۸/۲۸/۱۳۹۲

روح طغیان را فراموش نکن

داستان «کاوه آهنگر» برای من همیشه یک نکته عجیب داشت. اسطوره می‌گوید کاوه زمانی هجده پسر داشت که هفده تای آن‌‌ها قربانی مارهای ضحاک شدند. نوبت به هجدهمی که رسید کاوه از ضحاک خواست که پسر آخر را به او ببخشد. درست زمانی که ضحاک به ظاهر رحم می‌کند و پسر هجدهم کاوه را به او می‌بخشد، به ناگاه کاوه در مقابل درخواست امضای یک رضایت‌نامه از پادشاه طغیان می‌کند. حساب‌اش را بکنید؛ طرف در مقابل قتل هفده پسرش سر به شورش بر نداشته، اما درست در زمان نجات پسر هجدهم، فقط برای امضا نکردن طومار رضایت از پادشاه قیام می‌کند. چرا؟

* * *

هرکسی یک جور شروع می‌کند. من از شریعتی شروع کردم. خانواده من نه سیاسی بودند و نه چندان اهل مطالعه. من از بچگی با کتاب و مطالعه بزرگ نشدم. بعدها و در دوره نوجوانی چیزهایی به گوشم خورد و با شریعتی آشنا شدم. استاد اول‌ام بود و تا زنده هستم حق استادی‌اش را به گردن خودم احساس خواهم کرد. بعدها دریافتم آثاری که زمانی برایم مثل وحی منزل و دریای بی کران دانش بود، معمولا آثاری سطحی و سرشار از غلط‌های علمی و تاریخی هستند. با این حال، همان‌قدر که حق استادی هیچ وقت از گردن‌ام باز نمی‌شود، نطفه و روح حاکم بر باور شریعتی را هم هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. عصاره‌ای که در یک واژه خلاصه می‌شود: «طغیان».

روایتی که شریعتی از اسلام ارایه می‌دهد روایت اسلام طغیان‌گر است. تشیعی که او در برابر «تشیع صفوی» بنا می‌کند، تشیع انقلابی است. ابوذری که او خلق می‌کند نخستین سوسیالیست انقلابی تاریخ است. حتی پیامی که از غرب با خود می‌آورد و تصویری که از میتولوژی یونانی بازگو می‌کند، در طغیان «پرومته» تبلور می‌یابد. در یک کلام، شاید اگر شریعتی در جای ارسطو می‌نشست، انسان را «حیوانی طغیان‌گر» می‌نامید. به باور من، راز گسترش خیره کننده نفوذ کلام شریعتی در همین «روح طغیان‌گر»ش خلاصه می‌شود. رازی که تمامی ضعف‌ها و اشتباهات و غلط‌ها و کم‌دانی‌های او را پوشش می‌داد و یک نسل از جوانان انقلابی کشور را شیفته خودش می‌ساخت.

سال‌ها بعد، ادبیات و گفتمانی از راه رسید که به بهانه نهادینه کردن اندیشه نوسازی در یک جامعه سنت‌زده، «رواداری» را در مفهوم سرکوب روح طغیان‌گر به کار گرفت. بدین ترتیب، انتقاد و شورش علیه هر آن جهل مرکبی که اکثریت جامعه گرفتارش شده باشند با چماق «توهین به باورهای مردم» رانده شد و سکوت در برابر هر خرافه و دروغ و دغلی در غالب «رواداری» و «احترام به باور عامه» مورد تقدیس و ستایش قرار گرفت. این مرام افیون‌وار، علی‌رغم حجاب فریبنده‌اش، نه تنها آموزه‌ای از جهان تکثرگرای جدید نیست، بلکه از اساس در تضاد آشکاری قرار دارد با بنیان‌های خردگرایی و روح‌ پرسش‌گری و مرام بی‌پروایی مورد نیاز در بقای جامعه انسانی. اساطیری همچون «ابراهیم بت شکن»، یا «مسیح، پیامبر هم‌پیاله با بدکاره‌ها و رباخواران» و حتی «ابوذر یاغی در برابر دسیسه کعب‌الاحبار» که در پس روایت‌های سنتی-مذهبی خود، اندیشه‌ای تماما انقلابی و پیشرو را بازگو می‌کنند، در روایت جدید به صندوقچه اسرار سپرده می‌شوند و خفت و ننگ «هم‌رنگی با جماعت» الگوی زمانه قرار می‌گیرد تا جامعه در رکود و سکون و انجماد باقی بماند. این خوانش از «رواداری» با آنچه من از «روح طغیان‌گر انسان» می‌شناسم در تضادی آشتی‌ناپذیر قرار دارد.

* * *

در خبرها آمده که در مراسم نمازجمعه شهر بابل، در حالی که نمازگزاران در سرمای پاییزی زیر باران می‌لرزیدند، گروهی بر سر امام جمعه چتر حفاظتی قرار داده‌اند. یک نفر به شرایط ناعادلانه نمازگزار و امام جماعت اعتراض می‌کند و جماعت پاسخ‌اش را با مشت و لگد می‌دهند. من با خود می‌اندیشم، اگر این داستان نیم قرن پیش در همین کشور اتفاق می‌افتاد، ما امروز قطعا یک اسطوره ماندگار در تاریخ و سنت و ادبیات خود داشتیم. اسطوره روح طغیان‌گری که شهامت داشت در میان سیل جمعیت به تنهایی قیام کند و فریاد بی‌عدالتی سر دهد. البته باید پذیرفت این فرد معترض، هرچند در محل اعتراض مورد حمله قرار گرفته، اما دست‌کم از جنبه ناظر بیرونی و بازخورد رسانه‌ای محکوم نیست و اتفاقا مورد احترام هم خواهد بود. به هر حال دیوار امام جمعه‌ها چندان بلند نیست که نشود به ساحت‌شان هیچ گونه انتقادی وارد ساخت، اما فقط یک لحظه تصور کنید همین فرد، مثلا در مراسم سوگ‌واری عاشورا، در برابر خیلی از جمعیت قرار می‌گرفت و بر سرشان فریاد می‌زد که:

«ای دروغ‌گویان، ای دغل‌کاران و ای نیرنگ‌بازها، ای خرافه‌گرایان بت‌پرست، شما حقیرترین و ترسوترین و ریاکارترین مردمان تاریخ هستید که در برابر ظلم آشکار و جبّار خون‌ریز سر به تسلیم و سکوت فرو می‌آورید، اما به هنگام ادعا و خودنمایی داعیه جان‌سپاری در راه فریاد مظلوم راه آزادی را دارید. شما از گوسفند پست‌تر هستید*، چرا که او اگر گله‌وار راه می‌افتد و پشت‌سر قصاب خود بع‌بع می‌کند عذرش پذیرفته است. نه عقلی دارد و نه عِلمی. اما شما چشم بینا داشتید و گوش شنوا و عقل کافی که ببینید جنایت چیست و ظلم کدام است و خون‌ریز زمان چه می‌کند، اما به هنگام غائله پشت به میدان کردید و حالا عرعرکنان گله‌گله به راه افتاده‌اید که سیاهی لشکر خیمه‌شب‌بازی خواب‌آور ظالم شوید و روز روشن را در سیاهی جامه‌های هم‌رنگ قلوب‌تان بپوشانید و از پرده نمایش ظلم دیروز حجابی برای پوشش بر ظلم امروز بسازید». من فکر می‌کنم، چنین فردی اگر پیدا می‌شد، نه تنها به ترفت‌العینی خون‌اش به زمین می‌ریخت، بلکه اتفاقا در محضر گفتمان جدید هم به «توهین به باورهای عامه» و «اهانت به توده مردم» متهم می‌شد.

* * *

من فکر می‌کنم بالاخره خودم جواب پرسش خودم را پیدا کردم. راز داستان کاوه آهنگر را. من فکر می‌کنم هفده پسر کاوه فقط هفده انسان بودند. تاریخ سرشار است از انسان‌هایی که آمده‌اند و رفته‌اند. چه به مرگ طبیعی و چه به دست جلاد بی‌دادگر. مرگ انسان دردناک است، اما دردی تحمل‌پذیر. چند نفر کمتر و بیشتر چیزی از جهان کم نمی‌کند. اما آخرین چیزی که ضحاک می‌خواهد دیگر خون انسان و مغز سر انسان و جان آخرین فرزند کاوه نیست. ضحاک از او سرسپردگی می‌خواهد. امضای طومار رضایت از ضحاک یعنی مرگ روح طغیان‌گر. تاریخ با مرگ هیچ انسانی از حرکت نمی‌ایستد، اما اگر از تاریخ روح «طغیان» را بگیریم دیگر هیچ چیز باقی نخواهد ماند. این حقیقتی است که کاوه از آن آگاه است و تحمل‌اش نمی‌کند. همان‌که در برابر مرگ هفده فرزندش سکوت کرده، در برابر جسارت در پیش‌گاه روح طغیان‌گر انسانی فریاد بر می‌آورد که:

«خروشید کای پای‌مردان دیو  . . . بریده دل از ترس گیهان‌خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی . . . سپردید دل‌ها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گواه . . . نه هرگز براندیشم از پادشاه»


پی‌نوشت:
اگر گمان می‌کنید تعبیر «گوسفند» در توصیف مردمانی که بی‌فکر و اراده هجوم می‌برند و تصمیمی می‌گیرند بنابر فرهنگ ما توهین‌آمیز و هتاکانه است، در ابتدا شما را ارجاع می‌دهم به خطبه «شقشقیه» از «نهج‌البلاغه» تا ببینید علی‌ابن ابی‌طالب در توصیف امت مسلمان در صدر اسلام چه می‌گوید. پس از آن صحنه‌ای از فیلم امام علی را یادآوری می‌کنم که خوارج در جنگ صفین از علی توقف جنگ را خواستند. مالک اشتر که بازگشت و قرآن خواندن کورکورانه سربازان لشکر خودی را دید با فریاد «عر عر عر عر» همراهی می‌کرد.

۲ نظر: