۸/۰۱/۱۳۹۸

حکایت زمین‌خورده‌ای که تا به آخر سینه‌خیز رفت!




ابراهیم نبوی، سال‌ها پیش در یک نامه‌ای نوشته بود: «گاهی اوقات بعضی آدم‌ها برای اثبات وجود خودشان، چاره‌ای جز این ندارند که سیفون بکشند به همه تاریخ». البته منظور جناب نبوی کس دیگری بود، اما به نظرم این از آن دست سخنانی است که می‌شود در کتاب‌های «سخنان بزرگان» چاپ کرد و هر چند وقت یک بار برایش مصداقی یافت. علی‌الحساب، ساده‌ترین مصداق‌اش، همین استاد گرامی، شرف اهل قلم، احمد زیدآبادی! جناب استاد برای آنکه ضعف در استدلال‌های خودش و نداشتن سر سوزنی ابتکار و پیشنهاد را جبران کند، تا بدان‌جا آسمان و ریسمان می‌بافد که بگوید: «اگر سال ۸۸، میرحسین موسوی به جای احمدی‌نژاد رییس جمهور می‌شد، هیچ فرقی نداشت و باز هم ما تحریم می‌شدیم و وضع مملکت همین بود که بود»!

آقای زیدآبادی، در مناظره با مصطفی تاجزاده، نقد خود به جریان اصلاح‌طلبی را «تلاش برای ورود به قدرت» معرفی کردند. پس از آن نیز برای آنکه از ایده خود دفاع کنند، ناچار شدند این نقد را به کل تاریخ اصلاح‌طلبی، از امیرکبیر و مصدق گرفته تا بازرگان موسوی هم تسری بدهند. البته شاید برخی از مخاطبان این کلام، به یاد آن طنز قدیمی بیفتند که فلانی میدان انقلاب زمین خورد، برای آنکه ضایع نشود، باقی راه تا آزادی را سینه‌خیز رفت! یعنی فکر کنند کسی که سال ۸۸، هیچ کجای داستان را نفهمیده بود و وسط آن جدال نقطه عطف تاریخی این کشور شلیک کور می‌کرد، برای اینکه آن گذشته درخشان را توجیه کند مجبور است هنوز هم بگوید نه تنها انتخاب میرحسین هم با احمدی‌نژاد فرقی نداشت بلکه اساسا ۱۵۰ سال تاریخ مبارزات سیاسی مملکت به کلی اشتباه بوده.

در پاسخ به این رویکرد جدید و کمی هم عجیب، از دو منظر می‌توان به جناب زیدآبادی پاسخ داد. منظر نخست، نوعی نقد شخصی است. متاسفانه نشانه‌هایی وجود دارد که باعث می‌شود مخاطب گمان کند این دست‌تحلیل‌ها بیش از آنکه «دلیل» داشته باشند، «علت» دارند. در جریان مناظره نیز جناب تاجزاده چند بار تذکر دادند که آقای زیدآبادی، خودشان بر خلاف این تحلیلی که مدعی هستند از سال‌ها پیش داشته‌اند، هرکجا که فرصت کردند به اندازه خودشان برای ورود به ساختار قدرت تلاش کردند. از جمله نامزدی در انتخابات مجلس ششم، و پس از آن، تلاش‌های فراوان برای معرفی کردن یک نامزد ریاست‌جمهوری (جناب عبدالله نوری) و در تقلا برای ورود به ستادهای مختلف نامزدهای ریاست‌جمهوری سال ۸۸ که در نهایت به ورود ایشان به ستاد جناب کروبی انجامید. طبیعتا برای آشنایان به پیشینه عملکرد جناب زیدآبادی، بسیار دشوار است بپذیرند کسی ابتدا هر تلاشی که می‌تواند برای حضور در قدرت انجام دهد، اما وقتی به در بسته خورد، خودش را طرفدار تئوری دوری از قدرت معرفی کند! این گروه احتمالا به یاد مثل معروف گربه‌ای می‌افتند که دست‌اش به گوشت نمی‌رسید!

اما فارغ از این نقدهای شخصی نیز طرح مساله دوری از قدرت، به عنوان یک استراتژی کلان برای جریان اصلاح‌طلب به اندازه کافی جای تعجب دارد. طبیعتا چنین پیشنهادی برای جریانات مدنی کشور نه تنها قابل تامل، بلکه حتی واجب به نظر می‌رسد. اما وقتی در مورد احزاب و جریانات سیاسی سخن می‌گوییم، تنها آشنایی با الفبای مفهوم «امر سیاسی» کافی است که به یاد داشته باشیم تفاهم «جریان سیاسی» با «جریان مدنی» دقیقا در ضرورت «راه‌یابی به قدرت» است. یعنی برای جریان مدنی، هدف صرفا «تغییر شرایط و کسب مطالبات» است. حال این مطالبات از جانب هرکسی که محقق شود، فعال مدنی به هدف خودش رسیده است. اما تعریف و هدف جریان سیاسی «کسب قدرت برای تغییر شرایط و کسب مطالبات» است. یعنی بحث «کسب قدرت» در ذات مفهوم و تعریف کنش سیاسی نهفته است و کسی که از مصدق و بازرگان گرفته تا میرحسین و جریان اصلاحات را به «دوری از قدرت» توصیه می‌کند، مشخصا با این الفبای صورت مساله آشنایی ندارد.

به هر حال، اکنون که جریان اصلاحات به درستی به زیر ذره‌بین نقد رفته تا ضعف‌ها و کاستی‌هایش مشخص شود، بسیار جای خوش‌وقتی است که با تداوم گفتگوهایی نظیر آنچه میان آقایان تاجزاده و زیدآبادی برگزار شد، عیار برخی منتقدان این جریان نیز مشخص شود. ما در اینکه اصلاحات، به بن‌بستی استراتژیک برخورد کرده است هیچ تردیدی نداریم و بارها نقدهای خود را به این جریان نوشته‌ایم، اما گمان می‌کنیم در پس هیاهوی نقد این جریان، سره و ناسره با هم مخلوط شده‌اند و اگر نور روشنگری و انتقاد به دیگر جریانات آلترناتیو تابانده نشود، بعید نیست که در آینده باز هم افسوس بخوریم که در پس خشم تلنبار شده از «چه نمی‌خواهیم»ها، باز هم صورت مساله «چه می‌خواهیم» را فراموش کردیم.

۱ نظر:

  1. ناشناس۲/۸/۹۸

    نوشته ای سراسر لجن که تنها از یک ذهن و ضمیر بیمار میتواند ساطع شود !! شایسته تر انست که نویسنده این یادداشت در زمان مناسبی خود را به یک کلینیک روان درمانی معرفی نماید . کاش میشد سیفون را کشید و شما و دوستان کاسبکارتان را یکبار برای همیشه به قعر فرستاد تا حیات معاصر ایرانی جان گیرد !

    پاسخحذف