۱۰/۱۰/۱۳۸۶
۱۰/۰۹/۱۳۸۶
آذر روز (نهم) دی ماه86
وقتی همه می خواهند تو نباشی!
با چند روز تاخیر بنده هم اعلام می کنم که «بی نظیر بوتو» ترور شد و باز هم با چند روز تاخیر اعلام می کنم هرچند این خبر در لحظه نخست برایم بسیار شوکه کننده و دردآور بود، اما خوب که فکر می کنم می بینم که اصلا غیر منتظره نبود.
وقتی همه بر سر نبودن یک نفر توافق دارند چطور می توان از نیست شدن او تعجب کرد؟ این اتفاق یک بار در افغانستان برای طالبان و یک بار در عراق برای صدام رخ داد، هم مردم افغانستان و عراق، هم همسایه های این دو کشور و هم ایالات متحده، به عنوان بزرگترین بازیگر در صحنه روابط بین المللی خواهان نابودی طالبان و صدام بودند، پس این اتفاق رخ داد.
البته مقایسه کردن خانم بوتو با طالبان و صدام بسیار نامنصفانه است و اگر موضوع مورد اشاره نبود هیچ گاه این مقایسه توجیه پیدا نمی کرد، اما باز هم باید بپذیریم که این بار نیز یک اجماع برای نخواستن شکل گرفته بود!
اسلام گرایان پاکستان که از ریشه با وجود خانم بوتو مشکل داشتند، این جماعت به مانند همیشه مخالفین خود را در دادگاه اعتقاداتشان به مرگ محکوم می کنند و خود نیز دست به اجرای حکم خود می زنند.
از این گروه که بگذریم دسته دیگر مخالفان داخلی خانم بوتو، ارتشبد مشرف و نزدیکان وی بودند که به درستی هرگونه حرکت اصلاح طلبانه ای در این کشور را خطری جدی برای حکومت دیکتاتوری خود می دانستند.
در خارج از پاکستان نیز آمریکایی ها که برای حمایت از حکومت مشرف تا کنون بهای بسیار گزافی پرداخته اند بدون شک حاضر نبودند که دموکراسی خواهی خانم بوتو تمامی رشته هایشان را پنبه کند، می توان مطمئن بود که آمریکا هیچ گاه در مورد این ترور شبهه ای را متوجه مقامات رسمی پاکستان نخواهد کرد.
اما در نهایت نوبت به یک کشور همسایه می رسد، کشوری که علی رغم ضعف و انزوای معمول خود که طی دو سال گذشته هم به شدت تشدید شده، هنوز در منطقه نقش پررنگی را ایفا می کند: جمهوری اسلامی ایران.
بدون هیچ گونه قضاوتی در مورد عملکرد مشرف در پاکستان، باید اعتراف کرد که این سیاست مدار نظامی نه تنها هیچ گاه برای جمهوری اسلامی مشکلی ایجاد نکرده، بلکه همواره بیشترین همکاری ها را در میان همسایگان ایران با مقامات نظام داشته است. این نکته مثبت مشرف در کنار نقطه منفی بوتو پررنگ تر نیز می گردد، بوتوی اصلاح طلبی که مسیر دموکراسی را در کشور خود دنبال می کرد.
بدون شک هرگونه تحول دموکراتیک در فضای منطقه، تاثیر مستقیمی بر کشورهای همسایه خواهد داشت و در این میان یک پاکستان دموکراتیک می توانست بزرگترین خطر برای جمهوری اسلامی باشد تا از این پس بجز مرزهای غربی خود، نگران مرزهای شرقی نیز باشد.
نه، حکومت ایران نمی توانست در برابر مرگ خانم بوتو مخالفتی داشته باشد و این آخرین حلقه اجماع مخالفین وی بود؛ هیچ کس یک بوتوی زنده را دوست نداشت، اما اکنون که وی مرده است دیگر چرا باید با او مخالفتی کرد، پس اکنون همه گروه ها با آسودگی خیال می توانند فریاد بزنند: زنده باد بوتو!
۱۰/۰۵/۱۳۸۶
خرداد روز (ششم) دی ماه86
اصلاح طلبی با مهر تایید شریعتمداری!
نزدیک به دو سال است که در میان خفقان نسبی رسانه ای کشور و در غیاب سایت های رسمی احزاب اصلاح طلب، سایت خبری آفتاب توانسته با حفظ حریم های ایمنی، به نوعی به کارآمدترین سایت خبری منتقد دولت بدل گردد. هرچند رعایت احتیاط، مسئولین این سایت را بر آن داشته بود تا بخش عمده ای از اخبار خود را به طیف های اصولگرا و محافظه کاران سنتی اختصاص دهد، اما عملکرد حرفه ای آن ها نتیجه ای را به همراه داشت که از دیدگاه اکثر اهالی مطبوعات قابل احترام بود.
این وضعیت آفتاب، تا نزدیک به دو هفته پیش ادامه داشت، یعنی زمانی که حزب «اعتدال و توسعه» توانست مدیریت این سایت را در اختیار گرفته و آن را برای اداره در اختیار شاخه جوانان خود قرار دهد. (انتصابات جدید در سایت آفتاب)
این حزب نوپدید که به شدت علاقه دارد با پلاکارد اعتدالگرایی در جناح اصلاح طلبان خود را معرفی کند، هرچند از یکی دو چهره نزدیک به اصلاح طلبان (نظیر محمدباقر نوبخت) بهره می گیرد، اما به واقع خواستگاهی جز جناح راست کشور، و یا به عبارتی بهتر اصولگرایان جا مانده از قدرت ندارد.
جالب این جا است که اولین برخورد این حزب، که سرانش به طرز ملالت باری بر لزوم اعتدال گرایی تاکید می کنند با فضای رسانه ای، اخراج سردبیران و پاکسازی سایت خبری آفتاب بود تا این پرسش را در اذهان ایجاد کند که «این مدعیان شعار اعتدال گرایی که هنوز از راه نرسیده شروع به پاکسازی اهالی مطبوعات کرده اند، اگر قرار باشد فردا روزی به مقام و قدرتی دست پیدا کنند چه عملکردی از خود بر جای خواهند گذاشت»؟
امروز در میان اخبار سایت آفتاب به خبری برخوردم که تصور می کنم تغییر مواضع این سایت را به خوبی نشان می دهد. خبر مربوط می شود به سرمقاله روزنامه کیهان، جناب شریعتمداری در این سرمقاله به مانند گذشته اصلاح طلبان را به دو گروه افراطی و معتدل تقسیم بندی می کند و بنابر قائده در این میان افراطیون اصلاح طلب (احتمالا حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب) را به چوب اعتدالیون این گروه می راند.
نکته جالب در این خبر، ذوق زده شدن مسئولین جدید سایت آفتاب از این عبارات جناب شریعتمداری است. اعتدالیون توسعه گرا که تلاش دارند به هر قیمت که شده خود را به جناح اصلاح طلب منتسب کنند، به ناگاه از مشاهده تعاریف سرمقاله نویس کیهان دامن از دست داده اند و با تیتر «استقبال کیهان از اعتدالگرایی» خوشحالی خود از گرفتن مهر تایید جناب شریعتمداری را به جشن نشسته اند.
تا انتخابات دور هشتم مجلس زمان زیادی باقی نمانده است، گمان می کنم کمتر کسی است که در این شرایط برای نزدیکان محمود احمدی نژاد شانس پیروزی در این انتخابات را قائل باشد، جناح های شناخته شده اصلاح طلبان نیز به مانند مجلس پیشین درگیر عبور از سر عظیم شورای نگهبان هستند، اما آیا این بدان معنا است که باید شاهد پیروزی به اصطلاح اعتدالگراهایی باشیم که برای تایید خود حتی به دامان شریعتمداری هم چنگ می زنند؟
سپندارمذ روز (پنجم) دی ماه86
بالاترین اعدام را متوقف کن!
پیش نویس: این یادداشت ممکن است برای افرادی که با سیستم کاری سایت بالاترین آشنایی ندارند گنگ و مبهم باشد.
می دانم که کشور ما در کنار آمریکا و چین، بالاترین آمار اعدام در جهان را دارد. (البته از نظر آمار اعدام این دو کشور از ایران جلوتر هستند اما از نظر نسبت آمار اعدام به جمعیت دقیقا نمی دانم مسئله به چه ترتیب است)
پس از انقلاب و برای اولین بار این اعضای جبهه ملی بودند که درخواست حذف مجازات اعدام در قانون اساسی ایران را دادند، درخواستی که متاسفانه در آن زمان با مخالفت دو گروه عمده تحقق پیدا نکرد، مذهبی های حاکم و گروه های چپ. امروز و با گذشت نزدیک به 30سال از انقلاب57، موج جدیدی از مخالفت با مجازات اعدام در کشور به راه افتاده که رهبری آن را فعالان حقوق بشر بر عهده دارند، اما چرا این گروه تا کنون موفقیتی کسب نکرده اند؟ آیا تنها نظام حاکم و قوانین اسلامی است که در برابر لغو مجازات اعدام مقاومت می کند؟ به اعتقاد من این گونه نیست!
من گمان می کنم تمامی ما به نوعی در درون خود میل به چنین مجازات های خشنی داریم، مجازات هایی که تنها جنبه انتقامی دارند و هیچ امیدی وجود ندارد که فرد متخلف با اعمال آن ها متنبه شده و دست از تکرار اعمال خلاف خود بردارد، در واقع ما به این افراد اصلا چنین فرصتی نمی دهیم! بحث مجازات اعدام در جامعه بحثی پیچیده و مفصل است، اما من اینجا قصد دارم تا به بررسی این مجازات در یک جامعه مجازی و کوچکتر بپردازم، یک جامعه اینترنتی به نام بالاترین!
مدتی است که در بالاترین بحث هایی پیرامون مسدود ساختن برخی از یوزرها به دلیل تخلف از قوانین این سایت مطرح شده است. بدون هیچ مقدمه ای من می خواهم مسدود ساختن یوزر یک کاربر را با اعدام وی در فضای مجازی یکسان بخوانم، گمان می کنم این مفهوم کاملا قابل درک و مورد توافق باشد.
حال پرسش من از مسئولین و کاربران بالاترین این است که آیا مجازات یک بار تخلف از قوانین بالاترین مرگ، یا همان مسدود شدن یوزر کاربر است؟ برای مثال آیا کاربری که حدود یک سال در این سایت فعالیت کرده و در طول این مدت نیز از قوانین تخطی نکرده است، تنها و تنها به این خاطر که مثلا در جریان یک بحث کنترل خود را از دست داده و به یک کاربر دیگر توهین کرده مستحق اعدام است؟ آیا گمان نمی کنید هر مجازاتی باید با جرم انجام شده تناسب داشته باشد؟ و یا همچنین تصور نمی کنید اساسا مبنای در نظر گیری مجازات اصلاح متخلفین است و نه حذف آنان؟
اجازه بدهید باز هم با شبیه سازی این فضا با فضای جامعه بحث را ادامه دهم. بدون شک اگر از مجریان قانون در کشور بپرسید که برای چه مجرمان را اعدام می کنند پاسخ خواهند داد: تا درس عبرتی برای دیگران باشد و دیگر شاهد این گونه جرایم نباشیم. حال پرسش من این است که در کدام یک از کشورهای مجری اعدام جرایم ریشه کن شده و یا حتی کاهش پیدا کرده است که بالاترین نیز برای جامعه خود این شیوه مجازات را در نظر گرفته است؟ آیا گمان نمی کنید تجربه کشورهایی که مجازات اعدام خود را لغو کرده اند بسیار موفقیت آمیزتر بوده است؟
من اعتقاد دارم اگر قرار باشد در بخشی از جامعه ما مجازات اعدام لغو شود، این بخش باید افرادی را در بر بگیرد که از سطح سواد و متعاقب آن فرهنگ بالاتری برخوردار هستند. اگر چنین باوری را داشته باشیم گمان می کنم که شما هم با من موافق باشید که بالاترین، یعنی یک سایت اینترنتی که بر اساس آمار ارائه شده در نظرسنجی خود این سایت، اکثریت قریب به اتفاق کاربرانش دارای تحصیلات دانشگاهی هستند و همچنین به دلیل استفاده نسبتا مداوم از اینترنت از آگاهی بیشتری برخوردار هستند بهترین گزینه خواهد بود، بهترین گزینه برای پیش گامی در لغو مجازات اعدام.
بدون شک این بدان معنا نخواهد بود که بالاترین نباید با کاربران متخلف خود برخورد کند، اما این برخوردها می توانند تناسب بیشتری با تخلفات انجام شده پیدا کرده و برای مثال از کاهش اعتبار کاربر تا مسدود شدن موقتی (مثلا برای یک هفته و یا حتی یک ماه) یوزر وی ادامه پیدا کنند که اگر در این زمینه نظر من را بخواهید به شخصه کاهش اعتبار را بهترین مجازات می دانم، چرا که گمان می کنم نام این مجازات خود به اندازه کافی گویا باشد: کاهش اعتبار.
در پایان گمان می کنم اشاره به عملکرد سایت ویکی پدیا خالی از لطف نباشد، مدیریت این سایت در حال حاضر برای کاربرانی که تخلف های محدودی را مرتکب می شوند مجازات مسدود ساختن موقت یوزر را به کار می برد که گویا بسیار هم کارآمد بوده است.به امید روزی که نه تنها در فضای مجازی، که در هیچ نقطه ای از جهان واقعی شاهد اعدام یک انسان نباشیم.
۱۰/۰۴/۱۳۸۶
شهریور روز (چهارم) دی ماه86
فیفا یک نهاد صهیونیستی است!
به نظر تیتر عجیبی می آید؟ پس اجازه بدهید جسارتا عرض کنم شما جزو افرادی هستید که زیاد هماهنگ نیستید! توضیح می دهم.
فکر می کنم کمتر کسی باشد که برنامه دیشب نود را ندیده باشد و یا از دوستان و آشنایان در مورد آن نشنیده باشد. عملکرد صفایی فراهانی در این برنامه به نحوی بود که تقریبا هیچ یک از مخاطبان برنامه نمی توانند به پیروزی قاطع وی در شبهه مناظره برگزار شده شک کنند و این به معنای شکست کامل دولت در بحثی است که پس از مباحث مربوط به اقتصاد و گرانی بیشترین مخاطب را در کشور دارد: فاتح میدان فوتبال فعلا صفایی فراهانی است.
پس از اتمام برنامه به این فکر افتادم که موضع احمدی نژاد و نزدیکان وی در قبال افتضاح پیش آمده چه خواهد بود؟ تجربه نشان داده است که جناب رییس جمهور نمی تواند از کنار بحث های جنجالی و پر مخاطب با سکوت عبور کند، به ویژه آنکه در چنین مواردی احساس شکست هم بر دوششان سنگینی کند.
به دنبال پاسخ این پرسش به یاد آخرین مصاحبه تلویزیونی احمدی نژاد، پیش از سفرش به مکه افتادم، در آن مصاحبه و در بخشی که به مسائل انتخابات فدراسیون فوتبال مربوط بود، احمدی نژاد ضمن بیان یک گلایه تلویحی از افرادی که به فیفا اطلاعات می رساندند و بر خلاف مصالح ملی عمل می کردند، در سخنان خود با یک لحن تردیدآمیز، از فیفا به عنوان نهادی که اصلا معلوم نیست به کجا وصل است نام برد. رییس جمهور به شیوه دیرین خود و البته بسیاری دیگر ار سیاست مداران نظام این امکان را ایجاد کرد که در صورت لزوم بتواند فیفا را به تاثیرپذیری از فشارهای آمریکا و حتی نهادهای صهیونیستی متهم کند.
باز هم تکرار می کنم و البته باز هم اگر گمان می کنید این سخنم توهین آمیز است پیشاپیش پوزش می خواهم، اما اگر تصور می کنید این موضوع که به زودی برخی از نزدیکان دولت بحث هایی مبنی بر نفوذ لابی های صهیونیستی در فیفا را مطرح کنند خیلی بعید است، جسارتا عرض می کنم شما هنور این جماعت را نشناخته اید. در این صورت به شما توصیه می کنم در مورد پیشینه شرکت هایی همچون کوکاکولا، نستله، والددیزنی و بنتون تحقیق کنید.
اینجا سرزمین عجایب است، در سرزمین عجایب از هیچ چیز تعجب نکنید.
--------------------------
پی نوشت:
صفایی فراهانی پس از محمدرضا خاتمی همواره یکی از بهترین گزینه های من برای انتخابات ریاست جمهوری بوده و هست، حال که بسیاری از وبلاگ نویسان به این مسئله اشاره کرده اند احساس می کنم در این مورد تنها نیستم. در صورتی که امکان حضور محمدرضاخاتمی در انتخابات آینده ریاست جمهوری وجود نداشته باشد، امیدوارم اصلاح طلبان بر سر کاندیتاتوری صفایی به توافق برسند و شرایط حضور وی نیز فراهم شود.
۱۰/۰۳/۱۳۸۶
ارديبهشت روز (سوم) دی ماه86
اپوزوسيون تاييد صلاحيت شده!
دو شب پیش به صورت اتفاقی میزگردی را در تلویزیون دیدم که در آن قرار بود چهار نفر به نقد سریال «مدار صفر درجه» بپردازند. از میان این چهار نفر، عماد افروغ و یک نفر دیگر که اسمش یادم نیست ولی گویا رییس شبکه2 بود از سریال دفاع می کردند و عباس سلیمی نمین و عبدالله شهبازی نیز به انتقاد می پرداختند.
من حتی یک قمست از این سریال را هم ندیدم اما بحث مناظره گونه افروغ و سلیمی نمین جذبم کرد که میزگرد را تا به انتها دنبال کنم. از کلیت بحث اگر بخواهم خلاصه ای بگویم، سلیمی نمین در انتقاد از سریال اصرار داشت که این فیلم ظلم به یهودی ها را به تصویر کشیده و به نوعی هولوکاست را مورد تایید قرار داده؛ افروغ هم می گفت که ظلم به یهودی ها واقعیت داشته و ما هم باید از آن انتقاد کنیم.
به کلیت این بحث و ماجرای سریال کاری ندارم، برای من نکته جالب میزگرد این بود که هر مخاطبی را ناچار می ساخت تا در برابر یک دیوانه افراطی مانند سلیمی نمین که مواضع احمدی نژاد را تکرار می کرد به ناچار دست به دامن افروغ شود و طرف او را بگیرد. افروغی که خود نماینده مجلس تشریفاتی هفتم است و از این بابت می توان وی را یکی از استانداردترین افراد نظام دانست. در یک کلام به اعتقادم نتیجه این میزگرد یک چیز بود: «نظام اپوزوسیون خود را هم خود تعیین می کند».
دیروز اعلمی و حتما از امروز هم افروغ، طنز روزگار است که اپوزوسیون معرفی شده نظام نمایندگان مجلس هفتم هستند، به این می گویند اپوزوسیون تایید صلاحیت شده.
۱۰/۰۱/۱۳۸۶
هرمزد روز (اول) دی ماه 86
زمانی برای خاکستری دیدن نظام!
از دو سه روز پیش که خبر تبرئه سه دانشجوی امیرکبیری در دادگاه منتشر شد تا حالا ده ها و ده ها نوشته مختلف در این زمینه منتشر شده است. البته این خبر آنقدر خوشحال کننده بود که طبیعی باشد برای یکی دو روز همه فقط به تبریک گفتن و اظهار احساسات نسبت به این مسئله بپردازند. اما با گذشت این چند روز فکر می کنم کم کم وقت آن رسیده است که از فضای احساسی خارج شویم و اندکی هم با دیده منطقی به این مسئله فکر کنیم که خبر تبرئه این سه دانشجو چه پیامی می تواند داشته باشد؟
بدون هیچ گونه قصد توهینی باید بگویم همواره دو گروه در ذهنم به افراط گرایی و داشتن نگاه سیاه و سفید به دنیا جا افتاده اند. گروه اول مسلمانان افراطی که در کشور ما می توان آنها را بسیجی یا حزب اللهی خواند و گروه دوم دوستان چپ.
اما نوبت به مخالفت با جمهوری اسلامی که می رسد تعداد این افراد و گروه ها بیشتر و بیشتر می شود، سر و ته یک کرباس خواندن اجزا و عوامل نظام تنها به دوستان چپ مختص نمی شود، اکثر گروه های مخالف نظام چنین عقیده ای دارند. وارد شدن به این بحث بسیار دشوار و زمان بر است، تنها می خواهم به این اشاره اکتفا کنم که تبرئه این سه دانشجو برای من این امید را زنده کرد که هنوز می توان به سالم ماندن بخش هایی از نظام امیدوار بود و البته حداقل در این مورد باید اعتراف کرد که این بخش (قوه قضائیه) اصلا بخش بی تاثیر و بی اهمیتی هم نیست.
در پوسیده بودن و فاسد بودن بنیان های قوه قضائیه، نه بنده که حتی رییس آن هم شک ندارد. آقای شاهرودی بارها به این مسئله اعتراف کرده است و هنوز هم بر این باور است. اما من اعتقاد دارم که در این سیستم فاسد و پوسیده هنوز هم بارقه هایی از امید وجود دارد.
مشاهده اختلافات و درگیری های احمدی نژاد با قوه قضائیه که طی یک سال گذشته بیش از پیش بالا گرفته است، و همچنین اعتراضات پیاپی نیروهای وابسته به بسیج به عملکرد این قوه به خوبی برای من مشخص می کند که عملکرد این قوه با انتظارات نیروهای افراطی نظام همخوانی چندانی ندارد. نمی خواهم جناب شاهرودی و جنایاتی را که در سیستم تحت امر ایشان رخ داده و می دهد تطهیر کنم، اما گمان می کنم زمان آن فرا رسیده باشد که از دیدگاه سیاه سفید خود نسبت به نظام گام را فراتر بگذاریم و در کنار علل و عوامل گوناگونی که برای تبرئه دانشجویان جست و جو می کنیم، مستقل و سالم ماندن بخش هایی از قوه قضائیه را هم در نظر بگیریم. در ویرانه سرای قوه قضائیه هم هنوز انسان های شریف بسیاری وجود دارند.
۹/۳۰/۱۳۸۶
یلدای 86
طولانی ترین شب آزادگان مبارک
فریاد بی گناهی همکلاسی هایمان در همه جای کشور پیچیده، هرچند زمستان تیره این بیداد هشت ماه به طول انجامید، اما هر چه زمستان طولانی تر، رو سیاهی مانده بر چهره زغال ها هم تیره و تیره تر.
یلدای امسال هم فرا رسیده، طولانی ترین شب سالتان، در روزگاری که مام میهن تیره تیرن و طولانی ترین شب های تاریخش را به امید سپیده دمان آزادی می گذراند مبارک.
۹/۲۷/۱۳۸۶
آسمان روز (بیست و هفتم) آذرماه 86
بگذارید ترسوها به مجلس بروند!
چندی پیش «عبدالله رمضانزاده» در جمع دانشجویان اصفهان اعلام کرد «ما از تکرار جنگ میترسیم» و امروز در خبرها دیدم که جناب «اسدالله بادامچیان» اظهار داشتهاند: «مجلس جای ترسوهایی مثل رمضانزاده نیست، این افراد حقوق ملت را تضییع میکنند»!
نمیدانم منظور دقیق جناب بادامچیان از حقوق ملت چیست؟ رمضانزاده تنها از لزوم پیشگیری از جنگ سخن گفته بود و با این اوصاف تنها میتوان تصور کرد که جناب بادامچیان یک جنگ دیگر را حق مسلم ملت میدانند! یا اینکه ایشان شجاعت را مترادف جنگطلبی میخوانند!
منظور جناب بادامچیان هرچه باشد حرف من یکی است، آقای بادامچیان، ملت غیور و شهید پرور ایران، شما را به خدا ترسوها را به مجلس بفرستید، ما طاقت یک شجاعت دوباره را نداریم!
۹/۲۶/۱۳۸۶
اشتاد روز (بیست و ششم) آذرماه 86
یک ماه تعطیل!
دوشنبه گذشته وقتی در جریان برنامه نود شنیدم که مجید جلالی قرار است به سفر حج برود و برای یک ماه تیمی را که تازه تحویل گرفته به امان خدا رها کند واقعا تاسف خوردم، مجید جلالی را خیلی دوست دارم و فکر میکنم همه موافق باشند که بهترین تحلیلگر سیستمهای فوتبال در ایران است. اما وقتی دیدم که چنین آدمی که خودش میتواند ساعتها در بیان مضرات رها کردن یک تیم فوتبال بدون مربی، آن هم بین تعطیلات دو فصل صحبت کند حالا خودش ول کرده و دارد میرود به هبچ وجه نتوانستم رفتار او را توجیه کنم.
چند روزی توی این فکر بودم که مذهب تا چه حد در مغز و استخون این مردم رسوب کرده که هر کاری را میتوانند با آن توجیه کنند، که هیچ کس به ذهنش نمیرسد بگوید «آخر آقای مربی حرفهای، شما که معلوم نیست چند میلیون دستمزد میگیرید، این عباداتت را بگذارید برای یک وقت دیگر، آخر مگر قرارداد ندارید»؟
توی همین فکرها بودم که شنیدم جناب رییسجمهور هم عازم سفر حج هستند؛ واقعا نمیدانم چرا شنیدن این خبر برای مردم ما اصلا عجیب، شوکه کننده و مسخره به نظر نمیآید؟ چرا اینقدر برای مردم ما عادی شده که «خوب، رییسجمهور هست که هست، میخواد یک ماه بره حج، مگه چیه؟»
واقعا اینطور است؟ واقعا نباید از شنیدن این خبر شاخ درآورد؟ آخر کجای دنیا میتوانند باور کنند که رییسجمهور یک مملکت یک ماه تمام امور کشور را تعطیل کرده، که برود به اعتقادات مذهبی خودش برسد؟!
----------------------------
پینوشت:
در این زمینه دیدن این خبر قدیمی از بازتاب هم خالی از لطف نیست.
۹/۲۴/۱۳۸۶
دین روز (بیست و چهارم) آذرماه 86
مملکت سردارها!
غلامحسین الهام، سخنگوی دولت دیروز اعلام کرده است که دولت به هیچ وجه با عملکرد نیروهای انتظامی موافق نیست و برخوردهای نیروی انتظامی با مردم هیچ ربطی به دولت ندارد.
ماجرای کی بود کی بود من نبودم باز هم آغاز شده است. چرا که دولت این برخوردها را به قوه قضائیه منتصب میکند و هاشمی شاهرودی هم از این ماجرا اظهار نارضایتی میکند. بحث من بر سر این مسئله نیست، اینجا میخواهم به نکته دیگری اشاره کنم.
هنوز بسیاری هستند که مصاحبه تلویزیونی احمدینژاد در ایام انتخابات را فراموش نکردند که میگفت ما به موی دختران و لباس پسران چه کار داریم. بنده هم به مانند همه دوستان میدانم که این سخنان تنها دروغهایی تبلیغاتی بوده و هست، اما باز هم برای من این نکته اهمیت دارد که عدهای حداقل سعی دارند ظاهر قضیه را حفظ کنند.
احمدینژاد چه آن زمان که این سخنان را در گفت و گوی تلویزیونی بر زبان آورد، چه آن زمان که دم از حضور دختران در ورزشگاهها زد و چه امروز که ارتباط دولت خود با برخوردهای نیروی انتظامی را رد میکند همواره سعی کرده است که ظاهر امر را حفظ کند. شاید این به نظر طبیعی بیاید، اما گروهی هم هستند که حتی این ظاهر را هم رعایت نمیکنند.
سردار رادان و دیگر سردارهایی که روز به روز تعدادشان بیشتر و بیشتر میشود آنچنان از اعمال خشن و اقتدار آهنین خود سخن میگویند که گویا خود نیز باورشان شده که سرداران فاتح یک نبرد بزرگ بودهاند. با دیدن چنین چهرهها و چنین عملکردهایی تنها به این فکر میکنم که اگر حکومت بیش از این در دست این سردارها بیافتد کار به کجا خواهد رسید؟
احمدینژاد شاید با حمایت سپاه بر سر کار آمد، اما خود هیچ گاه یک سردار سپاه نبود، حال خدا به داد ملتی برسد که از ترس دستنشاندگان سرداران سپاه، به دامان همان سرداران پناه ببرند.
۹/۲۲/۱۳۸۶
دی روز (بیست و سوم) آذرماه 86
من به دوزخ نیاز دارم!
خیلی وقتها با خودم فکر میکنم که چطوری به ذهن انسان خطور کرده که مفاهیمی مثل خدا، شیطان، بهشت و یا دوزخ رو به وجود بیاره؟ و جواب همواره یکی بوده: نیاز!
من اعتقاد دارم بشر به وجود خدا نیاز داشته، برای اینکه در طبیعت وحشی و ناشناخته خودش رو تنها احساس میکرده و نیازمند یک نیروی برتر بوده تا بهش تکیه کنه، پس خدا رو خلق کرده.
من اعتقاد دارم بشر به وجود شیطان نیاز داشته، برای اینکه تمامی بار گناهان و اشتباهات خودش رو بر دوش دیگری قرار بده، پس شیطان رو خلق کرده.
من اعتقاد دارم بشر به وجود بهشت نیاز داشته، برای اینکه به خودش امید بده تا روزی به تمامی لذاتی که در این دنیا ازش محروم مونده دست پیدا میکنه، پس بهشت رو خلق کرده.
و من اعتقاد دارم بشر به وجود دوزخ نیاز داشته، برای اینکه به خودش وعده بده تمامی جنایتکارانی که هیچ گاه در این دنیا به سزای اعمالشان نمیرسند روزی مکافات خواهند دید، پس دوزخ را خلق کرده.
«کاظم دارابی»، سرکرده گروه تروریستی که با ترور دکتر شرفکندی و سه تن دیگر در رستوران میکونوس آلمان یکی از کثیفترین جنایات سیاسی پس از انقلاب را رقم زد از زندان آلمان آزاد شد و با عزت و احترام(!) قدم به خاک ایران گذاشت.
یک جنایتکار دیگر از بند مکافات در این دنیا رهایی یافت، من به وجود دوزخ نیاز دارم، پس دوزخ هست.
۹/۲۱/۱۳۸۶
باد روز (بیست و دوم) آذرماه 86
مذهب توجیهی برای رعایت نکردن ادب؟!
دفتر محل کار ما فضای نسبتاکوچکی است. یک آپارتمان حدودا 120متری که تقریبا اتاقبندی نشده و به صورت یک سالن بزرگ باقی مانده است. رییس انتصابی جدید جوانی حدودا 30 ساله است که به سبک بسیاری از دیگر مدیران نزدیک به نظام باید از هر فرصتی برای پایبندی خود به اسلام استفاده کند.
رییس جوان ما گاه و بیگاه بخشی از فضای دفتر کار را برای خواندن نماز به خود اختصاص میدهد. هرچند در این دفتر افراد دیگری هم هستند که به اسلام پایبند باشند، اما چون ساعت کاری به همه افراد اجازه میدهد که نماز خود را در محل دیگری (احتمالا منزلشان) بخوانند جناب رییس تنها کسی است که در دفتر کار اقدام به این کار میکند.
من تا اینجای بحث انتقادی به ایشان ندارم، به هرحال مدتها است که با چنین رفتاری در کشور آشنا هستیم و به آن عادت کردهایم. مسئله اصلی برای من این است که جناب رییس به هنگام نماز و برای وضو گرفتن جورابهای خود را از پایشان در آورده و بر روی یکی از صندلیها میاندازند، کفشهایشان را سر پا انداخته و به هنگام راه رفتن آن را به روی زمین میکشند، و تا مدتی پس از اتمام نماز با همان وضعیت دست و پای خیس، جوراب آویزان و پاهای برهنه درون کفشهای نیمهپوشیده در دفتر کار تردد میکنند.
باور کنید تماشای این وضعیت اگر نگویم حال به هم زن، حداقل به شدت آزار دهنده است. تنها توجیهی که من به ذهنم میرسد این است که جناب رییس، برای چنین رفتاری در یک محل رسمی و اداری، آن هم هنگامی که تعدادی از کارمندان را خانمها تشکیل میدهند یک توجیه دارد: عمل به وظیفه شرعی!
اما آیا این توجیه واقعا پذیرفته شده است؟ آیا دیگر افراد حاضر در جمع باید مراعات اعتقادات مذهبی جناب رییس را بکنند؟ وقتی به پاسخ این پرسشها فکر میکنم ناخودآگاه پرسش دیگری به ذهنم میرسد: اگر مذهب رسمی کشور گاوپرستی بود تکلیف ما با جناب رییس چه میشد؟!
۹/۲۰/۱۳۸۶
رام روز (بیست و یکم) آذرماه 86
چه کسی تغییر کرده، ما یا خاتمی؟
سید محمد خاتمی امروز و پس از سه سال بار دیگر قدم به دانشگاه تهران گذاشت. دانشگاهی که سه سال پیش فریادهای اعتراض دانشجویان در آن به گوش میرسید که رییسجمهور وقت خویش را مورد عتاب قرار میدادند، و دانشگاهی که امروز سکوت آرام دانشجویانش در کنار چشمهای نگران و منتظرشان به خوبی گواهی بر افسوس روزهای خوب گذشته است.
امروز خاتمی پس از سه سال به دانشگاه بازگشت، اما این بار نه با جمعیتی آشفته، خشمگین و معترض، که با موجی از آرامش، سکوت، افسوس و شاید امیدهایی لرزان مواجه شد. این بار دیگر کسی سید خندان را «هو» نکرد، این بار آغوش دانشگاه برای پذیرفتن خاتمی گرمتر بود.
دو تصویر سمت چپ مربوط به حضور خاتمی در شانزده آذر83 و دو تصویر سمت راست مربوط به حضور امروز وی در دانشگاه تهران است. چهار تصویر از دو حضور متفاوت، اما اگر به واقع این دو حضور خاتمی در دانشگاه تا این حد متفاوت بوده است، دلیل این تفاوت چیست؟ چه چیز و یا چه کس تغییر کرده است؟
تفاوتهای کشور، جامعه و دانشجویان در چند سال گذشته بحثی طولانی است که نه قصدش را دارم و نه حوصلهاش را، اینجا تنها میخواهم به یک برداشت احساسی از چهار تصویر اکتفا کنم، احساس من از این تصاویر این است:
خاتمی تغییر نکرده، سید خندان هنوز همان است که بود، این ماییم که تغییر کردهایم، آرامتر، واقعبینتر و شاید منطقیتر.
۹/۱۹/۱۳۸۶
فروردین روز (نوزدهم) آذرماه 86
زنده باد مخالف من
خبر بازداشت گسترده دانشجویان موسوم به طیف چپ ظرف چند روز گذشته مهمترین خبر فضای دانشگاهی کشور بوده است؛ این بازداشت گسترده تا جایی که من به خاطر میآورم از نظر تعداد بازداشتیها ظرف یک دهه گذشته بیسابقه بوده است. لیستی از رفقای چپ بازداشت شده را به نقل از وبلاگ آوای دانشگاه در اینجا میآورم که فکر میکنم کامل باشد.
از صمیم قلب از ادامه روند بازداشت دانشجویان، وابسته به هر طیف و جریانی که باشند، متاسفم و همگام با دیگر دوستان من نیز خواهان آزادی هرچه سریعتر آنان هستم.
لیست دانشجویان دربند
۱-میلاد معینی (دانشگاه مازندران)
۲-بهرنگ زندی (دانشگاه مازندران)
۳-حامد محمدی(دانشگاه مازندران)
۴-آرش پاکزاد(دانشگاه مازندران)
۵-حسن معارفی(دانشگاه مازندران)
۶-انوشه آزادفر(دانشگاه تهران)
۷-ایلناز جمشیدی (ارتباطات٬ آزاد تهران مرکز)
۸-مهدی گرایلو (ژئو فیزیک٬ تهران)
۹-نادراحسنی(دانشگاه مازندران)
۱۰-سعید حبیبی(عضو اسبق شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت)
۱۱-بهروز کریمی زاده(دانشگاه تهران)
۱۲-کیوان امیری الیاسی (کارشناسی ارشد صنایع٬ دانشگاه صنعتی شریف)
۱۳-نسیم سلطان بیگی (دانشکده ارتباطات٬ علامه)
۱۴-علی سالم(کارشناسی ارشد پلیمر- پلی تکنیک)
۱۵-محسن غمین (دانشگاه پلی تکنیک)
۱۶-روزبه صف شکن(دانشگاه تهران)
۱۷-روزبهان امیری (علوم کامپیوتر٬ تهران)
۱۸-یاسر(صدرا) پیر حیاتی(دانشگاه شاهد)
۱۹- سعید آقام علی (دانشگاه یزد)
۲۰- علی کلائی (دانشگاه آزاد)
۲۱- امیر مهرزاد
۲۲- هادی سالاری (دانشگاه رجایی)
۲۳-فرشید فرهادی آهنگران(دانشگاه رجایی)
۲۴-امیر آقایی (دانشگاه رجایی)
۲۵-میلاد عمرانی(دانشگاه رجایی)
۲۶-یونس میرحسینی (دانشگاه شیراز)
۲۷-سروش هاشم پور(دانشجو اهواز به نقل از)
۲۸-عابد توانچه - دانشجوی اخراجی دانشگاه پلی تکنیک
۲۹-سعید آقاخانی
------------------
پینوشت:شاید اینجا و اکنون جایش نباشد اما گمان میکنم یک توضیح در این مورد ضروری است. در برخی از وبلاگهای دوستان چپ دیدم که در چنین وضعیت اسفباری نیز دست از سر ما بر نداشته همانقدر (و ای بسا بیشتر از این) که نظام را در بازداشت دانشجویان چپ مقصر میدانند به نحوی سعی داند تا دیگر طیفهای دانشجویی را نیز در این گرفتاری مقصر قلمداد کنند.
تمامی اختلافات و درگیریهای یکی دو سال اخیر میان دوستان چپ و دانشجویان طیف تحکیم وحدت (که از جانب رفقای چپ، لیبرال خوانده میشوند) به جای خود، انصافا در این فقره به هیچ وجه فکر نمیکردم که باز هم کاسه کوزهها سر دانشجویان تحکیمی شکسته شود، اما متاسفانه رفقای چپ حتی از مظلومیتشان در ماجرای بازداشتهای گسترده نیز چماقی برای کوبیدن طیف تحکیم ساختهاند که نمیدانم بر اساس کدام منطق و مرام توجیهپذیر است؟
کاش جدا از این مسئله که آیا سید محمد خاتمی احیاگر این شعار بود یا کس دیگری، همه ما یاد میگرفتیم که در کلام و عمل همواره رعایت کنیم: «زنده باد مخالف من» را.
۹/۱۷/۱۳۸۶
سروش روز (هفدهم) آذرماه 86
16آذر، روزی که دیگر روز ما نیست!
این روزها بازار نوشتن مطلب در مورد روز دانشجو داغ است، بنده هم که با یک پیشینه هفت ساله دانشجویی همچنان ادامه دار، هر جور حسابش را میکنم اگه حرفی نزنم میگویند لال است، اما واقعیت اینکه به هیچ طریق هم نمیتوانم خودم را راضی کنم در مورد این روز مطلبی بنویسم.
مشکل اینکه مدتها است با این روز احساس بیگانگی میکنم، راستش اصلا نمیدانم چرا این روز هنوز هم باید به عنوان روز دانشجو به حساب بیاد. میدانم که در این روز دانشگاه به خون عزیزترین فرزندانش رنگین شده، اما برای نمادین شدن یک روز فکر میکنم فاکتورهای دیگری هم لازم باشد.
میدانیم که اعتراضات 16آذر که به درگیری و خشونت کشیده شد مربوط به ورود رییسجمهور آمریکا به ایران بود و بیش از هر چیز با انگیزههای به اصطلاح ضد امپریالیستی رخ داد، اما امروز من به عنوان یک دانشجو اصلا چنین دغدغهای ندارم! امروز چیزی که بیش از هرچیزی من را آزار میدهد استبداد داخلی است نه امپریالیزم جهانی.
فکر میکنم دقیقا همین نکته ظریف هم هست که باعث شده نظام به راحتی روز دانشجو را بپذیرد و خود، بیش از هر کس دیگری بر ریشههای تاریخی این روز تاکید کند. نظام به خوبی میداند که این روز پیشینه ضد آمریکایی دارد و این دقیقا همان چیزی است که نظام کنونی به آن احتیاج دارد. همین دلیل است که گشته تا تمام در و دیوار دانشگاه پر شود از پوسترهای روز دانشجو و تلویزیون هم صبح تا شب آهنگ «یار دبستانی» را روی تصاویر عوامل بسیج پخش کند.
الحق و والانصاف هم اگر به ریشههای این روز نگاه کنیم حرف امروز بسیجیها بیشتر از هر کس دیگری به اهداف اولیه این روز نزدیک است، آنهایی که مدام شعار مرگ بر آمریکا سر میدهند بیش از هر گروه دیگری یاد سه آذر اهورایی را که در پای رییس جمهور آمریکا قربانی شد زنده نگه میدارند؛ در برابر تمامی شعارهای من و بسیاری از دوستانم تاکید بر آزادی و دموکراسی است که اساسا با این روز قرابت چندانی ندارد.
من فکر میکنم روز 18تیر به مراتب بیش از 16آذر ظرفیت تبدیل شدن به نمادی برای مبارزات فعلی جنبش دانشجویی را دارد. روزی که دانشجویان در اعتراض به بسته شدن یک روزنامه به عنوان نمادی از فقدان آزادی بیان دست به اعتراض زدند. روزی که دانشجویان نسبت به سرنوشت سعید امامی به عنوان نمادی از جنایت و نخبه کشی و سرکوب آزادی فریاد اعتراض سر دادند. روزی که چکمه پوشهای نظامی برای سرکوب جنبش دانشجویی، به عنوان قلب تپنده اصلاحات پا به حریم دانشگاه گذاشتند.
16آذر بدون شک روزی فراموش نشدنی در تاریخ کشور ما بوده و خواهد بود، اما جنبش دانشجویی کشور امروز دغدغههایی متفاوت دارد که در چهارچوب آن شعارها نمیگنجد. خصوصیت یک جنبش پویا تغییر در ماهیتش با گذشت زمان است، هویت جنبش دانشجویی کشور تغییر کرده، نمادش نیز باید تغییر.
۹/۱۵/۱۳۸۶
دی روز (پانزدهم) آذرماه 86
آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟
مدتی هست که سعی کردم یک مقدار جلوی رودهدرازی خودم را بگیرم و از نوشتن پستهای بلند خودداری کنم، اتفاقا تا اینجا هم تجربه خوبی بوده. از این به بعد تصمیم گرفتهام پستهای بلند را برای آخر هفتهها بگذارم.
این پست هم در ادامه دو نوشته پیشین و در پاسخ به سه پرسشی است که آریای عزیز در وبلاگ دجال مطرح کرد. متاسفانه اینگونه پستهای بلند در فضای وبلاگی معمولا مخاطب زیادی ندارد وگر نه احساس میکنم بحث در مورد انتخابات به مراتب مفیدتر است از یادآوری تکرار اشتباهات هر روزه سیاستمداران و غر زدنهای مداوم. به قول عیسی که میگفت: «مال امپراطور را به امپراطور واگذار کنید و مال خداوند را به خداوند»، احساس میکنم ما (منظورم قشر نسبتا جوان و وبلاگنویس) هم بهتر است به جای اظهار نظر در موارد کلان سیاسی، تکلیف خودمان را روشن کنیم.
اما سه پرسشی که مطرح شد:
1- آیا جمهوری اسلامی قابلیت اصلاحپذیری دارد؟
2- آیا انتخابات در ایران را میتوان انتخابات آزاد نامید؟
3- آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟
پاسخ من به پرسش سوم هم روشن و صریح است: آری، آری، آری...
راستش من به هیچ مذهب و مرام خاصی اعتقاد ندارم و بیشک اگر روزی هم بخواهم برای خود مذهبی اختیار کنم آن مذهب اسلام نخواهد بود. اما گاه در کتاب قرآن به مواردی بر میخورم که برایم بسیار جالب است. یکی از این موارد آیهای است که نقل به مضمونش میشود: «خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه آن قوم خودش تغییر کند».
برای من ترجمه این آیه در زمان کنونی میشود هر ملتی خودش و تنها خودش مسئول آن چیزی است که دارد، یا ندارد؛ ما هم از این قائده مستثنی نیستیم.
مردم ما زمانی از شادروان دکتر محمد مصدق حمایت کردند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی در برابر کودتای 28مرداد سکوت کردند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی در برابر اصلاحات ارزی محمدرضاشاه 15خرداد به راه انداختند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند به خیابان بریزند و به اصطلاح انقلاب کنند، نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی شعار «جنگ، جنگ، تا پیروزی» سر میدادند و نتیجهاش را هم دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند سید محمد خاتمی را انتخاب کنند و این کار را کردند، زمانی هم از او خسته شدند و نتیجهاش را دیدند.
مردم ما زمانی تصمیم گرفتند به خاندان هاشمی نه بگویند، پس در برابر 17 میلیون رای به محمود احمدینژاد دادند و امروز همه ما نتیجهاش را میبینیم.
این انتقاد که تمامی این اعمال تنها توسط بخشی از مردم انجام شده و همه مردم با هم شریک نبودهاند و همواره عدهای انتقاد داشته و مخالف بودهاند تنها یک ایراد بنیاسرائیلی است. اگر چشمهایمان را باز کنیم میبینیم در تمامی این دورههای تاریخی آنچه اکثریت مردم میخواستند، حتی اگر اشتباه بوده باشد، حتی اگر فاجعهبار بوده باشد به وقوع پیوسته است.
من نمیخواهم بگویم که لیاقت و شایسته مردم ما ریاست جمهوری محمود احمدینژاد است. اما من میگویم دو سال پیش انتخاباتی در این مملکت انجام شد. مردم در برابر این انتخابات سه راه پیش رو داشتند. یا تحریم کنند، یا به هاشمی رفسنجانی رای دهند و یا محمود احمدینژاد را انتخاب کنند، در نهایت دیدیم که اکثریت گزینه سوم را انتخاب کردند.
شاید 17میلیون در برابر جمعیت نزدیک به 50 میلیونی دارندگان حق رای اکثریت نباشد، اما وقتی 11میلیون نفر هم به هاشمی رای دادند میبینیم که از میان سه گزینه بالا، گزینه سوم بیش از دو گزینه دیگر رای آورده و در نهایت باید اعتراف کنیم همان گونه که انتخاب خاتمی خواست اکثریت مردم بود، انتخاب احمدینژاد هم اگر چه در شرایطی متفاوت، اما به هر حال خواست اکثریت مردم بود.
پرسش امروز این است: آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟ و من در پاسخ میپرسم باید چه اتفاقی بیافتد که ما بفهمیم که داشته و دارد؟ آخر تفاوت شرکت و عدم شرکت تا چه حد باید در چشممان فرو برود تا احساسش کنیم؟
راستش توضیح این یکی تکرار دردآور مکررات است. پس از آن میگذرم و به نکته دیگری اشاره میکنم، نکتهای دیگر که برخی دوستان، شاید ناخواسته و با زبان بیزبانی و شاید هم علنا آن را بیان میکنند: این جامعه جامعه مطلوب ما نیست.
توضیح آنکه من احساس میکنم هدف از طرح این پرسش که آیا شرکت در انتخابات در سرنوشت ما تاثیر دارد یا خیر، در واقع طرح این باشد که آیا با شرکت در انتخابات تمامی خواستهای ما برآورده میشود؟ و پاسخ من به این پرسش هم مشخص است: خیر.
دوستان مشاهده میکنند که گزینههایی که در انتخابات شرکت میکنند، و یا بهتر بگوییم میتوانند شرکت کنند محدود هستند، نتیجه میگیرند که پس باید این ساختار شکسته شود تا در یک انتخابات آزاد تمامی گزینهها وارد عرصه شوند و مردم بتوانند به بهترینها رای دهند و کشور آزاد و آباد شود.
اما دوستان من، فرض کنید همین امروز قرار شد یک انتخابات آزاد در کشور برقرار شود، میشود لطف کنید و پاسخ دهید که در یک انتخابات کاملا آزاد گزینه احتمالی شما چه کسی است؟
شاهزاده غلامرضا پهلوی؟
ابوالحسن بنیصدر؟
مسعود رجوی؟
حزب کمونیست کارگری؟
(فکر میکنم تمامی نیروهای خارج از کشور را در یک دسته بندی کلی نام بردم)
راستش را بخواهید من در یک انتخابات آزاد هیچ یک از افراد خارج از کشور را انتخاب نخواهم کرد. نه اینکه موضعگیری و یا احیانا کینه خاصی داشته باشم، تنها احساس میکنم این گروهها نه از وضعیت و دغدغههای اصلی کشور خبر دارند و نه دارای کادر مناسب برای اداره کشور هستند.
در میان گزینههای موجود در کشور هم افرادی که تقریبا امکان کاندید شدن آنها وجود ندارد چند نفر از چهرههای بسیار قدیمی جبهه ملی و کادر حزب توده هستند که این عزیزان هم گمان نمیکنم بتوانند مسئولیت اداره کل کشور را در اختیار بگیرند. فراموش نکنیم که حتی اعضای نهضت آزادی هم علیرغم اینکه در اکثر موارد رد صلاحیت میشوند همین 4 سال پیش فرصت شرکت در انتخابات را پیدا کردند، پس شرکت مجدد آنها هم اصلا محال نیست.
شاید در ظاهر این گونه نام بردن از شخصیتها و گروههای سیاسی در چهارچوب یک نوشتار تحلیلی غیر عادی و فاقد اعتبار به نظر برسد، اما به شدت اعتقاد دارم باید تمامی این اسامی یکی یکی ردیف و تکرار شوند تا ما یک بار هم که شده پاسخ دهیم آن گروهی که اینقدر سنگش را به سینه میزنیم که بیاید و اوضای مملکت را درست کند در واقع چه کسی است؟ این انتخابات غیرآزاد جلوی چه کسانی را برای شرکت گرفته است؟ تمامی تلاشمان را صرف رسیدن به انتخابات آزاد کنیم که وقتی به دستش آوردیم چه کسی را انتخاب کنیم؟
البته که انتخابات آزاد خود، بدون در نظر گرفتن نامزدهایش یک ارزش و یک دستاورد است، اما نباید فراموش کرد که سیاست عرصه ایدهآلها نیست، سیاست عرصه عملگرایی است، عرصه استفاده مناسب از فرصتهای ممکن.
بدون تعارف میگویم در یک انتخابات آزاد به احتمال زیاد گزینه مورد نظر من محمدرضا خاتمی (برادر سید محمد خاتمی) خواهد بود. متاسفانه فعلا امکان تایید صلاحیت ایشان وجود ندارد، پس من نزدیکترین گزینه را انتخاب میکنم و سعی میکنم انتخابم به نوعی باشد که در آینده امکان نزدیکتر شدن به گزینه مورد نظر خودم را پیدا کنم.
دوستان، اگر بیان مطلب به این شیوه توهین آمیز است پوزش میطلبم اما اجازه بدهید بگویم: به این میگویند سیاست، این دقیقا و دقیقا معنای سیاست است، یعنی استفاده از امکانات موجود، نه برای رسیدن، که برای نزدیک شدن به هدف نهایی.
اگر هدف نهایی من را بپرسند همان گونه که بارها گفتهام بار دیگر تاکید میکنم یک نظام سکولار، با گرایش سوسیال دموکراسی را انتخاب میکنم، اما اینها تنها چند نام و عنوان هستند. آنچه در عرصه واقعیت وجود دارد چهرههای مشخص با ظرفیتهای مشخص و فرصتهای مشخص است.
۹/۱۴/۱۳۸۶
گوش روز (چهاردهم) آذرماه 86
تو دلم گفتم کاش آدم بتواند دنیا را بالا بیاورد و این همه دروغ و ریا را نبیند. دنیا به دست دروغگوها و پشتهماندازها و حقهبازها اداره میشود، مردهشورش ببرد. ا
سال بلوا
عباس معروفی
۹/۱۳/۱۳۸۶
تیر روز (سیزدهم) آذرماه 86
آقای احمدینژاد، کاش غیرت احمدشاه را داشتی!
شادروان دکتر محمد مصدق در کتاب خاطرات و تالمات خود خاطرهای از دوران پادشاهی احمدشاه نقل میکند که در عین دردناکی، بسیار قابل افتخار است.
دکتر مصدق ضمن اشاره به پلیس جنوب، که یک نیروی وابسته به کشور انگلستان و مستقر در ایران بود اشاره میکند. این نیرو مدعی بود که در تمامی رژههای نیروهای نظامی ایران باید شرکت کند و از آنجا که دولت ایران توانایی مخالفت با دولت انگلستان را نداشت نمیتوانست این ادعا را رد کند.
احمدشاه، آخرین پادشاه سلسله قاجار که تبارش در ایران به بیکفایتی شهره هستند از اینکه در رژهای حاضر شود که سربازان انگلیسی در آن شرکت میکنند ابا داشت، وی میدانست با این کار به حضور نامشروع این نیروها در خاک ایران مشروعیت خواهد بخشید، چارهای که شاه قاجار برای گریز از این خفت برگزید این بود که رژههای نظامی را تعطیل کرد تا ننگ حضور پادشاه ایران در برابر سربازان اشغالگر را بر جان خود نخرد.
حال و با گذشت نزدیک به یک قرن از آن ماجرا محمود احمدینژاد در اجلاس کشورهای حوزه خلیج عربی شرکت میکند تا تصاویر رییس جمهور ایران زیر لوگوی خلیج عرب همه جا منتشر شود و کار اعراب افراطی را برای تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی راحتتر کند.
ای کاش این بار نیز این موسسه نشنال جئوگرافی آمریکا بود که هویت ما را زیر سوال میبرد تا بتوانیم در برابرش جنجال به پا کنیم و بمب گوگلی درست کنیم و طومار امضا کنیم که هیچ بیگانهای حق توهین و تعرض به کیان ایران زمین را ندارد، اما دریغ که با ما هر چه کرد آن آشنا کرد...
۹/۱۲/۱۳۸۶
ماه روز (دوازدهم) آذرماه86
پیشینه باستانی ایران در خطر خرافات!
دیشب و امروز چند پیامک (همون sms خودمون) دریافت کردم که سالروز تولد کوروش بزرگ را تبریک گفته بودند. سالگردی که من تا پیش از این چیزی در موردش نشنیده بودم. موضوع برایم خیلی عجیب بود، برای همین به تمامی سایتهایی که به فکرم میرسید سر زدم اما در هیچ سایتی خبری از تاریخ تولد کوروش (آن هم به روز تولد) پیدا نکردم. سالروزهای نسبتا معتبری که در ارتباط با کوروش پیدا کردم دو تاریخ بیشتر نبود:
روز جهاني کوروش: امرداد روز (هفتم) بهمنماه
صدور منشور حقوق بشر کوروش: رام روز (21) مهرماه
گمان نمیکنم در واقع هم اطلاع دقیقی از تاریخ تولد کوروش بزرگ وجود داشته باشد، اگر کسی از دوستان اطلاعی دارد خوشحال میشوم که خبر بدهد. اما گمان میکنم در مورد چنین مسائلی نباید اجازه بدهیم که احساسات جای منطق ما را بگیرد. اخبار و شایعات بسیاری در مورد تاریخ ایران باستان، به ویژه پادشاهی کوروش و داریوش منتشر میشود که متاسفانه اکثر آنها اشتباه و یا غیر موثق هستند*. هرچند برخی افراد با تصور میهن پرستی و عشق به پیشینه باستانی کشور دست به این کارها میزنند اما گمان میکنم اگر این دست اقدامات ادامه پیدا کند، همان گونه که مذهب مردم به شدت به خرافات آغشته شده، پیشینه تاریخی ما هم از این گزند مصون نمیماند.
-------------------
پانویس:
رایجترین این اقدامات انتشار متون جعلی به عنوان ترجمه کتیبههای دوران هخامنشی است که متاسفانه بسیار هم گسترش یافته و بیرون کردن آنها از ذهن مردم کار سختی است.
۹/۱۱/۱۳۸۶
خورشید روز (یازدهم) آذرماه 86
آقای حاتمیکیا، این افتضاح را تحویل بگیرید!
سریال «حلقه سبز» مدتی است که از تلویزیون پخش میشود. هرچند تا کنون حتی یک قسمت از آن را ندیدهام اما گویا ساخته جدید جناب حاتمیکیا در مورد مردی است که دچار مرگ مغزی میشود و روح سرگردان وی با یک نفر ارتباط برقرار میکند. این روح در برابر درخواست پزشکان مبنی بر تایید مرگ مغزی و اعلام آمادگی فرد برای پیوند اعضایش مقاومت کرده و از فردی که با او در ارتباط است درخواست میکند که جلوی این کار را بگیرد.
گویا این فیلم برای ترویج فرهنگ اهدای اعضای قابل پیوند است تا خانوادههایی که عزیزانشان دچار مرگ مغزی شدند به اهدای اعضا رضایت دهند، اما به نظر میرسد که «از قضا سرنگبین صفرا فزود»ه است و دست پخت جناب حاتمیکیا سبب شده تا مردم به شدت نسبت به اهدای عضو بدبین شده و حتی افرادی که پیش از این داوطلب اهدای عضو شدهاند به سرعت انصراف دهند.
توضیحات کامل را از آفتاب بخوانید، فاجعه آنقدر دردناک است که در یک پست توضیح بیشتری نمیتوانم بدهم. اینجا تنها میخواهم به یکی از سرشناسترین کارگردانان کشور اشاره کنم.
ابراهیم حاتمیکیا، کارگردانی است که بدون شک فیلمهایش همواره خوش ساخت و دوستداشتنی بوده است، اما هر بار منتقدان به تاثیرات منفی آثار او در عمق جامعه اشاره کرده و به انتقاد پرداختند، آقای کارگردان با شدیدترین لحن انتقادات علیه خویش را مردود دانست. مشکل آنجا بود که در موارد پیشین (برای مثال آژانس شیشهای) هیچ گاه کسی نمیتوانست تاثیرات مخرب آثار جناب حاتمیکیا را به اثبات برساند، اما این بار این تاثیرات بسیار سریع و البته فاجعهبار آشکار شدند.
از صدا و سیمای جمهوری اسلامی که انتظاری نمیرود، اما گمان میکنم حق داشته باشیم که از کارگردان همیشه مدعی کشور بخواهیم: «آقای حاتمیکیا، این افتضاح را تحویل بگیرید».
۹/۱۰/۱۳۸۶
آبان روز (دهم) آذرماه 86
خدمت بزرگ احمدینژاد!
دیروز فرصتی دست داد تا با یکی از دوستان بسیجی سری به درکه بزنیم. در طول راه و هنگام استراحت بحثهای زیادی شکل گرفت که موضع این دوست ما در تمامی آنها به شکل آزار دهندهای یکسان بود. خلاصه این موضع تکراری این بود: «ما الآن کشور ضعیفی هستیم، مردم ما و نخبگان ما و دانشجویان ما از لحاظ تئوری ضعیف هستند، فعلا باید دست از هرگونه انتقاد و غر زدن برداریم و صرفا با چند سال مطالعه مداوم خود را قوی کنیم».
این دوست عزیز در بین صحبتهایش برای نمایش بیطرفی خود مدام تاکید میکرد که در سخنرانیهای محمدرضا خاتمی، ابراهیم یزدی، الاهه کولایی و غلامحسین کرباسچی (1) شرکت کرده تا سخنان آنان را بشنود و همچنین آثار سروش و کدیور را پیگیری میکند. حتی کار به جایی رسید که دم از «افلاطون» و «جان استوارت میل» (حالا من نمیدانم اصلا تناسبی دارند یا نه) دم زد و البته من را هم دعوت کرد که در مقابل آثار آقایان خمینی و مصباح و صدر را مطالعه کنم، و البته باز هم تاکید کرد که فعلا ما حق هیچ گونه اعتراض و اقدام عملی نداریم.
با مشاهده این برخورد تنها یک نکته به ذهن من رسید، من گمان میکنم که کاری را که خاتمی تلاش کرد انجام دهد و اما نتوانست آن را کامل کند احمدینژاد کامل کرده است. خاتمی (این نام را یک فرد ندانید یک جریان و اندیشه به حساب بیاورید) سعی میکرد فرهنگ گفت و گو (که البته مطالعه نیز بخش غیر قابل تجزیه آن است) را در میان توده مردم به ویژه جوانان ترویج دهد. امری که در میان بخشی از جامعه که به طور خلاصه از آنان با عنوان بسیجی یاد میکنم شکل نگرفت. این جماعت در تمامی طول دوران اصلاحات «گفتمان» (2) را مورد تمسخر قرار میدادند و با حمله به جلسات سخنرانی مخالفان آنها را به هم میریختند.
اما با روی کار آمدن دولت احمدینژاد و در شرایطی که قدرت به دست تندروترین طیف این جماعت افتاد، هیچ یک از آرمانهای دوستان بسیجی برآورده نشد. آنچه فساد و بدحجابی میخواندند و خاتمی را مقصرش قلمداد میکردند همچنان بر قوه خود باقی ماند، وضعیت اقتصادی بهبود پیدا نکرد و در روابط بینالملل ایران بجز در دیدگاه بیمارگونه احمدینژاد دارای هیچ اقتدار و اجر و قربی نشد.
حال دوستان که میدانند هر چه کردهاند خودشان کردهاند به این فکر افتادهاند که گفت و گو و مطالعه هم بدچیزی نبود. این گروه به صورت ناخودآگاه درصدد یافتن ایرادات کار خود برآمدهاند و در این راه حتی از شنیدن اظهار نظرهای اصلاحطلبان (البته اگر به گوش توده مردم نرسد) ابایی ندارند. امروز بسیجی چماق به دست دیروز است که تمنا میکند:«فریاد نزدنید، اجازه بدهید گفت و گو کنیم و هرکس نظر خود را بگوید». اگر این تنها دستآورد احمدینژاد باشد، باز هم دستآورد بزرگی است.
----------------------
پینوشت:
1) این سخنرانیها را انجمن اسلامی دانشگاه ما برگزار کرده است.
2) اکثر دوستان بسیجی تفاوت گفتمان با گفت و گو را نمیدانند.
۹/۰۸/۱۳۸۶
دی روز (هشتم) آذرماه 86
لباس مقدس!
هیچ وقت متوجه نشدم که فلسفه لباس آخوندها، موسوم به لباس روحانیت چیست. آیا این جماعت ادعا دارند که این لباس مشابه لباس پیامبر و امامانشان است؟ اصلا من هیچ وقت نفهمیدم که شیوه خاص لباس پوشیدن افرادی که از آنها به عنوان پیشوایان مذهبی نام برده میشود از کی شروع شد؟ آیا باید این یکی را هم از زمان صفویه و آغاز مکتب رسمی شیعه در ایران بدانیم؟ باز هم نمیدانم.
اما مسئله جالب توجه برای من این است که قشر پیشوایان مذهبی در تمامی جهان و تمامی ادیان برای خود لباسی متمایز از مردم انتخاب میکنند. از کشیش مسیحی گرفته تا راهب بودایی همه تلاش دارند تا به نوعی خود را متمایز از مردم نشان دهند. شاید این تمایز در آغاز هیچ گونه بار مثبت و یا منفی نداشته باشد، اما تجربه نشان داده که در تمامی ادیان به مرور یک ویژگی قدسی برای این لباس در نظر گرفته میشود.
تقدس لباس روحانیت شیعه امروز تا به آنجا رسیده است که کشیدن کاریکاتوری از یک فرد در لباس آخوند جرم و توهین به مقدسات محسوب میشود، حتی در نظام برای دارندگان این لباس یک دادگاه ویژه هم تشکیل داده تا به خوبی اثبات کند حاملان این لباس با انسانهای عادی تفاوت دارند. امروز این لباس آنچنان مقدس است که «خلع لباس» از آخوندها به عنوان یک مجازات شناخته میشود. به تازگی هادی قابل هم از سوی دادگاه ویژه روحانیت به خلع لباس محکوم شده اما من هنوز نفهمیدم پوشیدن یا نپوشیدن یک لباس چرا باید یک مزیت یا محرومیت به حساب آید؟
۹/۰۶/۱۳۸۶
خرداد روز (ششم) آذرماه 86
یک حساب سرانگشتی برای افشای آمارهای دروغ!
سردار قالیباف که گویا عزم خود را برای افزایش بهای بلیط اتوبوسهای شهری جزم کردهاند، دیروز در یک اظهار نظر جالب اعلام کردند که مجموع درآمدهای شهرداری از محل فروش این بلیطهای 20تومانی 15میلیارد تومان است، ایشان در ادامه تاکید کردند که کل هزینه اتوبوسهای شهری 230میلیارد تومان است که از این میزان شهرداری ناچار است 215میلیارد تومان را به صورت یارانه پرداخت کند.
حال من میخواهم یک حساب سرانگشتی ساده در این آمار ارائه شده جناب سردار شهردار داشته باشم. بنا بر گفته ایشان اگر قرار باشد کل هزینه اتوبوسهای شهری از طریق بلیط اتوبوسها تامین شود (دقت کنید، فقط هزینهها تامین شود و نه اینکه سیستم به سوددهی برسد) باید 15 میلیارد تومان دریافتی فعلی بیش از 15 برابر شود، یعنی بهای بلیط از 20 تومان به 300 تومان افزایش یابد.
هرچند هر مخاطبی به سادگی میتواند بفهمد که بهای 300تومان برای کرایه یک اتوبوس شهری بسیار زیاد است، اما اجازه بدهید این مسئله را با مقایسه اتوبوسهای دولتی با اتوبوسهای بخش خصوصی دقیقتر متوجه شویم. اتوبوسهای بخش خصوصی که احتمالا شما هم با آنها برخورد کردهاید و متوجه شدهاید از امکانات بهتری هم برخوردار هستند به صورت آزاد بهای 100تومان (در برخی مسیرها 150تومان) را برای مسافرین خود انتخاب کردهاند که بیشک با این دریافتی و بدون بهرهگیری از یارانههای دولتی سود مناسبی نیز به دست میآورند.
حال این سوال مطرح میشود که جناب قالیباف بنا بر چه محاسبهای قیمت 300تومان را تنها برای تامین هزینهها به عنوان یک آمار از کارهای کارشناسانه خود اعلام کردهاند؟
---------------
پینوشت:
شنیدن این آمارهای عجیب و غریب من را به یاد آهنگ محسن نامجو میاندازد که در آن تکرار میکند: «عدد بده .. عدد بده». گویا تنها هدف این مسئولین محترم انباشته کردن ذهن مخاطبان از اعداد و ارقام نجومی است که هیچ کس مقیاس دقیقی برای درک آنها ندارد.
۹/۰۵/۱۳۸۶
سپندارمذ روز (پنجم) آذرماه86
ابتذال کلامی در ادبیات رسمی تلویزیون!
شب گذشته به صورت اتفاقی مشغول تماشای اخبار 20:30 تلویزیون بودم. از دروغ پردازیهای این برنامه نمیخواهم حرفی بزنم که پیش از این دوستان زیاد گفتهاند و زیاد شنیدهایم. اما یک مورد جالب در برنامه دیشب به نظرم رسید که اگر شما هم مخاطب این برنامه باشید حتما به آن توجه کردهاید.
مجریهای برنامه از ادبیات و حرکاتی استفاده میکردند که به وضوح نشان میداد ملزم به ایجاد یک فضای صمیمی (!) با مخاطبان شدهاند. این افراد برای ایجاد چنین فضایی به کارگیری ادبیات نسبتا کوچه بازاری را در پیش گرفته بودند. در این میان یک مجری خانم حضور داشت که به طرزی شدید و مصنوعی واژه «خانه» را با تغییر یافته آن، «خونه» جایگزین میکرد.
جدا از اینکه اساسا این واژه «خونه» در ادبیات رسمی فارسی جایی ندارد و غلط محسوب میشود، مشاهده این رفتار آن هم در رسانه به اصطلاح ملی این پرسش را در ذهنم ایجاد کرد که آیا استفاده از گویشی که تنها درصد اندکی از ایرانیها با آن صحبت میکنند میتواند برای مخاطبان ایجاد صمیمیت کند؟
یا اینکه واکنش یک هموطن کرد، یک آذری زبان، یک بلوچ، یک ترکمن، یک عرب و یا هر قومیت دیگری که زبانهای خاص خود را دارند به این برخوردها چیست؟ مدام به این قومیتها تاکید میشود که زبان رسمی ایران زبان فارسی است، آنوقت تا میخواهند این را قبول کنند و به آن احترام بگذارند میبینند که در تلویزیون مملکت و در اخبار رسمی به یک گویش غیر رسمی اقلیتی صحبت میشود که نه تنها درست نیست که اصلا اصالتی هم ندارد. آیا واکنشهای افراطی در برابر چنین برخوردهایی دور از انتظار است؟
۹/۰۳/۱۳۸۶
اردیبهشت روز (سوم) آذرماه 86
مرگ در فضای مجازی بهتر از فضای حقیقی است!
اگر از اعضای فعال سایت بالاترین باشید احتمالا موتجه شده اید که چند وقتی است در این سایت درگیری بین اعضای مذهبی و غیر مذهبی بالا گرفته است.
سکولارها مذهبیون را متهم می کنند که با کشاندن افکار و اعتقادات شخصی خود (که گه گاه هم مورد اتهاماتی از قبیل متحجرانه، خرافاتی و یا احمقانه قرار می گیرند) به عرصه یک فضای عمومی، این محیط را آلوده و از مسیر اصلی خود (احتمالا خبررسانی) دور می کنند.
در برابر مذهبیون بالاترین نیز به شدت در قبال سکولارها موضع گرفته و به نوعی با یکدیگر دست پیوند داده اند. این گروه نیز مخالفین خود را به عدم رعایت اصول دموکراسی (البته با درک و تعریف خودشان از این اصول) متهم کرده و از هیچ اقدامی انقلابی و یا جهادی در مبارزه با دشمنان بی دین خود خودداری نمی کنند.
مشاهده این دعواها من را مدت ها به فکر فرو برده بود تا اینکه روز گذشته و با عکس العمل یکی از این دوستان مذهبی جرقه ای در ذهنم زده شد. این دوست عزیز که مدتی است به شدت در راستای دفاع از تفکرات خود در بالاترین فعالیت می کند و برای کم کردن روی مخالفین آمار لینک های مذهبی خود را روز به روز افزایش می دهد، در برابر یک امتیاز منفی من بلافاصه مقابله به مثل کرده و به دو لینک ارسالی من که اتفاقاه خیلی هم بی ربط به موضوع بودند منفی داد.
عمل این دوست مذهبی من را به این فکر فرو برد که اگر این فضای مجازی وجود نداشت و من در فضای حقیقی با اندیشه های او مخالفت می کردم او چه اقدام متقابلی انجام می داد؟
فکر می کنم تجربه نشان داده است که مخالفان با اندیشه این دوستان در فضای حقیقی، اگر با اتهام ارتداد و مجازات اعدام مواجه نشوند، در کم ترین حالت به جرم توهین به مقدسات مورد حمله قرار خواهند گرفت که هزینه های آن بسیار بالا است. حال که فضای مجازی این امکان را به وجود آورده که دوستان صرفا با کلیک بر روی امتیاز منفی و یا نوشتن چند نظر (که در آنجا هم مجبور هستند خیلی مراعات قوانین را بکنند) خشم خود را فرو بنشانند چرا ما باید سعی کنیم که این شرایط را بر هم بزنیم؟
من به شدت اعتقاد دارم و فکر می کنم دیگر دوستان هم با من موافق باشند که اگر این امکان را به دوستان مذهبی بدهیم که تمامی خشم و نفرت خود از دشمنان ملهدشان را در قالب یک فضای مجازی خالی کنند قطعا خودمان زندگی آرام تر و امن تری خواهیم داشت.
۹/۰۱/۱۳۸۶
هرمزد روز (اول) آذرماه
آیا انتخابات در ایران یک انتخابات آزاد است؟
این پست در ادامه پست پیشین و به منظور پاشخ به دومین پرسش از سه پرسش طرح شده از جانب وبلاگ دجال است. بار دیگر سه پرسش را فهرست میکنم و بدون مقدمه به سراغ پاسخ پرسش دوم میوم.
1- آیا جمهوری اسلامی قابلیت اصلاحپذیری دارد؟
2- آیا انتخابات در ایران یک انتخابات آزاد است؟
3- آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟
پاسخ من به پرسش دوم بر خلاف پرسش اول اصلا صریح و مشخص نیست، من اعتقاد دارم که پیش از پاسخ گفتن به این پرسش ما نیاز به هماهنگ سازی چند تعریف برای خود داریم که ضروریترین این تعاریف، تعریف ما از یک انتخابات آزاد است. پس اجازه بدهید ابتدا به این پرسش پاسخ دهیم که یک انتخابات آزاد چه انتخاباتی است؟
پاسخ من این است: انتخابات آزاد انتخاباتی است که افراد بتوانند بدون طبقهبندی بر اساس اعتقادات و گرایشات سیاسی و یا مذهبی در آن شرکت کنند. حق و امتیاز تمامی شرکت کنندگان در این انتخابات باید برابر باشد. این امر شامل حال نامزدها و رای دهندگان است، یعنی همانگونه که تمامی رای دهندگان باید از آرایی برابر بهرهمند باشند، نامزدها نیز باید از فرصتهای برابری برای ارائه نظرات، راهکارها و برنامههای خود بهرهمند باشند. ضمن اینکه نامزدها نباید برای پنهان ساختن بخشی از تفکرات و یا اعتقادات خود تحت فشار قرار گیرند.
گمان میکنم با این پاسخ توانسته باشم به تعریفی از انتخابات آزاد دست یابم که برای اکثریت قریب به اتفاق مخاطبان مورد اشتراک و تایید قرار گیرد. حال شاید زمان آن فرا رسیده باشد که به پاسخ پرسش اولیه مبنی بر آزادی انتخابات در ایران بپردازم، اما اجازه بدهید پیش از آن دست به یک ریسک بزرگ بزنم. من میخواهم در این بخش و بنا بر تعریف ارائه شده از انتخابات آزاد، آزادی انتخابات در بزرگترین کشورهای دنیا را به چالش بکشم. میدانم با این کار در معرض چه اتهاماتی قرار خواهم گرفت و میدانم غیر آزاد خواندن انتخابات در اروپا و آمریکا اصولا شیوه و منش چه افرادی است و باز هم میدانم بدون شک با این نوشته در اولین قضاوت به این گروه منتسب خواهم شد. اما اگر نتوانم نظرات خود را در این وبلاگ شخصی هم بنویسم، پس گمان میکنم بهتر است برای همیشه دست از نظراتم بردارم. من از میان این دو گزینه، بیان نظراتم را انتخاب میکنم.
ادعای من، آزاد نبودن انتخابات در انگلستان و آمریکا است. تعریف انتخابات آزاد را در بالا ارائه کردهام و این دو کشور را صرفا به عنوان دو مثال برگزیدهام. اما چرا میگویم انتخابات در این دو کشور آزاد نیست؟ پاسخ، به مقایسه این دو انتخابات با معیارهای انتخابات آزاد ارائه شده باز میگردد. مثلا اولین و شاید بدیهیترین معیاری که برای انتخابات آزاد ارائه کردیم این بود که تمامی رای دهندگان باید از حق رای برابری برخوردار باشند، پس اگر از جریان انتخابات در آمریکا اطلاع داشته باشید متوجه خواهید شد که رای دهندگان این کشور اصلا از حق رای برابری برخوردار نیستند.
سیستم رایگیری در آمریکا سیستم الکترال است. هر ایالت رایگیری مجزای خود را از میان نامزدها انجام میدهد و در نهایت هر کس که در این ایالت رای اول را کسب کرد تمامی سهمیه ایالت که بر اساس وسعت و جمعیت به آن تعلق گرفته را نسیب خود خواهد ساخت. توضیحات بیشترش را خود پیدا کنید و برای قانع شدن در اینجا فقط این موضوع را یادآوری میکنم که در دور اول انتخابات جرج بوش، مجموع کل آرای رغیب دموکرات وی از بوش بیشتر بود اما به دلیل سهمیهبندی خاص ایالتی این جرج بوش بود که پیروز انتخابات شد. حال پاسخ دهید که با تعریف ارائه شده از انتخابات آزاد، آیا انتخاباتی که یک کاندیدا رای بیشتری آورده ولی کاندید دیگر پیروز شده است آزاد بوده؟
در انگلستان مشکل نوع دیگری است و آن نظام حزبی حاکم است. هیچ کس جدا از ساختار حزبی نمیتواند وارد انتخابات شود. یعنی اگر یک شهروند انگلیسی عضو هیچ یک از احزاب این کشور نباشد حق نامزدی در انتخابات نخست وزیری را نیز نخواهد داشت. حال پاسخ دهید آیا انتخاباتی که در آن شهروندان صرفا به دلیل عدم عضویت در احزاب حق نامزدی خود را از دست میدهند یک انتخابات آزاد است؟
مسئله برابر نبودن قدرت تبلیغاتی و بیان برنامههای نامزدها نیز که دیگر نیازی به توضیح ندارد. هرکس ثروتمندتر باشد رسانه و در نتیجه قدرت تبلیغاتی و در نهایت احتمال پیروزی بیشتری دارد. حال پاسخ دهید که آیا انتخاباتی که در آن هر کس ثروتمندتر باشد شانس پیروزی بیشتری دارد یک انتخابات آزاد است؟
قطعا پاسخ سه پرسش فوق، بنا بر تعریف ما از آزادی انتخابات منفی است. حال این پرسش مطرح میشود که آیا ما حق داریم انتخابات در این کشورها را غیر آزاد بخوانیم؟
به اعتقاد من مسئله اصلی دقیقا همین جا است؛ من معتقدم اساسا انتخابات را نباید با ملاک آزادی و یا غیر آزادانه بودن بسنجیم. مسئله این است که هر کشوری برای خود یک سیستم انتخاباتی در نظر میگیرد. مثلا در آمریکا سیستم الکترال و در انگلستان سیستم حزبی. بحث بر سر یک انتخابات باید به این مسئله باز گردد که آیا انتخابات قانونی است یا خیر؟ یعنی آیا یک انتخابات با قانونی که مورد توافق اکثریت مردم قرار گرفته مطابقت دارد یا خیر؟ اگر ایرادی به شیوه یک انتخابات داریم نباید آن انتخابات را زیر سوال ببریم، بلکه باید قانونی که انتخابات بر اساس آن انجام میشود را به چالش بکشیم.
با این تفاسیر من میتوانم این عبارات را به عنوان نتیجه بحث تا اینجا بیان کنم که: «انتخابات در آمریکا و انگلستان قانونی برگزار میشود و قوانین این کشور نیز مورد حمایت اکثریت شهروندان آنان است». باز هم تکرار میکنم: آزادانه بودن یا نبودن انتخابات اصلا موضوعیت ندارد، بلکه قانونی بودن یا نبودن انتخابات، و پیش از آن، دموکراتیک بودن یا نبودن قانون موضوعیت بحث دارد.
با این توضیحات من به خود اجازه میدهم که پرسش مطرح شده از جانب دوست عزیزم دجال را به دو پرسش دقیقتر تقسیم کنم. اول آنکه آیا قوانین ایران دموکراتیک است یا خیر؟ دوم آنکه آیا انتخابات در ایران قانونی است یا خیر؟
پاسخ من به پرسش اول هم کمی توضیح لازم دارد که در حوصله این بحث نیست. به همین مقدار اکتفا میکنم که بیشک با تعاریف من از قوانین مترقی و دموکراتیک، قانون اساسی ایران مشکلات بیشماری دارد. اما مسئله بر سر این است که این قانون اساسی تا کنون دو بار به رفراندوم گذاشته شده و هر بار با اکثریت قاطع رای مثبت گرفته است. البته من از این رایهای مثبت متاسفم اما نمیتوانم اعتراضی به آنها داشته باشم، فراموش نکنیم که ما قرار است رفتاری دموکراتیک داشته باشیم.
اما پرسش دوم، آیا انتخابات در ایران قانونی برگزار میشود؟ این نکتهای است که به اعتقاد من باید بر روی آن تاکید کرد، چرا که هم موضوعیت بحث دارد و هم قابلیت اجرا. یعنی ما هم میتوانیم به صورت نظری در مورد آن بحث کنیم، و هم میتوانیم آن را به صورت سیاسی در فضای کنونی کشور مطرح کرده و خواهان اجرای نظراتمان شویم، کما اینکه این بحث اکنون نیز به صورت گسترده از جانب طیفهای مختلف سیاسی کشور مطرح میشود.
به اعتقاد من انتخابات در ایران در هر دوره شرایط ویژه خود را دارد و این به دلیل ساختار قانونی ما است. قانون اساسی ما رد صلاحیت نامزدهای انتخابات را بر عهده شورای نگهبان قرار داده است و این شورا بنا به شرایط گوناگون در کشور اعمال متناقضی از خود بروز میدهد.
مثلا شورای نگهبان یک بار انتخابات مجلس ششم را برگزار میکند که در آن اکثر نامزدها تایید صلاحیت میشوند و یک بار انتخابات مجلس هفتم را که در عین ناباوری حتی تعداد زیادی (به گمانم بیش از 80نماینده) از نمایندگان مجلس ششم هم رد صلاحیت میشوند.
خوب حالا این امکان وجود دارد که ما با بررسی شرایط تایید صلاحیت نامزدها قضاوت کنیم که عملکرد شورای نگهبان در کدام دوره قانونی و در کدام دوره غیر قانونی بوده است. مثلا من اعتقاد دارم که در انتخابات مجلس هفتم این شورا کاملا غیر قانونی عمل کرد، چرا که بر اساس قانونی شورای نگهبان در صورتی که بخواهد فردی را رد صلاحیت کند باید دلایل و مستندات خود را رسما اراده کند اما این شورا در انتخابات مجلس هفتم این کار را نکرد. اما در انتخابات مجلس ششم به اعتقاد من اعمال غیر قانونی هرچند به صفر کاهش پیدا نکرد اما تا حد بسیار زیادی کنترل شد.
با این تفاسیر من باز هم به این پرسش باز میگردم که آیا انتخابات در ایران قانونی است یا خیر؟ و پاسخ میدهم در این مورد یک حکم کلی صادر کردن امکان پذیر نیست. به همین دلیل من خود شرایط هر انتخابات را به صورت مجزا میسنجم و در صورتی که احساس کنم یک انتخابات تا حد قابل قبولی از شرایط قانونی پیروی میکند در آن شرکت میکنم.
۸/۳۰/۱۳۸۶
انیران روز (سی)آبانماه
آیا جمهوری اسلامی قابلیت اصلاحپذیری دارد؟ هنوز شروع نکرده فکر میکنم این پست آنقدر طولانی باشد که دیگر جا برای هیچ گونه مقدمهای باقی نماند. پس خیلی کوتاه توضیح میدهم که هدف من در این پست پاسخ به پرسش اول از سه پرسشی است که وبلاگ دجال مطرح کرده است. توضیحات بیشتر را در همان وبلاگ مطالعه کنید و اجازه بدهید که من در اینجا تنها به صورت فهرستوار به سه پرسش اشاره کنم، ضمن اینکه این توضیح هم ضروری به نظر میرسد که پاسخ پرسشهای دوم و سوم را در پستهای بعدی خواهم نوش.
اما پرسشها:
1- آیا جمهوری اسلامی قابلیت اصلاحپذیری دارد؟
2- آیا انتخابات در ایران را میتوان انتخابات آزاد نامید؟
3- آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟
پاسخ من به پرسش اول کاملا مشخص است، بلی؛ توضیح اینکه اصلاحناپذیری صفتی است که مخالفین جمهوری اسلامی همواره از آن برای توجیه «مخالفتهای خشن» (این مخالفت خشن را توضیح میدهم) خود استفاده میکنند.
البته این «گروه مخالفین»، حلقهای است که به فراخور زمان دامنه آن تغییر میکند. برای مثال تعداد ایرانیانی که به اصلاحپذیری نظام خوشبین هستند در زمان اوجگیری حکومت اصلاحطلبان در دور اول ریاست جمهوری خاتمی، با همین تعداد در دورهای که (به اشتباه) به دوره شکست اصلاحات معروف شده است قابل مقایسه نیست.
پس از وقایعی نظیر 18تیر، پیگیری نشدن پرونده قتلهای زنجیرهای و یا برگزاری انتخابات مجلس هفتم، تعداد زیادی از حامیان اصلاحات به جرگه ناامیدان از اصلاحپذیری نظام پیوستند. همین مثال ساده نشان میدهد که اصلاحناپذیری نظام تصوری است که به فراخور زمان دستخوش تغییر میشود و اگر به یاد بیاوریم که پیش از خاتمی نیز فضای به شدت خفقانبار کشور هرگونه خوشبینی را از میان برده بود، خواهیم فهمید که تغییر دیدگاه نسبت به اصلاحپذیری یا اصلاحناپذیری نظام همواره و با گذشت زمان منفی نبوده است.
برای ادامه بحث فکر میکنم ابتدا باید اصطلاح «مخالفت خشن» را که چند سطر بالاتر به کار بردم از دیدگاه خودم توضیح دهم اما این توضیح نیاز به مقدمه چینی بسیار دارد.
گمان میکنم در این مورد همگان توافق داشته باشند که تمامی شرکت کنندگان در انتخابات جمهوری اسلامی، افرادی هستند که به اصلاحپذیری نظام معتقد و یا حداقل امیدوار هستند. در اینجا با این گروه کاری ندارم.
اما موضوعی که میخواهم به آن اشاره کنم این است که تمامی افرادی که انتخابات را تحریم میکنند لزوما معتقد به اصلاحناپذیری نظام و خواهان براندازی آن نیستند. این مسئله را با مثال مشخصتر خواهم کرد اما پیشاپیش خود من را به عنوان یکی از این افراد قبول کنید تا حداقل یک مثال نقض برای خلاف ادعای من داشته باشید.
حال برای ادامه به این مسئله دقت کنید که تعداد شرکت کنندگان در انتخابات هر دوره تغییر میکند. مثلا شرکت کنندگان در انتخابات مجلس هفتم بسیار کم (حدود50درصد) بود، اما این روند در انتخابات ریاست جمهوری تکرار نشد و به نوعی بخش عمدهای از مردم (بیش از 60درصد) بار دیگر به پای صندوق رای بازگشتند. این مسئله نشان میدهد که بخش قابل توجهی از مردم برای حضور در انتخابات حداقلهایی را برای خود تعریف کردهاند. مثلا خود من و بسیاری از دوستانم در انتخابات مجلس هفتم شرکت نکردیم چون آن را فرمایشی میدانستیم، در همان زمان تعدادی از دوستان بسیار نزدیک من که به صداقت و شرافت آنها اطمینان دارم در انتخابات شرکت کردند. توجیه این گروه این بود که اگر چند نماینده نسبتا قابل قبول (مانند کروبی، البته در آن زمان خاص!) را هم به مجلس بفرستیم باز هم کار مفیدی انجام دادهایم.
شرکت نکردن من و شرکت کردن این دوستان تنها نشان میدهد که حداقل انتظارات ما از یک انتخابات با یکدیگر متفاوت است و به قول دیگر کف توقعات آنها پایینتر از من بوده است. در مقابل من و اکثر دوستانی که در انتخابات مجلس شرکت نکردیم در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کردیم چرا که با حضور دکتر معین، انتخابات را قابل قبول میدانستیم.
اصلا اشتباه نکنید، من هنوز آنقدر احمق نشدهام که انتخاباتی این چنینی را یک انتخابات آزاد بدانم، نه، حرف من تنها این است که در این انتخابات کف خواستههای من با حضور معین برآورده شد، در حالی که اگر ایشان تایید صلاحیت نمیشدند من هم به مانند بسیاری دیگر انتخابات را تحریم میکردم.
تمامی این مقدمات را گفتم تا به این نتیجه برسم، تمامی تحریمیها معتقد به اصلاحناپذیری نظام، و در نتیجه خواهان فروپاشی آن نیستند. در میان این عده هستند کسانیکه هرچند انتقادات بسیاری به نظام حاکم دارند و حتی ایدهآل خود در آینده را یک جمهوری دموکراتیک سکولار میدانند، اما راهکارشان استفاده از فرصتهای ایجاد شده در چهارچوب خود نظام است. به اعتقاد من مخالفت این گروه یک مخالفت خشن نیست. من عبارت مخالفت خشن را برای آن دسته از تحریمیها به کار میبرم که در پس تحریم خود، یا جامعه را به حرکات انقلابی دعوت میکنند و یا امیدوار به حمله نظامی و دخالت خارجی هستند.
این گروه تنها گروهی هستند که نظام را اصلاحناپذیر میخوانند چرا که باید مردم را به پرداخت هزینههای سنگینی چون یک انقلاب دیگر و یا تن سپردن به تهاجم خارجی آماده کنند. بدون شک این جماعت قادر به ارائه هیچ راهکار دیگری نیستند و در برابر آنها موضعگیری من مشخص است: من تحت هیچ شرایطی با یک انقلاب دیگر همراهی نخواهم کرد و به هیچ وجه تن به دخالتهای نظامی بیگانگان در کشور نخواهم داد.
گمان میکنم تجربه انقلاب 57، نه برای 7پشت، که برای 100ها نسل آینده ما باید کافی باشد تا دیگر دست به حماقت نزده، و یک دیکتاتوری را با یک دیکتاتوری بدتر جایگزین نکنیم.
در مورد منادیان و مشوقان ادعای اصلاحناپذیر بودن نظام بار دیگر این موضوع را یادآوری و تاکید میکنم که تمامی استدلالها و گفتههای این گروه تنها تلاش برای رد اصلاحپذیری نظام است و برای این مقصود نیز جز توسل به چند مثال، که معمولا چیزی غیر از فریاد «مگر خاتمی چه کرد»؟ یا «مگر اصلاحطلبان چه غلطی کردند»؟ و در بالاترین حالت یادآوری دور باطل «رهبری، شورای نگهبان و انتخابات فرمایشی» نیست.
این دوستان هیچ گاه و هیچ گاه حاضر نیستند در برابر انبوه استدلالهای سلبی خود، یک بار هم دست به ابتکاری بزنند و بفرمایند که راه حل رفع مشکل مملکت از نظر ایشان چیست؟ ابتکارات بدیع و بیمانندی (!) نظیر کمپین 20میلیون امضایی و یا تئوریهای عجیب و غریبی مانند پیشنهاد سکوت جناب زیدآبادی، نهایت دستآوردهای اندیشمندانه این گروه بوده که هیچ یک نیازی به توضیح ندارند.
اما برای اینکه اعتقاد من به دفاع از ادامه روند اصلاحات تنها مستند به رد نظر اصلاحناپذیری نظام باقی نماند چند نکته را هم در مورد اصلاحات غیر قابل بازگشتی که شاهد آن بوده و هستیم مینویسم و این کار را با طرح چند پرسش آغاز میکنم:
آیا فیلم بازجویی عاملان قتلهای زنجیرهای، یعنی همسر سعید امامی و باند وی در وزارت اطلاعات را دیدهاید؟ (اگر ندیدید که پیشنهاد میکنم حتما ببینید) آیاد تصور میکنید روزی بتوانیم مجلسی داشته باشیم که چنین فیلمی را در آن به نمایش درآوریم تا نمایندگان مجلس به بازخواست مسئولین در مورد آن بپردازند؟ به یاد بیاوریم که این اتفاق در مجلس ششم رخ داد!
آیا تصور میکنید در نظام جمهوری اسلامی امکان دارد زمانی نمایندگانی از زیر تیغ تیز تایید صلاحیت عبور کرده و به مجلس راه یابند که در صحن علنی مجلس مقام رهبری را مشخصا مورد خطاب و سرزنش قرار دهند؟ فراموش نکنیم چنین نمایندگانی در دوره اصلاحات به مجلس راه یافتند.
آیا کتاب تراژدی دموکراسی عمادالدین باقی، یا عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری از اکبر گنجی را خواندهاید؟ آیا میدانید در کتاب مشروطه ایرانی در مورد ولایت فقیه چه چیزهایی نوشته شده است؟ از این دست کتابها بسیارند که حتی تصور اینکه زمانی در جمهوری اسلامی مجوز نشر گرفته و منتشر شدهاند امروز برایمان دیوانهوار عجیب و غریب میآید، اما این کتابها مجوز گرفتند و به چاپ رسیدند.
دوستان، تعداد قربانیان جمهوری اسلامی در دهه اول انقلاب از شمار خارج بود، این تعداد در دهه دوم انقلاب به حد قابل شمارشی رسید و در دهه سوم تا آنجا کاهش یافت که اسامی تمامی آنها را میتوانیم در فهرستی که تعدادش شاید کمتر از 100نفر باشد قرار دهیم. این آمار هنوز یک فاجعه است اما با تصور من تعداد قربانیان نظام در دهه چهارم به انگشتان دست خواهد رسید و این یعنی اصلاح نظام. (دقت کنید، اصلاح نظام، نه نظام ایدهآل)
امروز وقوع یک سنگسار آنچنان با واکنشهای گسترده محافل داخلی و خارجی و افکار عمومی مواجه میشود که از صدر تا ذیل نظام ناگذیر از پاسخگویی و توجیه کردن میشوند، کار به جایی رسیده که مقامات قضایی مجبور شدهاند اعلام کنند در قوانین جدید مجازات، مجازات سنگسار را به شدت محدود خواهند کرد. اما فراموش نکنیم که چنین جنایاتی تا چند سال پیش به مراتب گستردهتر و بدون کمترین واکنش و سرزنشی رخ میداد و من میگویم این یعنی اصلاح نظام.
امروز سران نظام و آنان که خود تا دیروز منشا هزار و یک گونه فساد و جنایت بودند دم از دموکراسی، حقوق بشر، برابری حقوق زن و مرد، حق کارگران برای داشتن سندیکای مستقل و هزار و یک مطلب دیگر میزنند. شما اسمش را بگذارید ریاکاری اما من میگویم این دقیقا یعنی اصلاح نظام، یعنی تحمیل ادبیات مورد انتظار مردم بر مسئولینی که مشروعیت خود را نه از مردم که از آسمان میدانستند.
البته که طیف اصلاحطلبان، چه با رد صلاحیت و چه با شکست در برابر شعارهای پوپولیستی از درون حاکمیت حذف شدند، اما آنها که تصور میکنند شکست یک گروه و یک جریان میتواند به معنای شکست اصلاحات باشد اساسا معنای اصلاحات را درک نکردهاند. اصلاحات صاحب و پدرخوانده ندارد که اگر مرد فرزندش یتیم بماند، اصلاحات اصلا پروژهای نبود که با شکست مواجه شود، به قول سید محمد خاتمی «اصلاحات یک پروسه است نه یک پروژه» و تنها درک تفاوت این دو کافی است تا به درک این حقیقت برسیم اصلاحات شکست ناپذیر و بیپایان است.
علیرغم طولانی شدن بحث احساس میکنم توضیحات بسیاری ناگفته باقی ماند که تلاش خواهم کرد آنها را در پستهای آینده و در غالب پاسخ به دو پرسش دیگر بنویسم.
1- آیا جمهوری اسلامی قابلیت اصلاحپذیری دارد؟
2- آیا انتخابات در ایران را میتوان انتخابات آزاد نامید؟
3- آیا شرکت در انتخابات تاثیری در سرنوشت ما خواهد داشت؟