۹/۰۸/۱۳۹۸

از تنبور کیانوش تا گیتار محمدحسین


تنبور نوازی کیانوش آسا
تاریخ شهادت: ۲۵خرداد ۱۳۸۸





گیتارنوازی محمدحسین طاهایی
تاریخ شهادت: ۲۷آبان ۱۳۹۸



ارتباط قلب‌های ما را هیچ شمشیری نخواهد برید


ده سال پیش، شاید اندکی پس از آن تنبورنوازی دل‌نشین، کیانوش آسا  به ضرب گلوله ماشین سرکوب به شهادت رسید. تقریبا همان زمان بود که محمدحسین طاهایی گیتارش را برداشت و خواند:

آخه بارون که نیست، رگبار باروته،
سزای عاشقای خوب ما اینه.

ده سال گذشت تا سرانجام محمدحسین نیز در زیر آن رگبار باروت آرام بگیرد و از او طنین‌ صدایش به جای بماند که

... نذاشتن هم‌صدایی رو بلد باشیم،
نذاشتن حتی با همدیگه بد باشیم،
کتابای سفید رو دوره می‌کردیم،
که فکر شب‌کلاهی از نمد باشیم.

تنبور من شکسته و گیتار هم ندارم. اما هنوز قلم‌هایمان را نتوانسته‌اند از ما بگیرند. ده سال پیش، داستان «کیوسک» را برای تمامی «ممدخلاف‌»های جنبش سبز نوشتم. داستانی که باید اعتراف کنم تقریبا تمامی‌اش عین واقعیت بود و بجز اندک تغییرات دراماتیک که لازمه داستان‌نویسی بود، از شخصیت و خاطراتی واقعی وام گرفته شده بود. شاید دقیقا به همین دلیل است که نه تنها هنوز به نظرم تازه می‌آید، بلکه حتی می‌تواند گویای وضعیت تمام عیار خیزش اعتراضی اخیر باشد. فایل صوتی داستان «کیوسک» را بار دیگر اینجا بازنشر می‌کنم و تقدیم می‌کنم به تمامی جوانانی که به ما یادآوری کردند: هیچ هنری والاتر از آزادگی نیست.

داستان «کیوسک» را از «رادیو مجمع دیوانگان» بشنوید

یا فایل‌های آن را به صورت مستقیم دریافت کنید:



۹/۰۷/۱۳۹۸

یادداشت وارده: چرا اعتراضات جلوی گرانی بنزین را نگرفت؟




«تنها یک چیز می تواند مردم را به آشوبگری وادارد و آن ستم گری است».  (جان لاک)

نویسنده میهمان، مجتبی رحیمی: همانگونه که همایون کاتوزیان می‌گوید: «یکی از قوانین شورش علیه حکومت {در ایران} این است که هرکسی چیزی کم‌تر از سرنگونی حکومت مطالبه کند خائن به حساب خواهد آمد» و باید به آن اضافه کرد که کم‌ترین درخواست تغییر و اصلاح در تصمیمات در چنین حکومتی در حکم براندازی آن تعبیر می‌شود. این کوتاه‌ترین و به نظر من بهترین پاسخ به سوال مطرح شده در تیتر این یادداشت است.

مرور وقایع تلخ آبان‌ماه نشان‌دهنده این فاجعه ساده است. دولت مستقر برای کم کردن فشارهای اقتصادی‌اش سراغ طرح‌های دولت قبل رفت و در یک شبیخون شبانه، قیمت بنزین سه برابر افزایش یافت. فردای آن روز به نظر نمی‌رسید جز عده‌ای بسیار قلیل، کسی در کشور ایران با اجرای طرح افزایش بنزین موافق باشد. در چنین شرایطی، اعتراضات بدیهی‌ترین اتفاق بود. اعتراضاتی که هم‌دلی بخش عظیمی از حاکمیت را به همراه داشت و آن‌ها به شیوه خود در رسانه‌های حکومتی تحت اختیارشان به این اقدام اعتراض کردند.

روز اول اعتراضات به افزایش قیمت بنزین، این طرح تنها تایید سران قوا را داشت و امیدواری این بود که پس از اعتراضات گسترده، راس قدرت با اعلام توقف طرح، هم از اعتراضات بیشتر جلوگیری کند و هم رابطه حکومت با مردم را تا حدودی ترمیم کند. درواقع، با هر تحلیلی تصمیم عقلانی دیگری نمی‌توانست وجود داشته باشد. اما حکومت از فرمول همیشگی که شرح آن در بالا داده شد، استفاده کرد و اعتراض بنزین «همچون کمان شکسته‌ای شد که هر دو طرف را می‌ترساند».

سخنان معاون فرهنگی سپاه پاسداران بهترین شاهد برای این تحلیل است. حسین نجات با اشاره به دلیل حمایت رهبری از طرح افزایش بنزین می‌گوید: «اگر تصمیم‌های کف خیابانی ادامه پیدا می‌کرد، سواستفاده کنندگان خواسته‌های بعدی خود را استعفای سران قوا، استعفای مجلس و فروپاشی انقلاب به خیابان‌ها می‌آوردند». این همان فرمول همیشگی است که در آن هر تغییر و اصلاحی با استفاده از اعتراض به براندازی تعبیر می‌شود و در چنین وضعیتی، ما همواره در چهارچوب مشخص تعیین شده از سوی حکومت، تنها تاییدکننده تغییر یا اصلاحی بوده‌ایم که راس هرم آن را طلب کرده است. چه  برجام باشد و چه تعیین روحانی.

به همین دلیل بود که پیش‌بینی خوشبینانه یادداشت «شش تفاوت اعتراضات ۹۸ با ۹۶ که احتمالا به موفقیت آنخواهد انجامید» در وبلاگ «مجمع دیوانگان» به حقیقت نپیوست و اعتراضات به افزایش بنزین به شدیدترین شکل به خشونت و سرکوب ختم شد. حالا کوچکترین خواست اصلاحی، همان انقلاب است و مشخص است که حکومتی که با انقلاب روی کار آمده بیش از هرکسی شیوه برخورد با آن را می‌شناسد. سوال اساسی این است که راه پیشروی در چنین وضعیتی چیست؟


یادداشت وارده: فرومایگی با ملتی نجیب




نویسنده میهمان، غلام‌رضا رفیعی: پس از چهل سال که ایده ترکیب جمهوریت و اسلامیت را پیاده کرده‌ایم به کجا رسیده‌ایم؟ با ملتی که ما را به اینجا رسانده چگونه رابطه‌ای داریم؟ ملتی نجیب که این‌همه بلا را تحمل کرد تا هم به عنوان جمهور تعیین‌گر سرنوشت خودش باشد و هم به عنوان مومن ایمانش را حفظ کند و در صدر بنشاند امروز به کجا رسیده است؟ ما هر دو را برایش به ارمغان آوردیم؟ یا پیش پای منافع شخصی و استبداد رای خود ذبح کردیم و ملت را از آنچه هم داشت تهی‌دست و تهی‌دل‌تر کردیم؟

ملت انقلاب کرد که دیگر کسی برای همه تصمیم نگیرد ولی امروز بدان دست یافته است که تعیین کننده سرنوشت خودش باشد؟ یا بلکه نمایندگان از پیش دستچین شده‌اش حتی اختیاری بر تعیین قیمت بنزین ندارند چه رسد به قانون‌گذاری؟ از اسلام‌مان چه مانده اگر مایی که مدعی عدل علی بودیم به جای تاسی به قولش که «با من از گفتار حق و مشورت عدل باز نایستید که به نفس خود ایمن از خطا نیستم» خود را معصوم و عاری از خطا می‌دانیم و اختیارات خدایی برای خود قائلیم.

انقلابی که حاصلش میثاق حقوقی بین ملت و حکومت بود تا به نام قانون اساسی حقوق ملت حفظ شود و اختیارات مشخصی به حکومت تفویض شود تا حافظ جان و مال و مناقع ملت باشد اینک به جایی رسیده که خودمان اصل واضح قانون اساسی را وارونه می‌کنیم تا اموال عمومی و ملی را به اسم خصوصی‌سازی به رفقا و خویشان خود هبه کنیم. این ملت نجیب هزینه‌های سرسام‌آور هسته‌ای به نام انرژی که حالا یک درصد از نیاز انرژی مملکت را هم تامین نمی‌کند پذیرفت و دم نزد. پولی که به خانه روا بود خرج ماجراهای منطقه‌ای کردیم و حرفی نزد. فسادهای میلیاردی و بذل و بخشش از جیب خودش را دید و چیزی نگفت که خویشانمان را بر بنیادهای بی‌مالیات و بانک‌های بی نظارت گماردیم و هزینه ورشکستگی شان را دوباره از جیب ملت پرداخت کردیم.

این ملت نجیب تحقیر یک میلیون زن در خیابان را دید و اگر به ادب سوالی از کرامت کرد به انواع توهین و افترا به نام آشوبگر و فریبخورده و میکروب و کرکس نامیده شد و دم در کشید. حالا وقتی نیمه شب و دزدانه ناگهان قیمت یک کالای اساسی را سه برابر می‌کنیم اعتراضی می‌کند بلافاصله به گلوله بسته می‌شود. می‌گوییم قاچاق را می‌خواهیم کنترل کنیم گویا ملت نمی‌بینند که یک کولبر بیکار گرسنه که مثلا تلویزیونی را در کوهستان به دوش می‌کشد بی‌هیچ توجیه و تناسبی به قتل می‌رسانیم ولی تانکرهای قاچاق سوخت از زیر سبیلمان رد می‌شوند.

ملت نجیب و خاموش است ولی می‌پرسد چه نقشی در تعیین سرنوشت خود دارد. نمایندگان بی‌اختیارش حتی قدرت سوال ندارند. ملت می‌پرسد چطور است که ما چهل سال است تورم دو رقمی داریم و هز چیز قیمت داری در طول عمر یک نسل چند هزار برابر شده است و مقصر همیشه امریکاست اگرچه تحریم نعمت است و اثری ندارد و آنوقت کوبا با تحریمی درازمدت‌تر و سوریه با جنگی ویرانگر چنین تورمی ندارد و چطور اثرات تورم و تحریم همیشه بر دوش ملت است ولی جمعی کوچک که از اتفاق همگی یاران و خویشان ما هستند همگی میلیاردر شده‌اند و با وقاحت به ملت غارت شده فخر می‌فروشند. آنوقت وقتی جانشان به لب رسیده و اعتراضی می‌کنند اولین واکنش ما کشتار است.

به شهادت کسانی چون سردار همدانی و گواه شاهدان و تصاویر خودمان هر تجمعی را به آشوب و تخریب می‌کشانیم و آنرا دستاویز قتل و سرکوب ملت می‌کنیم. اصلا تمام حقوق و مال و اموال و دسترنج مردم از آن ما، چه توجیهی برای قتل‌شان داریم؟ کدام خطر فوری و قطعی جان یکی از عمال ما را تهدید می‌کند که اینچنین هار بر جان مردم مسلط شان می‌کنیم تا هر که را خواستند به تیر مستقیم به سر و سینه‌شان بکشند؟ کدام توجیه انسانی شرعی قانونی یا وجدانی داریم برای کشتار شهروندانی که همیشه «ولی نعمت» میخوانیم‌شان و ادعای سروری‌شان را در یک «مردمسالاری دینی» در «آزادترین کشور جهان» داریم؟ آزادی پیشکش؛ لااقل جان مردم را به خودشان واگذاریم که بدجور شرافت و شعور و انسانیت را باخته‌ایم.


۹/۰۶/۱۳۹۸

چطور جلوی خشونت اعتراضات را بگیریم؟




در مورد شخصیت گاندی، آنچه در حافظه تاریخی جهان ثبت شده، یک رهبر «خشونت‌پرهیز» است؛ اما یک واقعیت دیگر که به صورت پیش‌فرض در دل این گزاره وجود دارد گاه نادیده گرفته می‌شود: «گاندی بر خشونت‌پرهیزی تاکید داشت و تا حد خوبی هم موفق شد، اما نه از کنار گود، بلکه دقیقا در مرکز تجمعات و راهپیمایی‌ها»!

* * *

«ادوارد لوئیس» یک نویسنده فرانسوی است. در خانواده‌ای فقیر، پرجمعیت و به روایت خودش متحجر به دنیا آمد، اما رشد کرد و به یک روشنفکر طبقه متوسط بدل شد. او، خودش را به نوعی قربانی برخی رویکردهای متحجرانه وضعیت فرودست خاستگاه اجتماعی‌اش می‌داند و این تصاویر را در رمان‌هایش بازتاب داده است. با این حال، به دنبال شروع اعتراضات «جلیقه‌زردها» در فرانسه، به این جنبش پیوست و در آن مشارکت کرد. نشریه «نیویورکر» در مصاحبه‌ای مفصل این تناقض را با او در میان گذاشت: «چطور کسی که خودش قربانی گرایش‌های متحجرانه، مردسالار و گاه نژادپرستانه بوده است به جنبشی پیوسته که خاستگاه آن اقشار فرودست است و بسیاری از اعضایش همین شعارهای ارتجاعی را تکرار می‌کنند»؟

پاسخ لوئیس بسیار قابل توجه است. (متن کامل را از اینجا بخوانید) به صورت خلاصه، استدلال او این است که: رسانه‌ها این تظاهرات را درست نمی‌بینند. همیشه در آغاز اعتراضات آن را رمانتیک می‌کنند که این اشتباه اول‌شان است. بعد ناگهان متوجه می‌شوند که این معترضان فحش میدهند! اهل خشونت هستند و گرایش‌های ارتجاعی و ای بسا فاشیستی دارند. اینجاست که ورق بر می‌گردد و همه شروع می‌کنند به برچسب زدن. این، دومین اشتباه بزرگی است که مرتکب می‌شوند.

نویسنده فرانسوی با اشاره به زندگی خودش می‌گوید من این آدم‌ها را می‌شناسم. انگار همه‌شان هم‌محلی‌های خودم هستند. خانواده‌های پرجمعیت با چندصد یورو درآمد در ماه که کفاف نمیدهد. او حتی برخی از روایت‌های رسانه‌ها را تایید می‌کند و می‌گوید اتفاقا درست است؛ بسیاری از این آدم‌ها گرایش‌های ارتجاعی دارند؛ اما با توهین و تحقیر و تخطئه هیچ مشکلی حل نمی‌شود. اگر روشنفکران طبقه متوسط و نخبگان جامعه به این اعتراضات نپیوندند، اتفاقا باید منتظر نتایج شبه‌فاشیستی هم باشیم. ولی اگر امثال من بپیوندیم، خیلی راحت میتوانیم سویه‌های منفی مساله را کاهش دهیم، رنگ مسالمت‌آمیز و مترقی به مطالبات بدهیم و گرایش‌ها را به سمت مشکلات اصلی و زیربنایی تغییر دهیم.

* * *

تجربه مشاهدات شخصی من از اعتراضات سال ۸۸، کمی با آنچه به صورت کلان ثبت و ضبط شد متفاوت است. بسیاری، نقطه آغاز و نشانه اصلی آن جنبش را راهپیمایی میلیونی و آرام ۲۵خرداد می‌دانند. اما اگر جزییات وقایع را به یاد بیاوریم، باید گفت که در روزهای ۲۳ و ۲۴ خرداد، موجی از واکنش‌های کور، خودجوش، پراکنده و اغلب خشونت‌آمیز در تهران بروز پیدا کرد که من خودم از نزدیک شاهدش بودم. انبوهی از شیشه‌های شکسته، ایستگاه‌های اتوبوس تخریب شده و حتی بانک‌های آتش گرفته، نتیجه فوران یک خشم کور و تلنبار شده بود.

با این حال، در روز ۲۵ خرداد به ناگاه همه چیز دگرگون شد. روزی که میرحسین موسوی از اعتراضات حمایت کرد و خودش به میان معترضین آمد. آنجا بود که همه گویی آرام گرفتند. حتی از میانه راهپیمایی میلیونی و به درخواست شخص میرحسین، معترضان به کلی سکوت اختیار کردند. در واقع همگی نشان دادند برای نظرات رهبرانی که خودشان در وسط جمعیت باشد احترام و اعتبار قائل هستند. شاید، همان احساسی که معترضان خشم‌گین هندی با دیدن راهپیمایی آرام گاندی، و سیاه‌پوستان زجردیده آمریکایی با مشاهده آرامش فعال مارتین‌ لوترکینگ تجربه می‌کردند.

با درس گرفتن از تمامی این تجربیات و روایت‌های عینی، من امروز گمان می‌کنم که اگر نگران خشونت هستیم، ابدا کافی نیست که از یک سو دستگاه سرکوب را به آرامش و از سوی دیگر شهروندان را به خویشتن‌داری دعوت کنیم. با نصیحت و اندرز از راه دور نمی‌توان برای دیگران شیوه رفتاری تعیین کرد. این نصیحت‌نامه‌ها، اگر تا کنون برای اصلاح حکومت کارگر بوده، در تغییر رفتار معترضان خشم‌گین نیز موثر خواهد افتاد.

به باور من، تنها شیوه موثر، هم برای کاهش خشونت و هم برای جلوگیری از انحراف مطالبات مردمی به پیامدهای ارتجاعی یا ویرانگر، یک مشارکت و کنشگری فعال است تا از یک سو با حضور گسترده و نظارت عمومی ماشین سرکوب را به عقب رانده و وادار به تسلیم و مدارا سازد و از سوی دیگر برای معترضان نقش یک الگوی مترقی اما عینی و ملموس را بازی کند.

۹/۰۳/۱۳۹۸

پایان «جمهوری»




«پیرو اظهارنظرهای برخی از نمایندگان محترم در باب مصوبه اخیر سران محترم قوا لازم است به حضرات نمایندگان گفته شود كه مقتضی است هرگونه اقدامی در مجلس درخصوص این مصوبه در چارچوب مصوبات شورای عالی امنیت ملی است. لازم است از آن تخطی نشود و شرایط كشور مورد توجه قرار گیرد».

این عبارات، متن پیام مکتوب رهبری برای نمایندگان مجلس بود. متنی که در جلسه غیرعلنی مجلس خوانده شد و باعث شد تمامی طرح‌های انتقادی نمایندگان نسبت به تصمیم سهمیه‌بندی بنزین از دستور کار خارج شود. در واقع، نمایندگانی که تا پیش از تشکیل جلسه، با انتقاد نسبت به بی‌خبری مجلس از تصمیمات کلان ادعا کرده بودند مساله را پی‌گیری خواهند کرد، به یک انگشت اشاره رهبری سکوت پیشه کردند و در عمل نشان دادند که چه جایگاه و شأنیتی برای خود و مجلس قائل هستند.

به یاد داشته باشیم که مساله مورد جدل نمایندگان، نه ساختارهای کلان نظام، نه تفسیرهای متفاوت از قانون اساسی، نه ایجاد شائبه در مورد حدود اختیارات رهبر و نه حتی ورود به جدل‌های حیاتی سیاسی، بلکه صرفا بحث و جدل بر سر قیمت یا سهمیه بنزین بود. بدین ترتیب، بهتر می‌توانیم درک کنیم که شأنیت مجلس و جایگاه نهادهای انتخابی کشور ما در چه حد و اندازه‌ای است. طبیعتا و بنابر قاعده «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید»، قد و قامت نمایندگان مدعی «اصلاح‌طلبی» در مجلس نیز در حد و اندازه‌ای بود که نه تنها به این شیوه از مصلوب‌الاختیار کردن مجلس کوچکترین انتقادی نکردند، بلکه سمعا و طاعتا طرح‌های سه‌گانه خود در باب اصلاح سیاست بنزینی را پس گرفتند، سکوت پیشه کردند و بر کرسی‌های خود آرام گرفتند.

البته، پیشتر و برای مثال در جریان مجلس ششم هم رهبری در چند مورد به ابزار «حکم حکومتی» متوسل شده بود؛ اما تفاوت آنجا بود که اولا موارد ورود رهبر در آن زمان، جنجال‌های بزرگ سیاسی بود؛ و در ثانی، بخش عمده‌ای از نمایندگان با آن شیوه از ورود مخالف بودند، اعتراض کردند و برای مجلس جایگاه و شأنیت بالاتری متصور شدند.

برای درک عمق وضعیت امروز مجلس، حتی می‌توان مثالی به‌روزتر از مجلس ششم ارائه داد. در جریان به رای گذاشتن توافق‌نامه «برجام» در مجلس نهم، کمابیش وضعیت مشابهی رخ داد. آنجا نیز ریاست مجلس با اشاره ضمنی به نظرات رهبری باعث شد که جلوی بحث و جدل‌ها گرفته شود، و به روایتی کل ماجرا در کمتر از ده دقیقه به تصویب برسد. با این حال، حتی در آن اتفاق عجیب نیز رد پایی از یک «حفظ ظاهر» به چشم می‌خورد. اول اینکه راس حکومت، هرچند از قبل تصمیم قطعی خودش را گرفته بود، اما برای رعایت تشریفات، تصویب نهایی برجام را به مجلس واگذار کرد. در ثانی، حتی در همان جلسه مجلس نیز علی‌رغم اشاره لاریجانی به «تصمیم نظام»، باز هم نمایندگانی چون کوچک‌زاده و رسایی به خود جرات دادند که فریاد مخالفت‌شان را بلند کنند.

وقایع بنزینی اخیر اما نشان داد، نه تنها حکومت دیگر مجلس را در سطح یک ویترین نمایشی هم به رسمیت نمی‌شناسد، بلکه نمایندگان مجلس نیز قد و قواره طراحی شده برای مجلس را پذیرفته‌اند و حتی به اندازه امثال کوچک‌زاده نیز برای خود جنم و استقلال قائل نیستند. اگر وضعیت مجلس نهم با آن جلسه تصویب برجام را بتوان به یک جلسه «تشریفاتی» توصیف کرد، نگارنده برای توصیف مجلس حاضر هیچ صفت برازنده‌ای پیدا نمی‌کند؛ شاید باید به همین میزان اکتفا کرد که مجلس کاملا «بلاموضوع» شده است.

عادت کرده‌ایم که برخی اصلاح‌طلبان تمامی راه‌حل‌های سیاسی خود را معطوف به مساله «نظارت استصوابی» کنند. قائله اخیر اما آب پاکی را بر دستان همه ریخت. از این پس، هرکه می‌خواهد شایسته عنوان «اصلاح‌طلب» باشد، منطقا باید به جای اندیشیدن در باب اصلاح یک ساختار «نیمه دموکراتیک» به «دموکراتیک»، راهکار خود در تحول از یک نظام «غیردموکراتیک» به سمت یک دموکراسی حداقلی را توضیح دهد. راهکاری که با هیچ عقل سلیمی نمی‌توان پذیرفت از گذر مشارکت در انتخابات یک مجلس «بلاموضوع» شده می‌گذرد.

گروگان‌گیری ۸۰ میلیون نفری



همینکه شما این سطور را می‌خوانید، حتما احساس مشابهی با نگارنده‌اش را تجربه می‌کنید: احساس گروگانی که به تازگی آزاد شده و هنوز از ضربه‌ای ناگهانی گیج و منگ است. عجیب‌تر آنکه حس کنید با ۸۰ میلیون گروگان دیگر در این گروکشی تاریخی هم‌بند بوده‌اید!


هیچ اهمیتی ندارد که بهانه‌اش چه بود. مضحک‌تر از آن، گشتن به دنبال تصمیم‌گیرندگان است. عناصری که سال‌هاست بازی موش و گربه راه می‌اندازند و هریک گناه را به گردن دیگری می‌اندازند تا در عمل مردم را سردرگم کرده و از زیر بار مسوولیتی که همگی‌شان با هم در آن سهیم هستند شانه خالی کنند. مهم اما، به نظرم آن عریانی بی‌پیرایه حقیقتی بود که سال‌ها گویی می‌دانستیم و باور نمی‌کردیم، یا می‌دانستیم اما تلاش می‌کردیم از زیر بار سنگینی و تلخی‌اش فرار کنیم، اما این بار به ساده‌ترین و واضح‌ترین شکل پیش چشمان‌مان مجسم شد: «حقیقت یک کشور اشغال شده و ملتی که به گروگان گرفته شده است»!

شاید بسیاری قطع یک هفته‌ای اینترنت را به عنوان «راهکار حکومت برای کنترل اعتراضات» قلمداد کنند. می‌توان پذیرفت که ایده اصلی و عامل اولیه هم چنین چیزی بوده، با این حال، به باور من، این اتفاق به خودی خود پیام واضح و مستقلی نیز داشت، پیامی که می‌خواست بگوید: «شما هیچ نیستید»!


منتقدان بسیاری (حتی گاه از داخل حکومت) تذکر داده و می‌دهند که این حجم از اعتراضات مردمی، صرفا از بابت افزایش قیمت بنزین نیست. اعتراض اصلی، زیر پا گذاشته شدن کرامت ایرانیان است. آن‌هایی که «غیرخودی» قلمداد می‌شوند و حتی حق ندارند بدانند چه زمانی و چه کسانی در مورد بهای بنزین‌شان تصمیم می‌گیرند. اگر این انتقاد را در گوشه ذهن داشته باشیم، آن وقت پیام قطع سراسری اینترنت ۸۰ میلیون ایرانی را بهتر درک خواهیم کرد: «اگر به سرتان زد که به تصمیمات یک جانبه حکومتی اعتراض کنید، لازم است به این شیوه یادآوری کنیم که شما در واقع چقدر بی‌ارزش‌تر از آنچه تصور می‌کنید، و ما چقدر قوی‌تر از آنچه تا کنون نمایش داده‌ایم هستیم».

سال‌ها پیش، هوشنگ گلشیری، در مراسم تدفین قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای خطابی به کار برد که محصول نبوغ شخصی و البته، شرافت و تعهد روشنفکرانه‌اش بود. حالا ۲۰ سال گذشته و شاید برای آنکه ما نیز دقیقا به همان درک و شهود برسیم، به گذشت چنین زمانی واقعا نیاز بود. به هر حال، عملیات گروگان‌گیری ۸۰ میلیونی حجت را بر هر ناظر مستقلی تمام کرد تا دقیقا همان را بگوییم که گلشیری پیشتر گفته بود: «آن‌قدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری کردن نداریم، پیام دقیق به ما رسیده است: خفه می‌کنیم. ما هم حاضریم! مگرقرار نیست که برای جامعه مدنی و آزادی بیان قربانی بدهیم؟ حاضریم»!


۸/۲۵/۱۳۹۸

شش تفاوت اعتراضات ۹۸ با ۹۶ که احتمالا به موفقیت آن خواهد انجامید





اعتراضات اخیر به افزایش نرخ بنزین، بسیاری را به یاد اعتراضات سال ۹۶ می‌اندازد. گستردگی فراگیر اعتراضات در سطح کشور، خودجوش بودن، نداشتن رهبری و خلاقیت و مشارکت توده‌ای مردم در انجام اعتراض و انتشار تصاویر آن، اصلی‌ترین دلایلی هستند که می‌تواند میان اعتراضات کنونی با اعتراضات دی‌ماه ۹۶ مشابهت ایجاد کند. با این حال، به باور من دست‌کم ۶ تفاوت اصلی میان این دو اعتراض وجود دارد که همگی در راستای تقویت اعتراضات ۹۸، و در نتیجه افزایش احتمال موفقیت آن هستند:

۱- جرقه آغازین اعتراضات

اعتراضات دی‌ماه ۹۶ در مشهد و البته به طرز مشکوکی آغاز شد. بعدها شواهد بسیاری به دست آمد که هسته اولیه اعتراضات را گروهی از مخالفان افراطی دولت تشکیل داده بودند، پس هرچند گسترش اعتراضات خودجوش و مردمی بود، باز هم بسیاری شهروندان از اهداف پشت پرده آن نگران بودند و در نتیجه به اعتراض‌ها نپیوستند. اعتراضات کنونی اما، مشخصا با تصمیمی «حکومتی» آغاز شد که تمامی جریانات حکومت (سران سه قوا) در آن دخیل بودند. در نتیجه جای هیچ گونه توهم توطئه باقی نمی‌ماند.

۲- بهانه و در نتیجه هدف اعتراضات

هرچند معترضان مشهدی در سال ۹۶ به کلاه‌برداری موسسات اعتباری اعتراض داشتند، اما هرگز مشخص نشد باقی معترضان دی ماه در اقصی نقاط کشور به چه چیز مشخصی اعتراض می‌کنند. وقتی حرکت شما مطالبه مشخصی نداشته باشد، طبیعتا پیروزی برای آن معنی ندارد. دست‌مایه اعتراضات کنونی اما کاملا مشخص است و برای مثال می‌توان «کاهش دوباره قیمت بنزین» را مطالبه حداقلی و مشترک تمامی معترضان قلمداد کرد.

۳- شرایط داخلی

در بهار سال ۹۶، اصلاح‌طلبان با زحمت و امید فراوان یک پیروزی انتخاباتی بزرگ را به دست آورده بودند. حامیان روحانی هنوز بسیار امیدوار بودند که او در دور دوم بهتر عمل کند و در نتیجه چندان تمایلی به شیوه اعتراض خیابانی نداشتند. در شرایط کنونی اما، نه تنها بخش عمده‌ای از رای دهندگان روحانی به منتقدان او و معترضان شرایط بدل شده‌اند، بلکه اصلاح‌طلبان حامی دولت نیز در اوج بی‌اعتباری قرار دارند و نمی‌توانند نقش میانجی بازی کنند.

۴- شرایط منطقه‌ای

نگرانی بابت احتمال دخالت خارجی، همواره یکی از عوامل بازدارنده ایرانیان در جریان اعتراضات بوده است. این نگرانی در سال ۹۶ نیز با کلیدواژه «خطر سوریه‌ای شدن» بروز پیدا کرد. اما عملکرد ترامپ طی یکی دو سال گذشته خیال همه را راحت کرد که او اهل جنگ نیست و حتی ترجیح می‌دهد با شتاب فراوان از خاور میانه خارج شود. با خروج آمریکا از منطقه، حکومت‌های خاورمیانه در مقابل اعتراضات شهروندان‌شان بی‌دفاع شده‌اند و باید مسوولیت اعمال خود و شرایط کشور را به تنهایی قبول کنند. فراموش نکنیم که الگوی اعتراضات لبنان و از آن مهم‌تر، عراق نیز در ذهن ایرانیان تاثیر فراوانی داشته است.

۵- پر شدن شکاف مرکز و پیرامون

به جرات می‌توان گفت که اعتراضات ۹۶ نوعی شورش «حاشیه‌» بود. تهران، کمترین نقش و تاثیر را در اعتراضات دو سال پیش از خود نشان داد. با این حال، در موج اخیر اعتراضات، تهران، اگر چه پیشگام نبوده، اما از نخستین ساعت‌های روز، دوش به دوش باقی شهرهای کشور در اعتراض فعال نشان داده است. تجربه نشان داده که نه خیزش تنهای پایتخت نشین‌ها (مانند۸۸) و نه اعتراض تنهای پیرامون (مانند۹۶) هیچ یک پیروز نخواهند شد؛ اما پر شدن این شکاف، احتمال موفقیت را افزایش خواهد داد.

۶- شکسته شدن انسجام درونی ماشین حکومت

در نهایت اینکه، وضعیت درونی حکومت در سال ۹۶ به گونه‌ای بود که تمامی نیروها به صورتی منسجم در مقابل اعتراضات مردم صف کشیدند. حتی اصلاح‌طلب به ظاهر منتقد نیز که تلاش می‌کردند لحن هم‌دلانه‌تری از خود بروز دهند، باز هم بیشتر به خطر نفوذ و سوءاستفاده خارجی‌ها اشاره داشتند. وضعیت امروز به قدری دگرگون شده که اصلا معلوم نیست چه کسی مخالف اعتراضات است؟ تا این لحظه حداقل دو مرجع تقلید از گرانی بنزین انتقاد کرده‌اند. نمایندگان مجلس از هر دو طیف نظام با شدیدترین لحن به تصمیم اخیر حمله کرده‌اند، مجمع تشخیص مصلحت بیانیه داده که ما بی‌گناهیم و خلاصه به نظر می‌رسد همه جریان‌های حکومتی تلاش دارند تا در محکوم کردن این تصمیم اخیر از همدیگر سبقت بگیرند. ایجاد شکاف در ماشین حکومتی، احتمال پیروزی اعتراضات را بیشتر از هر زمان دیگری افزایش می‌دهد.

با این مقدمات، نگارنده پیش‌بینی می‌کند که در صورت تداوم اعتراضات امروز (که احتمال آن بسیار بالاست) حکومت ناچار به عقب‌نشینی شده و حداقل در طرح حاضر سهیمه‌بندی و قیمت‌گذاری تغییراتی اعمال کند.


۸/۱۹/۱۳۹۸

اگر از اشغال سفارت درس گرفته بودیم، به کنسول‌گری خودمان حمله نمی‌شد




گفتگوی اخیر عباس عبدی با شبکه بی.بی.سی حاشیه‌های فراوانی به دنبال داشت. گلایه اکثر منتقدان آن بود که چرا بعد از گذشت چهار دهه و با مشخص شدن ابعاد و پیامدهای مساله، کسی باید همچنان از آن دفاع کند. به نظر می‌رسد، در بحث محکوم کردن یا نکردن، یک اختلاف مهم در «نظرگاه نقد» وجود دارد که به تداوم سوءتفاهمات انجامیده است.

برای نقد هر حادثه‌ای از دو رویکرد متفاوت می‌توان بهره برد. رویکرد نخست، نوعی قضاوت تاریخی و یا حتی حقوقی است. رویکردی که بیشتر معطوف به نتیجه است و برون‌داد آن از جنس «تایید یا محکومیت» است. مثل محکومیت یک مجرم در دادگاه. احتمالا با همین رویکرد است که منتقدان، صرفا خواستار محکومیت و حتی عذرخواهی از اشغال سفارت هستند.

رویکرد دوم که اتفاقا آقای عبدی به آن توجه ویژه دارد، «ریشه‌شناسی» و «علت‌یابی» است. در این رویکرد، حتی وقتی با یک قاتل زنجیره‌ای، نظیر «خفاش شب» مواجه می‌شویم، به جای تمرکز بر محکومیت وی، تلاش می‌کنیم ریشه‌های پیدایش چنین پدیده شومی را بررسی کنیم.

این رویکرد، گاهی حتی از سطح آسیب‌شناسی نیز فراتر می‌رود و در احکام قضایی نیز بازتاب می‌یابد. برای مثال، یک قاضی ممکن است صرفا به دلیل همین رویکرد، میان دو مجرم با اتهامات مشابه تمیز قائل شود. مثل خود ما که همه باور داریم دزدی کار غلطی است، اما وقتی «ژان وال ژان» از فرط گرسنگی دست به دزدی می‌زند، ریشه‌یابی شرایط او باعث تعدیل قضاوت‌مان می‌شود. در این موارد، احتمالا کلیدواژه اصلی قضاوت کنندگان چنین خواهد بود: «هرکس دیگری هم در آن شرایط بود احتمالا همین کار را می‌کرد»!

بدین ترتیب می‌توان گفت مساله اصلی امروز ما، محکوم کردن یا نکردن واقعه اشغال سفارت نیست؛ مساله این است که ما چه درسی از آن رویداد تاریخی گرفته‌ایم؟ آیا تنها درس ما این بوده که دیگر به سفارت‌خانه‌ها حمله نکنیم؟! به باور من این خوانش بسیار تقلیل‌گرایانه است. درس اصلی که ما باید از ماجرای سفارت می‌گرفتیم (و البته نگرفتیم) را اتفاقا باید در خوانش عباس عبدی جست. عبدی به درستی اشاره می‌کند که برای سال‌ها سابقه عملکردی آمریکایی‌ها در ایران کودتا علیه دولت ملی، حمایت از دیکتاتور و هم‌دستی در سرکوب آزادی‌خواهان بوده و منش «ارباب و رعیتی» آن‌ها کینه‌ای عمیق در دل ایرانیان کاشته است. پس طبیعی است که احساسات ملی ایرانیان چنان تحریک شود که حتی اگر سفارت را هم اشغال نمی‌کردند، باز هم آمریکا را در صدر فهرست «دشمنان ملت و کشور» قرار می‌دادند. مساله من نیز دقیقا از همینجا آغاز می‌شود: «ما که چنین سابقه‌ای در ذهنیت تاریخی خود داشتیم، آیا برای رفتارهای بین‌المللی خود نسخه درستی اتخاذ کردیم»؟

به صورت مشخص سیاست‌های حکومت در قبال سوریه و حتی عراق را به یاد بیاوریم. ما در سوریه، از جنایت‌کاری حمایت کردیم که احتمالا کثیف‌ترین دیکتاتور تاریخ خاورمیانه است. روزی که مردم سوریه با شعار «الشعب یرید اسقاط النظام» به خیابان آمدند و خواستند دیکتاتور خود را سرنگون کنند، ما نه تنها با ماشین سرکوب اسد همراهی کردیم، بلکه حتی به خودمان اجازه دادیم از تهران برایشان خطبه عربی بخوانیم و پند و اندرزشان بدهیم. به نظرتان، در طولانی مدت، مردم سوریه چه قضاوتی در مورد ایران خواهند داشت؟

در عراق نیز سطح مداخلات ما به حدی بود که فلان سردار نظامی ما به خودش اجازه داد در مورد اختلاف کردها با دولت عراق دخالت مسلحانه کند و با لشکرکشی یک قائله داخلی را فیصله دهد. آیا رفتار آمریکا با دولت شاه حتی به گرد پای این رفتارهای مداخله جویانه ما می‌رسید؟ آیا حضور مستشاران آمریکایی، با این سطح از حضور نظامی و مستشاری امروز ما قابل مقایسه است؟

به باور من، اگر ما احساسات ملی خودمان در زمان اشغال سفارت آمریکا را به درستی تحلیل کرده بودیم، فارغ از اینکه امروز آن را محکوم کنیم یا نه، به گونه‌ای رفتار می‌کردیم که حداقل معترضان عراقی به کنسول‌گری ما حمله نکنند. اما اگر هنوز هم گمان می‌کنیم، به بهانه رقابت منطقه‌ای با عربستان، ترکیه یا حتی آمریکا می‌توان بر روی سیاست مداخله‌گری در کشورهای همسایه اسم «دفاع از منافع ملی»
گذاشت، دقیقا در همان جایگاه اقتدارگرایان آمریکایی ایستاده‌ایم که زمانی ترس از نفوذ کمونیست‌های شوروی را توجیه‌گر هرگونه مداخله و سرکوب در کشورهای دیگر قلمداد می‌کردند و نتیجه اعمال‌شان را با امواج گسترده آمریکا‌ستیزی در منطقه و حتی جهان گرفتند.

۸/۱۱/۱۳۹۸

ملاکی برای تمیز میان «تاریخ‌گرایی مترقی» از «باستان‌گرایی ارتجاعی»




سال‌ها است که دستگاه حکومتی ما، با تمام توان برای تخریب پیشینه تاریخی و باستانی کشور تلاش می‌کند. تا جایی که توانستند، کارنامه پادشاهان ایران را صرفا در «فساد و خیانت» خلاصه کردند و آن‌جا هم که دیگر امکان‌اش نبود، سعی کردند اساسا این پیشینه تاریخی را حذف کنند و به فراموشی بسپارند. یعنی از تحریف و تقلیل کتاب‌های تاریخ شروع کردند و رسیدند به امروز که تمامی پادشاهان و سلسله‌های ایرانی از کتاب‌های آموزش و پرورش حذف شده است. باورش واقعا سخت و هولناک است که فرزندان ما از این پس در طول ۱۲ سال آموزش خود، کوچکترین شناختی نسبت به ریشه‌های تاریخی کشور پیدا نخواهند کرد. جای شکرش باقی است که دیگر انحصار ابزارهای آموزشی و اطلاع‌رسانی در دست حکومت نیست، وگرنه بعید نبود که نسل بعدی ایرانیان تصور کنند که کشور ما حدودا ۴۰ سال پیش از زیر بته سبز شده است!

یک المثل قدیمی داریم که می‌گوید: «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»؛ در این مورد هم وضعیت تلاش‌های حکومت با واکنشی که در دل جامعه ایجاد شد کاملا وارونه بود. یعنی حالا شاهد کم‌سابقه‌ترین اقبال ایرانیان به پیشینه باستانی خود هستیم. حال پرسش این یادداشت این است: «آیا این تاریخ‌گرایی مخرب و ارتجاعی است؟ یا اتفاقی میمون که باید به فال نیک گرفت؟»

طبیعتا چنین پرسشی نیازمند مباحث مفصل تاریخی و جامعه‌شناختی است. با این حال، من گمان می‌کنم به اختصار می‌توان ملاکی ساده و مشخص برای تمیز میان کارکردهای مثبت تاریخ‌گرایی، با سویه‌های ارتجاعی و مخرب آن معرفی کرد. به صورت مشخص، از همین مثال کوروش بهره می‌بریم:

کوروش هخامنشی، نه جنگ‌آورترین پادشاه تاریخ ایران است و نه بیشترین کشورگشایی‌ها را انجام داده. اساسا تاریخ ایران هم با او شروع نمی‌شود و پیش از او نیز ما اقوام آریایی ماد و پارت و پارس را سلف تاریخی خود می‌دانیم. اما احتمالا آنچه باعث شده که شخص کوروش، به سمبل نمادین باستان‌گرایان ایرانی بدل شود، «منشور حقوق بشر» او و شیوه مدبرانه و خشونت‌پرهیزش در حکومت بوده است. در واقع، علاقمندان کوروش او را ستایش می‌کنند چرا که گمان می‌کنند او به تمامی اقوام، ادیان و ملت‌ها احترام می‌گذاشته و بنیان‌گذار حکومتی بر پایه روا‌داری و چندفرهنگی بوده است. تمجید از نقش‌برجسته‌های تخت‌جمشید، به ویژه وجود «دروازه ملل» که همگی نشان هویت چندفرهنگی و احترام به تمامی اقوام در پیشینه کشور بوده از همین جنس است. چنین خوانشی از این شخصیت تاریخی، ولو آنکه روزی ثابت شود هیچ پایه‌ای در حقیقت ندارد، یک اتفاق بسیار مبارک است. مترقی‌ترین شیوه تجددگرایی همین است که با عقلانیتی نقاد و نگاهی انسانی به سراغ تاریخ رفته و با پیشینه سنتی خود مواجه شویم؛ بر ارزش‌های انسانی و قابل اتکای این تاریخ انگشت بگذاریم و تلاش کنیم از آن‌ها الگویی برای اصلاح شکاف‌ها، ناهنجاری‌ها و تشتت‌های ملی و اجتماعی خود بسازیم.

در نقطه مقابل، یک رویکرد ارتجاعی و ویرانگر را می‌توان برای باستان‌گرایی متصور بود که نتیجه‌اش سراسر نفرت و خشونت است. یعنی رویکردی نژادپرستانه و ناسیونالیستی، که به تفرقه و قومیت‌گرایی دامن می‌زند. مثل خوانش‌های «عرب‌ستیز» در برخی گرایش‌های باستان‌گرا. یا خوانش‌های شوونیستی که می‌خواهند برخی اقوام ایرانی را مورد تحقیر یا طرد و سرزنش قرار دهند. یا رویکردهای «جنگ‌طلبانه» که پادشاهان خون‌ریز را به سبب جنگ‌آوری و کشورگشایی‌های جنایت‌بارشان ستایش کنند. (می‌خواهد چنگیزخان مغول باشد، یا جنایت‌های نادرشاه در هندوستان و آقامحمدخان در گرجستان) به یاد بیاوریم که این دو شیوه مواجهه، صرفا به سنت تاریخی اختصاص ندارد. در سنت مذهبی نیز، یک رویکرد از دل وقایع ۱۴۰۰ سال پیش، خوانش‌هایی ارتجاعی ارائه می‌دهد که نتایجی همچون داعش و تحجر مذهبی دارد. یک روایت دیگر، تلاش می‌کند تا بر روی سویه‌های مترقی و ارزشمند سنت مذهبی انگشت بگذارد.

این یادداشت را با یک یادآوری به پایان می‌رسانم که فقط کافی است به ترکیب توصیفی «کوروش کبیر» دقت کنیم و به یاد بیاوریم که بیشتر ما، حتی برای بزرگداشت نام این پادشاه باستانی، از صف «کبیر» استفاده می‌کنیم که مشخصا صفتی «عربی» است. انتخابی که به نظرم بسیار هم بجا و معنادار است؛ چرا که تمام آنچه می‌تواند در کارنامه کوروش قابل افتخار و احترام باشد، همین پذیرش فرهنگ‌های متفاوت در گستره حکومتی خودش بوده. پس گروهی که قصد دارند از نمد «باستان‌گرایی» برای بافتن کلاه نژادپرستی، عرب‌ستیزی و گرایش‌های شوونیستی یا جنگ‌افروزی در منطقه استفاده کنند، نه تنها یک رویکرد ویرانگر و مخرب ارتجاعی را در پیش گرفته‌اند، بلکه اساسا در تناقضی آشکار با نماد محوری خود، یعنی کوروش کبیر رفتار می‌کنند.