بیماری مسری غفلت
همین اول بگویم که به باور من، حکومت کودتایی که در سالنهای تیاترش «نوشتن در تاریکی» و «آنفولانزای خوکی» به روی صحنه میرود فاتحهاش خوانده است. یعنی کودتا شکست خورده، حالا دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد.
اما «آنفولانزای خوکی» نمایشی است کنایی با یک تم طنز. داستان دکتری است که مامور تحقیق بر روی یک بیماری مسری است که «آنفولانزای خوکی» نامیده میشود. این بیماری استعارهای است از نوعی بمباران رسانهای و تبلیغاتی که ذهن انسانها را هدف قرار داده و آنان را به نوعی از خود بیگانگی میکشاند و مشغول خود میسازد. به مرور این پزشک از همکاری در این پروژه تحقیقاتی پشیمان میشود چرا که هدف آن نه کمک به انسانهاٰ که به کنترل درآوردن آنها است.
دکور نمایش تنها از یک تخت پزشکی و تعدادی پردههای متحرک رایج در بیمارستان تشکیل شده که به صورت مداوم تصاویری بر روی آنها به نمایش گذاشته میشود. در واقع این تصاویر نقش پررنگی در طول نمایش دارند و حتی گاه مورد خطاب یکی از بازیگران قرار میگیرند. بازیگران محوری نمایش را پزشک، همسرش و منشی پروژه تشکیل میدهند که به مرور مشخص میشود این منشی مامور نظارت بر خود پزشک هم هست.
آغاز نمایش برای من دلچسب نبود. گمان میکنم خواسته یا ناخواسته، بازیگران در شروع نمایش تنها بر روی شوخیهای غالبا جنسی تمرکز کرده بودند که تا پایان نمایش هم ادامه داشت. در واقع این تمرکز بر روی طنز نمایش، دست کم تا بخش قابل از توجهی از اجرا همه توجه را به خود جلب میکند و سبب میشود تا اگر هم نشانههایی از استعاره این بیماری وجود دارد چندان به چشم بیینده نیاید. اما به مرور ورق بر می گردد و استعاره زیبای این بیماری همهگیر خودش را نمایان میکند. شاید از همان زمانی که پزشک با برداشتن عینکش به ناگاه تغییر لحن میدهد و برخلاف روال طنز عادی خود به صورت جدی خطاب به بینندگان توضیح میدهد: «وقتی گرفتاری بیشتر میشه، باید یکجوری سر مردم گرم بشه، یک چیزی که اونها رو به خودشون مشغول کنه». به گمانم درست همینجا است که تماشاگر، بجز لبخندهای پراکنده به شوخیهای اجرا، موضوع پرهیجانی برای جذب شدن به نمایش پیدا میکند. نمایش اصرار دارد که این «غفلت» و اسیر شدن به «خود مشغولی» کشنده است. بیماری مسری مورد علاقه برای حاکمان است و تنها راه مقابله با آن اراده افراد است. هرکس به بیماری خود آگاه شود و بخواهد که از آن رها شود بهبود مییابد و آنکس که نداند و یا در برابرش ناامید شود میمیرد. اساسا، ناامیدی یکی از علایم بروز و راههای شیوع این بیماری است.
شاید تحلیلی بیش از اندازه سیاست زدهای باشد؛ اما گاه به نظرم میرسد که ایده اولیه نمایش به دنبال ترور دو پزشکی شکل گرفته است که رد پایی از آنها در پرونده جنایات پس از کودتا و گزارشهای پزشکی قانونی دیده شده بود. حتی اگر هم این فرضیه چندان صحت نداشته باشد، اما نتیجه نمایش شباهت بسیاری به این ماجرا دارد. نمایش خیلی زود از قالب صرف شوخی خارج میشود و نشان میدهد که اتفاقا پیامی بسیار جدی و حتی هولناک با خود به همراه آورده است. بدین ترتیب میتوان ادعا کرد که مخاطب نه تنها به مرور بیشتر جذب نمایش میشود که حتی در بخشهای انتهایی آن نوعی احساس اضطراب و نگرانی را هم تجربه میکند. اضطرابی که نمایش به هیچ وجه آن را به بازی نمیگیرد و با قاطعیت تمام به پایانی تراژیک راهنماییاش میکند.
به گمانم جنبه استعاری «آنفولانزای خوکی» از یک نظر دچار فراز و فرود شدیدی میشود. یعنی در ابتدای نمایش همانگونه که گفتم چندان به چشم نمیآید. در میانههای اجرا به اوج خود میرسد، اما در بخش پایانی آنچنان صریح مورد تمرکز قرار میگیرد که دیگر نمیتوان از آن با عنوان «استعاره» یاد کرد. در واقع به نظر میرسد که کارگردان نمیتواند حد این استعاره را به درستی رعایت کند و با نزدیک شدن بیش از حد به موضوع، آن را به یک اشاره مستقیم بدل میکند. شاید بتوان تصور کرد که دغدغه دیده نشدن و یا ترس از نرساندن پیام اصلی در این اتفاق بیتاثیر نبوده است، اما به گمان من نمیتواند توجیه مناسبی باشد، چرا که باور دارم همانگونه که بیننده باید به تیاتر، به عنوان یک هنر و یک بستر انتقال مفاهیم احترام بگذارد، هنرمند نیز باید به درک مخاطب خود اعتماد داشته باشد.
در نهایت اینکه از یک سو گمان میکنم تشویق گرم و پر حرارت حضار در پایان اجرا از موفقیت آن خبر میدهد، هرچند که این نمایش آنچنان که مستحقش بوده است دیده نشده و توجهات را به خود جلب نکرده است. از دیگر سو، احتمال میدهم برای آن دسته از دوستانی که باور داشتند «نوشتن در تاریکی» بیش از حد درگیر اشارات مستقیم و بیپرده شده بود، «آنفولانزای خوکی» نمونه قابل توجهتری از واکنش فضای هنری به عرصه مه آلود سیاست کشور باشد.
پینوشت:
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعهای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر