۱/۱۰/۱۳۹۲

چگونه یک کودتا شکست می‌خورد؟


اگر هنوز هم علاقه دارید روی‌داد 22 خرداد 88 را هر اتفاقی غیر از یک کودتای تمام عیار انتخاباتی بخوانید، قطعا این یادداشت برای شما نوشته نشده است. مطالعه این یادداشت را متوقف کنید و اگر جایی هم به تصاویری از «حسن میرکاظمی»ها و اخباری از «بابک زنجانی»ها برخورد کردید ندیده بگیرید تا واقعیت با تصورات شما از جهان تناقض پیدا نکند. اما اگر شما هم زمانی در خیابان‌های شهر در برابر اسلحه عریان سرکوب ایستاده بودید تا رای خود را پس بگیرید، پرسش من از شما این است: «چه تصوری از شکست یک کودتا دارید؟»

من این پرسش را با تعدادی از دوستانم در میان گذاشتم. تقریبا اتفاق نظری وجود داشت که تا روزهای پیش از تحلیف احمدی‌نژاد به عنوان رییس دولت، اکثر سبزها نقطه پیروزی خود را ابطال نتایج فرمایشی انتخابات می‌دانستند اما پس از آن، تقریبا تصویر شفافی از «نقطه پیروزی» نداشتند. به گمانم این ابهام، با گذشت نزدیک به چهار سال از وقوع کودتا همچنان در اردوگاه سبزها وجود دارد و در برابر پاسخ به این پرسش کلیدی، نوعی سکوت بایکوت‌گونه شکل گرفته است. پرسش من «ما چه می‌خواهیم؟» نیست که بتوان در برابر آن فهرستی از آرمان‌های جامعه بشری، از آزادی و دموکراسی گرفته تا احقاق حقوق شهروندان و کرامت انسان‌ها و عدالت اجتماعی و اقتصادی را فهرست کرد. من دقیقا می‌خواهم بدانم «چطور می‌توان یک کودتای انتخاباتی را شکست داد؟» من پاسخ خودم را به این پرسش دارم که طبیعتا برگرفته از برداشتی است که از اهداف کودتا دارم.

به باور من، کودتای 88، آخرین حلقه از زنجیره اقداماتی بود که از ده سال قبل (حدود سال 78) آغاز شده بودند تا به مرور جنبه جمهوریت را از ساختار حقیقی قدرت کشور حذف کنند. زنجیره‌ای که شاید بتوان آن را یک «کودتای خزنده» نامید و در تمام طول آن ده سال، گاه و بی‌گاه رد پایی از خود بر جای می‌گذاشت، اما در نهایت در خرداد 88 بود که نقاب از چهره برداشت و سیمای عریان خود را به نمایش گذاشت. گمان من بر این است که اتفاقا اصرار مهندس موسوی هم برای ورود به صحنه انتخابات 88 برگرفته از احساس و یا حتی مشاهده همین روند بود که به گفته خودش «احساس خطر» کرد و با تمام وجود برای ایستادگی در برابر یک «صحنه‌آرایی خطرناک» پا به میدان گذاشت.

بدین ترتیب، کودتای خرداد 88، تهاجم نظامی-امنیتی به اصول قانونی و عرفی ساختار اجتماعی-سیاسی کشور ما بود برای زیر پا گذاشتن دستاوردهای بیش از یک قرن مشروطه‌خواهی ایرانیان و تلاش 150 ساله این ملت برای تصاحب حق حاکمیت بر سرنوشت خویش. پیروزی این کودتا در صورتی محقق می‌شد که حاکمیت یک بار برای همیشه از «شرّ»ِ حضور مردم در عرصه اداره کشور خلاص شود و حق تمام و کمال تصمیم‌گیری در مورد اداره و ای بسا «تصاحب» یک کشور را به انحصار یک فرد و جمع حامیان و شرکای او درآورد. اینکه ظاهر و عنوان حکومت همچنان «جمهوری» باقی بماند و یا به مدل «نخست وزیری» تغییر شکل بدهد تفاوت چندانی در اصل ماجرا ایجاد نمی‌کرد. در غیاب مردم و مشارکت و نظارت آنان، هر حکومتی با هر نام و ظاهری قطعا یک استبداد شخصی و یا یک دیکتاتوری اقلیت است. چنین تفسیری، راه من را برای رسیدن به پاسخ پرسش خودم هموار می‌کند. وقتی هدف کودتا، اخراج من از عرصه مشارکت در اداره امور جامعه باشد، وقتی هدف کودتا نقض اصول صریح و البته روح قانون اساسی کشور مبنی بر «حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش» باشد و وقتی نهایت آمال و آرزوهای طراحان کودتا، کوتاه کردن دست مردم از دخالت و فعالیت جهت سهم‌خواهی از حق اداره کشور باشد، آن وقت شکست کودتا تعریف شفافی پیدا خواهد کرد. در چنین شرایطی است که من می‌گویم:

هر اندیشه‌ای که بپذیرد انتخابات در این کشور به پایان رسیده و از تاثیرگزاری آرای مردمی سرخورده شود، خواسته یا ناخواسته هژمونی اندیشه کودتا را به رسمیت شناخته و بر پیروزی‌اش مهر تایید زده است.
هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند برای ورود به عرصه انتخابات لزوما باید از یک شخص خاص و یا یک گروه دست‌نشانده مجوز ورود و فعالیت گرفت، قطعا بر خواست و آرزوی طراحان کودتا صحه گذاشته است.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مردم هیچ توان و قدرتی در تحمیل مطالبات خود به گردانندگان کشور ندارند و همه باید در انتظار اتخاذ تصمیم در پشت درهای بسته و اعلام رای نهایی از جانب سران حکومت باشند، تایید کرده که آرمان کودتا در این کشور نهادینه شده است.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مطالبه حق اداره کشور، دریوزگی در پیشگاه ارباب کودتاست، تایید کرده که این کشور سرزمینی اشغال شده است و ما در آن میهمانانی هستیم که جز با مجوز صاحب خانه حق حیات نداریم.

هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند مردم در برابر تکرار کودتاهای انتخاباتی یا سرقت آرایشان بی‌دفاع و ناتوان هستند تایید کرده که خیزش سبز مردم ایران در کوبیدن دست رد به سینه طراحان کودتا بی‌اثر و بی‌نتیجه بوده است.

و هر اندیشه‌ای که گمان می‌کند تلاش برای بازپس گرفتن سکان اداره کشور خیانت به خون‌های ریخته شده و هزینه‌های پرداخت شده است، به صورت ضمنی ادعا کرده که این خون‌ها با هدفی جز کسب آزادی و بازگرداندن کشور به صاحبان اصلی‌اش نثار شده است.

در برابر همه این‌ موارد، من باور دیگری دارم. من باور دارم که این کشور متعلق به من است، پس هرکسی که بخواهد حق من برای کسب سکان اداره‌اش را سلب کند، متجاوزی است که باید من را به زور از صحنه بیرون کند. من خانه خودم را با دست خودم به کسی تحویل نمی‌دهم.

من باور دارم، قانون اساسی این کشور، به عنوان سندی ملی و محصول یک انقلاب مردمی، حق ملت بر سرنوشت خویش را به رسمیت شناخته، پس هرکسی که بخواهد بنابر سلیقه و مصلحت شخصی خود این حق را محدود یا پایمال کند، قانون شکنی است که باید از تخت به زیر بیاید.

من باور دارم که انداختن رای به صندوق همان قدر حق من است، که برگزاری یک انتخابات آزاد و البته سالم و شفاف. اما فراموش نمی‌کنم که «حق دادنی نیست؛ گرفتنی است». برای من، بازپس گرفتن حق «انتخابات آزاد و سالم» یک هدف نهایی است، نه یک پیش‌شرط که آن را از اردوگاه کودتا طلب و مسئلت کنم.

و من باور دارم که خیزش آزادی‌خواهانه‌ای که در پس چهارسال سرکوب بی‌امان، آزرده و رنجور شد اما از بین نرفت، قطعا این توانایی را دارد که سرانجام اراده خودش را به حاکمیت کودتا تحمیل کند. بار دیگر به صحنه برگردد. نامزد مورد نظر خودش را به سیستم تحمیل کند. به نام او رای به صندوق بریزد و با تمام وجود و توانش از سرقت مجدد آرایش محافظت کند تا سرانجام بتواند به رویای خود جامع عمل بپوشاند و قاطعانه بگوید «بازگشت ما مهر ابطالی است بر رویای خام و پریشان کودتاگران».

۱۳ نظر:

  1. حامد۱۰/۱/۹۲

    سلام آقای امیری
    فکر میکنم موضوع آقای خاتمی یک موضوع انحرافی است که انرژی زیادی به واسطه آن تلف میشود و چه ایشان نامزد شوند چه نشوند نتیجه ی موثری عاید نخواهد شد. این بحث آمدن و نیامدن آقای خاتمی چیزی است که حکومت نیز به آن دامن می زند. برای من بسیار عجیب است که حتا یک نفر از فعالان سیاسی و صاحب نظران در این شرایط از میرحسین یادی نمی کنند. چه اشکالی دارد ما بگوییم کاندیدای ما میرحسین موسوی است و نیروی خودمان را بر حمایت مجدد از او بگذاریم. اگر قرار است منفعل نباشیم و طالب حق مشارکت خودمان در تعیین سرنوشتمان باشیم به جای خاتمی بگوییم میرحسین. وجدانا نگویید آنها که نمی گذارند میرحسین کاندید شود. یک لحظه اگر فکر کنیم می بینیم اصلا همین که میرحسین را به عنوان بازیگر اصلی نمی شناسیم شکست بزرگی برای ماست. به نظرم جنبش سبز و نیروهای تحول خواه باید پشت سر میرحسین جمع شوند و او را به عنوان کاندیدای خود برگزینند و از حکومت بخواهند شرایط حضور او را در انتخابات مهیا کند. این استراتژی خیلی موثرتر از هدر دادن انرژی بر سر خاتمی است که بر فرض عبور از فیلتر شورای نگهبان هم امید چندانی به ایشان نمی توان داشت.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۰/۱/۹۲

    این که هر چهار سال یک بار بریم و به یکی که برایمان انتخابش کرده اند ـ و نه این که خودمان انتخاب کرده باشیم ـ رای بدهیم و بگوییم که حالا کودتا شکست خورده حکایت آن یکی است که هی کتک می خورد و می گفت : دردم که نگرفت ...
    فکر کنم تاریخ مصرف این تفکر تمام شده است .

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱۰/۱/۹۲

    بگوییم کاندیدای ما میرحسین موسوی است و نیروی خودمان را بر حمایت مجدد از او بگذاریم. اگر قرار است منفعل نباشیم و طالب حق مشارکت خودمان در تعیین سرنوشتمان باشیم بگوییم میرحسین.

    پاسخحذف
  4. ناشناس۱۰/۱/۹۲

    آرمان جان، منظورتون بوده حق گرفتنی است نه دادنی فکر کنم

    پاسخحذف
  5. غلامعلی یوسفی۱۱/۱/۹۲

    ما دو تفکر عمده داریم، مکتبی و روشنفکر
    هر یک خود را خیلی متفاوت و بالاتر از دیگری احساس می کنند در حالیکه شباهت های بسیاری به یکدیگر دارند.
    از جمله اینکه هیچکدام برای پیروزی عجله ای ندارند!!
    تنها چیزی که برایشان اهمیت دارد، این است که در راهی که فکر می کنند درست است قدم بردارند حالا نتیجه ای داشته باشد یا نداشته باشد برایشان فرقی نمی کند.
    باور نمی کنید
    حتی روشنفکران هم به اندازه مکتبی ها به معجزه اعتقاد دارند!!
    اعتقاد به معجزه یا امدادهای غیبی چگونه است؟
    وقتی شما به شواهد توجه نمی کنید، وقتی شما سعی نمی کنید آینده را پیش بینی کنید، پس شما به معجزه معتقدید!!
    کسانیکه از کاندیداتوری موسوی سخن می گویند، کسانی هستند که یا معتقد به معجزه اند و یا اینکه هیچ عجله ای برای پیروزی ندارند!!
    . . .
    انسانها معمولأ نابینای خود و بینای دیگران هستند.
    بنابراین روشنفکران اگر می خواهند به اشتباهات و ضعف های خود پی ببرند کافیست اشتباهات و ضعف های مکتبی ها را در نظر بگیرند و همینطور مکتبی ها.
    بزرگترین ایراد جامعه ما این است که ما نتیجه گرا نیستیم. هیچ عجله ای برای رسیدن به هدف نداریم.
    همین که در راه باشیم برایمان کافی است. به همین خاطر است که پس از صدوپنجاه سال هنوز به مقصد نرسیده ایم!!
    . . .
    بعنوان مثال
    فکر می کنید ما در موضوع غنی سازی روزی به هدف و مقصد خواهیم رسید؟
    فضای باز مورد نظر روشنفکران هم دقیقأ به همین اندازه ناممکن است.

    پاسخحذف
  6. ناشناس۱۱/۱/۹۲

    فکر کنم مخالفت با این نگاه شما صرفا از کلبی مسلک ها بر میاد.
    مثلا همین کامنت بالا! معمولا چنین آدم هایی (همون ...) نه تنها از نظام مستقر که از همه آدمهای دیگه طلبکارند. وقیح تر هم می شوند وقتی برای تفکر تاریخ مصرف قائل می شوند

    پاسخحذف
  7. غلامعلی یوسفی۱۱/۱/۹۲

    در ادامه
    ما یک ملت آرزومند و آرزوباز هستیم همینقدر که راجع به آرزوهایمان حرف بزنیم برایمان کافی است.
    حذف اشرافیت را خواهانیم درحالیکه روز به روز اشرافیت بیشتر می شود. همینطور فساد. همینطور عدالت..
    چیزهایی را آرزو می کنیم که هیچ نشانه ای از تحقق آنها نیست، اما با این حال از شدت آرزوی ما چیزی کم نمی شود.
    اگر دویست سال خواهان نابودی اسرائیل باشیم و در این دویست سال یک مو از سرش کم نشود. بازهم چیزی از خواسته و شعار ما کم نخواهد شد.
    گویی ما مردمی هستیم که دوست داریم همیشه در راه باشیم!! مقصد برایمان مهم نیست.
    . . .
    روشنفکران ما هم صد و پنجاه سال است که می خواهند اینجا را مانند فرانسه کنند!! آنها هم برایشان مهم نیست اگر این آرزو دویست سال دیگر ادامه یابد. بازهم با اطمینان و علاقه از آرزویشان سخن خواهند گفت!! گویی خود فعل آرزو داشتن را دوست دارند!!
    " " هیچکس بدنبال انتخاب هدفی قابل دسترس نیست " "
    همه نهایت آن چیزی را که دوست دارند مطالبه می کنند و سپس منتظر در گوشه ای می نشینند یا حرکت مختصری می کنند در حالیکه هیچ نشانه ای از تحقق آن وجود ندارد.

    پاسخحذف
  8. ناشناس۱۱/۱/۹۲

    خوب بذارید یه بار باهم دوره کنیم.
    شما میگید درست مثل قبل، ( یعنی انگار نه انگار که اینهمه آدم کشته و زخمی و زندانی شدند) برویم و به یکی از گزینه های زوری شورای نگهبان (با علم به اینکه اگر گزینه قوی بود اصولا تایید صلاحیت نمی شد) رای بدهیم و بلند بلند تو بوق و کرنا کنیم که کودتای 88 شیکست خورده؟
    فکر نمی کنین یه چند سالی برای شیکست دادن کودتا دیر رسیدین؟

    پاسخحذف
  9. ناشناس۱۱/۱/۹۲

    آقای یوسفی
    انقدر حرص نخور. ما یکدوره از دنیا عقب موندیم اینها هم همه عواقب عقب موندگیه. با حرص و جوش خوردن شما هم درست نمیشه. البته باید گفت و گفت و گفت... ولی با صبر.
    با بیشتر حرفهایی که میزنی موافقم. غیر از اون دموکراسی کنترل شده که بهش اعتقاد داری. آخه این چیزا که تصمیم گرفتنی نیست قربونت برم که شما بگی مثلا من تا اینجاشو میخوام، بقیش باشه برای بعد.
    آرمان جان این جامع عمل فکر کنم باید جامه عمل باشه.

    پاسخحذف
  10. مطلب هر چند جالب ولی پر از تناقض بود. هر کسی که منتظر اجازه حاکم باشد خائن است و فلان می شود خاتمی که برای نامزدی خود منتظر اجازه رهبر است( به استناد حرفهای نوریزاد از قول خاتمی که پریشب در برنامه افق گفت) و بعد چند خط پایین تر هر کس که رای ندهد فلان است می شود ماییم که نمی خواهیم به این خائن رای بدهیم.
    ۲. اگر ما در این دو سال برای تحت فشار قرار دادن حکومت فعالیتی کرده‌ایم حالا می‌توانیم توقع داشته باشیم به رای ما تن بدهد وگرنه حکومتی که زمانی که ما سه میلیون ادم در خیابان بودیم ما را به تخمش حساب نکرد و احمدی نژاد را تحلیف و تنفیذ کرد حالا که دیگر وجود نداریم چرا باید ما را به حساب بیاورد؟
    ۳. از صمیم قلبم و با تمام سول های بدنم دلم می خواهد من حرف مفت بزنم و همه این‌ امیدهایی که شما دارید واقعیتی باشد که من به دلیل یاس و ناامیدی و برادران و خواهران تبعیدی و زندانی از دیدنش محرومم.
    ۴. به امید پیروزی

    پاسخحذف
  11. ناشناس۱۲/۱/۹۲

    در جواب "آرمان جان این جامع عمل فکر کنم باید جامه عمل باشه:" فکنم چون "ه" و "ع" بر روی صفحه کلید در کنار هم بودنداشتباه شده. آقای یوسفی تحلیل روانشناختی خوبی از جمعیت تاثیرگذار در ایران دارن. با این حال، اتفاقا برای اینکه 100 سال دیگه در جا نزنیم باید به بازی ادامه داد و خوبه اگر روشنفکر و مکتبی و عادی و ... که به حق انتخاب اکثریت برای انخاب عامل تصمیم گیرنده برای سیاستگز(ذ)اری عمومی با رعایت حقوق اقلیت بر اساس انسانیت! اعتقاد دارن همچنان خواهان این حق باشند ولو دور از دسترس...

    پاسخحذف
  12. ناشناس۱۳/۱/۹۲

    «حق دادنی نیست؛ گرفتنی است»
    ناشناس 3، لطفاً!

    پاسخحذف
  13. ناشناس۱۹/۱/۹۲

    همهُ "هر اندیشه‌ای که..." و "من باور دارم که..." ها شعارهای خوبی هستند اما چگونگی تحقق این شعارها واضح نیست.فکر کنم هر بچه ای می دونه که "حق دادنی نیست؛ گرفتنی است"! اما چگونه؟

    پاسخحذف