خرداد روز (ششم) آبانماه 86
من رای میدهم!ا
امروز و در میان لینکهای بالاترین به نوشتهای از ابراهیم نبوی برخوردم با عنوان «تحریم کنیم یا جلوی جنگ را بگیریم». هرچند جناب نبوی سخنانش را در قالب بیان کرده بود (و یا حداقل سعی کرده بود که این کار را بکند) اما به راحتی میتوان فهمید که این نوشته نه تنها طنز و خندهدار نیست، بلکه به واقع حقیقتی تلخ و دردآور است. بلافاصله و در همان لینکهای بالاترین یکی از دوستان سعی کرده بود به زعم خود جوابیهای خدمت جناب نبوی ارسال کند که فکر میکنم آنقدر با عجله نوشته شده بود ارزش نقد ندارد و تنها به این درد میخورد که از خلال آن به برخی از استدلالهای (که چه عرض کنم بیشتر نامش عذرهای بدتر از گناه است) دوستان تحریمی اشاره و آنها را نقد کرد.ا
قبل از شروع بحث اجازه بدهید به این افسوس همواره خود اشاره کنم که ای کاش تمامی این دوستان پادکست جناب بهنود را شنیده بودند. پادکستی که اشک را میهمان چشمان هر شنونده آگاهی میکرد. اگر نشنیدهاید حتما گوش کنید، هرچند دیگر بسیار دیر شده، اما باز هم گمان میکنم که اگر کسی واقعا و به دور از هر لجاجت بچگانهای بخواهد موضع خود را اصلاح کند، شنیدن این پادکست مسعود بهنود عزیز میتواند کمک بسیار خوبی باشد.ا
اما در مورد تحریم انتخابات و یا جلوگیری از جنگ اجازه بدهید ختم کلام را در همان آغاز بیاورم که بنده هم با جناب نبوی کاملا موافقم، پس اگر شما جزو آن دسته از دوستان تحریمی هستید که قصد ندارید به هیچ صراطی غیر از همان که در پیش گرفتهاید نظری بیفکنید زحمت خواندن این چند سطر را به خود ندهید، «لکم دینکم و لی الدین».ا
لپ کلام جناب نبوی که بنده هم پیشاپیش موافقت کامل خود را با آن اعلام کردم (و به قول دوستان گفتنی آنچنان وسط ماجرا پریدیم که ما سه نفر را کجا میبرید؟) ساده و در همان تیتر مطلب خلاصه است: اگر انتخابات ریاست جمهوری سال 84 تحریم نمیشد و در نتیجه احمدینژاد رای نمیآورد، جدا از اینکه کدام یک از دیگر کاندیدها پیروز انتخابات میشدند و مملکت به کدام سو میرفت یک گزاره قطعی و مشخص بود: خطر جنگ یا اصلا وجود نداشت و یا تا این حد جدی نبود.ا
اشاره به این نکته هم شاید ضروری باشد که نتایج و اهداف دیگر انتخابات موضوع دیگری است جدا از این مسئله و این نوشتار اساسا با این پیشفرض نوشته میشود که وقوع جنگ بدترین گزینه برای کشور است. پس آن دسته از دوستان که منتظر منجیگری جناب جرج دبلیوی پسر و تفنگداران دریایی ایالات متحده برای رهایی از هر نوع فلاکت و بدبختی هستند هم زحمت بیش از این به خود ندهند، نوشتن در این باره نیز باشد برای «شاید وقتی دیگر».ا
نوشته را با نقد استدلالهای احتمالی دوستان تحریمی به پیش میبرم، با این امید که چیزی از قلم نیفتد. پس در اول کلام باید به این استدلال همواره و همیشه اشاره شود که: «اگر تحریم به صورت موفق و گسترده انجام شود، نظام با بحران مشروعیت مواجه گشته و ناچار تن به خواست مردم برای برگزاری یک انتخابات آزاد خواهد داد».ا
در پاسخ به این ادعا ابتدا به چند مثال تاریخی (منظور از تاریخی باستانی نیست، همین یک دهه اخیر را میگویم) اشاره میکنم. اولین مثال انتخابات ششمین دوره مجلس شورای اسلامی بود که بسیاری از چهرههای به اصطلاح تندروی اصلاحطلب توانستند به آن راه پیدا کنند. چهرههایی که حتی بسیاری از آنان به مانند «علی اکبر موسوی خوینی» و «فاطمه حقیقت جو» بعدها حتی از اصلاح طلبان نیز عبور کردند و برای مدتی به جرگه تحریمیها پیوستند؛ و باز هم چهرههایی که حدود 80 نفر از آنان در دور بعدی رد صلاحیت شدند. حالا به این پرسش پاسخ دهید که چرا نظام تن به برگزاری چنین انتخاباتی داد؟ آیا پس از حضور بیش از 70درصد مردم در انتخابات ریاست جمهوری و چیزی در همین حدود در انتخابات شورای شهر نظام با بحران مشروعیت مواجه بود که تن به برگزاری انتخابات مجلس ششم داد؟
بلافاصله اجازه بدهید به انتخابات مجلس هفتم اشاره کنم. این انتخابات در شرایطی برگزار شد که نزدیک به یک سال پیش از آن و در دومین دوره انتخابات شورای شهر شاهد کمترین حضور مردمی در تاریخ انتخاباتهای جمهوری اسلامی بودیم به نحوی که در تهران تنها 13 درصد واجدین شرایط در انتخابات شرکت کردند و در نهایت و در کل کشور هم آمار رای دهندگان به 50درصد نرسید. پس بگذارید به طرح این پرسش بپردازیم که اگر نظام با توجه به این عدم اقبال عمومی در یک انتخابات آزاد (آزادترین انتخابات جمهوری اسلامی انتخابات دور دوم شورای شهر بود) از بحران مشروعیت خود بیمناک شده بود، پس چرا باز هم گستردهترین رد صلاحیتها را در انتخابات مجلس هفتم اعمال کرد تا آن را به ننگینترین و فرمایشیترین انتخابات تاریخ خود بدل سازد؟ مگر قرار نبود که بحران مشروعیت نظام را وادار به پذیرفتن خواست مردم سازد؟
نه دوستان، نظام از بحران مشروعیت بیمی ندارد و این بیباکی به اعتقاد بنده دو دلیل مشخص دارد. اول آنکه در نظر افکار عمومی داخلی و خارجی که دموکرات بودن نظام را نشان دهنده مقبولیت آن میدانند و بر این مسئله تاکید دارند، این نظام به هیچ وجه مشروعیتی ندارد و این عدم مشروعیت با یک انتخابات نیمبند هم برطرف نخواهد شد. در مقابل این افراد و در میان سران به اصطلاح اصولگرای نظام هم اساسا مشروعیت به رای مردم نیست. جناب مصباح یزدی سالها است که بر اسلامی بودن نظام تاکید میکنند و جمهوریت را یک زائده برای آن میدانند، احمدینژاد هم که رسما اعلام کرد مردم حالشان از دموکراسی به هم میخورد. دوستان بسیجی هم مدام تکرار میکنند «و اکثرهم لا یعقلون». این عدم مشروعیت نظام با تحریم انتخابات تنها افسانهای است که به دلیل تکرار بیش از حد اندک وجهه عقلانی به خود گرفته، وگر نه هر آگاه و بینایی به خوبی بر بیپایه بودن آن گواهی میدهد.ا
اما استدلال بعدی که اساسا استدلالی برای تحریم نیست و تنها یک خردهگیری به دلایل طرح شده از جانب اصلاحطلبان است مسئله پرونده هستهای و خطر جنگ است. برخی از دوستان معتقد هستند که ماجرای پرونده هستهای ایران مسیری غیر قابل انحراف است؛ تصمیمات در این زمینه مستقیما از جانب شخص سید علی خامنهای گرفته میشود و تمامی روسای جمهور ملزم به اجرای بیچون و چرای آن هستند. در نتیجه اگر احمدینژاد هم رییسجمهور نمیشد وضعیت پرونده هستهای همین بود که هست.ا
در پاسخ به این مسئله نیز تنها نگاهی به وضعیت این پرونده در دوران ریاستجمهوری سید محمد خاتمی میتواند گویا باشد و توضیح اضافه آنکه تمامی مراحل قانونی شدن فعالیتهای هستهای کشور در آن زمان طی شده و تنها تاییدیه نهادهای محیط زیست باقی مانده بود که ناگاه جناب محمودخان احمدینژاد سر رسید و این شد که میبینید.ا
اما از این سند عریان هم که بگذریم باز هم میتوان به سیر وقایع دو سال گذشته نگاهی انداخت و این پرسش را طرح کرد که آیا پرونده هستهای ایران به تنهایی مسببات تحریم را فراهم آورد؟ و یا واضحتر اینکه اصلا این ایرانی که پرونده هستهایش به شورای امنیت رفته کدام ایران است؟!!!ا
کدام ایران دوستان؟ کدام ایران؟ بر این نکته نسبتا مبهمتر تاکید میکنم تا بیشتر به فکر فرو روید. آیا پرونده هستهای کشوری به شورای امنیت رفته که مبدع طرح گفت و گوی تمدنها است یا پرونده کشوری که دم از نابودی دیگر کشورهای عضو سازمان ملل میزند؟
باید دقت کنیم که برای افکار عمومی جهان بسیار مهم است که با چه چیزی طرف هستند و قرار است در مورد چه کشور و یا نظامی قضاوت کنند. چهرهای که محمود احمدینژاد از ایران ساخته است یک چهره فوقالعاده خشن و تهاجمی است که جهانیان از آن بیم دارند. هرچند که رسانههای غربی در ترسیم این چهره نقش اصلی را داشتهاند اما این احمدینژاد است که خوراک تبلیغات آنها را فراهم ساخته، وگر نه چرا زمان خاتمی چهره ایران به این شکل نبود؟ طبعا وقتی در مورد کشوری سخن میگوییم که روسای جمهور و روشنفکران کشورهای غربی برای ملاقات و گفت و گو با رییس جمهورش بیتابی میکنند و رییس جمهور آمریکا نه تنها برای ملتش پیام دوستی ارسال میکند که برای دیدار و دست دادن با رییس جمهورش در سازمان ملل ساعتها معطل میشود، باید بدانیم که پرونده هستهای این کشور خطرناک شناخته نمیشود و به شورای امنیت نمیرود و هیچ کس هم نمیتواند آن را دستمایه بهانهتراشی برای حمله نظامی قرار دهد. به نظر بنده مضحکترین و بیپایهترین استدلال تحریمیها در توجیه عمل خود و ای بسا آسوده ساختن وجدانشان استدلال برای غیر قابل اجتناب نشان دادن جنگ است.ا
اما در نهایت باز هم به یکی دیگر از استدلالهای همیشگی دوستان تحریمی در توجیه ناکامیهای مداوم خود باز میگردم. استدلالی مبتنی بر این پایه که دلیل شکستهای پیاپی طرح تحریم (که قرار بود از دل آن دموکراسی بیرون بیاید و فعلا تنها جنگ را نزدیکتر ساخته) دسترسی نداشتن گروه تحریمیها به تریبونی برای بیان نظراتشان بوده است.ا
اجازه بدهید باز هم کمی پا را از دایره ادب خارج بگذارم و عرض کنم این گونه اظهارات دیگر نشان دهنده اوج حماقت است! از این دسته از دوستان باید پرسید که اصلا منظورشان از تریبون چیست؟ یعنی به تحریمیها هم روزنامه و نشریه و رادیو و تلویزیون بدهند که تحریم انتخابات نظام را تبلیغ کنند؟ خوب آخر عقل کلها، اگر در مملکتی زندگی میکردیم که به مخالفین خودش هم تریبون میداد دیگر چه نیازی به تحریم داشتیم؟ اگر در کشور تا این حد آزادی بیان وجود داشت که بتوانیم در رسانهها اعلام کنیم ما این نظام را نمیخواهیم و انتخاباتش را قبول نداریم پس دیگر دعوای ما با حکومت بر سد چه بود؟
این دوستان گویا فراموش کردهاند که اساسا خودشان برای چه تحرمی شدند؟ فراموش کردهاند که تحریم را انتخاب کردهاند برای اینکه از انتخابات آزاد محروم هستند، از آزادی بیان بیبهرهاند و حتی از ابتداییترین حقوق انسانی مصرح در عهدنامه حقوق بشر به دور ماندهاند.ا
اگر عدهای در این مملکت گزینه تحریم را انتخاب کردهاند برای این است که حتی اصلاحطلبان به اصطلاح درون حکومتی این نظام (به مانند مشارکت) هم از داشتن هرگونه تریبون رسمی و غیر رسمی محروم هستند. حال که آقایان برای درمان این درد نسخه تحریم را پیچیدهاند به صورت هزلواری ناکامی خود را به دلیل وجودیشان موکول میکنند و این دیگر از عجایب روزگار است.ا
اما مسئله نداشتن تریبون برای ارائه نظرات و مواضع، تنها ابزاری برای نشان دادن بیاساس بودن مدعای تحریمیها نیست، بلکه دقیقا دلیلی متقن برای لزوم بازگشت به انتخابات و ادامه اصلاحات از درون نظام است. توضیح آنکه هرگونه تغییر و پیشرفتی لوازم خود را میطلبد که دوستان به خوبی به تریبون، به عنوان یکی از ابتداییترین این ابزار و لوازم اشاره کردهاند. اما چه کسی این تریبون را در اختیار مخالفین قرار میدهد؟ آیا این اصلاحات و اصلاح طلبان نبودند که سبب شدند تحریمیها و اصولا طیفهای مخالف کلیت نظام جرات و امکان ابراز وجود را پیدا کنند؟
نه اینکه این گروهها وجود نداشتند و از پس اصلاحات پدید آمدند، نه، اما نباید فراموش کرد سالهای نه چندان دوری را که افراد را به جرم ابراز عقایدی بسیار خفیفتر از این هم به مجازاتهایی سنگین در حد اعدام محکوم میکردند. این اصلاحات درون حکومتی بود که سبب شد خطوط قرمز عقب رانده شوند و راه حتی برای انتقاد از رهبر نظام هم باز شود. انتقاد از رهبر نظام و اصل ولایت فقیه که دو رکن غیر قابل بحث در نظام محسوب میشدند در دوران اصلاحات از درون خانهها به سطح مطبوعات و دانشگاهها و حتی مجلس کشور کشیده شد.ا
همین امر سبب شد تا مخالفین توانایی ابراز مطالبی مانند تحریم را کسب کنند و حتی کار را به جایی رساندند که کمپین 20میلیون امضا راه انداختند. خوشبختانه و یا بدبختانه محمود احمدینژاد بسیار زودتر از آنکه تصور میشد آنچنان مصیبتی را به سرمان آورد که هر عقل سلیمی افسوس دوران عافیت را بخورد.ا
بنده نه در دوران اصلاحات به سودی و سهمی رسیدم که بخواهم از منافع خود دفاع کنم و نه آنقدر احمق هستم که یک دوران گذار را به مانند هدف غایی و مطلوب نشان دهم. معایب و کاستیهای دوران هشت ساله اصلاحات و عملکرد اصلاح طلبان بر همه کس مشخص است. پس دیگر نیازی به تکرار جنون آمیز مطالبی چون «مگر در دوران اصلاحات دانشجویان بازداشت نشدند» و یا «مگر در دوران اصلاحات با مطبوعات برخورد نشد» و هزار یک ایراد دیگر نیست، این را همه میدانیم، اما آنچه که گویا فراموش میکنیم این است که پدید آورنده اصلاحات نه سید محمد خاتمی، نه حزب مشارکت و نه هیچ فرد و گروه دیگری نبودند که این خود ما، توده مردم بودیم که آن را ایجاد کردیم، پس قبول کنیم که این خود ما بودیم که از آن به خوبی حفاظت نکردیم، اجازه ایجاد نقصان و حتی انحراف در آن را دادیم و در نهایت هم با دستان خود آن را نابود کردیم.ا
برای من مدتها است که اشتباهات گذشته خودم مشخص و مسلم شده است. من هم زمانی بر سر سید محمد خاتمی فریاد زدهام، من هم زمانی فریاد تحریم انتخابات سر داده و به سفید ماندن شناسنامهام افتخار کردهام، من هم زمانی از رای دادن به عالیجناب سرخپوش اکراه داشتم، اما امروز از تمامی آن اعمال خود پشیمانم. از گذشته پشیمانم اما سرخورده نیستم که اگر فرصتهای زیادی را از دست دادم حداقل از قبال آن تجربیات ناکام به این نکته ظریف دست پیدا کردم که اصلاحات هزینه دارد، این هزینه تنها زندان و شکنجه نیست، ای بسا هزینه اصلاحات صبر کردن و صبر کردن باشد، صبر و تحملی که شاید به درازای تمامی عمر من به طول انجامد، اما در پس آن این امید وجود دارد که فرزندانم بتوانند در جامعهای بهتر زندگی کنند، جامعهای بهتر که برای بهبود خود نه وامدار چکمهپوشان آمریکایی است و نه ظهور امام همیشه غایب، بلکه تنها و تنها مدیون مردمان همان جامعه است.ا
حالا گرفتم!
پاسخحذفخوب تو هم مواظب رفتارت جلوی بقیه باش بچه منو ضایع کردی! تو وبلاگه شروین