۱/۱۹/۱۳۹۶

وحوش انسان‌نما


تفاوت ما با حیوانات چیست؟ قدمت این پرسش شاید به قدمت تاریخ اندیشه بشری باشد. یا شاید، به قدمت جاه‌طلبی بشر، از نخستین زمانی که تلاش کرد میان خودش و حیوانات تمایزی قائل شود. ادیان ابراهیمی پاسخ ساده‌ای می‌دهند: ما، حامل گوهره‌ای الاهی هستیم که پروردگار با نفسی در کالبد ما دمید: « لقد خلقنا الإنسان في أحسن تقويم». اسطوره‌ای ایرانی، از دوگانه گوهرهای اهورایی و اهریمنی سخن می‌گویند که از «زروان» زاده شدند و در کنار هم انسان را تشکیل دادند. تناسخ باوران، انسان را حیوانی پالوده شده و تعالی‌یافته می‌دانند. حتی فلاسفه و مکاتب غیرمذهبی نیز در پاسخ به این سوال کوشیده‌اند. مثلا افلاطون انسان را حیوانی سیاسی می‌خواند. منظورش یک زیست مدنی بود و بدین ترتیب دست‌یابی به بلوغ مدنیت را لازمه شأن انسانیت می‌دانست. اگزیستانسیالیست‌ها «تقدم وجود بر ماهیت» را ویژگی منحصر به فرد انسان در برابر باقی موجودات می‌دانستند. یعنی تنها انسان است که می‌تواند به هرآنچه که خود اراده می‌کند بدل شود.

در تمامی این تعاریف، دو وجه بارز و متمایز به چشم می‌خورد. نخست پذیرش یک جنبه حیوانی است. تشابهی غیرقابل انکار میان انسان‌ها و حیوانات. وجهی که مدام می‌خواهد انسان را از مقام الاهی‌اش دور کند و به سویه اهریمنی‌اش تنزل دهد. شاید همان کاهلی و سستی که ما را از بلوغ «مدنیت» باز می‌دارد. وجه دوم، گرایش ذاتی انسان به دور شدن از وجه نخست است. میل به تعالی، به الوهیت یافتن به پالوده شدن از توحشی که در ذات طبیعت خاکی است.

بارزترین وجه حیوانی انسان را باید در توحش و خشونتی جست که در جنگ‌ها بیش از هرجای دیگر بروز می‌یابد. هم‌نوعان خود را می‌دریم و عینیتی غیرقابل انکار می‌شویم برای توصیف بدبینانه «هابز» که می‌گفت: «انسان گرگ انسان است». رویای صلح ابدی، درست به مانند افسوس انسان در ترک همیشگی جنبه حیوانی‌اش هنوز محقق نشده و بعید است بتوان دورنمای خوش‌بینانه‌ای برای آن تصور کرد. با این حال، پذیرش این حقیقت تلخ، بشر را از تلاش برای تعدیل این توحش باز نداشته است. قوانین و قواعد جنگی، صریح‌ترین این تلاش‌ها هستند.

می‌گویند کوروش بزرگ به سربازان‌اش توصیه می‌کرد به محض اینکه دشمن شمشیر انداخت از کشتن او صرف نظر کنند. مصونیت اسیران احتمالا از قدیمی‌ترین قواعد مسلم جنگی است. همینکه بشر عنوانی همچون «جنایت جنگی» را ابداع کرد نشان می‌دهد انسان ناکام‌مانده از رویای صلح، هنوز هم امیدوار است که حتی در توحش خود نیز متمایز از افسارگسیختگی جهان وحوش عمل کند. با پیشرفت علم و اختراع سلاح‌های جدید، قواعد جدید نیز یکی پس از دیگری از راه رسیدند. به کارگیری «سلاح‌های کشتار جمعی» درست به مانند قتل‌عام غیرنظامیان «جنایت جنگی» دانسته شد. حالا دیگر توافقی وجود دارد که حتی محکوم به اعدام را اگر بیمار بود، ابتدا درمان کنند و بعد اعدام. حتی سال‌ها تحقیق شد که کدام روش اعدام، آزار کمتری به محکوم می‌رساند. ما برای چگونه مردن هم قواعدی تعیین کردیم که حتی اگر نتوانستیم جلوی دیگری کشی را بگیریم، باز هم بتوانیم مدعی شویم که هنوز به یک چیزهایی پایبندیم.

هزاران سال بعد از آنکه بشر به این فکر افتاد که حتی در اوج توحش جنگ هم حتما باید رد پایی از انسانیت به جای بگذارد، ناگهان جماعت جدیدی از راه می‌رسند که می‌گویند «استفاده از سلاح شیمیایی چه مشکلی دارد؟ وقتی قرار است بکشیم دیگر چگونه کشتن معنایی ندارد». پاسخ به چنین پرسش‌هایی به صورت مجرد بسیار دشوار است. آیا واقعا کشتن با کشتن فرقی دارد؟ بمب خوشه‌ای با گلوله ژ۳ تفاوت دارد؟ می‌شود به این پرسش‌ها فکر کرد؛ اما وقتی داریم فکر می‌کنیم، هیچ گاه نباید به آن سوال تاریخی و هزاران سال تلاش انسان برای کشف پاسخ‌اش بی‌تفاوت باشیم: «پس فرق ما با حیوانات چیست»؟

وسوسه‌ای به من می‌گوید که منکران این تفاوت‌ها را باید از دایره شمول «انسانیت» خارج دانست و در جهان حیوانات طبقه‌بندی کرد. مگر کل دعوا بر سر پیدا کردن یک وجه تمایز نبود؟ با از بین رفتن آن چه باقی می‌ماند؟ اما خاطره دیگری نیز در ذهن دارم. یک مونولوگ ماندگار از صحنه پایانی فیلم «قطار افسارگسیخته» که می‌گفت: «هیچ حیوان درنده‌خوئی نیست که بویی از شفقت نبرده باشد، اما من بوئی از شفقت نبرده‌ام، پس حیوان نیستم».


به باورم آنکه گمان می‌کند کشتار با سلاح شیمیایی کراهتی ندارد، یا آنکه گمان می‌کند حالا که جنگ شده و طرفین هیچ کدام بر حق نیستند پس ما هم می‌توانیم هر قید و بندی را کنار بگذاریم و صرفا به منافع خود فکر کنیم، نه انسان هستند و نه حیوان! به باورم این‌ها پدیده سومی هستند؛ شاید «وحوشی انسان‌نما» که بی‌شک در «اسفل سافلین» به سر می‌برند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر