۶/۰۳/۱۳۸۶

سوم شهریورماه 86

شترسواری دولا دولا

ا«شتر سواری دولا دولا نمی‌شه»، وقتی به مصادیق این مثل قدیمی در سیاست فعلی کشور فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که ای کاش حالا که ما نتوانستیم فرایند نوسازی (مدرنیزاسیون) را در کشورمان به سرانجامی برسانیم، حداقل به بخش‌های قابل اتکای سنت خود پای‌بند می‌ماندیم. این روزها و در جریان بالاگرفتن بحث شرکت در انتخابات مجلس هشتم، عملکرد آقای کروبی و نزدیکانش به خوبی این مسئله را نشان می‌دهد.ا

سیاست ما ایرانی‌ها، مدت‌ها است به مانند فرهنگمان خودمانی و ریش‌سفیدی شده است. (البته اگر این مسئله همیشگی نبوده باشد، که من از آن بی‌اطلاعم) گویا حتی سیاست‌مدارانی هم که قرار است سرنوشت یک ملت را رقم بزنند نمی‌توانند خود را از بند برخی معذوریت‌های شخصی نجات دهند و این تعارفات معمول ایرانی را حداقل در برخی بزنگاه‌های سیاسی کنار بگذارند. این مسئله بیشتر از هر گروه دیگری در میان اصلاح‌طلبان به چشم می‌خورد. (که البته شاید به دلیل انتظار بالاتر از این گروه باشد)ا

ماجراها و بحث‌های پیرامون تعیین ریاست مجلس، پس از پیروزی اصلاح‌طلبان در سال 78 را به خوبی به یاد می‌آورم. درست در شرایطی که اکثریت مردم و رسانه‌های حامی اصلاح‌طلبان (اگر نگویم تمامی آن‌ها) خواهان انتخاب محمدرضا خاتمی و یا حتی ابراهیم نبوی به عنوان رییس مجلس بودند در نهایت شاهد انتخاب مهدی کروبی برای این کرسی ریاست بودیم. این انتخاب در شرایطی صورت گرفت که خاتمی با رایی خیره کننده نفر اول لیست نامزدهای تهران شده بود و کروبی به هیچ وجه از شرایط خوبی در فهرست نمایندگان تهران برخوردار نبود (رتبه دقیقش را به خاطر ندارم).ا

گویا علی‌رغم خواست عمومی حامیان اصلاحات، عده‌ای ترجیح دادند حرمت ریش سفید آقای کروبی را نگه‌ دارند(!)، تصمیمی که بعدها جنبش اصلاحات به کرات (برای نمونه به هنگام طرح اصلاح قانون مطبوعات و یا حتی در زمان استعفا و تحصن نمایندگان) چوب آن را خورد. اما به نظر می‌‌رسد این تجربیات برای اصلاح‌طلبان کافی نبود.ا

حتی پس از آن‌که کروبی در انتخابات ریاست‌جمهوری هم حاضر به ائتلاف نشد و مصرانه خواهان حضور به عنوان نامزد ریاست‌جمهوری شد، اصلاح‌طلبان باز هم نتوانستند از این شیخ دل بکنند و یک بار برای همیشه با طرح یک پرسش تکلیف خود را با وی مشخص کنند: «آقای کروبی، شما کی اصلاح‌طلب شدید؟»ا

هرگاه بحث عملکرد کروبی به میان می‌رسد حامیان ایشان بلافاصله به سراغ پرونده لقمانیان می‌روند که «شیخ به تنهایی کاری کرد که تمامی اصلاح‌طلبان با هم نمی‌توانستند انجام دهند». جدا از این مسئله که اساسا آیا زد و بندهای پشت پرده و قلدر بازی و گرو کشی، بخشی از فرآیند اصلاحات به حساب می‌آید که ما این کار آقای کروبی را به نقطه روشن عملکرد اصلاح‌طلبانه ایشان بگذاریم، می‌خواهم به مصداق آن طنز معروف «خوب، دیگه چه خبر؟» بپرسم: به راستی دیگر باید به کدام عمل آقای کروبی صفت اصلاح‌طلبانه اطلاق کنیم؟ در برابر این یک اقدام (که باز هم تاکید می‌کنم اساسا با تعاریف و اهداف اصلاح‌طلبی در تناقض است و تنها نکته مثبت آن این است که به نفع ما(!) تمام شد*) چند موضع‌گیری از آقای کروبی در برابر جریان اصلاحات باید مشاهده می‌شد تا نام وی از این جرگه خط بخورد؟ به راستی آیا خدمتی را که مهدی کروبی در جریان طرح اصلاح قانون مطبوعات به نظام (منظورم حاکمیت تمامیت‌خواه نظام، و مشخص‌تر شخص سید علی خامنه‌ای است) کرد از عهده احمد جنتی هم بر می‌آمد؟ چه کسی می‌توانست خوش‌خدمتی کروبی در جریان استعفا و تحصن نمایندگان را انجام دهد؟

تمامی تصمیمات و اقدامات دوران اصلاحات به یک طرف، از زمانی که جناب کروبی نتوانست کرسی ریاست جمهوری را کسب کند، گویا قصد دارد تا انتقام شکستی که به گفته خودش مقصر اصلی آن «آقا مجتبی» بود را از اصلاح‌طلبان بگیرد. چه در زمان انتخابات شورای شهر سوم، و چه اکنون که در آستانه انتخابات مجلس هشتم به سر می‌بریم بارها و بارها عملکرد کروبی به دست‌مایه‌ای برای جناح‌های رقیب و رسانه‌های آن‌ها به ویژه کیهان و صدا و سیما بدل گشته تا شکاف میان اصلاح‌طلبان را عمده و عمده‌تر نمایش دهند.ا

پس از آن همه التماس و خواهشی که سبب شد تا اصلاح‌طلبان با حزب اعتماد ملی ائتلافی نیم‌بند برای حضور در انتخابات شورای شهر سوم تشکیل دهند، باز هم جناب کروبی گویا به یاد زخم‌های گذشته افتاده و قصد دارد بار دیگر انتقام اعمال دیگران را از اصلاح‌طلبان بگیرد.ا

چند هفته‌ای بود که نزدیکان جناب کروبی به مانند آقای منتجب‌نیا در مصاحبه‌های خود تاکید می‌کردند که چهره‌های حساسیت‌دار اصلاح‌طلبان نباید در انتخابات شرکت کنند و تنها چهره‌های معتدل (دقیقا منظورشان خودشان است) باید نامزد نمایندگی مجلس شوند. در این مدت هرچه با چهره‌های شاخص اصلاح‌طلبان و اعضای سرشناس احزاب مشارکت، کارگزاران و سازمان مجاهدین صحبت کردیم که «آقا این‌ها دارند ساز خودشان را می‌زنند و آب به آسیاب دشمن می‌ریزنند و به هیچ کس بجز خودشان رضایت نمی‌دهند و اساسا چه لزومی دارد که این همه اصلاح‌طلبان بر روی پیوند با حزبی تک نفره تاکید کنند» به گوش کسی نرفت که نرفت. انگار تمامی اصلاح‌طلبان به نوعی یا در محضوریت ریش سفید آقای کروبی قرار داشتند و یا جرات نمی‌کردند با شیخی که به وقت خشم ملاحظه هیچ بنی بشری را نمی‌کند درگیر شوند.ا

آنقدر اصلاح‌طلبان صبر کردند و دعا کردند شاید جناب شیخ بار دیگر به آن‌ها روی خوش نشان دهد، که بار دیگر کار از کار گذشت و باز هم مشت اول را شیخ به دهان اصلاح‌طلبان کوبید. آن هم نه از تریبون خودش (روزنامه اعتماد ملی و یا در داخل حزبش)، بلکه درست از تریبون دشمنان قسم خورده اصلاحات.ا

مهدی کروبی در گفت و گوی مفصل خود با خبرگزاری فارس سخنانی بی‌سابقه را به زبان آورد تا به خوبی نشان دهد که برای توجیه خود نزد سران نظام و محافل قدرت، هیچ ابایی از قربانی کردن اصلاح‌طلبان ندارد. کروبی که در این مصاحبه به عناوین مختلف سعی کرده است به هاشمی رفسنجانی توهین کند، بارها و بارها دیگر اصلاح‌طلبان را نیز تهدید کرده که در آستانه انتخابات مجلس با ارائه یک سری مدارک و نامه اقدام به افشاگری علیه آنان خواهد نمود.ا

هرچند که سخنان کروبی (از جمله به تمسخر گرفتن جبهه دوم خرداد و موجودیت اصلاحات) تا مدت‌ها سوژه مناسبی را در اختیار کیهانیان و دیگر رقبای به اصطلاح اصول‌گرای اصلاح‌طلبان قرار داد، اما من از تمامی این وقایع تنها به یک نکته خوش‌بین هستم، آن هم این که یک بار برای همیشه، حتی اگر شده از روی ناچاری، اصلاح‌طلبان تلکیف خود را با آقای کروبی مشخص کنند و راه خود را از او جدا کنند. ای کاش اصلاح‌طلبان هم بفهمند که «شتر سواری دولا دولا نمی‌شود». ا


پی‌نوشت:
ا
ا* این موضوع من رو به یاد خاطرات مارادونا میندازه، اسطوره فوتبال جهان در بخشی از خاطراتش صد بازیکن برتر تاریخ فوتبال جهان از نگاه خودش رو نام برده بود و برای هر کدوم شرح کوتاهی نوشته بود. شاید جالب‌ترین این شرح‌ها متعلق به گابریل باتیستوتا بود. مارادونا در برابر نام این گل‌زن آژانتینی نوشته بود: این مرد یک گاو وحشی است، خدا رو شکر که او هموطن ما است.ا

۵/۳۰/۱۳۸۶

ملت بخواب که مجلس هم خوابیده!ا


خبر گروگان‌گیری سیستان رو که حتما شنیدید، نزدیک به چهل نفر توسط گروهی که گویا از وابستگان ریگی بودند به گروگان گرفته‌ شدند و در نهایت هم با اقدام ارتش پاکستان آزاد شدند. خبر آزادی گروگان‌ها که رسید قرار شد با یکی از مسئولین تماس بگیرم و یک سری اخبار تکمیلی، اعم از اینکه آیا کسی از گروگان‌ها هم کشته شده و یا همه سلامت هستند به دست بیارم. منطقی‌ترین گزینه‌ها اعضای کمیسیون امنیت ملی مجلس به نظر می‌رسیدند. به هر حال حداقل از اسمش اینجوری بر میاد که مسئول پیگیری و تامین امنیت مردم باشه؛ اما اگه همچین خوابی دیدید ایشاالله خیر باشه؛ منظور؟ عرض می‌کنم.ا

نفر اولی که تونستم باهاش تماس بگیرم داریوش قنبری نماینده ایلام بود. بنده خدا آدم خوب و مثبتی هم هست و ما هم گفتیم از این فرصت استفاده کنیم و یک سری بهش بزنیم. اما نتیجه: «بلی، بلی، آزاد شدن، من خودم از تلویزیون شنیدم». از تلویزیون! خوب شاید صدا و سیمای فخیمه در انتشار اخبار خوش زیادی عجله کرده و قبل از هر نهاد آگاه دیگه‌ای خبر رو منتشر کرده. اما آیا نماینده مردم و عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس پیگیری کرده ببینه حال اون چهل تا ایرانی بی‌نوا در چه وضعیه؟ «نه، راستش من خبر ندارم» (!)ا

به نظرتون عجیب نیست؟ عادیه؟ پس صبر کنید. نفر بعدی جناب اعلمی، نماینده سرشناس و پر سر و صدای تبریز بود: «من با شما مصاحبه نمی‌کنم، شما غرض ورزی دارید»؛ بابا قربونت، غرض ورزی چیه؟ می‌گم حال گروگان‌های بیچاره چطوره؟ «همون که گفتم، تا خط مشی مغرضانتون رو تغییر ندید من باهاتون حرف نمی‌زنم». بسیار خوب، ممنون آقای نماینده مردم. باز هم می‌گید طبیعیه؟ خوب بگید، اما این یکی رو هم بخونید.ا

نفر سوم، جناب کاظم جلالی، نماینده شاهرود بود، ثبت این مکالمه یک مقدار به فضاسازی نیار داره که لطفا خودتون زحمت بکشید تَوَه بزنید:
ا

جلالی: گروگان‌گیری؟ کجا؟
بنده: سیستان آقا، 40 نفر رو گرفته بودند.ا
(یک نفر در کنار آقای نماینده مردم باهاش در گوشی صحبت می‌کنه و صدای پچ پچش به گوش می‌رسه)
جلالی: «بلی بلی، گویا توی سیستان بوده...»ا
(اندکی دیگر پچ پچ)
جلالی: «بلی، الآن دوستان می‌گن که آزاد هم شدن...»ا
جلالی: «بلی، مثل اینکه پلیس پاکستان اومده».ا

خوب، دیگه قطعا نیازی نبود بپرسم که آیا از سرنوشت گروگان‌ها اطلاعی دارید یا خیر، همین که پس از ختم قائله تونستم خبر وقوع گروگان‌گیری رو به نماینده مردم، اون هم عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس بدم خودش کار خیر محسوب می‌شه؛ ما که وظیفه خودمون رو انجام دادیم، فقط به عنوان یک برادر کوچک‌تر به به عموم ملت شهیدپرور توصیه می‌کنم هر چه سریع‌تر خودشون برن و فنون شنا رو یاد بگیرن که اگه دنیا رو آب ببره این مجلس و نماینده‌هاش رو خواب می‌بره.
ا

۵/۲۸/۱۳۸۶

راه مصدق

توضیح: از همان آغاز طراحی این وبلاگ قصد داشتم تا از این پس گفت و گوهایی را با شخصیت‌های مختلف ترتیب دهم و با برچسب گفت و گو در وبلاگ قرار دهم. تلاشم بر آن است که موضوعات و چهره‌های مورد این گفت‌ و گوها را بنا به مقتضیات روز و انتخاب کنم و در این مورد مشتاقانه از پیشنهادات دوستان برای گفت و گو استقبال می‌کنم. با فرا رسیدن سال‌گرد کودتای ننگین 28 مرداد بد ندیدم که اولین گفت و گو را به این موضوع اختصاص دهم و برای این امر به سراغ مهندس کوروش زعیم از اعضای جبهه ملی رفتم. گفتنی است که این گفت و گو را از طرف خبرگزاری آفتاب ترتیب دادم و به همین دلیل ناچار بودم که پرسش‌ها را تا حدودی کنترل شده و محتاطانه طرح کنم، اما پاسخ‌های مهندس زعیم را بدون هیچ حذف و تغییری در اینجا قرار می‌دهم (بماند که ایشان نیز در پاسخ گویی تا حدودی مراعات شرایط را نموده‌اند).ا
بار دیگر از تمامی خوانندگان درخواست می‌کنم تا در صورت تمایل موضوع و یا شخصیتی را برای تهیه یک گفت و گو در بخش نظرات پیشنهاد دهند.ا


-----------------------------------------------



همان‌گونه که می‌دانید محوریت تشکیل جبهه ملی را دو چهره ملی و مذهبی، یعنی دکتر مصدق و آیت‌الله کاشانی تشکیل می‌دادند؛ اما این اتحاد که در آغاز به پیش‌رفت جنبش ملی کمک‌های بسیاری نمود در ادامه و بر ایجاد شکاف و تفرقه در داخل جبهه از میان رفت و مسببات ضعف جنبش را فراهم آورد. دلایل بروز اختلاف میان آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق را در چه می‌دانید؟

زعیم: نخست اینکه آیت الله کاشانی در تشکیل جبهه ملی ایران شرکت نداشت. جبهه ملی را آن نوزده نفری که همراه مصدق به تحصن در دربار پرداختند تشکیل دادند. البته من شاهد بودم ملاقاتهای آغازین کاشانی و مصدق در خانه سید حسن زعیم پس از بازگشت کاشانی از لبنان بودم. پس از تشکیل جبهه ملی، کاشانی در کنار جبهه ملی قرار گرفت و از مصدق و اقداماتش پشتیبانی کرد. در مبارزه ملی کردن صنعت نفت، مهمترین و بانفوذترین شخصیت مذهبی بود که مردم را در پشتیبانی از مصدق بسیج می کرد. اختلاف مصدق و کاشانی وقتی مصدق به نخست وزیری رسید آغاز شد و عامل این اختلاف نیز توقعات کاشانی از نخست وزیر و قانونمند بودن سازش ناپذیر مصدق بود. ا

کاشانی مانند همه روحانیان عادت به سفارش کردن داشت. هر کس مشکلی داشت به سراغ او می رفت و از او یادداشتی برای مسئولان دولت برای راه اندازی کارش می گرفت. کاشانی روزانه دهها سفاشنامه می نوشت. مصدق این شیوه کار راه اندازی را قانونی و منطبق با اصول دموکراسی نمی دانست. او معتقد بود که کارمندان دولت باید کارشان را قانونی و بدون تبعیض انجام دهند و اگر کارمندی قصور کرد، مراجعه کننده می تواند شکایت کند و حق خود را مطالبه کند. در زمان مصدق رشوه گیری و پارتی بازی ممنوع بود و به حداقل خود در تاریخ ایران رسیده بود. کاشانی که خود را رهبر شیعیان جهان می دانست، و از قدرت و نفوذ خود آگاه بود، انتظار داشت که سفارش های او بی چون و چرا اجرا شود. مصدق هیچ استثناء را در اجرای قانون نمی پذیرفت.ا

علت دیگر این بود که وقتی مصدق برای نخستین بار نخست وزیر شد به دیدن کاشانی رفت تا از پشتیبانی او مطمئن شود. کاشانی فهرستی از وزیران مورد نظرش را به مصدق داده بود و انتظار داشت که در آن نشست، مصدق به ترکیب هیئت وزیران اشاره کند، ولی مصدق اصلا" سخنی از وزیران بر لب نیاورد. کاشانی از این بی اعتنایی آزرده شد، ولی برای حفظ ظاهر اعلامیه ای صادر کرد که در آن تاکید به عدم دخالت در گزینش وزیران مصدق نمود. متن اعلامیه و اشاره به خودداری از "توصیه" در گزینش وزیران بخوبی نشانگر این آزردگی است. درخواست دیگری هم که ایشان از وزیر کشور مصدق برای انتخاب پسرشان و دو نفر دیگر به مجلس شورای ملی داشت و مورد مخالفت مصدق قرار گرفته بود، عقده دیگری را در دلش ایجاد کرده بود. ا

من اتهام پول گرفتن ایشان از انگلیسی ها را در جریان 28 امرداد بهیچ وجه نمی پذیرم، زیرا کاشانی نیازی به پول نداشت و اگر لب تر می کرد، از بازار برایش پول سرازیر می شد. افزون بر این، پدر ایشان، مصطفی کاشانی، در جنگ با انگلستان در جنوب عراق پس از فروپاشی دولت عثمانی کشته شده بود و خود ایشان هم در آن جنگ در کنار پدر زخمی شده بود و دل خوشی از انگلیسی ها نداشت. ولی کاشانی فوق العاده دهن بین بود و آخرین کسی که گوش او را داشت برنده میدان می شد. ا

در جریان 28 امرداد، پنج روحانی بودند که از سوی بیگانگان مامور منحرف کردن ذهن کاشانی و ترساندن او از تسلط حزب توده و کمونیست شدن کشور شده بودند. مدارک سیا و وزارت خارجه انگلستان که اسناد آن زمان را آزاد کرده اند، نام آن پنج روحانی را مخفی نگه داشته اند. از سوی دیگر، پس از آغاز اختلاف میان مصدق و کاشانی، بعلت اینکه این دو دیگر باهم ملاقات های مستمر نداشتند، بدخواهان مصدق کنترل گوش کاشانی را به دست گرفتند. کاشانی را نگران کرده بودند که مصدق با اخذ اختیارات و تصدی وزارت جنگ قصد کودتا دارد. ارتباط میان مصدق و کاشانی قطع شده بود و این عدم ارتباط کاشانی را بشدت بدگمان کرده بود. ماموران سفارت انگلستان و امریکا نیز در لباس روحانی و یا خیرخواهان کشور، دائم کاشانی را تحریک می کردند تا سرانجام کاشانی آن اعلامیه شگفت انگیز را علیه مصدق صادر کرد.ا

مدت‌ها است که با انتشار اسناد مربوط به کودتای 28مرداد، ارتباط نزدیک عناصری در داخل خود جبهه ملی با کودتاگران و به ویژه دولت انگلستان مشخص شده است. چهره شاخص این گروه مظفر بقایی بود که در جریان کودتا نیز نقش پر رنگی ایفا کرد. در مورد وی (بقایی) و نقش او در ایجاد اختلاف میان آیت‌الله کاشانی و دکتر مصدق توضیح دهید.ا

زعیم: بقایی یکی از شخصیت هایی بود که گوش کاشانی را پر می کرد و نزدیکی او در گذشته با مصدق، سخنانش را برای کاشانی پذیرفتنی تر می نمود. روز چهارم امرداد، شوارتسکف با یک چمدان پول وارد تهران شد، روز پنجم مصدق انحلال مجلس و رفراندوم را اعلام کرد، و از روز ششم بقایی و مکی و قنات آبادی هر روز در منزل کاشانی مجلس سخنرانی علیه مصدق برگزار کردند و شدید و تندتر از نمایندگان درباری و عوامل خارجی، به مصدق حمله نمودند. بقایی که خود را کاندید نخست وزیری پس از مصدق فرض می کرد همراه با مکی و حائری زاده از نهضت ملی جدا شدند و برنامه حساب شده ای را برای سقوط مصدق به اجرا گذاشتند. روز هفدهم فروردین آن سال، بقایی در یک سخنرانی گفت که ".. دکتر مصدق می کوشد شاه برود و حزب توده سر کار بیاید." روز بیستم فروردین این سه نفر برای ایجاد توهم ناامنی در کشور، اعلام کردند که در مجلس امنیت ندارند و شاید مجبور شوند از این پس اسلحه کمری حمل کنند. از آن پس آن سه نفر به کاشانی نزدیک شدندتا جایی که حرف آنها برای کاشانی حجت شده بود. ا

به دنبال قتل سرلشکر افشار طوس، دولت دکتر مصدق قصد بازداشت سرلشکر زاهدی را داشت. زاهدی چگونه توانست از این قائله نجات پیدا کند و چه کسانی وی را در این راستا یاری دادند؟

زعیم: طبق اسناد محرمانه آزاد شده انگلستان، اینتلیجنت سرویس دستور قتل افشارطوس را صادر کرده بود و این دستور در خانه بقایی به گروه قاتلان ابلاغ شد. علت قتل افشار طوس این بود که انگستان می دانست اگر هنگام کودتا افشارطوس در سمت رییس شهربانی باشد، سخت مقاومت خواهد کرد و کودتا شکست خواهد خورد. روز 12 اردیبهشت بقایی و زاهدی به اتهام مشارکت در قتل از سوی فرماندار نظامی احضار شدند. روز چهاردهم اردیبهشت، کاشانی که رییس مجلس بود ولی هرگز به مجلس نمی رفت، به بازرسی مجلس دستور داد که اجازه بدهد زاهدی در آنجا بست بنشیند تا دستگیر نشود. کاشانی نه تنها اعتنایی به اعتراض نمایندگان که می گفتند مجلس پناهگاه جنایتکاران نیست نکرد، بلکه همانروز به دیدن زاهدی رفت و او را دراغوش کشید و روبوسی کرد. آن روز کاشانی به مدت نیم ساعت با زاهدی محرمانه مذاکره کرد. به این ترتیب، کاشانی اجازه نداد مجلس از بقایی سلب مصونیت کند تا دستگیر شود. ا

دو گروه که در مراحلی از جنبش ملی شدن صنعت نفت به حمایت از حرکت دکتر مصدق پرداختند، حزب توده و طیف آیت‌الله کاشانی بودند. اما در هنگام کودتای 28 مرداد هیچ یک از این دو طیف به یاری دولت ملی بر نخواستند. دلایل این امر را در چه می‌دانید؟

زعیم: من دلایل عدم پشتیبانی کاشانی را شرح دادم. ولی پشتیبانی حزب توده فقط مقطعی و برنامه ریخته شده بود. آنها می خواستند اعتماد مصدق را جلب کنند تا مصدق در مواقع بحران به آنها اتکاء کند. حتی در جریان کودتا از مصدق اجازه مسلح شدن خواستند. ولی مصدق باهوش تر از این بود به یک حزب وابسته به دولت بیگانه که دستورهای خود را از مسکو می گرفت اعتماد کند. افزون بر این، مصدق شدیدا" با کمونیسم مخالف بود. یکی از دلایلی که مصدق نخواست در برابر کودتا مقاومت نظامی کند، حضور فعال و خطرناک حزب توده بود. باید توجه کنید که گروه های هوادار جبهه ملی همیشه با حزب توده درگیر بودند و هرگز به آنها اعتماد نکردند.ا

در پایان، دکتر مصدق را در شکست جنبش ملی و وقوع کودتای 28مرداد تا چه حد مقصر می‌دانید؟ به نظر شما اشتباهات احتمالی دکتر مصدق در این زمینه کدام بود.ا

زعیم: من باور ندارم که جنبش ملی شکست خورد، بلکه ناتمام ماند. جنبشی که مصدق آغاز کرد هنوز ادامه دارد. در آن زمان شرایط به گونه ای بود که امکان مقاومت نظامی وجود نداشت. رییس مقتدر شهربانی را که می توانست نظم را برقرار کند کشته بودند، مصدق همکاری مهمترین متحد خود را از دست داده بود و وی می توانست جمعیت انبوهی از عوام را علیه مصدق به خیابانها بریزد، شکاف بزرگی در ارتش رخ داده بود و بسیاری از فرماندهان در حمایت از مصدق یا شاه دو دل بودند، حزب خطرناک توده با امکانات یک ابرقدرت حریص گوش بزنگ بود، دو کشور مقتدر که دست کم نیمی از نمایندگان را خریده یا همراه کرده بودند و شبکه وسیع جاسوسی و خرابکاری در سراسر کشور داشتند در برابر او ایستاده بودند، شاه کشور بجای وفاداری به قانون اساسی و اعتماد به مردی که تردیدی در میهن دوستی او نبود، خود را با زبونی در اختیار کشورهای بیگانه قرار داده بود و در گوشه و کنار کشور یاغیان و خائنان سرزمینی مترصد بودند، و سرانجام نخست وزیری که تمام زندگیش را در راه استقرار دموکراسی و حفظ حقوق مردم سپری کرده و حاضر نبود حتی یک قطره خون در راه حفظ مقامش ریخته شود، اگر شما بودید چکار می کردید؟ اگر مصدق مقاومت نظامی می کرد، آیا اکنون هنوز هم مصدق بود؟

۵/۲۴/۱۳۸۶

پیشنهاد بی شرمانه


همیشه اعتقاد داشتم که برای فهمیدن اینکه چه چیز بیشترین ضربه را به یک دیکتاتور می‌زند، و یا نظام‌های دیکتاتوری بیش از هر چیز از چه اقداماتی در بیم و هراس هستند باید به خود آن‌ها رجوع کنیم؛ دغدغه دیکتاتورها را بیشتر و بهتر از هر کس دیگری خود آن‌ها بیان می‌کنند و اینجا است که فرمول «دشمن دشمن من دوست من است» تا حدود زیادی به کار می‌آید.ا

چند وقتی است که خبردار شدیم مسئولین امنیتی پس از بازداشت یکی از فعالین دانشجویی، چهار گزینه پیشنهادی را برای انتخاب در پیش پای وی قرار داده‌اند. دقت در گزینه‌های ارائه شده نکته‌های بسیار ظریفی را به دست می‌دهد که می‌توان از آن‌ها به دغدغه‌های اساسی نظام پی برد.
ا

اما گزینه‌های پیش روی این فعال دانشجویی

یک- با پوشیدن چپیه و فرو رفتن در غالب یک عاشق ولایت خود را برای همیشه از پیگرد و مجازات‌های احتمالی نجات دهد. (بدون شرح)ا

دو- زندان. (بدون شرح تر!)ا

سه- خروج از کشور(!) این پیشنهاد برایم بسیار جالب بود. از مدت‌ها پیش به این موضوع فکر می کردم که چطور بسیاری از مخالفین رژیم (به ویژه فعالان دانشجویی) به این سادگی از کشور خارج می‌شوند و در خارج از کشور شروع به افشاگری علیه نظام می‌کنند؟ آیا سیستم امنیتی کشور تا این مقدار ضعف دارد که از پس کنترل تعدادی جوان دانشجو هم بر نمی‌آید؟ (برای مثال فرار منوچهر محمدی آن هم پس از مرگ برادرش در زندان را در نظر بگیرید) دقت در این مسئله همواره می‌توانست به یک پاسخ نسبتا قابل قبول منتهی شود: نظام از مخالفین خارجی ترسی ندارد.ا

نمی‌دانم دقیقا به چه دلیلی است، اما فکر می‌کنم مدت‌ها است که همه ما در باطن به چنین درکی رسیده‌ایم که امیدی به ایرانیان مقیم خارج از کشور نیست؛ گویا حرف‌ها و اقدامات این افراد هر قدر هم که گسترده باشد و هرقدر هم که از جانب رسانه‌های خارجی تحت پوشش قرار گیرد در داخل کشور بی تاثیر و نافرجام باقی می‌ماند. حتی آنانی که در داخل هواداران بسیاری را به خود جلب کرده بودند با خروج از کشور بسیار زود در زیر سایه سنگین بی‌تفاوتی فرو رفتند. (برای مثال در این رابطه به سرنوشت اکبر گنجی دقت کنید که تازمانی که در ایران بود چه دردسرهایی برای نظام ایجاد کرده بود و اعتصاب غذایش چه جنجال بزرگی را به وجود آورده بود، اما اکنون که در خارج از کشور آزاد و با حمایت‌های بسیار مشغول فعالیت است تا چه حد در سکوت و بی اثر به نظر می آید)ا

با توجه به سوابق موجود به نظر می‌رسد که اخراج مخالفین کم هزینه‌ترین شیوه برخورد برای نظام است و مسئولین امنیتی نیز تا حد امکان بیش از هر شیوه دیگری این راه را در نظر دارند. پیشنهاد کنونی به این فعال دانشجویی هم در همین راستا به نظر می آید. آنچه من از این تجربه می آموزم این است که: «برای ایران باید در ایران ماند؛ اینجا اولین و آخرین سنگر مبارزه است» ا

چهار- اتخاذ موضع رادیکال: شاید برای برخی این موضوع عجیب و درک آن دشوار باشد، اما مسئولین به عنوان آخرین گزینه پیش رو، تند روی و تظاهر با داشتن مواضعی رادیکال را به فعال دانشجویی ما پیشنهاد کرده بودند! شاید این گزینه در نگاه اول کمی عجیب به نظر آید، اما اگر خوب بررسی و درک شود، نه تنها شیوه موثر ادامه راه را به ما می‌آموزد، بلکه در نشان داده چهره واقعی بسیاری از مدعیان مبارزه هم ما را یاری می‌دهد. برای این منظور ابتدا باید به درک دقیق خواسته مسئولین اطلاعاتی بپردازیم .ا

آنچه دقیقا مسئولین اطلاعاتی از دانشجوی بازداشتی مطالبه کرده بودند اتخاذ مواضع رادیکال و ترغیب دیگران به پیروی از این شیوه رفتاری بود. اما این شیوه رادیکال چه مظاهری دارد و چگونه بروز می یابد؟

اولین و بارزترین شیوه بروز رفتار به اصطلاح رادیکال هتاکی و گستاخی بیش از حد و خارج از عرف است. شما هرچه هتاک‌تر باشید رادیکال بهتری هستید، هرچه بیشتر چشم خود را ببندید و هرچه بیشتر دنیا را به شیوه سیاه و سپید بنگرید رادیکال ترید، هرچه بیشتر خشک و تر را با هم بسوزانید و همه را به یک چوب برانید رادیکال ترید، هرچه بیشتر از منطق و شرایط سنجی فاصله بگیرید رادیکال ترید، هرچه بیشتر خواسته‌های عجیب و غریب و غیر قابل وصول طرح کنید رادیکال ترید .ا

یک رادیکال خوب کسی است که به همان اندازه، و حتی بسیار بیش از آنکه به نظام حمله کند، به دیگر مخالفان که از راه‌های دیگری مشغول مبارزه هستند حمله کند. اساسا پس از مدتی تنها کاری که یک رادیکال انجام می‌دهد حمله کردن به دیگر مخالفان است با این توجیه که آنان ترسو و محافظه کارند .ا

یک رادیکال خوب کسی است که هر بار اتحادی و انسجامی رخ داد به ناگاه طهور کند و یک تنه تمامی توافقات را بر هم زند، آخر او تنها کسی است که می فهمد، تنها کسی است که راست می گوید(!) و تنها کسی است که لیاقت رهبری کردن(!!!) مردم را دارد .ا

یک رادیکال خوب حتی باید شعارهایی را طرح کند که نه تنها از خواست عمومی، که از درک عمومی مردم نیز خارج باشد. او باید حرفی را بزند که کمتر کسی قادر به درک آن است، چه برسد به اینکه بخواهد با آن موافقتی داشته باشد و حول آن شعار جمع شود .ا

در کل یک رادیکال فردی است که در عین طرح بالاترین مطالبات و استفاده از شدیدترین ادبیات و به کار گیری و توصیه خشن‌ترین راه حل‌ها، نه تنها بی خطرترین، که باید گفت مفیدترین عنصر برای نظام به حساب می آید؛ چرا که نظام نه تنها از جمع شدن مردم در گرد شعارهای یک فرد یا گروه به اصطلاح رادیکال بیمی ندارد، بلکه به خوبی به این امر واقف است که عالیجنابان رادیکال تمامی تلاش خود را در راستای بر هم زدن هرگونه اتحاد دیگری در برابر نظام به کار خواهند برد و از این منظر بار سنگینی را از دوشن نظام و دستگاه های امنیتی اش بر می دارند.ا

فراموش نکنید که هیچ لزومی ندارد نارفیقان رادیکال به طور مستقیم با مسئولین امنیتی در ارتباط باشند و با از آن ها خط بگیرند، حفظ شیوه رفتاری به اصطلاح رادیکال به مرور زمان شرایطی را فراهم خواهد آورد که نه تنها تمامی حرکات این افراد برای نهادهای امنیتی قابل پیش بینی است، بلکه مطلوب و مورد انتظار هم هست.ا

در داخل از کشور و به ویژه طی یکی دو سال اخیر نمونه های بسیاری از این افراد به چشم می خورند که فعلا و ترجیه می دهم نامی از آنان نبرم و برای مثال تنها به یک نمونه خارج از کشور اکتفا می کنم.ا

در اوج دوران اصلاحات و هنگامی که عده‌ای از سرشناس‌ترین شخصیت‌هایی که از خارج از حاکمیت اصلاحات را حمایت می‌کردند قصد کردند تا با حضور در کنفرانس برلین صدای اصلاحات را به گوش تمامی جهانیان به ویژه ایرانیان مقیم خارج از کشور برسانند و درست در زمانی که نظام هیچ دستاویزی برای جلوگیری از سیل خروشان اصلاحات نداشت، گروهی که نام پر طمطراق حزب کمونیست کارگری (حکمتیست) را بر خود نهاده‌اند و سوابقشان به خوبی گواه شیوه عملی رادیکالشان است به داد نظام رسیدند تا با مفتضح کردن و بر هم زدن کنفرانس، نه تنها جلوی برگزاری مطلوب آن را بگیرند، بلکه مسببات بازداشت شرکت کنندگان آن و وارد آمدن یکی از بزرگترین ضربات به جریان اصلاحات را فراهم کنند. به راستی کدام نهاد امنیتی و یا اطلاعاتی نظام می توانست خدمتی که این حزب رادیکال انجام داد را انجام دهد؟