۶/۱۲/۱۳۹۲

دوم - ریشه‌ها و عوامل پیدایش کلبی‌مسلکی معاصر


نسخه کامل و ویرایش شده این مجموعه را از اینجا+ دانلودکنید

در سنت تاریخی ایران، حکومت هیچ‌گاه ارتباطی معنادار با جامعه خود نداشته است. نه حاکمان «مسوولین» اداره کشور بودند و مه مردم «شهروند حق‌مدار». حکومت در کاخ‌ها خلاصه می‌شد و تنها ارتباط‌اش با مردم در تعیین باج و خراج، یا اندک قانون‌گزاری‌های حوزه دعاوی خلاصه می‌شد. بدین ترتیب، ایرانیان دارای سنت «فرهنگ سیاسی» نبودند. بلکه صرفا یک روی‌کرد فرهنگی، آن هم در بی‌اعتمادی به حکومت در میان آنان جاری بوده است که سینه به سینه به نسل‌های بعدی انتقال‌ش می‌دادند. این شکاف بین حکومت و ملت بستر مناسبی برای پیدایش «کلبی مسلکی معاصر» است.

«کلبی مسلکی معاصر» به نوعی زاییده و محصول جوامع استبدادزده‌ای است که در آن‌ها شهروندان از حق دخالت در سرنوشت خویش و تغییر شرایط و قراردادهای اجتماعی محروم می‌شوند. انسان ناامید و سرخورده از تغییر، انسان بدبین و بی‌اعتماد به جامعه و انسان دل‌زده از نتایج پی‌وندهای اجتماعی، به مرور از تلاش برای هرگونه تغییر بنیادین دست‌شسته و به نوعی سازگاری‌طلبی با شرایط تحمیل شده روی‌ می‌آورد. چنین فردی، حتی‌المقدور از پی‌وند منافع خود با جامعه یا گروه‌های دیگر سر باز می‌زند و به صورتی انفرادی (و گاه همراه با پرده‌پوشی و پنهان‌کاری) به تلاش برای کسب منافع شخصی خود می‌پردازد.

در واقع، هرگاه که پی‌وند میان دولت-ملت گسسته شده و حاکمیت خود را بی‌نیاز و مستقل از مردم بداند، بدون سنجش نظرات و مطالبات آنان دست به قانون‌گزاری می‌زند. این قوانین هرچیزی هستند بجز «قراردادهایی اجتماعی» چرا که تنها از جانب یک طرف این قرارداد به امضا رسیده‌اند. در چنین شرایطی «مردم نیز به تجربه خویش درک می‌کنند که هرآنچه در قالب قانون و قرارداد اجتماعی و یا ارزش‌های فرهنگی در عمل اجرا می‌شود همگی قید و زنجیرهای فکری و عملی بر اندیشه و عمل آنان است تا با این انقیاد حکومت استبدادی محفوظ بماند و منافع و مصالح سرور مستبد و وابستگان و کارگزاران او برآورده شود. در نتیجه واکنش مردم به این قوانین قرارداهای اجتماعی و یا ارزش‌های فرهنگی-اخلاقی نه روی‌کرد سیاسی اعتراض‌آمیز، که اتخاذ روی‌کردی کلبی‌مسلکانه است. روی‌کرد ناشی از بی‌اعتمادی به قانون و قرارداد اجتماعی یا ارزش‌های فرهنگی تجویز شده از سوی حکومت». (همان - ص93) روی‌کرد کلبی مسلکانه با گسترش ناکامی‌ها و شکست‌های اجتماعی زیر سایه سرکوب سیاسی رشد می‌یابند. آموزه‌های سیاسی-اجتماعی بی‌اعتبار می‌شوند، پیش‌بینی‌ها به تحقق نمی‌پیوندند و کنش‌های اجتماعی بی‌نتیجه و ابتر به نظر می‌رسند.

البته می‌توان مشاهده کرد که طی یک قرن گذشته، رابطه و پی‌وند ایرانیان با حکومت بسیار گسترش یافته است. به میزان گسترش همین رابطه و امکان نقش‌آفرینی شهروندان، خصلت کلبی‌مسلکی نیز کاهش می‌یابد و در کنار آن یک سنت سیاسی شکل گرفته و رشد می‌کند. اکنون دیگر می‌توان نطفه‌های جامعه مدنی و کنش‌گری در عرصه عمومی را آشکارا مشاهده کرد، اما منش کلبی‌مسلکانه هنوز به دوام خود ادامه می‌دهد.

کلبی‌مسلکی به فضای نامطلوب سیاسی-اجتماعی «نه» می‌گوید، اما بر خلاف کنش فعال سیاسی بر هیچ جایگزینی مهر تایید «آری» نمی‌زند، بلکه منفعلانه از جامعه جدا شده و در حالی که به ظاهر در میان دیگران حضور دارد، صرفا منافع خودش و محدودترین حلقه نزدیکان‌ش را جست و جو می‌کند. طرد نامطلوبات به سبک کلبی مسلک معاصر با مبارزه فعال‌ انجام نمی‌گیرد، بلکه با تلاش برای جدا کردن خود از حکومت موجود به شکل تحقیر و تمسخر حکومت و کارگزاران آن، در عین بی‌اعتمادی، بی‌اعتقادی و بی‌تفاوتی نسبت به هر نوع نظم سیاسی دیگر انجام می‌شود. کلبی‌مسلک قدمی در راه برکناری حاکم یا مسوول نامطلوب بر نمی‌دارد اما در خفا برای او جوک درست می‌کند و از این ناهنجاری برای خودش دست‌مایه شادی و سرگرمی شخصی می‌تراشد. کار به جایی می‌رسد که هرچه حکومت بکند منفی و مایه ریشخند ارزیابی می‌شود، ولو آنکه اقدامی مثبت و ارزشمند باشد. نتیجه شکاف روزافزون و نفرت درونی بین حکومت مردم است و حرکت به سمت نقطه بازگشت‌ناپذیر.

از آن‌جا که برجسته‌ترین ویژگی کلبی مسلکی، انزوای آن از جمع و تضادش با منافع اجتماعی و خیر عمومی است، هرگونه عاملی که به تضعیف پی‌وندهای اجتماعی دامن بزند می‌تواند سهمی در ریشه‌های پیدایش کلبی مسلکی ایفا کند. نفرت‌پراکنی در جامعه، ایجاد بدبینی متقابل میان شهروندان، دامن زدن به نزاع‌های قومی، قبیله‌ای، فرقه‌ای، زبانی، مذهبی و حتی جنسیتی، همه و همه به رشد کلبی مسکلی می‌انجامند. کلبی مسلک زندگی منزوی و انفرادی ندارد، اما حضورش در کنار جمع از جنس شهروند اجتماعی نیست. جامعه کلبی‌مسلک‌ها، جامعه‌ای توده‌ای است که انسان‌ها همچون گله‌ای نامتجانس و بدون پی‌وند در کنار یکدیگر جمع شده‌اند. کنار هم هستند اما با هم نیستند. در ظاهر با هم می‌خندند و در باطن به یکدیگر. به هم‌دیگر دست دوستی می‌دهند و در عین حال یکدیگر را رقیب می‌دانند. آن‌ها بدبین و بی‌اعتماد هستند و اخبار بدی همچون جرم و جنایت و فساد و خیانت را چون اثباتی بر نظریات خود می‌پندارند. شکست‌های پیاپی (از عشق گرفته تا پیشرفت اقتصادی یا شغلی) آن‌ها را در بدبینی و ناامیدی خود راسخ‌تر کرده و از ایفای نقش فعال شهروندی در یک زندگی اجتماعی باز می‌دارد.

کلبی مسلکی، جلوه‌ای از نامدنیت اجتماعی/سیاسی جامعه است، اما بی‌تردید عامل اولیه و اصلی آن حکومت استبدادی است که مردم را فریب می‌دهد، به گسترش فضای بی‌اعتمادی دامن می‌زند و هر کنشی را بی‌نتیجه جلوه می‌دهد. باید گفت: «از منظر عموم، وقتی فریبکاری، تظاهر و پنهان‌کاری سیاسی هنجار قابل انتظار در زندگی عمومی ملت شود، این امر لزوما چنان به ساختار ملی آسیب می‌زند که کلبی مسلکی عمیقی را بر می‌انگیزد»1.

نکته دیگری که به باور من می‌تواند در ظهور و بروز پدیده کلبی مسلکی معاصر حایز اهمیت باشد، امکان تداوم بقا در شرایط نامطلوب است. در واقع، کلبی‌مسلکی با عمل‌گرایی فعال و گروهی در تضاد آشکار است. پس تنها فردی می‌تواند به کلبی‌مسلکی معاصر بگراید که توانایی سازگاری طلبی و بقای شخصی در سیستم نامطلوب را دارا باشد. از این منظر، طبقات فرودست جامعه نمی‌توانند بستر مناسبی برای رشد و نموی کلبی‌مسکلی باشند. این طبقات توانایی «قهر» سیاسی-اجتماعی ندارند. آن‌ها موقعیتی ندارند که بتوانند از آن به صورت شخصی «سوءاستفاده» کنند و یا سرمایه‌ای ندارند که آن را هزینه منافع خود کنند. ناکارآمدی سیاسی/اجتماعی/اقتصادی با زندگی و سرنوشت آن‌ها رابطه کاملا مستقیمی دارد و این حقیقتی است که آنان حتی اگر بخواهند هم نمی‌توانند آن را نادیده بگیرند.

یک سرمایه‌دار ثروتمند، اگر از دخالت در شیوه قانون‌گزاری و اداره حکومت باز داشته شود می‌تواند در خانه خودش باقی بماند، پنهانی قوانین را زیر پا بگذارد، ماهواره غیرقانونی و مشروبات غیرقانونی و خوراکی و سرگرمی غیرقانونی برای خودش تهیه کند. در برخورد با بوروکراسی ناعادلانه رشوه بدهد و در هر موقعیتی با دور زدن قانون منفعت شخصی خودش را تضمین کرده و هم‌چنان با «استهزاء سیستم حاکم» خیال خودش را راحت کند. یک کارمند اداری نیز می‌تواند از فضای نامطلوب بهره‌برداری کند. می‌تواند از زیر کار در برود. رشوه بگیرد. زد و بند کند و به هر طریق ممکن خودش را به شکل شرایط موجود در بیاورد و همچنان در خفا «به ریش سیستم بخندد» و از زرنگی خودش خوشحال باشد. اما طبقاتی که نه سرمایه دارند و نه موقعیت قابل سوءاستفاده، به ناچار باید به سراغ تغییر شرایط بروند و در چنین شرایطی، اتحاد و کنش جمعی، طبیعی‌ترین نتیجه‌ای است که این طبقات دیر یا زود به آن خواهند رسید.

شعار «همه سر و ته یک کرباس هستند» نمی‌تواند برای طبقات فرودست معنایی مداوم داشته باشد، چرا که کوچکترین تغییرات ولو در جزیی‌ترین قوانین نیز می‌تواند زندگی آن‌ها را متحول سازد. اینان در لبه پرتگاه قرار دارند و به اشارتی سقوط می‌کنند. با یک قانون ساده به زیر خط فقط کشیده می‌شوند و با قانون دیگر نجات پیدا می‌کنند. فشار واقعیت آنان را از ایده‌آل‌گرایی انتزاعی باز می‌دارد و به ناچار آنچنان واقع‌بین می‌سازد که به کوچکترین پیش‌رفت‌هایی هم خوشبینانه نگاه کنند. ضعف موقعیت و توان این گروه بقای‌شان را به اتحاد و یکپارچگی‌شان پی‌وند می‌زند. صدای‌شان به تنهایی به جایی نمی‌رسد پس با هم فریاد می‌زنند تا ضعف و کمبود رسانه خود را جبران کنند. شاید از تحولات زیربنایی و دگرگونی کامل شرایط در روی‌دادی انقلابی استقبال کنند، اما نمی‌توانند تا زمان فرارسیدن چنین امکانی صبر کنند. پس تا آن موقع به اصلاحات حداقلی رضایت می‌دهند و فعالانه تلاش می‌کنند تا از جزیی‌ترین دستاوردهایشان به صورت گروهی دفاع کنند.

در عین حال، اگر طبقات فرودست این امکان را داشته باشند، امکان دارد قوم‌گرایی و فرقه‌گرایی را به عنوان جایگزین کلبی مسلکی انتخاب ‌کنند. بدین ترتیب، مجموعه‌ای از انسان‌های ناامید و عاجز حول یکدیگر جمع می‌شوند تا به صورت «دسته جمعی» از منفعت «فرقه‌ای» خود دفاع کنند. دیگر اهمیت ندارد که این فرقه‌گرایی حول چه هسته‌ای شکل می‌گیرد. یک محله (بچه‌های نازی‌آباد)، یک شهر، یک قومیت، یک زبان، یک دین و مذهب و یا حتی یک تیم ورزشی. مهم در کنار هم جنگیدن علیه منفعت عمومی است. بدین ترتیب، اگر در اقشار مرفه، کلبی مسلکی با انزوا و انفعال همراه شود، در اقشار فرودست کلبی مسلکی باید در فرقه‌گرایی تجسم پیدا کند که تهدید دیگری است برای مدنیت و جامعه مدنی. بدین ترتیب و از آنجا که ارتباط‌های علت و معلولی در روابط اجتماعی همواره تاثیری متقابل دارد، می‌توان دامن زدن به گرایش‌های قومی و فرقه‌ای را ریشه و علت دیگری بر گسترش کلبی مسلکی قلمداد کرد. (یعنی همان‌قدر که معلول است، می‌تواند علت هم باشد)

پانویس:
1- See: Moffat, Robert, C.L.; Incivility as a Barometer of Social Decay; Florida Philosophical Review, Vol 1, No. 1, Summer 2001

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر