بالا گرفتن موج براندازی اتفاق عجیبی
نیست. این زمزمهها سالهاست وجود داشته و طبیعی است که با بدتر شدن اوضاع کشور،
گسترش هم پیدا کنند. حتی عجیب نیست که بسیاری از براندازان به چهرههایی همچون
«رضا پهلوی» اقبال نشان دهند. نکته عجیبی اگر وجود دارد، رواج استدلالهایی است در
تطهیر و حتی تقدیس آخرین پادشاه ایران. بسیاری، رواج این گفتمان را محصول پروژه
نوستالژیساز شبکههایی همچون «منوتو» میدانند اما به باور نگارنده، نقش اصلاحطلبان
و استدلالهای غلطی که در این سالها رواج دادند در این انحراف اجتماعی بسیار
پررنگ است.
ماجرا،
از نخستین زمزمههای انتخاباتی آغاز شد که در جریان آن، اصلاحطلبان برای تشویق
بدنه اجتماعی به مشارکت انتخاباتی، به گفتمان «انتخاب میان بد و بدتر» متوسل شدند.
این شیوه از انتخاب ابدا عجیب یا غیرمتعارف نیست. در واقع هر انتخاباتی، حتی در
آزادترین کشورهای جهان، برای بخش بزرگی از رای دهندگاناش انتخاب میان «بد و بدتر»
است؛ اما تاکید زیاد بر این کلیدواژه در اردوگاه اصلاحطلبان سه ایراد اساسی داشت:
نخست آنکه آنان نفهمیدند (یا
فهمیدند اما نتوانستند انتقال دهند) که انتخاب بین بد و بدتر، تنها در پای صندوق
رای معنا دارد و ابدا نمیتواند به حوزه حقوق اساسی یا کرامت انسانی تسری پیدا
کند. یعنی آدمی که ۱۰۰ نفر را کشته، ابدا بهتر از آدمی نیست که ۱۲۰ نفر را کشته! وقتی
شما حتی جنایت را هم کمٌی نقد کنید و روی جان انسانها هم وارد چانهزنی شوید، آن
وقت همیشه یک «قاتلتر»ی وجود دارد که از راه برسد و هر جنایتکاری را هم موجه
جلوه بدهد!
دوم آنکه اصلاحطلبان هیچ مدل و گفتمان
ایجابی خاصی تدوین نکردند و هرگز یک پشتوانه اخلاقی و اصولی برای مسیر خود معرفی
نکردند. در غیاب این پشتوانه اخلاقی، چنین القا شد که در جهان «بدتر»ها، دست پیدا
کردن به «بد»ها خودش میتواند یک «الگوی ایدهآل» باشد. با همین الگو قباحت تمامی
مکروهات اخلاقی یکی پس از دیگری فرو ریخت. حتی جنگافروزی و جنایتپیشگی در دیگر
کشورهای جهان نیز توجیه شد چرا که «آمریکا از ما هم بدتر است». (آیا این شهوت «اقتدار
منطقهای» و «عمق استراتژیک» و موشکپراکنی، خودش به تنهایی تطهیرگر اتهام نظامیگری
شاه نبود؟) بدین ترتیب، تمام آنچه دستمایه محکومیت تاریخی، اخلاقی و انسانی استبداد
پادشاهی بود، دود شد و به هوا رفت.
در
نهایت، با
شکستهای پیاپی دولت اعتدالی حسن روحانی، توجیه بد و بدتر، از یک «دستمایه منطقی
در موعد انتخابات»، به ملاکی برای قضاوت تاریخی بدل شد و گروهی از اصلاحطلبان در
مقابل انبان تهی مانده خود از دستاوردهای امروزی، به این فکر افتادند که دست به
دامن تاریخ گذشته شوند: «دولت احمدینژاد از این هم بدتر بود» و البته «دولت خاتمی
کمی بهتر بود». طبیعی بود که این توجیهات نابخردانه، بلافاصله به یک منطق غالب در
خوانش تاریخ بدل شود و مخاطبانی هم به این فکر بیفتند که: اگر برخی نقاط قوت در
کارنامه دولت خاتمی توجیهگر وضعیت امروز اصلاحطلبان است، چطور انبوهی از نقاط
قوت در کارنامه دولت پهلوی نمیتواند مشروعیت از دست رفته را به آن باز گرداند؟
بدین
ترتیب، ضعف تئوریک اصلاحطلبان، نداشتن گفتمان اخلاقی و چهارچوبهای اصولی سبب شد
تا تمام هویتشان در یک مقایسه تقلیلگرایانه «بد و بدتر» خلاصه شود و البته، در
کنار تمامی این عوامل غیرمستقیم، از یاد نبردهایم مجموعه رسانههای به ظاهر
روشنفکری منتسب به جریان اصلاحات را، که با هدف تخریب رقبای چپگرا، سالهای سال
پیشینه مبارزان ضدسلطنتی را به تروریسم تشبیه کردند. گفتمان «نومحافظهکاری» که به
ادبیات غالب رسانههای جریان روشنفکری بدل شد، باید هم انتظارش را میکشیدیم که دیر
یا زود مخاطبان به سراغ نابترین جنس تاریخی این کالا بروند. همینجا بود که سیمای دیکتاتور
دستنشانده، تا سر حد قهرمانی نوگرا که قربانی ترور و تحجر بوده تطهیر شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر