اپرایی را تصور کنید که دوئت
آن را «پارسا پیروزفر» و «نوید محمدزاده» اجرا کنند؛ سوپراستارهای قابل احترام
بازیگری، که در حوزه صدا فقط مصداق سرسامهای گوشخراش هستند؛ به ویژه اگر در آن
میان کارگردان نیز دست به خلاقیت خیره کنندهای زده باشد که دیالوگها به صورتی
متداخل اجرا شوند. گویی وسوسه تکرار «هامون» مهرجویی را در یک تئاتر موزیکال داشته
باشد. کلکسیون انواع و اقسام صداهای نامفهوم آزارنده، با ضریب سیستم صوتی به اوج
میرسد تا فاجعهای کرکننده را خلق کند: این، شاهکاری از ابتذال مجلل است که این
روزها به اسم «نمایش موزیکال بینوایان» به روی صحنه میرود.
گرانقیمتترین بلیطهای تئاتر
این روزهای پایتخت، به مبتذلترین و غیرهنریترین اجرای قابل تصور اختصاص دارد. اجرایی
که در حفظ تجمل بیحد و حصر و چشمآزارش، نه در هیچ یک از مجموعههای تئاتری
شناخته شده، که در تالار «هتل اسپیناس» به روی صحنه رفته است. دکور سنگین و شلوغ،
اما ساکن و کسالتبار نمایش، حتی ظرفیت همین خطیترین و غیرخلاقانهترین روایتی که
میتوان از شاهکار هوگوی بینوا ارائه داد را هم ندارد. نتیجه کار بیشتر به کلیپ
«خلاصه داستان» شباهت یافته تا نمایشی برگرفته از یک رمان جاودانه. با این حال، نه
بهای گزاف بلیط، نه بیهنری ملالانگیز
کارگردان، و نه کلکسیونی از بدخوانندگان گوشخراش، هیچ یک مانع فریادهای شادی و شعف
تماشاگران در پایان اجرا نمیشوند. باید گفت: در سیرک ناهنجاریها، تنها تناسب ناب،
رعایت سطح نازل اثر با سلیقه مخاطب بیبهره از هنر بوده است. (و چه نشانی گویاتر
از این شناخت مخاطب، که برگزارکنندگان نمایش، به جای بروشور و کاتالوگ اجرا، به هر
نفر یک کارت تخفیف متخصص پوست و مو دادند!)
به باورم «بینوایان»، نه
عنوان شایستهای برای آنچه روی صحنه رفت، بلکه توصیف برازندهای بود از مخاطبان
اجرا! آنانی که در اوج رکود تورمی این کشور میتوانند صدهاهزار تومان برای چند
ساعت تفریح هزینه کنند، اما هرقدر از فقر اقتصادی فرار کرده باشند، دهها مرتبه
گرفتار استضعاف فرهنگی و هنریاند و علیل از تمیز میان هنر با شعبده. به نظر میرسد
سبد کالای هنری دیگر برای اقشار فراوانی از جامعه ما، نه فرصتی است از باب تامل
عمیقتر در ژرفای انسان و جهان، و نه تلاشی است برای جلای روح یا زدودن کدورتها و
خستگی روزمره؛ آنچه به اسم هنر عرضه و مصرف میشود صرفا کالایی مبتذل و تجملاتی است
که کارکردی در ردیف زیورآلات دارد. (و البته نباید از یاد برد که غالب کردن
ابتذالی چون «بینوایان» به جای یک اثر هنری، حتی در همین بازار مکاره هم مصداق تفاخر
به جواهرآلات بدلی است!)
فرجامی مشابه را میتوان از پی
تبلیغات کلیشهشدهای همچون شعار «علم بهتر است از ثروت» مشاهده کرد. ادعایی که بدون
پشتوانه و با لبخندهای پوشالی بیان میشود و راویاناش نه تنها باوری به آن
ندارند، بلکه حتی نمیتوانند تصور کنند که چنین ادعایی چطور ممکن است واقعیت داشته
باشد. در جامعهای که دانش هیچ رابطه مستقیمی با تجربه زیستی انسان نداشته باشد و نتواند
تحولی در زیست شخصی او ایجاد کند، ژرفای آموزش نیز در حد حقارت مدرکگرایی تقلیل
مییابد. در چنین شرایطی، تکلیف امر هنری نیز مشخص است و پز تمجید و ستایش از کتابخوانی
هم به نمایشی ختم میشود در سطح بنا کردن کتابخانههای همرنگ با دکوراسیون منزل!
البته که نباید چنان بدبین و
سرخورده بود که خامدستانه و کوتهبینانه، سوت پایان هنر و سقوط جامعه به ورطه
نابودی محض فرهنگی را به صدا در آورد. شاید هم بحرانهای سطحیگرایی اجتماعی مشابهی
پیش از این هم بودهاند و ای بسا اساسا اجتنابناپذیر باشند. طبیعی است که نتوان
توقع داشت تمامی اقشار جامعه همواره هوادار و مخاطب هنر ناب باقی بمانند. به باورم
تنها توقعی که میتوان داشت این است که دلالهای هنری را وادار کنیم از جایگاه خود
تخطی نکنند و هرگز دچار این وسوسه نشوند که به پشتوانه ماشین پروپاگاندای خود،
برای سلیقه هنری کشور تصمیمسازی کنند. وضعیتی که متاسفانه در جهان ادبیات تا
حدودی در حال تحقق است و برخی ناشران، آثار سخیف و پاورقی را به اسم رمانهای جدی
به خورد مخاطب میدهند.
به هر حال، دستکم در حوزه
تئاتر کشور، جای این خوشوقتی همچنان باقی است که بینوایان هنری، لطف کردهاند و
تالارهای ابتذالِ مجلل خود را به اندازه کافی مرتفع و دور گرفتهاند. پس با خیال
راحت میتوان در آرامش تئاتر شهر قدم زد و ای بسا به سراغ هنری ناب همچون «پرومته، طاعون» رفت تا از اوج تناسب موسیقی
ناب تئاتری و اجرایی پخته و یکپارچه به عرش لذت رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر