۵/۰۳/۱۳۹۲

شبانه

خب، راستش شاملو هیچ وقت شاعر مورد علاقه من نبود. بچه‌تر که بودم، خیلی هنر کردم تا شعر نو را در سطح نیما و اخوان بپذیرم. اتفاقا خیلی‌ هم علاقمند شدم. اشعار این دو وزن و ریتم آشنایی داشت و من می‌توانستم درک کنم که چرا این‌ها هنوز شعر هستند. اما نوبت به شاملو که می‌رسید من واقعا نمی‌فهمیدم این‌ها چه هستند؟ بچگی است دیگر. آدم به این سادگی‌ها زیر بار جو روزگار نمی‌رود. یادم می‌آید سال اول راهنمایی، استاد ادبیات ما زنده‌ یاد «محمد ایوبی» بود. همان اول سال گفت نمره نهایی امتحان را بر اساس «انتخاب شعر» می‌دهم. یعنی هرکسی برود و یک شعری را که فکر می‌کند خوب است انتخاب کند. بنابر این سلیقه انتخاب شما نمره نهایی را دریافت می‌کنید. این وسط معمولا کسانی که از اشعار کهن چیزی انتخاب می‌کردند مورد توجه استاد قرار نمی‌گرفتند. نه اینکه ایوبی خصومتی با ادبیات کهن داشت. بلکه بیشتر تلاشش این بود که بچه‌ها یاد بگیرند دست از تقلید بردارند. صاف نروند سراغ دیوان حافظ و اولین شعری که به چشم‌شان آشنا آمد بردارند و بیاورند. آن زمان من چیز به درد بخوری پیدا نکردم و همین را گذاشتم کف دست استاد که آقا من بلد نیستم. چه کار کنم؟ گفت تو برو شعر «افسانه» نیما را حفظ کن. من هم همین کار را کردم و نمره کامل هم گرفتم و این شد آشنایی من با شعر نو. البته آن اوایل من شیفته اخوان بودم. با آن سبک خراسانی و حماسی‌گونه‌اش. آدم پرورده جهان فردوسی که باشد، طبیعی است که از دنیای شعر نو هم کارش را با اخوان شروع کند. نیما هم خوب بود، اما من واقعا نمی‌فهمیدم شاملو چرا در رده شاعران طبقه‌بندی می‌شود!

البته نه اینکه ادعا کنم بعدها خیلی بیشتر از آن دوره بچگی از شاملو سر درآوردم. اما خب، بالاخره آدمی‌زاد شیر خام خورده است. بزرگتر که می‌شود و می‌بیند همه دارند از یک بنده خدایی تمجید می‌کنند کم‌کم به ذهنش می‌رسد که حتما حکمتی در کار است. دوره دبیرستان، یک استاد ادبیات داشتیم به نام آقای «مهیار». می‌آمد سر کلاس و شروع می کرد به داستان خوانی. داستان «داش آکل» را برایمان می‌خواند. یا «واگن سیاه» را از بزرگ علوی. خودش هم همیشه می‌گفت: «هیچ کس نمی‌تونه مثل من داستان بخونه. می‌دونید چرا؟ چون من مثل شاملو می‌خونم!» راست هم می‌گفت. مثل شاملو می‌خواند. البته این را بعدهایی فهمیدم که توانستم صدای شاملو را بشنوم. آن زمان ما فقط یک ضبط صوت توی خانه داشتیم که آن هم خراب بود. یعنی دوران نواجوانی و حتی بخشی از کودکی من «بدون صدا» سپری شد! خلاصه استاد مهیار هم همان بساط ایوبی را پی‌گیری می‌کرد. با این تفاوت که ابدا بی‌طرفی ایوبی را نداشت. می‌گفت «پسر، تو از کی شعر انتخاب کردی»؟ «می‌گفتم اخوان». صورتش را در هم می‌کشید و سرش را بر می‌گرداند و همان‌طور که با دستش انگار داشت یک چیز نامریی را هول می‌داد پشت سرش می‌رفت آن طرف کلاس. «پسر تو از کی شعر انتخاب کردی؟» «شاملو آقا». «آفرین. بیا. بیا این‌جا یکی از اون شبانه‌های شاملو رو بخون بذار حال کنیم» و در حالی که دست طرف را زده بود زیر بغلش و خرکش کشانده بود پای تخته،  چشم هایش را می‌بست تا به قول خودش با «شبانه های شاملو» حال کند. اما من چه؟ خب من همان کله‌شقی بودم که بالاخره باید حرف خودش را به کرسی می‌نشاند! وقتی همه می‌فهمیدند که استاد چطور شیفته شاملو است، انتخاب یک شعر شاملو یعنی گرفتن نمره کامل درس به سادگی آب خوردن. اما من نمی‌توانستم. می‌گفتم وقتی به نظر من شاملو چرند گفته و اخوان شاعر بزرگ‌تری است، چطور من باید شاملو را انتخاب کنم؟ با این حال، شاملو کم‌کم گوشه ذهن من حک شد.

راستش این‌ها که گفتم فقط درد دوران نوجوانی نبود. باید اعتراف کنم حتی هنوز هم که برخی از شعرهای شاملو را می‌خوانم زیر چشمی این طرف و آن طرف را نگاه می کنم که نکند کسی باشد و بر این جهالت من خورده بگیرد، بعد که مطمئن شدم کسی نیست، پیش خودم می‌گویم: «این شعر بود؟ بر فرض هم که بود، اصلا چه می‌خواست بگوید؟» اما از حق هم نگذریم، من هم بالاخره به اندازه خودم توانستم با بسیاری از اشعار شاملو ارتباط برقرار کنم، کم‌کم کار به جایی رسید که دیگر آن لذت و شوق دیوانه‌وار خواندن اخوان برایم تکرار نشد و یک روز چشم باز کردم و دیدم که توی کتاب‌خانه‌ام از اخوان ردی باقی نمانده. سال‌هاست که دیگر صرف آن ضرباهنگ و ریتم حماسی برای من کفایت نمی‌کند. نتیجه‌اش شاید این شد که من اصلا از دنیای شعر دور شدم. اما گاهی که چرخی توی کتاب‌خانه‌ام می‌زنم، می‌بینم جایی که دیگر اثری از اخوان و نیما نیست، شاملو هنوز آن بالا در صدر نشسته و آدم را وسوسه می‌کند که بردارد و با یکی از آن شبانه‌هایش یک حالی بکند!

۲ نظر:

  1. من البته آروز داشتم مرحوم «آتشی» «شاملو در تحلیلی انتقادی» را در زمان حیات شاملو می‌نوشت تا شاید شاملو هم پاسخ آن سؤالات را که نه فقط سؤال آتشی، که سؤال خیلی‌ها بود را می‌داد، یا واکنش او را می‌دیدیم.
    «شاملو» متاسفانه به همان نسبت که از طرف دشمنانش، مورد هجمه و انتقادهای ناجوان‌مردانه قرار گرفته (ستیز با خویشتن و جهان میرشکاک، درباره شاملو- عبد‌الجواد موسوی) به همان میزان و نسبت هم از طرف طرفداران‌انش در هاله‌ای از تقدس قرار گرفته که گاهی آدم هراس دارد در مورد ناتوانی خود از درک شخصیت و شعر او اقراری صریح داشته باشد. بلافاصله توسط مقدلمآبان او متهم به توهین یا در بهترین حالت بی‌سوادی می‌شود.
    این‌که: «همه دارند از یک بنده خدایی تمجید می‌کنند کم‌کم به ذهنش می‌رسد که حتما حکمتی در کار است.» شکی نیست که بی‌حکمت نیست. اما آ‌نقدرها هم همه تعریف نکرده‌اند. متاسفانه مقدس‌مابان طوری واکنش داشته‌اند که اجازه داده نشده است که «نقدها را عیاری گیرند»
    «موحد» چند سال پیش در دانشگاه تهران سخنرانی کرد و گفت: «بعد از حافظ بزرگترین شاعر زبان فارسی شاملو است» در چنین فضایی چگونه آتشی جرات کند بر شاملو نقد بنویسد یا کسی جرات کند در محفلی «گزند باد» مهاجرانی را معرفی کند؟
    یا مثلا از نظر مرحوم «اخوان» درباره شاملو پس از سخنان آن مرحوم در دانشگاه برکلی سخن به میان آورد؟
    کافی است مقدمه چاپ دوم «شعر و اندیشه» «دارویش آشوری» را بخوانید. نگاه انتقادی شاملو به درکی خاص که آقای «آشوری» از شعر «هنوز در فکر آن کلاغم» دارد، ضمن آن‌که اندکی توهین‌آمیز است، خلاف یکی از بدیهی‌ترین اصول شعر است که: «شعر ملک مشاع همه مخاطبین است» اما هیچ‌یک از مقلد و مقدس‌مابان شاملو برنمی‌تابند که استاد اشتباه کرده باشد.
    «عسگری پاشایی» و «محمد حقوقی» دو نوع درک کاملا متفاوت و متضاد از «شتاب کن ناصری» دارند. بر سر این درک متفاوت گاهی کنایه‌آمویز همدیگر را مورد مرحمت هم قرار داده و می‌دهند. اما هیچ‌گاه حاضر نیستند بپذیرند که شاملو هم انسان است و ممکن خطایی در قلم و شعرش واقع شده باشد.
    از این‌ها بگذریم به شهادت قریب به اتفاق اهل فن کتاب «حافظ شامو» در بهترین حالت یک «گاف ادبی» است. جدای از بعض دریافت‌های کااملا اشتباه، اصل اعراب‌گذاری برای شعر حافظ به آن می‌ماند که تلاش کنی به کسی که زبان مادریش عربی است اعراب آموزش بدهی.
    با این‌همه من بی‌هراس اعتراف می‌کنم که از آن‌ حجم انبوه شعر که از شاملو به میراث مانده، من با 10 درصد آن می‌توانم ارتباط برقرار کنم و آن‌ها را عالی هم بدانم. اما با قیه ان متاسفانه من نمی‌توانم ارتباط ی برقرار کنم. برخلاف فروغ که دنیای شاعرانه‌اش را زندگی می‌کنم.

    پاسخحذف
  2. مازیار وطن پرست۹/۵/۹۲

    بزرگترین ایراد شاملو، همان هاله تقدسی است که طرفدارانش پیرامون او کشیده اند. وگرنه در آثار او نیز همچون بسیار هنرمندان بزرگ دیگر، نقاط قوت و ضعف فراوان می توان سراغ کرد.
    برای من نیز همچون شما، نعمت لذت بردن از شعر شاملو دیریاب بود. هنگامی که بالاخره توانستم شعرش را درک کنم، بعضی از اشعارش را در اوج غیر قابل دسترس زیبایی فرم و معنا یافتم. اما درباره مجموعه آثارش چنین نظری ندارم و همچون شما با اخوان ثالث مانوس ترم.

    پاسخحذف