۲/۱۱/۱۳۹۶

حالا نوبت «بازی‌های مردانه» است



سال‌ها پیش متنی خواندم از «گور ویدال»، نویسنده آمریکایی. نوشته بود همه عمر دوست داشتم یک رمانی بخوانم که در آن زرتشت، بودا، کنفوسیوس و فلاسفه یونانی را در کنار هم قرار دهد. چون هیچ کسی این رمان را ننوشت، خودم ناچار شدم آن را بنویسم. (نقل به مضمون) آن زمان خواندن رمان تاریخی «آفرینش» تنها نتیجه مواجهه من با متن جناب گورویدال بود؛ اما خیلی زود مساله برایم عوض شد.

«ریچارد روورتی» اعتقاد داشت رمان بزرگ‌ترین کشف تمدن غرب است. او در مقاله «هایدگر، کوندرا، دیکنز» نشان می‌دهد که در برابر تصلب و محدودیت فلسفه، رمان تا چه میزان چندوجهی و بی‌انتهاست. به تعبیر روورتی، فلسفه به استبداد ختم می‌شود چرا که هر فیلسوف مدعی است حقیقت همان است که او کشف کرده؛ در برابر، رمان سنگ بنای آزادی و دموکراسی است، چرا که «هر رمان به ما می‌آموزد که جهان پیچیده‌تر از آن است که ما فکر می‌کنیم». (این جمله از «میلان کوندرا» است) پس بر خلاف فلسفه که شما را به «تبعیت» از یافته‌های فیلسوف دعوت می‌کند، رمان مخاطب‌ش را به «مشارکت» فرا می‌خواند. حتی ده‌ها قرن پیش از کوندرا و روورتی، «ارسطو» نیز اعتقاد داشت هنر به ذاتی از حقیقت جهان راه می‌برد که فلسفه قاصر از درک آن است. نیچه تراژدی را آخرین سنگر در برابر نیهلیسم می‌دانست و هگل آن را آموزشگاهی اخلاقی، اما هیچ یک از این تحلیل‌های فلسفی، دلیل من برای انتخاب رمان نبوده و نیست.

وسوسه آفرینش می‌تواند به اشکال گوناگون خود را بروز دهد. نیاز به بیان شدن می‌تواند به فوران شعر بینجامد. خوانشی زیباشناسانه از جهان می‌تواند در رنگ‌های نقاشی جلوه یابد یا به هیات مجسمه درآید. شور نوشتن اما یک گام فراتر است. شخصی نیست. انفرادی نیست. به همان میزان که تلاشی برای بیان خود است، هم‌چنان دعوتی است به مشارکت. نویسنده به تنهایی نمی‌تواند تمامی ابعاد اثر خود را درک کرده و به ظهور برساند. تنها مشارکت فعال مخاطب است که پرده از لایه‌هایی بر خواهد داشت که گاه در ضمیر خودآگاه خالق اثر نیز جایی نداشته‌اند. هیچ رمانی خوب نخواهد بود مگر در دستان خواننده‌ای خوب. این وابستگی دوسویه خالق و مخاطب، نه تنها ویژگی، بلکه ظرفیت و حتی وجه ممیزه رمان است. من رمان‌های زیادی خواندم و در خلال‌شان با نویسندگان زیادی همراه شدم. پای صحبت‌شان نشستم. گاه احساس هم‌دلی کردم و گاه به جدل برخاستم. در نهایت به آنجا رسیدم که عطش آفرینش من نیز تنها با رمان فروکش خواهد کرد.

* * *

در بخش معرفی وبلاگ «مجمع دیوانگان» نوشته‌ام: «من شیفته ادبیات و هنر هستم، پس این موضوع اصلی این وبلاگ خواهد بود.» اما واقعیت این است که بیشترین حجم مطالب این وبلاگ را یادداشت‌های حوزه سیاست اشغال کردند. از کشورهای دیگر خبر ندارم، اما گویا این سرنوشت ما ایرانیان است که سیاست تا بدین حد بر تمام شئون زندگی‌مان سایه افکنده و از هر سو که می‌رویم گریزی از آن نیست. نمونه‌اش همین مصداق اخیر که سرانجام انتشار و توزیع نخستین رمان‌ام مصادف شد با داغ‌ترین روزهای جدال انتخاباتی.

«بازی‌های مردانه» را چهار سال پیش نوشتم. نه یک رمان تاریخی است و نه یک بیانیه سیاسی. از هر نظر، یک رمان قصه‌گو است. سلیقه شخصی خودم آن است که داستان‌گویی را اصلی‌ترین هسته رمان می‌دانم و تمامی ظرافت‌های دیگر را در اولویت‌های بعدی قرار می‌دهم. با این حال، این قصه‌ها نمی‌توانند در خلاء شکل بگیرند؛ به همان ترتیب که جامعه ما را از سایه سنگین سیاست گریزی نیست، طبیعتا رمان‌هایمان نیز نمی‌توانند به کلی مصون از این واقعیت‌های اجتماعی باشند.


گمان می‌کنم، دست‌کم در سطح شهر تهران کتاب توزیع شده و امکان تهیه آن وجود دارد. در نمایشگاه کتاب هم می‌توانید سراغ «بازی‌های مردانه» را از غرفه «نشر چشمه» بگیرید. شاید هم در این گیرودار انتخاباتی، دفعه بعد که داشتید از دست دروغ‌های قالیباف حرص می‌خوردید، یا از هیاهوی ماشین بی‌اخلاقی و رقابت ناجوانمردانه ستادش سرسام می‌گرفتید، ناگهان به ذهن‌تان رسید که این پست را برای دوستان‌تان ارسال کنید تا یادآوری کنید: حالا نوبت بازی‌های مردانه است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر