۴/۱۸/۱۴۰۰

در تقدم هدم سیاست بر هدم جمهوریت

 


تصور کنید که مثلا تونی بلر در انگلستان پس از شکست حزب کارگر در انتخابات بگوید: «دلیل شکست حزب ما این بود که مردم اشتباه کردند»! این صحبت ممکن است از روشنفکر نقادی چون «نوام چامسکی» در نقد رفتارهای اجتماعی پذیرفته باشد، اما اینکه یک جریان سیاسی مدعی شود دلیل شکست انتخاباتی من «اشتباه مردم» بوده، با دو اصل در تناقض است:

اصل نخست، خود مفهوم دموکراسی که سیاست‌مداران را نه «ولی» و «قیم» مردم، بلکه نمایندگان آن‌ها قلمداد می‌کند. اندیشه اصلاح‌طلبان انتخاباتی، نسخه تضعیف شده راس حکومت هستند که مردم را «رعیت» قلمداد می‌کنند و به جای اینکه جایگاه خودشان را در نسبت با مردم بسنجد، مردم را با معیار نزدیکی و دوری به خود گمراه یا با بصیرت می‌خوانند.

اصل دوم، مفهوم خود سیاست است؛ جایی که وظیفه فعال سیاسی کسب حمایت برای راهکارهای خودش است. عجیب است کسانی از این تنها وظیفه سیاسی‌شان عاجز باشند و همچنان احساس کنند باید در جایگاه طلب‌کار و حتی آموزگار عمومی قرار داشته باشند.

تکرار روایت «اشتباه مردم در انتخابات ۸۴» که دوباره ورد زبان حضرات شده از بارزترین مصادیق همین وضعیت است. البته حتی بدون فهم دو اصل قبلی هم شاید می‌شد از حضرات پرسید که: چطور وضعیت فعلی، محصول بسیج عمومی در انتخابات ۹۲ و ۹۴ و ۹۶ نیست، اما ناگهان مربوط شده به انتخابات ۸۴؟ یعنی این وسط کلا کارنامه ۸ ساله حضور حضرات در قدرت و فرمان‌بری مردم از پیام «تکرار می‌کنم» بلاموضوع شده، «اشتباه مردم» در سال ۸۴ اثرات تازه خودش را بروز داده؟

مساله اما به نظرم اصلا این استدلال‌ها نیست. چون این‌ها بحث‌هایی در زمین «سیاست» هستند اما ما با وضعیت «هدم سیاست» مواجهیم. غلامحسین کرباسچی در مناظره کلاب‌هاوسی با زیدآبادی، با لحنی تحقیرآمیز می‌گفت: «اگر حزب ما دفتر نداشت شما کجا تشریف می‌بردید افاضه کنید؟» مفهوم «سیاست‌ورزی» را در اندیشه آقای کرباسچی و دوستان کارگزارانی می‌شود از اوج وعده‌هایشان دریافت: «تورم ما کمتر است». یعنی سقف درک ایشان از سیاست به اندازه «انتصاب مدیر اجرایی موفق» است؛ تازه اگر همین هم بود خوب بود، چون بعید است در هیچ کجای جهان به مدیری که سمت‌اش را بدون توجه به اختیارات کافی برای اجرای تعهدات‌ش قبول می‌کند بگویند «مدیر موفق».

معلوم نیست آن‌ها که نکته قوت نامزدشان را حمایت از FATF اعلام می‌‌کنند ما را به ریشخند گرفته‌اند یا واقعا نمی‌فهمند که اگر به اختیار دولت بود، حسن روحانی خیلی زودتر آن را تایید کرده بود و اگر به نظر آن حضرت باشد در دولت رییسی هم می‌تواند اجرایش کند. به هر حال، با چنین خوانشی باید گفت دستاوردهای یک برنامه‌نویس ساده که می‌تواند نرم‌افزاری برای بهبود یک کارکرد اجرایی بنویسد در مقایسه با کل تشکیلات حزب کارگزاران مصداق «نلسون ماندلا» را دارد! شاهدش همین صحنه کمدی/تراژیک که خود حضرات در نهایت مجبور شده بودند به جای دفتر احزاب‌شان در اتاق‌های کلاب‌هاوس «افاضه» کنند.

ضرورت پرداختن به «هدم سیاست» پیش از «هدم جمهوری» همین است که سیاست‌ورزی، ابزار رسیدن به جمهوریت است و کارکرد آنانکه شیوه سیاست‌ورزی را بدین حد مبتذل کرده‌اند دقیقا «خلع سلاح عمومی» است. البته سعی می‌کنند چنین کارکردی را با رنگ و لعاب «پرهیز از انفعال» تزیین کنند اما از نگاه من، بالاترین انفعال سیاسی آن است که برای خلاصی از دشواری‌های سیاست‌ورزی واقعی، معنای سیاست را به قامت ترس‌خوردگی محافظه‌کارانه خود تقلیل دهیم!

هدف دیگر جریان انتخابات‌گرا از این «هدم سیاست»، فرار به جلو از جایگاه پاسخ‌گویی به طلب‌کاری است. یعنی همان کاری که با ماجرای انتخابات ۸۴ کرده‌اند. بهترین شیوه برای شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیت رویکرد شکست خورده سال‌های اخیر، همین است که با اصرار مشدد بر تکرار همان رویه غلط همچنان مدعی باقی ماند. به قول معروف «دست پیش را بگیر تا پس نیفتی».

در نقطه مقابل این رویکرد، تحریم انتخابات می‌تواند سرآغاز یک مواجهه «سیاسی» با بحران وضعیت کشور است. به باور من، بازگشت به روند سیاست‌ورزی همراه با مقاومت، تنها از مسیر یک «نه» بزرگ آغاز می‌شود. اینکه تاکید کنیم نسخه‌ای که حضرات انتخابات‌گرا برای ما پیچیده‌اند، نه درمان این وضعیت، بلکه دقیقا اصلی‌ترین عامل آن است. ما با تحریم خود نخستین قدم برای توقف این روند «هدم سیاست» را بر می‌داریم تا پس از آن به جبران «هدم جمهوریت» هم امیدوار شویم.

رییسی‌هراسی هم مشروعیت می‌خواهد!

 


در یکی از اتاق‌های «کلاب‌هاوس» که آقای تاجزاده در حضور چندین هزار نفر به پرسش‌ها پاسخ می‌دادند، فرصت سوال به یکی از هوادارن آقای رییسی رسید. استدلالی که کرد مربوط به اعدام‌های سال ۶۷ بود و توضیحی داد که شاید بارها شنیده‌اید. اینکه آن افراد محارب بودند و دست‌شان به خون هزاران ایرانی آلوده بود و با دشمن خارجی متحد شده بودند و چه و چه. یعنی یک استدلال شخصی نبود؛ منطقی بود که حامیان آن اعدام‌ها در تمام این سال‌ها به عنوان مانیفست دفاعی از عملکرد خود اقامه کرده‌اند.

 در آن مورد خاص، خوشبختانه من شاهد بودم که آقای تاجزاده خیلی صریح و قاطع واکنش نشان داد و بدون هیچ لکنتی توضیح داد که این دست رفتارهای سیستماتیک چطور «جنایت‌ محض» محسوب می‌شوند و ابدا نمی‌شود آن‌ها را در قالب توجیهاتی از جنس «برخی تندروی‌ها» یا «رعایت نشدن برخی ترتیبات اداری» تخفیف داد. قطعا نزدیکان آقای تاجزاده فایل صوتی آن جلسه را دارند و اگر خودشان بخواهند این بخش را می‌توانند منتشر کنند. بحث من چیز دیگری است.

 این روزها که مدافعان پر و پا قرص صندوق، انبان استدلال‌شان از همیشه تهی‌تر است، بار دیگر به سیاست همیشگی هراس‌افکنی از جناح مقابل روی آورده‌اند و طبیعتا «رییسی هراسی» فعلا بهترین گزینه است. حضرات خیلی هم ساده استدلال می‌کنند که اگر چهار سال پیش کسی به صورت «رای سلبی به رییسی» تصمیم به حضور در انتخابات گرفته، منطقا باید این دوره هم همان رفتار را تکرار کند وگرنه دچار تناقض شده. من اما می‌خواهم یادآوری کنم که در این ۴ سال گذشته اتفاقات دیگری هم افتاد که شرایط را به کلی دگرگون کرد.

 اول بگویم که از نگاه من، فاجعه کشتار ۶۷ محصول تصمیم شخصی و یا جنون آنی یک نفر و دو نفر نبوده که همه چیز را در این اشخاص خلاصه کنیم. کشتار۶۷، فراتر از تصمیم اشخاص، محصول یک جور منطق و یک جور رویکرد رفتاری بود که مجاز می‌دانست مخالفان و رقبا و یا احتمالا کسانی را که «دشمن» می‌دانست به هر طریق ممکن از سر راه بردارد، و حامیان‌اش هم کسانی هستند که هرچند در آن وقایع نقشی نداشته‌اند اما دقیقا بر همین شیوه رفتاری مهر تایید می‌زنند و این استدلال را تکرار می‌کنند. پس تنها کسانی مشروعیت انتقاد از آن فاجعه را دارند، که دقیقا در نقطه مقابل این منطق غیراخلاقی و این شیوه عمل سیاسی رفتار کرده باشند؛ توقعی که بسیاری از مدعیان این روزهای «رییسی هراسی» برآورده نکردند.

 من به یاد می‌آورم که در کشتار آبان ۹۸، چه کسانی شبانه‌روز فعالیت می‌کردند که معترضان را متهم به «خشونت» کنند و بدین ترتیب آب به سیمای آن جنایت بریزند و همه چیز را در سطح «ما هم به شیوه عمل انتقاد داریم» تخفیف بدهند. من کسی را به یاد دارم که از آن طرف جهان برایمان گزارش می‌کرد تلفن زده و بستگان‌ش در تظاهرات حضور ندارند که معترضان را از هویت انسان عادی خارج کند!

 من فهرست بلند بالایی از به ظاهر «روزنامه‌نگاران» را می‌شناسم که تمام تلاش‌شان را برای توجیه قتل همکارشان (روح‌الله زم) به کار گرفته بودند و استدلال می‌کردند که او راهنمای ساخت کوکتل مولوتوف را در کانال‌اش منتشر کرده. (انصافا اتهاماتی که بانیان ۶۷ به قربانیان‌شان می‌زدند ده‌ها مرتبه جدی‌تر از این نبود؟)

 من خودم شنیدم که سرسلسله پروژه‌بگیرهای انتخاباتی استدلال می‌کرد که ترور سعید حجاریان نتیجه منطقی عملکرد خودش بوده!

 و من با گوش‌های خودم از زبان خانمی که مدعی پیشینه «چریکی» بود شنیدم که همین هفته پیش تلاش می‌‌کرد به دیگران ثابت کند که قربانیان آبان با تحریک خبرگزاری فارس به خیابان ریخته‌اند! و واقعا توقع داشت بقیه با شنیدن این استدلال نتیجه بگیرند که «خب اشکالی ندارد که قتل‌عام شدند»! و وقتی استدلال‌ش افاقه نکرد گفت «واقعا که این آبانی‌ها همه‌اش ضرر بودند». (دقیقا واژه به واژه همین را گفت)

 دوستان عزیز، رییسی هراسی هم یک سر سوزن مشروعیت می‌خواهد. شما نمی‌توانید چهار سال تمام، بر تلی از اجساد قربانیان دقیقا همان استدلال‌هایی را بیاورید که وقیح‌ترین حامیان کشتار ۶۷ هم با شرم و لکنت به زبان می‌آورند، اما سر بزنگاه که رسید مدعی شوید مردم باید از ترس رییسی به حرف شما گوش کنند. اگر هراسی برای ما وجود داشته باشد (که قطعا دارد)، اگر ترس و نفرتی از جنایت و توجیه جنایت داشته باشیم (که قطعا داریم)، ده‌ها مرتبه بیش از شخص رییسی و حامیان او که شاید هیچ خاطره‌ای هم از وقایع سال ۶۷ نداشته باشند، از تک تک شماهایی ترس و نفرت داریم که هنوز از دهان‌تان و نوک قلم‌هایتان بوی عفن جنایت تراوش می‌کند.

چرا همتی را بزرگترین خطر برای دموکراسی‌خواهی می‌دانم؟


 

در آستانه انتخابات ۹۲، تحلیل من و برخی دوستان این بود که جنبش سبز، بلوغ نهایی جنبش اصلاحات است، جایی که جنبش به صورتی اجتماعی درآمده و اصلاحات را در فرم جامعه‌محور خود دنبال می‌کند؛ اما با توجه به تحریم‌های بین‌المللی و فشاری که بر جامعه وارد شده بود، گمان می‌کردیم شرکت در انتخابات و جلوگیری از انتخاب جلیلی یک اولویت کوتاه مدت است. امید ما این بود که هرکسی بجز جلیلی رییس جمهور شود تا در توافق با غرب فشار تحریم‌ها را از دوش جامعه کم کند؛ ما هم در فضای مساعدتری جنبش خود را پی بگیریم. هر دو وجه این تحلیل اما در عمل شکست خورد!

 خوش‌بینی ما در توقف رویکرد تقابلی با غرب فقط یک توهم بود. تمام ماجرای «نرمش قهرمانانه» در یک تغییر تاکتیک از سیستم تدافعی هسته‌ای به سیستم تهاجمی «عمق استراتژیک» خلاصه می‌شد. روزی که حضرت‌ لازم می‌دید، حتی به موازات دولت احمدی‌نژاد هم مذاکرات را کلید می‌زد و روز دیگر که اراده ‌کرد، دولت حسن روحانی هم نتوانست جلوی «غلبه میدان بر دیپلماسی» را بگیرد؛ اما شکست بزرگتر برای ما در وجه سقوط گفتمان دموکراسی‌خواهی بود.

 روحانی قصد نداشت تا قیامت گزینه نیابتی باقی بماند. بر دوش جنبشی اجتماعی از نردبان قدرت بالا رفت و بلافاصله درصدد تثبیت گفتمان محافظه‌کارانه خود برآمد. شبکه‌های اجاره‌ای، فقط تا پیش از کسب قدرت برای ما استدلال می‌کنند که «بد» بهتر از «بدتر» است. همین‌ها به قدرت که می‌رسند مدعی می‌شوند اصلا «خوب» همان است که ما هستیم و هرچه جز این تندروی و «ویرانی‌طلبی» است! این واقعیت اصلاح‌طلبیِ هراسان از مردم و بیزار از خیابان است که آرای مردم را فقط پای صندوق محترم می‌داند و پس از آن خودش را نه وکیل و نماینده، که سرپرست، معلم و حتی «مبصر» جامعه می‌بیند.

 امروز هم، طبیعتاً هرکسی بر پایه تحلیلی که از وضعیت کشور دارد فرصت‌ها و تهدیدها را شناسایی و معرفی می‌کند. برخی مدعی هستند بزرگترین خطر فعلی پیروزی آقای رییسی و افزایش سرکوب و خفقان است. من اما به یاد می‌آورم که وقتی پای کشتار رسید، روحانی و رییسی و لاریجانی یکی شده بودند؛ وزیر کشور دولت اعتدال بود که می‌گفت «به پا هم زدیم» و رییس فراکسیون اصلاحات روزه سکوت گرفته بود. در سرکوب عریان توده‌های مردم که برسد، رییسی و همتی و روحانی تفاوتی ندارد. تفاوتی اگر وجود داشته باشد، صرفا حاشیه امنیتی است که دولت‌ها برای وابستگان و رانت‌خوارهای خود درست می‌کنند.

 اما در وجه گفتمانی، دغدغه اصلی من، همچنان جریان دموکراسی‌خواهی است. با این دغدغه، تهدید اصلی، خطر افزایش بگیر و ببند نیست. حتی اگر فرض بگیرم که ادعای حضرات درست باشد و پیروزی رییسی به افزایش سرکوب بینجامد، این سرکوب‌ها صورت مساله دموکراسی‌خواهی است و نه عامل تضعیف و نابودی آن.  گفتمان دموکراتیک را آن جریانی به نابودی می‌کشاند که صراحتا از پیش‌نیاز «اقتدارگرایی» برای «توسعه اقتصادی» سخن می‌گوید و نماینده‌اش حتی در سطح شعار و تبلیغات هم هیچ اشاره‌ای به ریشه‌های سیاسی و ساختاری بحران‌های کشور ندارد. گناه کم‌کاریشان را به گردن «جنگ اقتصادی» می‌اندازند اما توضیح نمی‌دهند بدون جرات نقد کردن سیاست خارجی چطور قرار است از این جنگ خارج شوند؟

 من به ادعاهای این جماعت باور ندارم. من این ادعای «توسعه اقتصادی در غیاب سیاست» را دروغ می‌دانم. از رویکرد «توسعه اقتدارگرایانه» حضرات وحشت دارم. رویای متوهمانه پیاده‌سازی مدل «چین اسلامی» بر ارکان یک نظام تماما توسعه‌ستیز، هیچ سرنوشتی بجز سقوط در دام یک «کره شمالی اسلامی» پیش روی ما نخواهد گذاشت.

 به باور من، آنچه سبب سقوط آزاد جامعه ایرانی طی دو دهه گذشته شده، آنچه باعث شده امروز نه تنها از نظر آمارهای اقتصادی، بلکه در تمامی شئون سیاسی، اجتماعی، نهادی و حتی شاخص‌های اخلاقیات اجتماعی احساس خطر کنیم، نه اثرات ماشین سرکوب، بلکه تن دادن به اندیشه میان‌مایگی نهفته در پس ادعای «اعتدال» و رویکرد علیل «بد و بدتر» بوده است. وقتی هر حقارت و هر زشتی غیرقابل باوری را به اسم «واقع‌بینی» بپذیریم، پیشاپیش سطح توقع خود از جهان و سطح نگاه و ظرفیت وجودی خود را به چنان گندابی تقلیل داده‌ایم که بی‌شک از دل‌اش وضعیتی بهتر از این در نمی‌آید. (حکایت «واقع‌بینی کلاغ‌ها» را اینجا+ بشنوید) از نگاه من، بزرگترین پیروزی قابل تصور برای جامعه مدنی ایران در بزنگاه خردادماه ۱۴۰۰، شکست مفتضحانه نمایندگان این گفتمان حقارت‌بار و خروج جامعه از این باتلاق کشنده است.

شکست یا ابتذال؛ مساله اصلاحات فعلا همین است!


 

پرده نخست: ۶ اردیبهشت‌ – حمیدرضا جلایی‌پور در مخالفت با اعلام نامزدی مصطفی تاجزاده می‌نویسد: «در شرایط فعلی کنش تکنوازانه جناب تاج‌زاده سودمند به حال مردم و اصلاح‌طلبان نیست». جلایی‌پور از تاجزاده می‌خواهد به جای «تکنوازی» به خرد جمعی نهاد اجماع ساز تمکین کند. (اینجا+)

 پرده دوم: ۵ خرداد - جبهه اصلاحات ایران (نهاد اجماع‌ساز) با صدور بیانیه‌ای اعلام می‌کند «نامزدی برای معرفی به مردم ندارد». (اینجا+)

 پرده سوم: ۱۲خرداد - مجمع روحانیون مبارز به ریاست سیدمحمد خاتمی، با صدور بیانیه‌ای بر تصمیم نهاد اجماع‌ساز مبنی بر «عدم معرفی نامزد انتخاباتی از طرف این جبهه، صحه مى‌گذارد و آن را اقدامى سنجیده و در جهت پرهیز از افتادن در دامى که مهندسان انتخاباتى تدارک دیده‌اند مى‌داند». (اینجا+)

 پرده چهارم: پنج‌شنبه ۱۳ خرداد – حمیدرضا جلایی‌پور، همان‌کسی که تاجزاده را صرفا به دلیل ثبت‌نام در انتخابات به «تکنوازی» متهم کرده بود، با رد تصمیم نهاد اجماع‌ساز و در یک تودهنی آشکار به بیانیه مجمع روحانیون اعلام می‌کند: «رای ندادن و کناره‌گیری بازی در سناریوی اقتدارگرایان است». (اینجا+)

 * * *

 به باور من، صحنه مناظره اخیر، عرصه شکست تام و تمام جریان اصلاحات نبود. اصلاح‌طلبی محافظه‌کار و صندوق‌محور از نگاه شخص من در همان سال ۹۶ به بن‌بست قطعی رسید و این مساله را ما همان زمان اعلام کردیم. یعنی نه پس از آنکه کوس رسوایی و شکست‌ها از آسمان به زمین افتاد، بلکه در همان سالی که ظاهرا یکی از بزرگترین پیروزی‌ها رقم خورده بود و حضرات سرمست از آرای بالای روحانی، هیچ گوش شنوایی برای شنیدن صدای هشدار و انتقاد نسبت به وضعیت امروز نداشتند.

 مناظره اخیر اما، درست به مانند سطحی از جنجال که امثال جلایی‌پور به اسم «تحلیل» به صورت مخاطب پرتاب می‌کنند یک «ابتذال مطلق» بود. استراتژی همتی هم به مانند شیوه تبلیغاتی جلایی‌پور صرفا بر پایه دوقطبی‌سازی کاذب از طریق هیاهوی بی‌مورد، حملات هتاکانه  و شیوه مرسوم «پروپاگاندای تبلیغاتی» بر پایه «زیاد گویی و بلند گویی» بنا شده بود و هیچ نشانه‌ای از وجود یک برنامه مشخص، یک نقد واقعی به ساختار موجود و راه و مسیری برای برون‌رفت از انسداد نداشت. شیوه‌ای تماما «احمدی‌نژادی» که البته از جانب نامزدهای طرف مقابل هم کاملا در دستور کار قرار گرفته بود تا نشان دهند این ابتذال به صورت بنیادین در سازوکار انتخاباتی نظام رسوخ کرده و همه را در نهایت به همان «سر و ته یک کرباسی» رسانده که سطح رقابت‌شان بسیار پایین‌تر از حداقل استانداردهای اخلاقی جامعه است.

 بازنده‌ها می‌توانند سربلند باشند، می‌توانند حتی به فکر بازاندیشی و بازگشت باشند، اما آن‌ها که به چنین ابتذالی کشیده می‌شوند دیگر هیچ راه برگشتی برای خود باقی نمی‌گذارند. اگر اصلاح‌طلبان همان چهارسال پیش ندای هشدار را جدی‌تر گرفته بودند و چشم بینایی برای تشخیص شکست خود از پس پوستین ظاهری پیروزی انتخاباتی داشتند، شاید در این مدت می‌توانستند تغییراتی در روش و منش خود ایجاد کنند و امروز هم شانس پیروزی داشته باشند؛ اما برای کسانی که به جای شنیدن صدای منتقد، سعی در سرکوب و بایکوت آن داشتند، دوگانه امروز دیگر «پیروزی یا شکست» نیست. حالا بر سر دوراهی «شکست یا ابتذال» قرار گرفته‌اند.

 با این حال، اگر بخواهیم به یک معجزه برای اصلاح‌طلبان دل ببندیم که شاید بخشی از این جریان بتواند سنگ‌بنای مسیر بازاندیشی و بازتعریف خود را بنا نهد، این انتخابات شاید آخرین فرصت‌ش باشد. بیانیه‌های مجمع روحانیون و نهاد اجماع‌ساز ضروری بودند اما کافی نیستند. سیاست یک بام و دو هوای اصلاحات بیش از این نمی‌تواند اعتماد اجتماعی را به خود جلب کند. مردم دیگر نمی‌پذیرند که تمامی تناقض‌ها و گاه مفاسد اصلاح‌طلبان پشت توجیهاتی از جنس «جبهه فراگیر و متکثر» پنهان شود. هسته مرکزی اصلاحات (اگر به واقع چنین هسته‌ای وجود داشته باشد) برای قدم نهادن در مسیر بازاندیشی و ترمیم گفتمانی خود، ابتدا باید از پاکسازی چهره‌ها و تریبون‌هایی شروع کند که هیچ ابا و هیچ پرهیزی از ابتذال فعلی ندارند. اگر این جریان بتواند چنین چهره‌هایی را با صراحت تمام از خود براند و پرچم اصلاح‌طلبی را از دست آن‌ها خارج کند، آن وقت «شاید»، و البته فقط «شاید» در آینده بتواند به احیای دوباره خود امیدوار باشد.