۱۱/۰۱/۱۳۹۷

شوی ماهواره‌ای و فاجعه‌ای که مدام نزدیک‌تر می‌شود




احتمالا خبر مجادله توییتری دکتر زیباکلام و وزیرارتباطات بر سر ارسال ماهواره به فضا را شنیده باشید. اگر هم نشنیدید، در پرهیز از مقدمات حاشیه‌ای این متن، پیشنهاد می‌کنم کلیپ مربوط را از تگرام+ ملاحظه بفرمایید.

اینجا به اختصار صورت مساله را بدین شکل طرح می‌کنم: حکومت مداوم از پیشرفت‌های خیره‌کننده هسته‌ای، فضایی و موشکی خبر می‌دهد. بخشی از جامعه نیز با دیده تردید و حتی تمسخر بدین ادعاها نگاه می‌کند و گاه با ادبیات طنز و تمثیلی همچون «پوشک» با آن مواجه می‌شود.

حال یک مجادله توییتری باعث شده که برای نخستین بار، یکی از وزرا، گروهی از چهره‌های شناخته شده از جامعه مدنی/سیاسی را برای مشاهده پیشرفت‌های ماهواره‌ای دعوت کند. نتیجه کار، حداقل به شکلی که ما در این کلیپ تبلیغاتی می‌بینیم، وجد و حیرت این گروه از نتایج بازدیدهای خود است. به نظر می‌رسد همه چیز ختم به خیر شده و گروه بسیاری مشغول ابراز رضایت از این حسن تدبیر جناب وزیر و حسن نیت فعالین و نخبگان گرامی هستند. از نگاه من اما، همه ماجرا اگر یک شوی مضحک نباشد، به فضایی مالیخولیایی شبیه داستان‌های کافکا شباهت دارد!

آنچه در معدود روایت‌های فیلم دیده می‌شود (یا دیگرانی مفصل‌تر آن را نوشته‌اند) حیرت و شگفتی عزیزان از اهمیت ابعاد فن‌آوری ماهواره‌ای و دستاوردهای گسترده‌ای است که این تکنولوژی پیشرفته در اختیار بشر قرار می‌دهد. البته من برای تمام این عزیزان احترام بسیاری قائل هستم و ابدا قصد توهین و جسارتی خدمت دوستان ندارم، اما به واقع با چنان آب و تابی از عکس‌برداری فضایی و ذخایر آبی زیر زمین سخن می‌گویند که گویی خود انسان نئاندرتال است که ناگاه از غار بیرون جهیده و در مواجهه با پیشرفت‌های فن‌آوری قرن ۲۱ مبهوت و مقهور شده است!

به شخصه نیز به مانند بسیاری از این عزیزان اطلاعات و شناخت فنی از این فن‌آوری ندارم. تردیدی هم ندارم که اگر من هم جای دوستان به این جلسه بازدید دعوت می‌شدم در موارد بسیاری همینقدر بر سر ذوق می‌آمدم؛ اما شگفتی اصلی، تحیر بازدیدکنندگان از این سفر آلیس‌وار در سرزمین عجایب نیست، بلکه آنچه بیشتر مایه حیرت است نظرگاه و جایگاهی است که این نمایندگان جامعه مدنی از زاویه آن به سراغ مساله رفته‌اند. گویی که جامعه ایرانی، مصداق همان نسل انسان‌های نئاندرتال است که اصلا نه ماهواره دیده و نه می‌داند این فن‌آوری به چه دردی می‌خورد، پس یک عده نماینده صادق و امین را ارسال کرده تا از انسان‌های فضایی بپرسند این دانش جدید به چه درد می‌خورد؟!

به شخصه گمان می‌کنم، اگر هنوز هم‌وطنانی وجود دارند که گمان می‌کنند دانش و فن‌آوری، کالاهایی لوکس و تجملاتی هستند، در درجه نخست بهتر است این عزیزان را در هیچ حوزه‌ای به نمایندگی از جامعه انتخاب نکنیم. در درجه دوم، قطعا مصداق اتلاف هزینه و سرمایه‌های اجتماعی است که برای چنین گروهی، دوره‌های اختصاصی در سطح وزارت‌خانه برگزار کنیم. صرفا کافی است ضمن نشان دادن یک کارت زرد به وزیر آموزش و پرورش، سعی در تجهیز کلاس‌های تقویتی مدارس داشته باشیم.

اما اگر قرار است کسانی به نمایندگی از جامعه، به سراغ ابهامات ایجاد شده در پرونده‌هایی همچون هسته‌ای و موشکی و فضایی بروند، باید در گام نخست برای خودشان تفهیم شود که اصل مشکل کجاست؟ آیا مردم از نفس وجود ماهواره یا تجهیز کشور به فن‌آوری گلایه دارند چون از مزایای فن‌آوری نوید بی‌اطلاع هستند؟ یا ایرادشان این است که نسبت به عقلانی بودن ورود به این عرصه‌ها دچار تردید هستند؟

از نگاه من، برای توجیه چنین پروژه‌هایی ابدا نیازی نیست چند نفر را به صورت زنجیره‌ای از دل توییتر بیرون بکشیم و برایشان کلاس‌های آموزش فضایی برگزار کنیم. کافی است صرفا از مجاری کاملا معمول توضیح بدهیم که ورود و سرمایه‌گذاری کلان کشور در بخش فضایی چه زمانی و توسط چه کسانی به تصویب رسید؟ بر اساس کدام عقلانیت جمعی و کدام آگاهی عمومی چنین سیاست کلانی اتخاذ شد؟ ابعاد و اهداف واقعی این پروژه‌ها چیست؟ کدام مطالعه در تحقیق «هزینه‌ها و فایده‌ها»ی چنین طرح‌هایی انجام شده است؟ نتایج آن کجاست؟ اصلا همه‌اش به کنار، ساده‌ترین و عامیانه‌ترین درخواست جامعه باید این باشد که بدانیم بودجه فضایی کشور چقدر است؟ چقدر صرف هزینه ساخت و ارسال همین ماهواره شکست خورده اخیر شده؟ آیا امکان اجاره یا خرید آن وجود نداشت؟ حالا که سقوط کرده چه کسی مسوول این شکست و اتلاف هزینه است؟ کدام گروه ناظر بر عملکرد این مجموعه است؟

بار دیگر یادآوری می‌کنم که من نیز به مانند بسیاری از دوستان در اکثر زمینه‌های مربوط به این مساله دانشی برای اظهار نظر ندارم. من هم نمی‌دانم از میان کشورهایی که وارد باشگاه فضایی شده‌اند، چند کشور دچار بحران اقتصادی هستند. من هم دقیقا نمی‌دانم که مسافرت به فضا دقیقا چه رابطه‌ای با صنعت هوایی دارد؟ و حتی نمی‌دانم که آیا حق دارم که از ارسال موشک به فضا، از جانب کشوری که بزرگترین بحران در صنعت هوایی را دارد تعجب کنم، یا صرفا اسیر جهل خود در دانش فضایی و هوایی شده‌ام؟ اما یک چیزهایی هست که صرفا و صرفا به عنوان یک شهروند عادی می‌دانم و فراموش هم نخواهم کرد:

من، دقیقا روزی را به خاطر می‌آورم که فضای رسانه‌ای کشور با انتشار یک خبر ناگهانی منفجر شد. انتشار تصاویر تاسیسات هسته‌ای ایران در رسانه‌های جهانی! تصاویری که برخی مدعی بودند سرویس‌های جاسوسی غربی (مثلا اسراییل) منتشر کرده‌اند و به هر حال سرآغاز بحرانی هسته‌ای شدند که بیش از دو دهه کشور را به ورطه فشار و تحریم کشاند. من دقیقا به یاد دارم که وقتی کشف آن تاسیسات هسته‌ای در رسانه‌های غربی منتشر شد، اکثر قریب به اتفاق ایرانیان با حیرت به هم نگاه می‌کردند و اصلا نمی‌دانستند که خبر حقیقت دارد یا ندارد؟! وقتی هیچ کس از اصل موضوع خبر نداشت، به طریق اولی هیچ کسی هم نمی‌دانست که پروژه کی تصویب شده؟ چقدر بودجه بدان اختصاص یافته؟ اهداف و ابعاد آن کجاست؟ و آیا مطالعه‌ای در مورد ضرورت و هزینه و فایده‌اش انجام شده یا نه؟ اما ماشین تبلیغاتی حکومت، که تا پیش از آن اصل موضوع را از مردم پنهان کرده بود، برای ۲۰ سال بعدی کمر همت بست تا مردم بی‌خبر را قانع کند که «انرژی هسته‌ای، حق و مطالبه و دغدغه اصلی شماست و حتی اگر لازم باشد شما باید کمربندهاتان را سفت ببندید تا این پروژه از دستور خارج نشود»!

در ماجرای اخیر نیز تمام آنچه اتفاق افتاده، طابق‌النعل بالنعل، همان سناریوی قدیمی پرونده هسته‌ای است. با این تفاوت که این بار، چهار نفر از عزیزان گرامی را برده‌اند و توضیحاتی در مورد فن‌آوری‌های روز جهان در اختیارشان قرار داده‌اند که احتمالا اگر قصد و اراده‌ای برای آشنایی با آن داشتند صرفا کافی بود یک جستجوی ساده اینترنتی انجام دهند. اینکه یک مشت جزییات فنی چطور می‌تواند اصل مساله و ابهام در ابعاد، ضرورت، بودجه‌بندی، تصمیم‌گیری، اهداف کلان، هزینه و فایده و دیگر مسائل را برطرف کند برای من قابل درک و هضم نیست. اما در یک چیز هیچ تردیدی ندارم:

ماشین پروپاگاندا، هرگز نمی‌تواند اصل یک مشکل را مرتفع کند. نهایت کارکرد یا هدف چنین ماشینی می‌تواند مشغول ساختن یا منحرف کردن اذهان عمومی باشد؛ اما اگر مشکلات، ریشه در واقعیت داشته باشند، سرانجام (و نهایتا با کمی تاخیر) زخم کهنه سر باز می‌کند و ای بسا به دلیل همین تاخیر، در شکلی فاجعه‌بار ظهور می‌یابند. درست به مانند پرونده هسته‌ای، که فعالیت پروپاگاندای حکومتی، فقط توانست ۲۰ سال وقت‌کشی کند تا کار از کار بگذرد و بازی به مرحله غیرقابل بازگشت برسد و کشور را به چنین بن‌بست ویرانگری برساند.

حال اگر در یک بازی جدید، وزیر جوان و تازه‌نفسی از راه رسیده که قصد دارد پروپاگاندای سنتی و ناکارآمد حکومتی را با اندکی خلاقیت، کمی به روز کند، تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمی‌شود. حتی اگر سیستم بتواند برخی از پیاده‌نظام پیشین اصلاح‌طلبان را جذب کند و مثلا در توییتر باندهای اجاره‌ای بسیج کند، باز هم تمام تغییرات صرفا در حوزه کارآمدی ماشین پروپاگاندا است. اصل مشکل ناکارآمدی، اصل مشکل تصمیمات غیرشفاف و محفلی، اصل مشکل نهادهای غیرپاسخ‌گو، اصل مشکل بلندپروازی‌های دن‌کیشوت‌وار همچنان باقی است و البته باید گفت این بار دیگر کشور اندوخته چندانی ندارد تا مثل پرونده هسته‌ای ۲۰ سال هزینه چنین پروژه‌هایی کند. به احتمال زیاد، فاجعه نهایی از آنچه در آیینه اخبار می‌بینیم به ما نزدیک‌تر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر