شاید اولین موج «افشاگری» پس از انقلاب 57 ایران را جوانانی رقم زدند که از دیوار خانه شیطان بزرگ بالا رفتند و با فتح لانه جاسوسی، به گنجینهای باورنکردنی از اسناد محرمانه برخورد کردند. برای فاتحان جوان که هنوز پشت لبشان برای نشان عمق ایمانشان به حد کفایت سبز نشده بود، شوق دست یابی به این فتح الفتوح عظیم و قرار گرفتن در صدر فهرست اخبار آنچنان عظیم بود که هیچ گاه از خود نپرسند مزدوران هفت خط و حقه باز جناب شیطان چه اوراقی را برای افشاگری این فاتحان باقی گذاشتهاند و چه اسنادی را از بین برده اند. شعار «برادر خط امام، افشا کن، افشا کن» خیلی زود به یک شعار ملی بدل شد که نتیجه ماندگارش در تاریخ کشور محکومیت یک نفر به حبس ابد، استعفای یک دولت کاملا موقت و در نهایت بیش از سه دهه تحریم و فشار بین المللی بود.
با این حال و درست به موازات افشاگری جوانان اورکت پوش نسبتا ریشو، گروهی پیرمرد کراواتی هم مشغول افشاگریهای متفاوتی بودند. غالب مسوولین و سردمداران حکومت طاغوب خیلی زود دریافتند که جذابترین دفاع در محاکمات دادگاههای شرع (که معمولا از چند دقیقه تا چند ساعت بیشتر به طول نمیکشید) افشاگری است. به این ترتیب یکی پس از دیگری گوی سبقت را در افشاگری میربودند و کار را به جایی رساندند که پرده از جزییات رختخواب همایونی نیز برداشتند! البته این افشاگری ها، همانگونه که هیچ گاه سندی در تاریخ کشور محسوب نشد، افاغهای هم به حال افشاگران بینوا نداشت و با شباهتی همه جانبه به داستانهای هزار و یک شب، تنها تا زمانی که افشاگران گرامی میتوانستند به افشاگریهای پنهان خود از سریترین روابط اهل حرم ادامه بدهند بقای عمرشان را تضمین میکرد!
به نظر میرسد برقراری هزاران سال حکومت استبدادی در ایرانزمین (که همواره گوش «رعایا» را برای شنیدن «پیغام سروش» «نامحرم» قلمداد میکرده) به طرز شگفتانگیزی حس کنجکاوی ایرانیان را برای پیبردن به هر امر «پشت پرده»ای رشد داده است. در واقع، ایرانی همیشه نامحرم و بیخبر، به مدد هزاران سال تجربه تاریخی به خوبی یاد گرفت اندک فرصتهای تاریخی را که غالبا در دورههای هرج و مرج رخ میداد برای ارضای حس کنجکاوی خود از دست ندهد. در این میان، آنچه کمترین اهمیت را داشت این بود که این «اسرار نهان» اولا تا چه حد معتبر و قابل اتکا هستند و در ثانی اساسا دانستن و یا ندانستن آنها چه سودی به حال «رعایا» دارد؟
بی اهمیتی پرسش دوم، با این پیش فرض در نظر گرفته شده است که صرف ارضای حس «فضولی» افراد امری نه چندان «ارزشمند» قلمداد شود. در غیر این صورت، باید اعتراف کرد که در تمامی دنیا، فعالان زحمت کشی در میان خبرنگاران وجود دارند که تمام وقت و عمر و انرژیشان را صرف سردرآوردن از خصوصیترین روابط چهرههای سرشناس میکنند تا با انتشار عکسهای خصوص و یا داستانهایی از روابط پنهان بازیگران، ورزشکاران و سیاستمداران، خدمت شایانی در ارضای حس افشاگریطلب مخاطبانی انجام دهند که حاضرند برای ارضای «فضولی» خود، چند برابر ارضای حس گرسنگیشان هزینه کنند.
باری، حکایت «افشا کن، افشا کن» در کشور باستانی و در میان تمدن درخشان ایرانیان تا بدانجا پیش رفت که شعار «افشا میکنم، افشا میکنم» به بزرگترین برنامه سیاسی یک نامزد ریاست جمهوری بدل شد که از قضا با استقبال رای دهندگان «کنجکاو»(!) توانست به بالاترین منصب اجرایی کشور راه یابد، تا همگان به خوبی دریابند در مملکتی که «برنامهریزی» یک ترکیب چندش آور و کسل کننده است، بالاترین امر اجرایی کشور همان «افشاکردن» خواهد بود. بدین ترتیب اگر در طول روز امکان ایجاد شغل برای انبوه بیکاران کشور وجود ندارد، دستکم شبها میتوان شهروندان گرامی را دور هم جمع کرد و محافلشان را با تکرار روایتهای جذاب «افشا شده» گرم نمود.
ماجرا زمانی جالبتر شد که رقبای نامزد پیروز هم دریافتند که به جای ارایه برنامه و راهکار برای رفع مشکلات مملکت، باید راه حل متفاوتی جهت شکست دادن این رییس جمهور «افشاگر» جست و جو کنند. نتیجه اینکه چهار سال بعد، موجی از نامزدهای افشاگر گرد هم آمدند تا در مقابل هیات داوران مردمی، تواناییهای خود را در افشاگری به رخ همدیگر بکشند. بدین ترتیب همه میتوانستند اطمینان حاصل کنند که بالاترین مقام اجرایی کشور، لزوما به اصلح افشاکنندگان کشور تعلق میگیرد. در همین مدت برخی گزارشها از نایاب شدن انواع تخمه جاپونی و آفتابگردان در کشور حکایت داشتند که آگاهان ریشه آن را در داغ شدن بیش از حد جدالهای افشاگری و توجه ویژه مردمی به این مسابقه نفس گیر و دوشادوش دانستند.
با این حال این بار اخلالی در روند مسابقه افشاگری ایجاد شد. به این معنا که رییس جمهور افشاگر پیشین، که از شیوه تخصصی خودش مورد حمله قرار گرفت و همه جانبه افشا شد، به جای واگذاری سمت افشاگری به جایگزینی که ممکن بود این سنت حسنه را به خوبی حفظ نکند، ترجیح داد از یک سنت حسنه دیگر بهره گرفته و دو دستی خودش را به میز و صندلیاش بچسباند. با این حال، این اخلال در روند مسابقه، هیچ چیز از روحیه «افشاگری طلب» ملت نکاست. در واقع، این دستاورد «افشاگری طلبانه»، گوهری بود که ملت باستانی به مدد هزاران سال تجربه تاریخی کسب کرده بود و به این سادگیها خیال از کف دادنش را نداشت. نتیجه اینکه مسابقه افشاگری به بیرون از زمین بازی کشیده شد. رییس جمهور پیشین و عنصر میخکوب شده به صندلی فعلی، برای جبران مافات تصمیم گرفت دایره افشاگری را به کلیت ملت گسترش دهد و در اقدامی محیرالعقول میلیونها «خس و خاشاک» را افشا کند. در مقابل، دیگر نامزدهای بیرون رانده شده نیز دست از افشاگری برنداشتند و دامنه افشاگریهای خود را تا تیرهترین سیاه چالهای ناکجاآباد هم گسترش دادند. در این میان، مصرف تخمه و آجیل، هرچند در بازه کوتاهی دچار وقفه شد، اما خیلی زود به روال پیشین بازگشت و ای بسا فزونی گرفت.
زمان به همین منوال در حال سپری شدن بود و به نظر میرسید انبوه افشاگریها سبب شده است که کم کم راز نهانی باقی نماند و موضوعات داغ و جذاب دیروز، به مرور به مطالبی تکراری بدل شوند که توانایی ارضای حس «افشاگری طلب» ملت باستانی را نداشته باشند. درست در همین زمان که گمان میرفت امکان دارد فاجعهای در بازار عرضه و تقاضای «افشاگری» رخ دهد، امداد از غیب رسید و اینبار محصولاتی غیروطنی وارد بازار فروش شد که بنابر روال قابل پیشبینی، کیفیت و دوام بیشتری از همتایان وطنی داشتند. افشاگر جویای نامی به نام «جولیان آسانژ»، که در میان ایرانیان به همان نام «ویکی لیکس» شهرت یافت از راه رسیده و نرسیده انبوهی از افشاگریها را با خود به ارمغان آورد که پیش بینی میشود حجم خیره کننده آنها بتواند بازار افشاگری را تا مدتها اشباع کند.
این رهآورد «نطلبیده» که قطعا «مراد» قلمداد خواهد شد، علاوه بر ارضای نیاز حیاتی افشاگری ایرانیان، از یک جنبه دیگر به شدت مورد استقبال و رضایت آنها قرار گرفت. در واقع بازتاب گسترده جهانی این افشاگریها برای اولین بار ایرانیان را امیدوار کرد که در حس افشاگری طلبی به هیچ وجه تنها نیستند و دستکم در این زمینه میتوانند خود را بخشی از جامعه متمدن جهانی به شمار آورند. البته این شوق و ذوق آنچنان گسترده و غیرقابل مهار بود که هیچ گاه فرصت نشد کسی برای افشاگری طلبهای وطنی شرح دهد که کمتر از 30 درصد همتایان خارجیشان اساسا با چنین «افشاگری هایی» موافق هستند*. باور چنین حقیقتی حتی اگر هم امکان پذیر باشد، برای ایرانیان آنچنان دشوار است که به این زودیها با آن کنار نخواهند آمد. پس عجیب نیست که بیشترین حامیان کمپینهای حمایت از افشاگر جهانی از میان افشاگر طلبهای باستانی ظهور کنند و در حالی که همتایان غربی آنها، در بهترین حالت در انتظار برگزاری یک دادگاه عادلانه برای افشاگر متهم شده به تجاوز هستند، ایرانیان اسطورهسازی از این افسانه قرن 21 را به کمال رسانده و تمامی دستگاه قضایی و رسانهای جهان مدرن را یک شبه برای خود رسوا کردند.
به گمان نگارنده حقیر، تب و تاب افشاگر جهانی و افشاگریهای او نیز به زودی خواهد خوابید. شهروند جامعه اروپایی و یا آمریکایی نیز بهاندازه کافی توان دسترسی به اطلاعات حکومتی را دارد که چند مورد سند از قلم افتاده چندان برایش تفاوتی ایجاد نکند. اما نیروی بیپایان افشاگری طلب در داخل سرزمین باستانی همچنان پابرجا باقی میماند و این امکان را در اختیار هر ماجراجویی قرار میدهد تا به هنگام نیاز، هر مسئلهای را که نباید چندان افشا شود، با موجی از افشاگریهای دیگر پنهان سازد. پیش بینی هم میشود تا زمانی که حاکمیت همین توانایی ارضای حس افشاگری طلب مردم خود را حفظ کند، احتمالا خلل چشم گیری در ارکان استوارش پدید نخواهد آمد.
پانویس:
* در این مورد نظرسنجی سایت نیوزویکدیلی را ببینید که 67درصد پرسش شوندگان اعلام کردهاند مخالف افشاگری های ویکی لیکس هستند.
راستش روز جمعهای حوصله یادداشت تحلیلی را نداشتم، گفتم فعلا اینجوری به موضوع بپردازم تا به وقت خودش.
یک مشت کمونیست تروریست مادر جنده و یک مشت مسلمان تروریست مادرقحبه بیگانه ریخته اند توی مملکت زندگی همه رو خراب کرده اند. تازه به هم اید ئولوژی ضد امپریالیستی هم یاد میدهند و به هم خط میدهند و بعضی وقتها با هم ائتلاف میکنند و سازمان مشترک تشکیل میدهند. کس مادر محمد و مارکس ، کون لق خمینی و کاسترو و کیم جونگ ایل . گمشید برید عربستان و کره شمالی و کوبا. یا اگه کونشو دارید برید مستقیما با آمریکا مبارزه مثلا ضد امپریالیستی بکنید که خواهر و مادرتون رو مستقیما بگاد. میخواهید حکومت جهانی اسلامی یا حکومت جهانی کمونیستی درست کنید، خیر سرتون برید یه جای دیگه درست کنید. از این به بعد تا وقتی اینجا باشید و دهنتون رو باز کنید فحش خواهر و مادر میخورید. یک نفرتون به اندازه هزار نفر سرو صدا میکنه . میخواهید زندگی ما رو خراب کنید ما هم تو اید ئولوژی و دین تون می شاشیم. ریدیم تو اسلام و کمونیسم تروریست.
پاسخحذفشاعر ناشناس: شعری از برای امام
پاسخحذفاماما ! من بر آن سيمای همچون عَنترت ريدم
بر آن ريش و سبيل و صورت بد منظرت ريدم
گرچه دورم با تاسف از حضور انورت لیکن،
من مخلص غياباً بر حضور عَن وَرت ريدم
امامی، رهبری، اما بقدر خر نميفهمی
به ريشت ، بر آن فهمِ هم از خر كمترت ريدم
به توضيح المسائل ، آن اراجيفی كه بنوشتی
به تاليفات بی ارج و بهای ديگرت ريدم
به تسبيح و عَبا و جامه ی تقوی كه پوشيدی
بر آن عمامه ی پيچيده بر دور سرت ريدم
شنيدم گفته ای مسجد بُوَد از بهر ما سنگر
به سرتاپای آن مسجد كه باشد سنگرت ريدم
ز حزب اللّهيان تشكيل نيرو دادی و لشكر
به نيرويت، به حزبت، بر تمام لشكرت ! ريدم
نه تنها بر خودت بل بر طرفــدارانت ای خائن
که بر فرق پسر، دختر، برادر، خواهرت ريدم
نداری چون پدر، من از پدر چيزی نمی گويم
ولی ای بی حيا رهبر به روح مادرت ريدم
عيال مهربانت وقت ريدن شد فراموشم
كنون (با عذرخواهی) بر دهان همسرت ريدم
تو ريدی بر تمــام مملکت منهم پی جبران
ز انگشتان پا بگرفته تا فرق سرت ريدم
تو آن جغدی که بال و پر ترا بخشيد آن کوسه
روا باشــد اگـر گـويـم که بر بال و پرت ريدم
بُوَد گوش تو كر، فرياد ملت بی اثر، ای خر
کنون من ای خر مُظطَر، بر آن گوش كرت ريدم
اگر اسلام اهریمن برایت بوده است آیین
بر الله ت، به قرآنت، بر آن دین سراسر نکبتت ریدم
اگراينست ترا دين وَ گر اينست پِيغمبَر،
به آئينت، به دينت، بر سر پيغمبرت ريدم