اولین خاطره ام از دکتر یزدی به سال تحصیلی 81-82 بر می گردد. آن سال به عنوان اولین فعالیتم در انجمن اسلامی دانشجویان مامور شدم تا همراه یک آژانس بروم و دکتر «داوود هرمیداس باوند» را برای یک جلسه سخنرانی به دانشگاه بیاورم. (قابل توجه دوستان تازه وارد انجمنی که به کمتر از دبیری رضایت نمی دهند؛ یک زمان پادویی در انجمن ها هم افتخار بود) راستش من اصلا دکتر باوند را نمی شناختم و حتی نمی توانستم اسمش را درست تلفظ کنم. خلاصه به دانشگاه که رسیدیم متوجه شدم یکی دیگر از بچه ها مامور همراهی دکتر یزدی شده بود. خدا می داند چقدر لجم گرفت. ملاقات با دکتر یزدی به عنوان یکی از نزدیکان مهندس بازرگان همان زمان هم برای من یک آرزو بود.
خلاصه اینکه ابراهیم یزدی به دلیل قدرت بیان و مهارت خاصی که در سخنرانی داشت، همواره یکی از پایه های ثابت و گزینه های مورد توجه برای سخنرانی های انجمن ما بود. آخرین سخنرانی که از ایشان به یاد دارم گمان می کنم به سال 86-87 بر می گردد. در آن جلسه دکتر یزدی سعی می کرد نشان دهد که حضور در قدرت، افراطی ترین گروه ها را هم به مرور عمل گرا می کند، چرا که از نزدیک با مشکلات اجرایی آشنا می شوند و می فهمند که صرف دادن شعارهای رادیکال و انقلابی ممکلت را به پیش نمی برد. بعد به مانند همیشه سخنرانیشان را با یک جمله پرهیجان به پایان بردند و خطاب به دولتمردان وقت گفتند: «اگر قرار است برای اینکه شما دموکراسی را یاد بگیرید، من به زندان بروم، من حاضرم چنین زندانی را بپذیرم».
دکتر ابراهیم یزدی امروز مسن ترین زندانی سیاسی کشور است و خبرهای ناگواری از وضعیت جسمانی ایشان به گوش می رسد. می دانم که برای امثال او، تحمل این سختی ها در راه پیشبرد آزادی ناگوار نیست. تنها امیدوارم که اگر در میان هوادارن کودتا هنوز هم عقلانیتی پیدا می شود از این فرصت بهره ببرد و به عینه ببیند که مشکلات کشور، اعم از فقر و بیکاری و گرانی و تورم و فساد گسترده، هیچ یک ارتباطی با آزادی امثال ابراهیم یزدی ندارد. دکتر یزدی امروز هزینه زندان را می پردازد، فقط ای کاش دوستان چشمانشان را باز کنند.
ای آقا
پاسخحذفکاش به اون رضایت می دادند.
کاش می ذاشت