۳/۳۰/۱۳۹۱

۲۵ خرداد؛ تجربیات گذشته، راهکارهای آینده


کمتر از سه روز پس از انتشار آمارهای کودتای انتخاباتی، در شرایطی که هیچ امکانی برای سازمان‌دهی نیرو‌ها، خبررسانی فراگیر، تصمیم‌گیری جمعی و در ‌‌نهایت برنامه‌ریزی و هماهنگ‌سازی وجود نداشت، میلیون‌ها شهروند تهرانی هرگونه خطری را به جان خریدند، شایعات پراکنده مبنی بر صدور «حکم تیر» را نادیده گرفتند، در اتحادی نانوشته پا به خیابان نهادند و دست در دست هم، بزرگ‌ترین راهپیمایی تاریخ کشور را در «سکوت» رقم زدند. بدون سازمان، بدون تشکیلات، بدون رسانه و حتی بدون شعار! آن‌ها فقط سکوت کردند و راه رفتند تا نشان بدهند «اعتراض دارند و در پی‌گیری آنچه حق خود می‌دانند آماده عمل هستند». به باور من، ۲۵خرداد۸۸، تجربه‌ای بود که اگر به خوبی درک می‌شد، دیگر نیازمند آزمون مجدد نبود.

 

آزموده را آزمودن خطاست


رفتاری شایع و البته تاسف‌برانگیز است که حد فاصل هر دو اقدام جمعی و گسترده، موجی از ناامیدی در میان برخی فعالان شایع می‌شود. این تنها دستگاه تبلیغات حکومتی نیست که برای سه سال پیاپی اصرار دارد از «مرگ جنبش سبز» خبر بدهد. متاسفانه در میان منتقدین نیز در هر دوره گروهی پیدا می‌شوند که در پوشش «تحلیل» و یا برچسب خودخوانده «واقع‌گرایی» به تکرار این ادعا بپردازند. اینان نیازمند هستند تا هر چند وقت یک بار «مردم را امتحان کنند». فراخوانی بدهند و یا منتظر فراخوان دیگران بمانند و نتیجه را مشاهده کنند و غالبا به‌‌ همان نتیجه‌ای برسند که از ابتدا اصرار داشتند به دست بیاورند: «جنبش سبز مرده است». به باور من، اینان‌‌ همان گروهی هستند که حد فاصل روزهای ۲۲ تا ۲۵ خرداد ۸۸ نیز هر «تحلیل» و گزاره‌ای را مطرح می‌کردند، بجز این احتمال که میلیون‌ها شهروند آماده خیزشی تاریخی هستند.


مسئله برای من خیلی ساده است. توده شهروندان در ۲۵خرداد حرف آخر خود را به شیوا‌ترین بیان ممکن مطرح کردند: «اعتراض داریم و آماده عمل هستیم». آنان زمانی به خیابان آمدند که نخبگان و فعالین سیاسی یا در سردرگمی و بهت ناشی از کودتا به سر می‌بردند، یا توسط نهادهای امنیتی بازداشت شده بودند. در واقع، ۲۵خرداد، به‌‌ همان میزان که برای گردانندگان کودتای انتخاباتی غیرقابل پیش‌بینی بود، برای «نخبگان» و «فعالین سیاسی» هم شگفت‌انگیز بود و این برای شخص من تنها یک پیام دارد: «ظرفیت نخبگان و فعالین سیاسی، متناسب با رشد جامعه، ظرفیت‌ها و البته مطالبات آن افزایش نیافته است».


شاید بتوان برای چنین ادعایی، معدود مثال‌های نقضی نام برد. میرحسین موسوی، بارز‌ترین نمونه‌ای بود که هیچ‌گاه به نیروی بی‌انتهای اراده مردمی شک نکرد، همواره مردم را مخاطب خود قرار داد و با ایمان کامل بر سر پیمانی که با آنان بسته بود ایستاد چرا که در ایستادگی مردمی ذره‌ای تردید نداشت، اما چه کسی است که نداند استثنای میرحسین، ابدا نمونه مناسبی برای به تصویر کشیدن میانگین نخبگان سیاسی ما نیست؟

به باور من، طرح مسئله «مرگ جنبش سبز»، آشکار‌ترین نمود بیماری بخشی از نخبگان جامعه ماست. همانانی که هنوز این قول ساده را درک نکرده‌اند که «آزموده را آزمودن خطاست» و همچنان نیازمند آن هستند که برای پی بردن به ظرفیت‌های مردمی، هر چند یک بار میلیون‌ها شهروند معترض را در خیابان ببینند. اینان به جای آنکه به ریشه‌ها و دلایل حضور خیابانی بپردازند تا دریابند چرا آن روز آن اتفاق افتاد و چرا امروز شاهد تکرار آن نیستیم، ساده‌ترین پاسخ را در پاک کردن صورت مسئله می‌دانند تا ضعف خود در تحلیل و البته درماندگی در ارایه راهکار و رهبری جامعه را پوشش دهند.

 

درس‌های یک تجربه


از نگاه من، تجربه ۲۵خرداد می‌تواند چند پیام کلی، برای شکل گیری حرکت‌های اجتماعی-سیاسی داشته باشد که ریشه در رفتار‌شناسی جامعه ایرانی دارد، هرچند احتمالا به این جامعه محدود نمی‌شود و می‌تواند فرمولی جهان شمول‌تر باشد. من چند نمونه از این پیام‌ها را به صورت فهرست‌وار این چنین طبقه‌بندی می‌کنم:


حرکت خیابانی صرفا نمادین است و تنها می‌تواند پشتوانه‌ای برای دیگر اقدامات باشد. در واقع هیچ یک از راهپیمایان ۲۵خرداد گمان نمی‌کردند که در پایان مسیر مسوولینی حضور دارند که مطالبات آنان را فهرست کرده و برآورده می‌سازند! هیچ کس انتظار نداشت آن روز اتفاق خاصی بیفتد. مسئله فقط حضور، به قصد نشان دادن اعتراض بود. اگر رای‌های در صندوق می‌توانند نادیده گرفته شوند، ما ناچار هستیم تا حضور خود را در خیابان‌ها به اثبات برسانیم، اما این فقط یک اثبات حضور است. راهپیمایی میلیونی معترضین بیانیه‌ای نداشت. (یعنی صرفا اعلام حمایت از اعتراضات مطرح شده توسط رهبران نمادین بود) به تحصن ختم نشد. (یعنی امیدوار به پی گیری‌های بعدی و حصول نتیجه از مجاری دیگر بود) بدین ترتیب باید پذیرفت هرگونه تکیه بر حرکات خیابانی، به عنوان یک استراتژی اصلی و البته مسیر حصول نتیجه از ابتدا اشتباه و محکوم به شکست است. به باور من، اینکه این روز‌ها دیگر کسی نمی‌تواند با بیانیه و فراخوان چنان جمعیتی را به خیابان بکشاند به دلیل این باور ساده و البته درست در دل جامعه است: «ما قرار است به خیابان برویم که از کدام حرکت و اقدام حمایت کنیم؟»


اعتراض باید کم هزینه و قابل حصول برای اکثریت شهروندان باشد. آنانی که از توده مردم انتظار دارند هر روز جانشان را کف دستشان بگیرند و در برابر گلوله و باتوم بایستند، ذات حرکات اجتماعی را درک نکردند. اینان تصویر اعتراضات مردمی را با مبارزات چریکی اشتباه گرفته‌اند. اینکه بخواهیم بدون فراهم‌سازی مقدمات کاهش هزینه اعتراض، مدام بر اراده عمومی و مقاومت و جان فشانی شهروندان تکیه کنیم، نه تنها خرمندانه نیست، که حتی عملا اقدامی غیراخلاقی به حساب می‌آید. مردم سپر بلای ما و ابزارآلات رسیدن ما به اهدافمان نیستند. آن‌ها خودِ خودِ هدف هستند.


مطالبات باید عام و فراگیر باشد. چه کسی می‌داند که مردم برای چه به میرحسین موسوی (و یا مهدی کروبی) رای دادند؟ حذف گشت ارشاد در برنامه موسوی بود اما می‌توان ادعا کرد «مردم برای حذف گشت ارشاد به او رای دادند؟» توقف روند فساد و دروغ در دولت هم جنبه دیگری از وجهه تبلیغاتی او بود، اما آیا هدف مردم در رای دادن به او صرفا «دروغ ممنوع» بود؟ هیچ کس نمی‌تواند به این پرسش‌ها پاسخ بدهد، پس زمانی که قرار بر شکل گیری یک اعتراض باشد، صرف هیچ یک از این گزینه‌ها نیز نمی‌تواند شعار محوری قرار گیرد. اگر ۲۵خرداد میلیون‌ها نفر با گرایش‌ها و مطالبات گوناگون می‌توانستند در کنار یکدیگر قرار بگیرند، دلیل‌اش این بود که راهپیمایی برای هیچ یک از این خورده شعار‌ها شکل نگرفته بود. هدف راهپیمایی نشان دادن اعتراضی بود که هر کس می‌توانست مطالبات خود را در زیر آن تفسیر کند. محوریت قرار دادن خورده مطالبات، یعنی متلاشی کردن اتحاد از‌‌ همان ابتدای حرکت.


چشم پوشی بر ظرفیت‌های قانونی غیرممکن است. وقتی ما بر «فراگیری» هرچه بیشتر مطالبات برای شکل‌گیری یک اتحاد حداکثری تاکید داریم، باید بپذیریم که اکثریت مردم قانون را فصل‌الخطاب می‌دانند. اگر ظرفیت‌های قانونی در مرحله نخست نادیده گرفته شود و حرکت بخواهد به ناگاه به اقدامات فراقانونی جهش پیدا کند، چه پاسخی می‌توان به روحیه پرسش‌گر جامعه داد؟ مردم می‌خواهند بدانند که چرا ابتدا راه‌های قانونی طی نشد؟ اینکه ما فرض کنیم یا پیش‌بینی کنیم این راه‌ها بی‌نتیجه هستند ابدا توجیه مناسبی برای کلیت جامعه نیست. ضمن اینکه همین راهکارهای قانونی هستند که می‌توانند به محوریت اصلی حرکت بدل شوند تا اعتراضات خیابانی به عنوان پشتوانه این راهکار‌ها به کمک گرفته شوند.

 

آینده هنوز روشن است


در ‌‌نهایت اینکه من باور دارم، ظرفیت‌های اجتماعی ما هرچند بی‌پاسخ مانده و مطالبات آن به تعویق افتاده، اما تحلیل نرفته و هم چنان پابرجا است. اگر این ظرفیت‌های نهفته به صورتی چشم‌گیر به فعلیت در نیامده است، مشکل از توانایی‌های جامعه نیست، مشکل از نخبگانی است که سال‌هاست از توده جامعه خود بریده‌اند و برای خود فضایی آکواریومی ساخته‌اند و نامش را «جامعه روشنفکری» نهاده‌اند. قطعا اینکه نخبگان نتوانند مطالبات جامعه را شناسایی، تحلیل و رهبری کنند، خودش به نوعی از ضعف‌های اجتماعی است. به هر حال این نخبگان نیز بخشی از خود جامعه هستند، اما این حقیقت ابدا مسئله ناامید کننده‌ای نیست. جامعه‌ای که در مسیر خود به بلوغ جدیدی رسیده و می‌خواهد پوست بیندازد صرفا نمی‌تواند به تغییر مسوولیت حکومتی یا ساختار دولتی اکتفا کند. باید بپذیریم که آنچه امروز به نام جامعه نخبگان و یا روشنفکران ایرانی شناخته می‌شود، خودش بخشی از محصولات یک ساختار بیمار است. ساختاری که اقتصادش بیمار شده، آموزش و پرورش‌اش معیوب است، رسانه‌هایش انحصاری است، هنر و ادبیات و اندیشه‌اش زیر تیغ سانسور قرار دارد و فساد و رانت خواری از مرزهای اقتصادی‌اش عبور کرده و به آموزش و درمانش هم رسیده، طبیعتا جامعه منتقدین و روشنفکران علیل و ناکارآمد خودش را هم تولید می‌کند. پس اگر قرار باشد یک جنبش اجتماعی فراگیر، این وضعیت را از اساس دگرگون کرده و طرحی نو دراندازد، نباید هیچ ابایی از پس زدن چهره‌هایی که جریان رسانه‌ای آنان را «نخبه» معرفی می‌کند داشته باشد.


من آشکارا نشانه‌هایی می‌بینم مبنی بر اینکه بار دیگر ظرفیت‌های اجتماعی سرریز شده و حرکت‌هایی از دل جامعه در حال شکل گیری است که همه را غافل گیر خواهد کرد. از یک سو در تبیین این حرکت‌ها و از سوی دیگر برای تشریح و ارایه راهکارهای پیشنهادی در مسیر پروراندن آن‌ها «مجمع دیوانگان» هفته آینده دو یادداشت منتشر خواهد کرد. این دو یادداشت، دو مطالبه متفاوت با دو خاستگاه متفاوت را معرفی کرده، نشانه‌های ظهورش را ترسیم می‌کند و در ‌‌نهایت بر پایه تجربیاتی که در بالا فهرست شد پیشنهاداتی برای سازماندهی و تکمیل آن‌ها ارایه می‌دهد.

۳ نظر:

  1. واقعا مطالبات تحلیل نرفته؟
    واقعا مشکل از نخبگان است...
    من این‌طور فکر نمی‌کنم.
    یک کلمه‌ی تکراری که هزاران بار هم خیلی‌ها گفته‌اند واقعا و عملا صادق است و آن این‌که ما عملا و واقعا بی عرضه‌ایم و تو سری خور...این‌ها دیگر پیچاندن ندارد.
    گرچه من به اندازه‌ی شمای نویسنده‌ی مجمع دیوانگان،از سیاست نمی‌دانم و دنبال کننده‌اش هم نیستم و نبوده‌ام،اما آن‌چه می‌بینم و حس می‌کنم این است که سوا از اجرا کردن یا نکردن اعتراض و به قولی حرکت کردن،اصلا اندیشه‌ای برای حرکت وجود ندارد...یعنی پتانسیلی که شما فحوا فرمودید را من به شخصه نمی‌بینم...
    ارادتمند....

    پاسخحذف
  2. این صرفا یک تبلیغ است!
    در نقد حاج آقا پناهیان: http://jalvat.tk/archives/2139 : حاج آقا پناهیان ("خیر بدهـ"ـه الله)

    پاسخحذف