۴/۱۷/۱۳۹۲

فراخوان‌های کارشناسی نشده و هدر رفت سرمایه‌های اجتماعی


نخستین باری نیست که برای جلوگیری از اعدام یک قاتل، (به ویژه از میان مجرمان نوجوان) موجی اجتماعی به راه می‌افتد. من در درجه نخست می‌خواهم فارغ از هرگونه بحث تئوریک یا اخلاقی، فقط به این بیندیشم که «از جهت نتیجه‌گرایی، چند مورد از این امواج اجتماعی به موفقیت رسیده و جلوی اجرای حکم اعدام را گرفته است»؟

در این مورد من آمارهای کافی در اختیار ندارم. اما به چند تجربه پراکنده می‌توانم اشاره کنم. از میان پرونده‌های معروف رسانه‌ای، «دلارا دارابی» در نهایت اعدام شد. (دقیقا به یاد دارم که خانواده مقتول پس از اجرای حکم با انتشار یادداشتی از برخورد «مردم» و «وکلای دلارا» گلایه کردند و گفتند رفتار جمعی به گونه‌ای بود که در این مدت به ما توهین شد) مورد دیگر، «بهنود شجاعی» بود. نوجوان دیگری که خانواده مقتول برای توقف اجرای حکم قصاص او درخواست پول کرده بودند. مساله رسانه‌ای شد. آقایان عزت‌الله انتظامی، پرویز پرستویی و رضا کیانیان هم یک حساب مشترک اعلام کردند تا پول جمع کنند اما بعدا نظر خانواده مقتول عوض شد و قصاص را به اجرا گذاشت. گویا با رسانه‌ای شدن خبر این خانواده در موضعی قرار گرفته بود که گویا خون عزیزش را به حراج گذاشته است. مورد معروف «شهلا جاهد» هم که احتمالا شناخته شده‌تر باشد. خانم جاهد در هنگام وقوع جرم نوجوان نبود اما شهرت «ناصر محمدخانی» پرونده او را هم به رسانه‌ها کشاند. سال‌ها پی‌گیری جنجالی اخبار خانم جاهد هیچ کمکی به او نکرد و در نهایت پرونده صرفا با اعدام شهلا مختومه شد.

در برابر این پرونده‌ها، من چند سال پیش با خبر بازنشستگی یک قاضی گم‌نام برخورد کردم که گویا در طول دوران خدمت خود موفق شده بود تا در حدود 70 پرونده اعدام از خانواده مقتول رضایت بگیرد و در واقع جان حدود هفتاد نفر را در سکوت خبری نجات دهد. متاسفانه این خبر آنقدر مهجور بود که حتی خودم هم الآن که می‌خواهم ارجاع بدهم نمی‌توانم آن را پیدا کنم. تا به همین‌جای ماجرا، من احتمال می‌دهم که اگر یک آمارگیری گسترده‌تر انجام شود، در نهایت پرونده‌هایی که بیش از اندازه رسانه‌ای شده‌اند، در برابر همتایان غیررسانه‌ای خود نتایج بهتری کسب نکرده‌اند. حتی وضع شاید از این هم بدتر باشد. برای مثال، می‌توان به پرونده معروف زورگیری سال گذشته اشاره کرد که آنقدر رسانه‌ای شد تا دستگاه قضایی در اقدامی عجولانه هر سه متهم را در ملاء عام اعدام کرد. در حالی که می‌دانیم روزانه ده‌ها مورد زورگیری مشابه انجام می‌شود که ای بسا به مراتب خشن‌تر از آن مورد جنجالی هم هستند اما رسانه‌ای نمی‌شوند و با احکام بسیار سبک‌تری پرونده ختم می‌شود.

تا همین‌جای کار شاید باید از خودمان بپرسیم «آیا زمانی که تمام تلاش خود را برای گسترش اخبار یک پرونده جنایی انجام می‌دهیم، تصور ذهنی ما مبنی بر تلاش در راستای نجات جان یک انسان، با واقعیت بیرونی هم‌خوانی دارد؟ یا اینکه ما صرفا داریم وجدان خودمان را آسوده می‌کنیم و در نهایت هم اگر نتیجه معکوسی حاصل شد گناه آن را به گردن دیگران می‌اندازیم؟»

* * *

بحث نتیجه‌گرایی را که کنار بگذاریم، بد نیست از خودمان بپرسیم «اقداماتی نظیر بسیج عمومی برای جمع‌آوری 500 میلیون تومان جهت نجات جان فرد حاضر چه عواقب حاشیه‌ای دیگری می‌تواند داشته باشد؟» یعنی فرض خوشبینانه را بر این بگذاریم که این پول جمع می‌شود و خانواده مقتول هم منصرف نمی‌شوند و با دریافت پول از قصاص چشم‌پوشی می‌کنند. اما این ماجرا که تمام شد، چند اثر کلی در جامعه باقی می‌گذارد:

- نخست اینکه پیامی غیرمستقیم به تمامی خانواده‌های مقتولین ارسال می‌شود که می‌توانند در اقدامی مشابه، برای چشم‌پوشی از حکم اعدام مبالغ هنگفتی طلب کنند. فقط به این فکر کنید که با این شیوه از تن دادن به «باج‌گیری مدرن»، از فردا دیگر نرخ رسمی «دیه» چه معنایی دارد؟ آیا عجیب است اگر این مبلغ هم وارد بازار رقابتی شود و به مبالغی نجومی‌تر از این نیم میلیارد تومان برسد؟

- دومین مساله، سوق یافتن جامعه و پتانسیل اجتماعی به «درمان» به جای «پیش‌گیری» است. یکی از اصلی‌ترین انتقادات به تجویز حکم اعدام این است که «اعدام فقط پاک کردن صورت مساله است. ساختار حکومتی با صدور حکم اعدام صرفا دارید آخرین حلقه از یک زنجیره به هم پی‌وسته که به وقوع جرم ختم می‌شود را حذف می‌کند، در حالی که این زنجیره بیمار باز هم قاتلان دیگری تربیت می‌کند». حال در مدل جدید، جامعه هم به موازات حکومت دارد به جای مراجعه به ریشه‌ها، صرفا بر روی آخرین حلقه تمرکز می‌کند و هیچ تلاشی برای توقف چرخه باطل «قتل – قصاص – رضایت» صورت نمی‌گیرد. (مثلا یک لحظه به این نکته ساده فکر کنیم که با همین بسیج عمومی و همین مبلغ نیم میلیاردی امکان چه حرکت‌های دیگری وجود داشت و چه برنامه‌های فرهنگی و یا حتی مراکز آموزشی و پرورشی می‌شد تاسیس کرد که کارکردشان در یک پرونده خاص خلاصه نمی‌شد و می‌توانستند تاثیرات پایدار و ماندگار داشته باشند؟)

* * *

گویا فراخوان گروهی به سرانجام رسیده و مبلغ 500 میلیون تومان جمع‌آوری شده است. من امیدوارم حالا که این پول جمع شده دست‌کم حکم اعدام در این مورد هم متوقف شود. اما به صورت کلی، به نظرم می‌رسد که یک ظرفیت بسیار گسترده و قدرتمند در دل جامعه ما نهفته است که آمادگی تغییر و اصلاح و مشارکت اجتماعی را دارد، اما نمی‌تواند مسیر درست خودش را پیدا کند. وقتی به یک اشاره سیلی از کمک‌های مردمی روانه مناطق زلزله زده می‌شود و یا تنها با یک سری فراخوان‌های اینترنتی بسیجی عمومی برای جمع‌آوری مبلغی نیم میلیارد تومانی به موفقیت می‌رسد، باید گفت که سرمایه‌اجتماعی این جامعه به حد بسیار بالایی رسیده و ظرفیت تغییر شگفت‌انگیزی را در خود نهان ساخته است. اما بدنه تنومند گه‌گاه نشان می‌دهد که از تفکر متمرکز و هدفمندی برخوردار نیست. اگر این ظرفیت و توان بالای اجتماعی نتواند مسیر درست خود را پیدا کند، معلوم نیست در هر مورد به چه سمتی کشیده شود و چه پیامدهایی به همراه بیاورد.

۱ نظر: