به
فاصله کوتاهی پس از انتشار خبر پیدا شدن مومیایی احتمالی رضاشاه، تبلیغات گستردهای
در انتقاد از کارنامه او در شبکههای اجتماعی منتشر شد. تولید کلیپهای تصویری با
کیفیت قابل توجه نشان میداد که این تبلغیات چندان هم «خودجوش و مردمی» نیستند.
مهمتر از آن، محوریت این انتقادات بود که به صورت هماهنگ، یک اتهام واحد را هدف
قرار داده بودند: رضاشاه، دستنشانده انگلستان و وطنفروشی بوده که در دوره حکومت
او بخشهایی از خاک کشور جدا شده است!
نه
صرف هماهنگی و گستردگی این تبلیغات، بلکه سویه و دستمایه انتقادهایشان این پرسش
را برای ما مطرح ساخت که مشکل ماشین تبلیغاتی نظام با رضاشاه چیست؟ یا بهتر است
بپرسیم: چرا در این تبلیغات، انگشت اشاره به سمت نقاط ضعف کارنامه او نشانه نمیرود؟
توضیح
اینکه خوشبختانه کارنامه مشروطه و دوره پهلویها به وفور مورد بازخوانی و تحلیل قرار
گرفته است. تقریبا اتفاق نظر فراگیری بر روی نقاط ضعف دولت رضاشاهی وجود دارد. اتفاق
نظری که در مورد کمتر برهه تاریخی دیگری میتوان مشاهده کرد؛ اما عجیب این است که نه
تنها این ضعف ها مورد اشاره تبلیغات حکومت و حامیاناش قرار نمیگیرد، بلکه کاملا برعکس،
تلاش میشود که اتفاقا نقاط قوت کارنامه رضاشاه به اسم نقطه ضعف جلوه داده شود.
نقاط
ضعف مورد توافق درباره رضاشاه کدام است؟ استبداد! سرکوب؛ خودکامگی؛ فاصله گرفتن از
نخبگان و البته ضعف در توسعه سیاسی و اجتماعی، به معنای گذار دموکراتیک، در کنار توسعه
صنعتی و بوروکراتیک.
نقاط
قوتش کدام است؟ ملتسازی! تبدیل یک سرزمین بیصاحب و بی در و پیکر و ملوکالطوایفی
به یک دولتملت مدرن، با دولتی مستقر و مقتدر در مرکز، تمرکز حاکمیتی و البته فراهم
ساختن زیرساختهای توسعه.
حال
چرا جای این دو در تبلیغات حکومتی عوض میشود؟ یا به بیان دیگر، در مورد نقطه ضعف
واقعیاش سکوت میشود، اما در مقابل تلاش میشود که اتفاقا نقطه قوت کارنامهاش به
عنوان نقطه ضعف معرفی شود؟ پاسخ من این است که ما با جریانهایی مواجهیم که خودشان
هم آزادیستیز و غیردموکراتیک هستند. در نتیجه هرگز نه میتوانند و نه علاقهای دارند
که سرکوب و خفقان و استبداد را به عنوان نقطه ضعف کسی معرفی کنند.
در
نقطه مقابل، گفتمان التقاطی انقلاب اسلامی، پس از آنکه در عمل و علیرغم وعده ظهور
جریان جدیدی در تاریخ بشر، متوجه شد که برای اداره مقدمات ابتدایی یک روستا هم برنامه
ندارد به ناچار جذب یکی از گفتمانهای کلاسیک شد. گفتمانی که قرار بود ۴۰ سال پیش انقلاب فرهنگی کند، اما بعد از
۴۰ سال هنوز اندر خم «بومیسازی
علوم» و تلاش برای حل معمای «طب اسلامی» و حل نسبت بارندگی با بیحجابی است! گفتمان
«انقلاب اسلامی» یک پا در مارکسیسم و یک ما در اسلام داشت. پس یک زمان داعیه حمایت
از مستضعفین را از مارکسیستها به عاریه گرفت؛ اما چند سال بعد، با «تفسیریه رهبری
ذیل اصل ۴۴
قانون اساسی»
(دستمایه خصوصیسازی) به سمت اقتصاد آزاد پیچید. در نهایت همه را کنار گذاشت تا امروز
در قامت تمام عیار و ناب یک «راست افراطی» به سرانجام برسد.
راست
افراطی، بیزار از مفاهیمی چون آزادی، دموکراسی و حقوق بشر، کلیدواژههای خاص خودش
را عرضه میکند:
«قدرت
نظامی
اقتدار
حکومت
امنیت
ملی
جنگ
پیشگیرانه (آنجا بجنگیم که اینجا نجنگیم)
غیرت،
تعصب، ناموس
تولید
ملی و ...»
کلیدواژههای
آشنایی که علاوه بر مسوولان حکومتی ما، به وفور در کلام امثال ترامپ، نتانیاهو و
حتی بنسلمان مشاهده میشوند و حکایت از گسترش جهانی این موج راست افراطی دارند.
این
وسط، حاکمیت ما یک مشکل دیگر هم دارد. به ناگاه و به طرزی غریب یک آلترناتیو تاریخی
سر از قبر بیرون میآورد تا تمام ارزشهایاش را به چالش بکشد: در واقع، رضاشاه، نسخه
کلاسیک و ناب و اتفاقا موفق تمام شعارهایی است که حضرات در بهترین حالت کاریکاتور
تاریخیاش هستند. او نیز بیزار از آزادی و دموکراسی، نماد نظم آهنین، اقتدار از
بالا و امنیت نظامی بود؛ یعنی درست همان سبدی که حکومت آخرین تخم مرغهایش را به ناچار
به آن سمت سوق داده است. (خودشان هم نمیتوانند شیفتگی و علاقهشان را به الگوی
«رضاخان حزباللهی» یا «رییس جمهور نظامی» پنهان کنند)
پس
تلاش برای مخدوش کردن مرزبانی یا توانایی رضاشاه در حفظ میهن یکسره از این بابت است
که امروزه حکومت ما هیچ برگ قابل ارائه دیگری در کارنامهاش ندارد بجز همین ادعای «حفظ
مرزها» و تکرار این شاهبیت که «اگر ... نداریم، به جایش امنیت (مرز) داریم».
و
البته آن ... می تواند با تمامی ملزومات بدیهی و ابتدایی یک زیست اجتماعی و انسانی
پر شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر