۶/۲۲/۱۳۹۲

آوای کوردستان – ۶ – شاه‌نامه کوردی


 پیشنهاد می‌شود پیش از شروع مطالعه متن، دانلود ترانه را از اینجا+ آغاز کنید

شاه‌نامه فردوسی روایت جالبی از پیدایش قوم کورد دارد. به روایت فردوسی، زمانی که ضحاک ماردوش دستور داد تا هر روز از مغز دو جوان برای مارهای او خورشی تهیه شود، دو فرد آزادی‌خواه چاره را در این دیدند که به دستگاه ضحاک نزدیک شده و به عنوان خوالیگر (آشپز) به استخدام درآیند. کاری که از دست این دو بر می‌آمد این بود که هر روز، یکی از دو جوان قربانی را نجات بدهند و به جای مغز او، مغز گوسفند را با مغز دیگری آغشته کرده و به خورد مارهای ضحاک بدهند (+):

از آن دو یکی را بپرداختند / جزین چاره‌ای نیز نشناختند
برون کرد مغز سر گوسفند / بیامیخت با مغز آن ارجمند
یکی را به جان داد زنهار و گفت / نگر تا بیاری سر اندر نهفت
نگر تا نباشی به آباد شهر / ترا از جهان دشت و کوهست بهر
به جای سرش زان سری بی‌بها / خورش ساختند از پی اژدها
ازین گونه هر ماهیان سی‌جوان / ازیشان همی یافتندی روان
چو گرد آمدی مرد ازیشان دویست / بران سان که نشناختندی که کیست
خورشگر بدیشان بزی چند و میش / سپردی و صحرا نهادند پیش
کنون «کرد» از آن تخمه دارد نژاد / که زآباد ناید به دل برش یاد

مشخص است که این روایت، به مانند بسیاری از دیگر داستان‌های شاه‌نامه فقط یک اسطوره است. با این حال می‌تواند بهانه خوبی باشد برای ریشه‌یابی پی‌وند عمیق و علاقه کم‌نظیر کوردها به شاه‌نامه.

* * *

بختیار علی، زاده کوردستان عراق و ساکن اروپا است. به ظاهر نباید ارتباط خاصی با ایران داشته باشد، اما اگر پی‌وندهای ارتباطی او با مخاطب کورد عراقی‌اش را پی‌گیری کنیم، به نتایج جالبی می‌رسیم از فرهنگ، باورها و عقاید و گرایش‌های آنان. در بخشی از رمان «قصر پرندگان غمگین» می‌خوانیم: «... شب خواستگاری، فوزی‌بیگ، با غرور یک پیرمرد تحصیل‌کرده –نه با غرور یک عشیره‌ای- پیشاپیش خواستگاران می‌رفت. او مرد نکته‌سنجی بود که با ریزبینی هرچه تمام‌تر واژه‌ها را برمی‌گزید و تلاش می‌کرد که سنجیده‌تر از مردم عادی سخن بگوید. همه، آوازه «فکرت گلدانچی» را به عنوان آدمی آگاه و با سواد شنیده بودند اما فوزی‌بیگ گمان نمی‌کرد که گلدانچی از پس او برآید. فوزی مطمئن بود که گلدانچی مانند او سه بار شاهنامه را نخوانده و بیشتر بخش‌های رساله الغفران معری را از بر ندارد. درست است که دانش فوزی‌بیگ محدود به ادبیات کلاسیک بود، اما او بر این باور بود که هیچ دانشی تا کنون نتوانسته از چارچوب ذهنی خیام و حافظ شیرازی و جلال‌الدین رومی فراتر رود ...». («قصر پرندگان غمگین»، بختیار علی، ترجمه «رضا کریم‌مجاور»، نشر افراز، ص74)

بدین ترتیب و به روایت «بختیار علی»، سه بار خواندن شاه‌نامه در میان جامعه سنتی کوردستان عراق هم دانش و افتخاری محسوب می‌شود که کم‌تر دانشی با آن برابری خواهد کرد.

* * *

«کندوله» روستای پدری من است. جایی در شمال شرق کرمانشاه که بر خلاف دیگر مناطق این منطقه، در آن گویش «کوردی هورامی» رواج دارد. در حدود ۲۵۰ سال پیش، یکی از افسران «نادرشاه» به نام «میرزا الماس‌خان» مورد خشم و غضب او قرار گرفت و به روستای ما تبعید شد و از آن به بعد با نام «میرزا الماس‌خان کندوله‌ای» شهرت یافت. الماس‌خان دوران تبعید خود را صرف نگارش منظومه‌هایی کرد به زبان کوردی هورامی، که احتمالا بزرگ‌ترین مجموعه منظوم ادبیات کوردی را تشکیل می‌دهد. «خسرو و شیرین»، «موش و گربه» و «نادر و پالا» از این منظومه‌ها هستند، اما بزرگ‌ترین و ارزشمندترین میراث میرزاالماس‌خان، «شاهنامه کوردی» است. او توانست تمامی شاه‌نامه فردوسی را به کوردی هورامی ترجمه و منظوم کند، سپس، داستان‌هایی را هم تا زمان پادشاهی نادر به این شاه‌نامه اضافه کرد. متاسفانه بخش عمده‌ای از آثار میرزا الماس‌خان هنوز گردآوری نشده است اما از چند سال پیش و به ویژه از زمان روی کار آمدن دولت خودگردان کورد، در منطقه کوردستان عراق، بخش‌هایی از شاه‌نامه کوردی گردآوری و منتشر شد.

* * *

در بخشی از آلبوم «آواز اساطیر»، شهرام ناظری به سراغ گوشه‌هایی از شاه‌نامه کوردی رفته است. در این تصویر، رستم (رووسم) چیزی فراتر از یک پهلوان ایرانی است. گویی، شاه‌نامه کوردی، روح و جان کلام شاه‌نامه فردوسی را گرفته و آن را از پس داستان‌هایش بیرون کشیده و عریان پیش روی مخاطب قرار می‌دهد. اینجا، رستم پشت و پناه ایران زمین است. حتی می‌توان گفت در این نگاه اسطوره‌ای، رستم به الاهه نگه‌بان ایرانیان بدل شده است و حالا شاعر به نوعی در فراغ و سوگ مرگ‌ش به نوحه‌خوانی نشسته است. اکنون دیگر رستم نیست و ایرانی بی پشت و پناه رها شده است.

برای روایت این اثر اسطوره‌ای، آهنگ‌ساز (علی‌رضا فیض بشی‌پور) به زیبایی از «تنبور» بهره گرفته است. قدیمی‌ترین ساز زهی ایرانیان که به نوعی بومی استان کرمانشاه محسوب می‌شود. نوای تنبور، ضرباهنگی آن‌چنان حماسی دارد که شاید بتوان ادعا کرد هیچ ساز دیگری تا بدین حد با درون‌مایه حماسی شاه‌نامه هم‌خوانی نخواهد داشت.

وه یاد ئه‌و روﮊه باج وه زال سه‌نید (به یاد آن روزی که جای زال را گرفتی)
گلیم پوش که‌ردی، پوسه بور که‌نید (پوست ببر را کندی و چون لباس پوشیدی)
فدای ناوه‌ت بام صاحب زور و ره‌خش، بوره بیه‌ندی شیری دل نه‌له‌خش(فدای نام‌ت شوم ای صاحب زور و رخش، ببر را شکست دادی و دل شیرت نجنبید)

پوسی بوری ره‌زم بپوشه نه‌وه‌ر(پلنگینه رزم‌ات را بپوش)
ران بنیه ریکاو ره‌خشی ته‌کاوه‌ر (پایت را در رکاب رخش تکاور بگذار)
ئه‌شکه‌بوس راگه‌ی میدان که‌رده‌ن به‌ن(اشکبوس راه میدان را در پیش گرفت)
وه سوز مه‌پرسو هه‌وای پیله تن(با ناله دارد سراغ پیلتن را می‌گیرد)

وه‌ریزه نه‌خه‌و که‌ی وه‌ختی خاوه‌ن (رستم، برخیز، نخواب، چه وقت خواب است؟)
وه‌ختی داوا‌ و داین ئه‌فراسیاوه‌ن  (وقت جنگیدن و شکست افراسیاب است)

سپای بوره‌زجان که‌ردی سه‌رنگون (سپاه برازجان را سرنگون کردی )
زه‌نونی جادو قه‌لتانی وه خون (زن‌جادو را در خون غلتاندی)
سیر‌خورشای زنگی شای چه‌ندین سوار بیشو سپاسانه‌ش کردی تارومار (سپاه خورشه زنگی و سواران بی‌شمارش را تار و مار کردی)

له‌سه‌ر تا وه پا سیا به‌رگمه (از سر تا به پا سیاه پوش شده‌ام)
بی دوس قرچه قرچ ریشه‌ی جرگمه (در فراغ دوست جگرم می‌سوزد)
له تاو دوریت دل بی قراره‌ن(دلم از دوریت بی‌قرار است)
بینایی دیده‌م جه‌خه‌فه تارِه‌ن (از غم دوریت چشمانم تار شده)

روسه‌م وه فدای ره‌خشي گولگونت (رستم فدای رخش گلگونت شوم)
سه‌رم وه سه‌رگه تير پر خونت
ایرانی ته‌نیا وه توش هه‌ن ئومید (ایرانی فقط به تو امید دارد)
رای ئومیدشان مه‌که نائومید(امیدشان را نا امید نکن)
روسه‌م فدای ناوه‌ت (رستم فداي نامت)

پی‌نوشت:
مجموعه «آوای کوردستان»، محصول مشترک هم‌کاری من و «سروه» را از اینجا+ پی‌گیری کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر