۷/۰۸/۱۳۸۹

چهار راه ولیعصر

این همه سال از چهار راه ولیعصر گذشتیم و در برابر دکه روزنامه فروشی اش تیترها را مرور کردیم، یک بار به ذهنمان نرسید نگاهی هم به پشت دکه بیندازیم! از زمانی که من به یاد دارم این دکه همین جا بوده است پس نمی توانم قضاوت کنم که اول دکه را ساخته اند و بعد باجه های تلفن را به آن چسبانده اند یا اول باجه ها را گذاشته اند و بعد دکه را جلویشان علم کرده اند!

(تصویر بزرگ را از اینجا ببینید)

(تصویر بزرگ را از اینجا ببینید)

(تصویر بزرگ را از اینجا ببینید)

احتمالا گم شده ام*

سایت لایکخور به هر وبلاگ صفحه ویژه ای اختصاص داده و در بخشی از آن از مخاطبان می خواهد که وبلاگ را بنابر زمینه فعالیتش دسته بندی کنند. «مجمع دیوانگان» تا کنون شش رای در زمینه سیاست گرفته و این در حالی است که گزینه های دیگری چون هنر، ادبیات و سینما نیز در فهرست پیشنهادی وجود دارند. هیچ گاه گمان نمی کردم که روزی در یک واژه خلاصه شوم: «سیاست». در قضاوت خوانندگان تردیدی نیست. اگر تا کنون تمام آنان که زحمت طبقه بندی را به خود داده اند «مجمع دیوانگان» را یک وبلاگ سیاسی قلمداد کرده اند، من هم نتیجه می گیرم که چه بخواهم و چه نخواهم برونداد کلی این دیوانه سرا چیزی جز این نبوده است. گلایه ای نیست. اما تصمیم گرفته ام برای دیگر بخش های وبلاگ فکری کنم تا از این یکنواختی در فضای سیاست خارج شود.

روزهای پنج شنبه و جمعه هر هفته بیشترین وقت من صرف آماده سازی پادکست های «رادیو مجمع دیوانگان» می شود و معمولا در این دو روز پست دیگری در وبلاگ منتشر نمی شود. به نظرم رسید از این فرصت استفاده کنم و دو روز پایان هر هفته را به عنوان تعطیلات هفتگی به هنر و ادبیات اختصاص دهم و به صورت منظم یادداشت هایم در زمینه تیاتر، سینما و ادبیات را در این روزها منتشر کنم. به تازگی هم به فن آوری پیشرفته دوربین دیجیتال(!) دست پیدا کرده ام و بخش جدیدی با عنوان «دریچه» را برای تصاویری از سطح شهر ایجاد خواهم کرد که در همین روزهای پایان هفته منتشر خواهد شد. به امید آنکه دست کم تا حدودی زنگار سیاست از سیمای مجمع دیوانگان زدوده شود.

پی نوشت:

* این عنوان برگرفته از کتابی با همین نام از «سارا سالار» است.

۷/۰۷/۱۳۸۹

دنگ و باس*

یکی از ویژگی های خاندان عریض و طویل امیری این است که تقریبا همه در آن امیری هستند. خاندان پدری و مادری؛ عروس ها و دامادها. حتی آنهایی که اصلا کرمانشاهی نیستند! این ویژگی را نوشتم تا وقتی می گویم وبلاگ نویسان خاندان امیری روز به روز بیشتر می شوند و برای اثبات از وبلاگ «خاله» مثال می زنم نگویید این که نمی شود. خاله اولین پست «دنگ و باس» را به جنگ و خاطره ای از کربلای 5 اختصاص داده است.

پانویس:
* «دنگ و باس» در زبان کردی معنایی شبیه گفت و گو و گاهی جر و بحث دارد.

بابا و احمدی نژادی متفاوت

از در که وارد می شوم به چهره خندان بابا بر می خورم. نیشش از بناگوش در رفته و تک تک ماهیچه های صورتش با تمام توان می خندد. کار چشم هایش از خنده گذشته و به اشک رسیده. زل زده به صورتم. می دانم که باید بپرسم. می پرسم: «چی شده»؟ هنوز پرسش من تمام نشده تند و تند می گوید: «احمدی نژاد می خواد بهمون پول بده»! با خودم می گویم بنده خدا ماجرای یارانه ها را جدی گرفته. می خواهم سر صحبت را باز کنم و توضیح بدهم که حرفم را قطع می کند و دوباره با عجله می گوید: «نه، نه، اون نه، یک پول گنده، پنج میلیون تومن می خواد بده»! به نظرم ماجرا جدی است.

بابا بازنشسته سال 74 است. بعد از سی سال خدمت در ارتش و هشت سال حضور در جنگ، وقتی بازنشست شد حقوقش به نصف کاهش پیدا کرد و حتی یک ریال هم به عنوان پاداش پایان خدمت دریافت نکرد. از خانه سازمانی ارتش هم بیرونش کردند و با جیب خالی آواره کرایه نشینی شد. در حال حاضر طبق قانون به ازای هر سال خدمت در هنگام بازنشستگی معادل یک ماه حقوق به کارمندان پرداخت می کنند که معمولا مبلغ قابل توجهی می شود اما به نسل همکاران بابا چیزی نرسیده بود. بعدها و در سال 82 (نمی دانم مجلس ششم یا هفتم) تصویب شد که به بازنشستگان قبلی هم به جای 30 ماه حقوق، 10 ماه حقوق بر پایه دریافتی سال 82 پرداخت کنند. حقوق بابا در سال 82 فقط 250 هزار تومان بود و آن زمان 2.5 میلیون تومان پاداش گرفت.

گویا به تازگی تصمیم گرفته اند 20 ماه پاداش باقی مانده را هم پرداخت کنند که البته باز هم بر پایه همان حقوق سال 82 محاسبه می شود و انگار که نه انگار از سال 82 تا کنون این مملکت بیش از 100 درصد تورم را تجربه کرده است. به هر حال برای بابا پنج میلیون تومان پول بزرگی است. آن هم در شرایطی که دولت های سازندگی و اصلاحات به پاس خدماتش آن برخوردها را کردند و حالا به قول خودش احمدی نژاد دارد جبران می کند. زبانم کوتاه است. چه بگویم؟ حق دارد. اگر دردمان یکی بودی چه بودی. سال ها است که به بهانه قیمت پایین دلار و درآمد پایین دولت بسیاری از کم کاری های دولت اصلاحات را توجیه کرده ایم. اما واقعیت این است که اگر دولت به هر دلیلی هم دچار کمبود درآمد شود، نباید فشار آن را متوجه ضعیف ترین اقشار جامعه، آن هم از نوع کارمندش کند. دریغ که آقایان زمانی که بر خر مراد سوار بودند گمان می کردند مردم فقط به این درد می خورند که پای صندوق حاضر شوند و به حضرات رای بدهند، بعدش خانه بنشینند و فشار گرانی و تورم را تحمل کنند. حتما باید بلایی همچون احمدی نژاد سر این مملکت می آمد تا بسیاری متوجه شوند اگر همین مردم نباشند، شما هزار سال نمی توانید باد به غبغب بیندازید که مدیران ارشد هستید و سرداران سازندگی و گلادیاتورهای اصلاحات.

۷/۰۶/۱۳۸۹

ناگفته هایی از آغاز جنگ

«... در شهریورماه 1358 جان استمپل همراه با جرج کیو، کارمند اسبق سفارت آمریکا در تهران در سال 1332، به استکهلم آمدند. موضوع مورد بحث آنها وضعیت ارتش کشورهای همسایه ایران بود. در بین این کشورها، بیشتر بر روی وضعیت ارتش کشور عراق تکیه شده بود. آنها با تهیه اسلاید از جابجایی ارتش عراق به مرز ایران و عراق ما را با خبر ساختند و استدلال می کردند که ارتش عراق با این جابجایی خیال حمله به ایران را دارد ... در انتهای جلسه آنها پیشنهاد کردند که به ایران بروند و این مطالب را به اطلاع آقای بازرگان نخست وزیر برسانند. آنها به ایران پرواز کردند و من هم جداگانه به ایران آمدم و مراتب را به اطلاع نخست وزیر رساندم. جان استمپل و جرج کیو به دیدن نخست وزیر رفتند و با پروژکتوری که به همراه آورده بودند اسلایدهای جابجایی ارتش عراق را به آقای بازرگان و وزیر خارجه نشان دادند و چند روز بعد به آمریکا مراجعت کردند...»

آن سوی اتهام – خاطرات عباس امیرانتظام – صفحه 45

دادستان چه چیزی را منحل کرده است؟

محسنی اژه ای می گوید که حکم انحلال حزب مشارکت را صادر کرده است. این مسئله جدیدی نیست و پیش از این هم بارها در مورد غیرقانونی بودن جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب صحبت شده بود. با این حال من هنوز متوجه نشده ام که این آقایان در واقع در صدد انحلال چه چیزی هستند؟

دفتر اصلی اش مشارکت پس از کودتا پلمپ شد. نیمی از اعضای شورای مرکزی این حزب، از جمله دبیر کل آن روانه زندان شدند. مدت ها است که اعضای این حزب هیچ کجا نمی توانند گرد هم بیایند و تازه اثبات شده همان زمان هم که مثلا قانونی بوده اند و گرد هم می آمدند ریز مکالماتشان ثبت و ضبط می شد. حتی شکایت شاخص ترین چهره های این حزب، نه به عنوان اعضای شورای مرکزی یک حزب و نه به عنوان مدیران ارشد سابق کشور که حتی به عنوان شهروندان عادی کشور مورد رسیدگی قرار نمی گیرد. پس دیگر این دعوای انحلال چه صیغه ای است؟

از همه این مسایل گذشته، در نظام های مدرن، احزاب جدا از کارکرد غیر رسمی خود که به نوعی سازماندهی فعالان عرصه سیاسی و اجتماعی است، شخصیت های حقوقی پذیرفته شده ای هستند که از این هویت حقوقی می توانند استفاده کنند. برای مثال در انگلستان شهروندان می توانند به صورت داوطلبانه بخشی از مالیات خود را به جای دولت، به حساب یکی از احزاب کشور واریز کنند. پس در انگلستان حزب بودن و نبودن، دست کم به معنی دریافت پول از مردم خواهد بود. همچنین در اکثر کشوهای اروپایی، سرنوشت نخست وزیر در مجلس را تعداد نمایندگان هر حزب در پارلمان تعیین می کند. پس در این کشورها نیز نه تنها قانونی بودن یا نبودن یک حزب معنا دارد، که عضویت هر فرد و یا نماینده مجلس در این احزاب نیز سرنوشت ساز می شود.

اما در کشور ما نه تنها احزاب در ساختار حاکمیت هیچ گونه جایگاه تعریف شده ای ندارند، که حتی حیاتشان در زندگی روزمره مردم نیز به چشم نمی آید. برای مثال ورود به مجلس و یا شرکت در هیچ انتخابات دیگری نیازمند عضویت در احزاب نیست. نمایندگان یک حزب در مجلس تنها به صورت مجازی با یکدیگر احساس پیوند می کنند و به صورت حقوقی ملزم به اتخاذ تصمیمات مشترک نیستند. حتی برای راهپیمایی و تحصن و اعتراض در سطح شهر نیز افراد می توانند به صورت مستقل درخواست بدهند و باز هم احزاب هیچ برتری ویژه ای ندارند. احزاب ایرانی بیشتر به مجمع الجزایری از چند چهره سیاسی شناخته شده می مانند که گه گاه بیانیه مشترکی در مورد مسایل روز صادر می کنند، افطاری ماه رمضان می دهند و البته جنایات رژی صهیونیستی را محکوم می کنند. در چنین شرایطی به گمان من قانونی بودن و یا نبودن از اساس بی معنا است و جدال بر سر آن تنها به تسویه حساب های شخصی شباهت دارد.

پی نوشت:
از سال 83 تلاش کردم به عضویت حزب مشارکت در بیایم اما آخرش خودم هم نفهمیدم عضو شدم یا نه؟! یک مدت به عنوان شورای تهران شاخه دانشجویی، یا یک همچین چیزی خودمان را سر کار گذاشتیم و ماه ها نشستیم بر سر اساس نامه و آیین نامه با هم جدل کردیم، آخرش هم هیچ نشد که نشد. در واقع عضو بودن یا نبودن در این حزب، آن هم به عنوان گسترده ترین و پرهوادارترین حزب رسمی کشور (که گویا دیگر نیست) هیچ مرز مشخصی نداشت و فقط اعضای شورای مرکزی بودند که تکلیفشان روشن بود.
بیانیه مشارکت را در واکنش به اظهارات دادستان کل کشور بخوانید.

وصله ای که دیگر نمی چسبید

روز گذشته سپاه اعلام کرد که عوامل انفجار مهاباد را از پای درآورده است. تنها مشخصه ای که از این بمب گذاران اعلام شد وابستگی آنها به «سیا، موصا» بود. پیش از این وزارت اطلاعات اعلام کرده بود که این عوامل شناسایی شده اند. برای من مسئله این نیست که سیا و یا موصاد چرا باید در مهاباد عملیات تروریستی انجام دهند. اما نکته قابل توجه این بود که با هیچ چسب و برچسبی این اقدامات به احزاب کرد نمی چسبید و احتمالا این اولین بار است که سرویس های اطلاعاتی بیگانه متهم می شوند که مستقیما و بدون کمک گروه های مخالف داخلی در ایران دست به عملیات تروریستی زده اند. به نظر می رسد حتی عوامل اطلاعاتی نیز دریافته اند که دیگر افکار عمومی پذیرای اتهام جنایات تروریستی علیه فعالان کرد نخواهند بود و چنین حقیقتی یک پیروزی بزرگ برای این گروه های منتقد است.

۷/۰۵/۱۳۸۹

هرچه فردی تر بهتر!

پیش نویس قانون اساسی (از اینجا دریافت کنید) در اصل 127 خود قوه قضاییه کشور را قوه ای مستقل در نظر گرفته بود که در راس آن «شورای عالی قضایی» حضور داشت. برپایه این اصل: «قوه قضائیه مستقل و رئیس جمهور ضامن استقلال آن است. شورای عالی قضائی در حدود اصل 138 این قانون لوازم و مقتضیات این استقلال را فراهم می‌آورد ودر حفظ آن با رئیس جمهور همكاری می كند».

هرچند این اصل پس از تصویب در مجلس خبرگان قانون اساسی به قصد تفسیر بیشتر دچار تغییر شد، اما اساس آن، یعنی حضور «شورای عالی قضایی» در راس قوه قضاییه به تصویب رسید. در اصل 157 قانون مصوب سال 58 آمده بود: «به منظور انجام مسوولیتهای قوه قضاییه شورایی به نام شورای عالی قضایی تشکیل می‌گردد که بالاترین مقام قوه قضاییه است و وظایف آن به شرح زیر است‏: ایجاد تشکیلات لازم در دادگستری به تناسب مسوولیتهای اصل یکصد و پنجاه و ششم. تهیه لوایح قضایی متناسب با جمهوری اسلامی. استخدام قضات عادل و شایسته و عزل و نصب آنها و تغییر محل مأموریت و تعیین مشاغل و ترفیع آنان و مانند اینها از امور اداری، طبق قانون».

البته در این بین ترکیب شورای عالی قضایی نیز تغییر کرد. اصل 139 پیش نویس ترکیب این شورا را به شرح زیر پیش بینی کرده بود: «شورایعالی قضائی اداره امور مربوط به قوه قضائیه اعم از استخدام و نصب وعزل قضات و تغییر محل مأموریت و تعیین مشاغل وترفیع آنان و مانند اینها را بعهده دارد، این شورا مركب است از:
1- سه نفر از مستشاران یا رؤسای شعب دیوان عالی كشور به انتخاب آن دیوان.
2- شش نفر از قضائی كه دارای لااقل ده سال سابقه خدمت قضائی باشند به ترتیبی كه قانون معین می‌كند.
3- رئیس دیوانعالی كشور كه ریاست شوری را نیز بعهده دارد.
4- دادستان كل كشور
اعضای انتخابی شوری به مدت پنج سال انتخاب می‌شوند. چگونگی تقسیم كار بین اعضای شوری وسازمان آنرا قانون معین می‌كند
».

این ترکیب پس از تصویب در مجلس خبرگان قانون اساسی به یک شورای پنج نفره تغییر یافت که ترکیب آن در اصل 158 قانون ذکر شده بود: «شورای عالی قضایی از پنج عضو تشکیل می‌شود:
رییس دیوان عالی کشور.
دادستان کل کشور.
سه نفر قاضی مجتهد و عادل به انتخاب قضات کشور.
اعضای این شورا برای مدت پنج سال و طبق قانون انتخاب می‌شوند و انتخاب مجددشان بلامانع است. شرایط انتخاب شونده و انتخاب کننده را قانون معین می‌کند
».

با این حال تمامی این تغییرات و پیش بینی ها در جریان بازنگری در قانون اساسی برچیده شد و سکان هدایت قوه قضاییه کشور به دست یک نفر، آن هم فردی منصوب رهبر سپرده شود. بدین ترتیب دو اصل ذکر شده قانون به شرح زیر تغییر کرد:

اصل ۱۵۷- به منظور انجام مسوولیت‏های قوه قضاییه در کلیه امور قضایی و اداری و اجرایی قمام رهبری یک نفر مجتهد عادل و آگاه به امور قضایی و مدیر و مدبر را برای مدت پنج سال به عنوان رییس قوه قضاییه تعیین می‌نماید که عالیترین مقام قوه قضاییه است.
اصل ۱۵۸- وظایف رییس قوه قضاییه به شرح زیر است: ایجاد تشکیلات لازم در دادگستری به تناسب مسوولیت‏های اصل یکصد و پنجاه و ششم. تهیه لوایح قضایی متناسب با جمهوری اسلامی. استخدام قضات عادل و شایسته و عزل و نصب آنها و تغییر محل مأموریت و تعیین مشاغل و ترفیع آنان و مانند اینها از امور اداری، طبق قانون.

پی نوشت:
برای پی گیری پیشینه این بحث به بخش «قانون بدانیم» مراجعه کنید.

سردار مشفق دروغ می گوید

یک جایی در میان سخنان، سردار مشفق که دارد تمام تلاشش را می کند تا «نظام» را در شخص رهبر خلاصه کند و هرگونه اقدام برای «طرح محدود و پاسخگو کردن رهبری و فعال کردن مجلس خبرگان رهبری جهت نظارت و نقد رهبری، شورایی و مدت دار کردن رهبری» را تلاش برای سرنگونی نظام معرفی کند برای مخاطبانش مثالی می زند تا طبق معمول از زبان دشمن(!) نقاط قوت نظام را تشریح کند:

«اجازه بدهید همینجا بگویم که آقای فوکویاما می گوید که شیعه دو بال دارد. یک بال سرخ شهادت و عاشورا و یک بال سبز تشیع انتظار برای ظهور مهدی فاطمه سلام اله علیها. بعد می گوید که محوری که این دو بال روی آن استوار است ولایت فقیه است و اگر بخواهیم به هدفمان برسیم باید آنرا تضعیف کنیم. باید آنرا از بین ببریم».

این نقل قول از فوکویاما پیش از این هم به صورت گسترده از جانب رسانه های حکومتی در میان نیروهای بسیج تبلیغ و منتشر شده است که به هیچ وجه پایه ای از حقیقت ندارد و از اساس کذب محض است. (در این زمینه می توانید نگاهی هم به این مطلب بیندازید)

پی نوشت:

فایل صوتی سخنان سردار مشفق را به صورت کامل و در دو بخش از اینجا (بخش اول و بخش دوم) دریافت کنید و متن پیاده شده آن را از اینجا دریافت کنید.

در همین زمینه بخوانید:

سردار مشفق و واترگیت ایرانی
سردار مشفق و دو نمونه از سیاست‌مداران با برنامه

سردار مشفق و جنایت و مکافات
سردار مشفق و پارادوکس سیدحسن خمینی
سردار مشفق و یک ترفند ساده
سردار مشفق و نکته قوتی که سبزها فراموش کردند
سردار مشفق و اعتراف به شکست رهبری
سردار مشفق و یک هشدار چندباره

۷/۰۴/۱۳۸۹

من، من، من و البته کمی هم جنبش سبز!

موافقین جای خود، چه مخالفینش بخواهند و چه نخواهند، جنبش سبز ایران با میلیون ها علاقمند (اگر نگوییم فعال) امروز شهرتی جهانی دارد و دست کم سرنوشت کشوری را به خود وابسته ساخته است. حتی بهره گیری کم نظیر فعالان این جنبش از رسانه های دنیای مجازی و به نمایش گذاشتن سبک جدیدی از «شهروند-خبرنگاری» سبب شده است تا بسیاری آن را نمونه ای کم نظیر و تعیین کننده در مقیاسی جهانی قلمداد کنند. طبیعی است که برای هر خبرنگار و اصحاب رسانه ای یک فرصت استثنایی و افتخاری ماندگار باشد که بتواند با چهره های سرشناس و تاثیرگذار چنین جنبشی گفت و گو کند. درست همان اتفاق مشابهی که سبب می شود سرشناس ترین خبرنگاران و رسانه های جهانی برای گفت و گو با چهره ای جنجالی همچون محمود احمدی نژاد صف بکشند. این مثال را از آن رو مطرح کردم که پیشاپیش تاکید کنم صرف شهرت و یا مورد توجه قرار گرفتن لزوما نمی تواند به معنای ارزش گزاری مثبت باشد و من نیز در این مطلب قضاوت و دیدگاه شخصی خود نسبت به جنبش را مطرح نمی کنم. اما پرسش من این است که اگر خبرنگاری به چنین فرصتی استثنایی دست پیدا کرد احتمالا چه مطالبی را در گفت و گوی خود مطرح خواهد ساخت؟ این پرسش را اصحاب رسانه و صاحب نظران و کارشناسان این حوزه به خوبی می توانند پاسخ دهند، اما به عنوان یک مخاطب عام و بدون هرگونه ادعای در حوزه رسانه، پاسخ غیرکارشناسانه من این است: «خبرنگار دغدغه های اصلی خود و مخاطبان معمولش را به ترتیب اولویت در میان خواهد گذاشت».

اگر این پاسخ را نمی پسندید، پاسخ مورد قبول خود را به این پرسش بدهید و با آن معیار گفت و گوی نیک آهنگ کوثر با زهرا رهنورد را بازخوانی کنید. اما اگر من بخواهم از دریچه دیدگاه خودم به این گفت و گو نگاه کنم به این نتیجه می رسم که بزرگترین اولویت ذهنی نیک آهنگ کوثر خودش است! «من، من، من و من»! به اولین پرسشی که نیک آهنگ گفت و گوی خود را با آن آغاز می کند دقت کنید:

«در طول ماه‌های اخیر بارها از سوی کسانی که خود را سبز می‌خوانند تهدید شده‌ام؛ کسانی در فضای آن‌لاین، تلاش گسترده‌ای برای حذف من کرده‌اند. از اهانت تا تهمت گرفته تا ترور شخصیت و اخیرا هم تلاش برای حذف کامل به دلیل تداوم پرسشگری. به تازگی هم [چند نفری] تهدید به مرگ را آغاز کرده‌اند . این هماهنگی برای من بسیار جذاب است. چند ماه پیش یکی از روزنامه‌نگاران دست اندرکار رسانه‌ای سبز، تهدیدم کرد که در فضای آنلاین کاری خواهد کرد که پشیمان شوم و پشیمانی هم سودی نداشته باشد. بنا به گفته تعدادی از فعالان اجتماعی که با این روزنامه‌نگار مرتبطند، گروهی تلاش می‌کنند با حذف و بدنام کردن من، فضا را بر پرسش‌گران تنگ کنند و حذف مرا برای ترساندن بقیه استفاده کنند. به عبارت دیگر، من مثالی برای بقیه باشم. آیا سخنی خطاب به این گروه دارید؟ اگر اینها مدعی سبز بودنند، پس چه فرقی با انصار حزب الله و گروه های فشار دارند؟»

نیک آهنگ نخستین پرسش را شخصی مطرح می کند، به خودش می پردازد، در کمتر از 160 کلمه پنج بار از «من» استفاده می کند (یک بارش به دلیل اضافه شدن «را» به «مرا» تغییر یافته) و چهار بار هم از ضمیر اول شخص مفرد بهره می گیرد. به عبارت دیگر، آقای «من»، پیش از هرچیز می خواهد موضع گیری جنبش سبز و یا دست کم یکی از چهره های شاخص آن را در برابر «من» بداند، بعد که تکلیف «من» روشن شد، فرصت به باقی ماجرا خواهد رسید.

۷/۰۳/۱۳۸۹

چهار نقطه ضعف جنبش سبز

شورای فعالان ملی-مذهبی، 22 شهریور امسال تحلیل مفصلی از وضعیت جنبش سبز منتشر کرد که به باور من بسیار خواندنی و آموزنده است. این تحلیل احتمالا نسختین نمونه از نوع خود است که از بحث های انتزاعی صرف فاصله گرفته و دیدگاه های خود را به آمارهای قابل تامل مستند ساخته است. مطالعه این متن را به تمامی دوستان توصیه می کنم و در زیر بخش «نقاط ضعف» جنبش را از همین بیانیه عینا می آورم:

1- عدم تدوین اسناد مورد توافق: تا مدتها سند مدونی برای ایجاد هماهنگی نیروهای درون جنبش به منظور اِعمال روش‌ها و تحقق اهداف آن وجود ‌ نداشت .این خلاء با انتشار منشور پیشنهادی جنبش سبز توسط مهندس موسوی تا حدود زیادی جبران شد . اگر چه هنوز فقدان برنامه و اهداف مدون مشترک، امكان برنامه‌ریزی فراگیر در چارچوب گفتمان جنبش را دشوار و بلكه ناممكن می سازد‌.

2- ضعف در همراه سازی قشرهای پایین جامعه: هنوز جنبش در همراه‌سازی اقشار كم‌درآمد و فقیر جامعه، در حاشیه شهر‌ها، شهرهای کوچک و روستاها، موفق نشده و در شهرهای بزرگ محدود مانده است‌.

3- ضعف‌های تاكتیكی: جنبش، محصور در تاكتیك‌های محدودی است كه به ‌تدریج كاركرد خود را از دست می دهند. از این رو تقویت ظرفیت های لازم برای مذاكره ، گفت و گو و دیگر ابتكارات برای پیشبرد اهداف جنبش از اهمیت برخوردار است.

4- ضعف در ساختار و سازماندهی: مهمترین ضعف‌های ساختاری جنبش عبارت اند از: فقدان مشی شورایی برای اتخاذ تصمیمات استراتژیك، عدم وجود تشكیلات منسجم، فقدان هسته‌های تشكیلاتی حقیقی برای تغذیه فعالان جنبش و تاكید انحصاری بر شبكه های مجازی و در نتیجه ضعف سازماندهی و تصمیم گیری ، كمبود منابع و فقدان سیستم تامین منابع، فقدان سخنگوی رسمی برای جنبش در داخل و خارج از كشور و تکیه جنبش بر ابتكارات فردی.

اسناد کودتا – شورای نگهبان-بخش نخست

پیش از این فهرست موارد «مجرمانه» در جریان انتخابات را مرور کردیم. حال به این مسئله می پردازیم که نهادهای برگزاری و نظارت بر انتخابات هرکدام چه وظایفی داشته اند و چه اتهاماتی متوجه آنها است؟ این کار را از «دستگاه نظارت بر حسن اجرا»، یا همان شورای نگهبان آغاز می کنیم. در مواد 7 و 8 قانون انتخابات می خوانیم:

‌ماده 7 - شورای نگهبان در كلیه مراحل در صورت اثبات تخلف با ذكر دلیل نسبت به ابطال یا توقف انتخابات در سراسر كشور و یا بعضی از مناطق‌اتخاذ تصمیم نموده و نظر خود را از طریق رسانه‌های همگانی اعلام می‌نماید و نظر شورای نگهبان در این مورد قطعی و لازم‌الاجرا است و هیچ مرجع‌دیگری حق ابطال یا متوقف كردن انتخابات را ندارد.
ماده 8- پس از صدور دستور شروع انتخابات از طرف وزارت كشور چنانچه شورای نگهبان در كیفیت انجام مقدمات انتخابات از قبیل تعیین هیأت‌اجرایی، نحوه تبلیغات و مانند آن تخلفاتی مشاهده كند كه به صحت انتخابات خدشه وارد سازد انتخابات را متوقف و مراتب را به وزارت كشور اعلام‌می‌دارد.

بنابر تصریح هر دو ماده، شورای نگهبان موظف است در هر مرحله از برگزاری انتخابات در صورت مشاهده تخلف یا تقلب گسترده، برگزاری را متوقف ساخته و یا نتیجه انتخابات را باطل کند. به موارد تخلفات دیگر نهادها که باید مورد توجه شورای نگهبان قرار می گرفت و بنابر همین مواد انتخابات متوقف و یا ابطال می شد در آینده خواهیم پرداخت. در اینجا به این پرسش پاسخ می دهیم که موارد تخلف احتمالی خود شورای نگهبان چه هستند؟ و در پست آینده به این مسئله می پردازیم که آیا می توان از شورای نگهبان شکایت کرد یا نه.

در پاسخ به پرسش نخست باید گفت ریز وظایف، مسوولیت‌ها و اختیارات هیات مرکزی نظارت (منتخب شورای نگهبان) و ناظرین منتخب آن‌ها از نظر قانون نظارت بر انتخابات و قانون انتخابات و آیین‌نامه اجرایی انتخابات عبارت است از:

1) شورای نگهبان، از طریق هیات نظارت و ناظرین در سراسر کشور، مسؤل حسن اجرای قانون است و هرگونه تخطی از قانون را به مجریان تذکر می‌دهد، در صورت عدم تمکین با تأیید شورای نگهبان در خصوص تأثیر این اقدامات در سرنوشت انتخابات تصمیم‌گیری‌ می شود.
2) بررسی و تأیید صلاحیت نامزدها توسط خود شورای نگهبان.
3) اتخاذ تصمیم برای توقف یا ابطال انتخابات.
4) رسیدگی به شکایات نامزدها و نمایندگان آن ها توسط هیات های نظارت محلی و مرکزی.
5) نظارت بر کلیه امور مربوط به تعرفه، آرا، شمارش و صورتجلسات.
6) اطمینان از اینکه نمایندگان نامزدها طبق قانون توانسته باشند بر جریان امور انتخابات نظارت نمایند.

وظیفه اخیر (شماره 6) را ماده واحده قانونی مصوب 30/5/1379 به عهده وزارت کشور و شوای نگهبان نهاده است. پس در اولین تخلف شورای نگهبان می توان اشاره کرد که مسوولیت خود را در حصول «اطمینان» از حضور نمایندگان نامزدها بر طبق قانون به انجام نرسانده است. به موجب ماده واحده مذکور «هر یك از نامزدهای ریاست جمهوری به تنهایی و یا چند نامزد مشتركاً می توانند در هر یك از شعب اخذ رأی، اماكن استقرار دستگاه شمارشگر رایانه ای آراء و هیأت های اجرایی شهرستانها و بخشها یك نفر نماینده داشته باشند. نمایندگان نامزدها می توانند در شعب اخذ رأی (ثابت و سیار) و اماكن استقرار دستگاه شمارشگر آراء بدون دخالت در انجام وظایف آنها حضور داشته باشند و در صورت مشاهده تخلف، مراتب را كتباً به ناظرین شورای نگهبان و هیأت نظارت شهرستان و استان مربوطه و ستاد انتخابات وزارت كشور اعلام نمایند. حضور نمایندگان هر یك از نامزدها تا پایان اخذ رأی و شمارش و تنظیم صورت جلسات بلامانع است و ممانعت از حضور نمایندگان نامزدها در شعب اخذ رأی، اماكن استقرار دستگاه شمارشگر ممنوع بوده و جرم محسوب می گردد...»

حتما به یاد می آورید که در جریان انتخابات، نه تنها در روند حضور نمایندگان نامزدهای اصلاح طلب در پای صندوق های رای کارشکنی های فراوان صورت گرفت، که هیچ یک از این نمایندگان و یا اصحاب رسانه و ناظران بی طرف به اتاق تجمیع انتخابات (دستگاه شمارشگر رایانه ای) راه داده نشدند. پس عمل نکردن شورای نگهبان به یکی از صریح ترین وظایف خود نخستین تخلف این نهاد است.

از سوی دیگر در ماده 93 قانون انتخابات صریحاً تاکید شده است: «در اجرای صحیح اصل 99 قانون اساسی و حفظ بی‌طرفی كامل، ناظرین شورای نگهبان موظف اند در طول مدت مسوولیت خود، بی‌طرفی كامل را حفظ نمایند و ابراز جانبداری ناظرین به هر طریقی از یكی از كاندیداها جرم محسوب می‌شود». باز هم به خاطر می آورید که در جریان انتخابات، اعضای ارشد شورای نگهبان بارها به سود محمد احمدی نژاد موضع گیری کرده و یا همچون آقای کدخدایی در همایش تبلیغاتی احمدی واقع در مصلای تهران حضور یافتند که به تصریح قانون نه تنها تخلفاتی محرز، که مصداق مشخص «جرم» محسوب می شوند.
پی نوشت:
در نخستین فرصت که دسترسی مناسب به اینترنت برایم فراهم شود موارد اظهار نظر اعضای شورای نگهبان به سود احمدی نژاد را مستند خواهم کرد.
برای پی گیری این بحث به بخش «اسناد کودتا» مراجعه کنید.

۷/۰۲/۱۳۸۹

پادکست: مروری بر یک هفته اخبار جنبش سبز – 12

در دوازدهمین پادکست از مجموعه «مروری بر یک هفت اخبار جنبش سبز» می شنوید:

- نگاهی کوتاه به فهرستی از دانشجویان دربند در آغاز سال تحصیلی جدید
- مروری بر آخرین وضعیت اسرای جنبش و احکام صادره
- گزارشی از برخورد با خانواده سردارن شهید، همت و باکری
- دیدار خانواد شهدا و اسرای جنبش با چهره هایی چون هاشمی رفسنجانی، جوادی آملی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی
- جدیدترین پیام مصطفی تاجزاده از زندان
- گزارشی در مورد ترور اساتید دانشگاه

مدت زمان: 29 دقیقه

- پادکست دوازدهم را از رادیو مجمع دیوانگان بشنوید
- لینک دانلود مستقیم پادکست با حجم 4.9 مگابایت و فرمت Mp3
- لینک دانلود مستقیم فایل متنی پادکست (Word)

خوراک «رادیو مجمع دیوانگان» را پی گیری کنید.

۷/۰۱/۱۳۸۹

برای کوهیار

مهر هم آمد و تو نیامدی. بس است دیگر، دلمان گرفت. تمام شوخی هایت دلنشین بود بجز این شوخی نبودنت. برگرد رفیق...

برنامه دولت امید

بالاخره بعد از مدت ها بار دیگر «برنامه دولت امید» به دستم رسید. کتابچه ای است شامل اهداف و برنامه هایی که میرحسین موسوی و تیم مشاوران او برای دولت خود منتشر کرده بودند. گمان می کنم انتقاد از شرایط موجود تنها با ارایه جایگزینی مناسب در تمامی زمینه های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که می تواند موثر و کارگشا باشد و چنین باوری است که نظر من را به «برنامه دولت امید» جلب می کند. به زودی مجموع یادداشت هایی را هم به این برنامه اختصاص خواهم داد، تا آن زمان می توانید نسخه پی.دی.اف این کتابچه را به صورت مستقیم از اینجا دریافت کنید.

پی نوشت:
خدمت دوستانی هم که در مورد جزوه «زیست مسلمانی» پرسیده بودند عرض می شود که دوستان قول داده اند این جزوه را هرچه سریعتر به دستم برسانند. به محض دریافت آن را منتشر خواهم کرد.

۶/۳۱/۱۳۸۹

کردستان خشونت نمی خواهد

خبر دردناک و تکان دهنده است. انفجار در مهاباد نزدیک به ده قربانی بر جای گذاشته است. رژه نظامی در آغاز هفته دفاع مقدس مورد حمله قرار گرفته است و نزدیک به بیست تن نیز مجروح شده اند. شواهد بسیاری می تواند انگشت اتهام را به سوی احزب منتقد کرد روانه سازد، به ویژه که رژه نیروهای ارتشی در گرامی داشت سال های جنگ که برای کردستان رنگ و بوی دیگری دارد به اندازه کافی تحریک کننده است، اما به نظر می رسد احزاب کرد، آگاه تر از هر زمان دیگری به آنچنان بلوغی دست پیدا کرده اند که در محکوم کردن این حملات لحظه ای تردید به خود راه نداده اند. کردستان خشونت نمی خواهد. تن نحیف این خاک دیگر تاب جنگ و خون ریزی ندارد. می ترسم که رخدادهایی اینچنین دوباره دستمایه ای شوند برای افزایش اعدام و سرکوب.

پیرامون آغاز و پایان جنگ: تاریخ را به یاد بیاورید و شانه خالی نکنید

در سالگرد جنگ هشت ساله، بار دیگر بحث بر سر دلایل آغاز جنگ و از آن بالاتر، دلایل ادامه آن پس از آزادسازی خرمشهر(1) بالا گرفته است. امسال هم مثل سال های پیش گروهی حاکمیت (و در راس آن آیت الله خمینی و هاشمی رفسنجانی) را متهم می کنند که پس از آزادسازی خرمشهر فرصت مناسبی برای پایان جنگ را از دست دادند. طرف دیگر هاشمی رفسنجانی است که به نظر این روزها باید به تنهایی از خود و آیت الله خمینی دفاع کند. جدیدترین جبهه در ماجرای جدال بر سر جنگ هم جبهه حامیان کودتا است که اتهامات جدیدی را متوجه نخست وزیر دوران جنگ می کنند که سال های پیش از آن ها خبری نبود. خلاصه این روزها بازار اتهام زنی از یک سو و شانه خالی کردن از سوی دیگر داغ است، اما من گمان می کنم که این جدال ها نه تنها نتیجه ای نداشته و پایانی نخواهد یافت، که از اساس طرح مسئله به اشتباه صورت گرفته است و پرسش نادرست، همه را به جست و جوی پاسخی فرستاده است که وجود ندارد.

بر کسی پوشیده نیست که جنگ، آن هم جنگی هشت ساله چه هزینه های هنگفتی بر کشور تحمیل کرد. اما اینکه امروز همه به دنبال مقصری هستند تا کل این مشکلات و هزینه ها را به گردن وی بیندازند برایم غیرقابل قبول است. تردیدی نیست که توده مردم دخالت مستقیمی در تصمیم گیری برای تداوم و یا پایان جنگ نداشتند. توده مردم شروع جنگ را از صدای غرش انفجارها فهمیدند و پایانش را از پیام های رادیویی و تلویزیونی شنیدند. حتی در ساختار حاکمیت هم تعداد تصمیم گیرندگان اصلی چندان زیاد نبودند به نحوی که این روزها مهندس موسوی، به عنوان نخست وزیر وقت به اسنادی(2) اشاره می کند که نشان می دهد بسیاری از تصمیمات بدون اطلاع او گرفته می شد و حتی نزدیکان آقای خامنه ای مدعی می شوند(3) که رییس جمهور وقت هم نفوذ و کنترلی بر شرایط نداشته است. به نظر می رسد همه چیز در دستان آیت الله خمینی و گروه معدودی که بر ایشان تاثیر گذاری داشته اند (نظیر هاشمی رفسنجانی، احمد خمینی و در موارد نظامی محسن رضایی) خلاصه شده است. اما آیا این همه ماجرا است؟

این روزها جزییات شرایط جنگ مدام مورد تحلیل قرار می گیرد. اسناد جدید منتشر می شود. کارشناسان به گفت و گو گرفته می شوند و حتی رسانه های انگلیسی و آمریکایی هم به کمک آمده اند تا مشخص شود چه اشتباهاتی در جریان مدیریت جنگ، از جمله آغاز و پایان آن رخ داده است. همه مدعی هستند و انتظار می کشند تا مشخص شود باید دادشان را بر سر چه کسی بزنند. اما گویا هیچ کس نمی خواهد از خود بپرسد که چطور می توان انتظار داشت که سرنوشت چنین جنگ بزرگی به دستان یک و یا چند نفر سپرده شود و در عین حال هیچ اشتباهی در تصمیم گیری ها رخ ندهد؟ چطور انتظار می رود تحلیل هایی که 20 سال پس از پایان جنگ و به مدد گستره ای از اطلاعات جدید ارایه می شود، در همان زمان هم قابل دسترسی بوده است؟ چطور کسی به خود جرات می دهد که تصمیم گیرندگان جنگ را در تصمیماتشان تنها رها کند؟

پرسش من از تمامی آنانی که دوران جنگ را درک کرده اند این است که اگر آیت الله خمینی حرف اول و آخر را در ماجرای جنگ می زد، چه کسی بود که چنین قدرتی به او داده بود؟ آیا فراموش کرده اند که چه اقبالی به ایشان نشان می دادند؟ آیا این انتخاب اکثریت قاطع مردم نبود که همه چیز به دستان وی و نزدیکانش سپرده شود؟ آنانی که مدعی می شوند در آغاز و یا پایان جنگ دخالتی نداشته اند آیا نمی خواهند به این حقیقت بیندیشند که خودشان انتخاب کردند که همه تصمیم گیری ها را به گروهی اندک واگذار کنند؟ پیش از این هم در پست «من تشخیص جنگ می دهم» شرح داده بودم که چطور قانونگزاران ایرانی تمامی تصمیم گیری در مورد آغاز و پایان جنگ را به عهده یک نفر گذاشتند و چطور موج میلیونی مردمی به این قوانین رای «آری» دادند و اتفاقا علی رغم تمامی تجربیات جنگ هشت ساله این رای خود را در سال 68 بدتر از پیش و در راستای شخصی تر کردن اختیار جنگ تکرار کردند. حال که سال ها گذشته و بسیاری از حاضران آن زمان دستشان از دنیا کوتاه شده است گروهی تصمیم گرفته اند خود را کنار بکشند و کم کم باورشان هم شده که نقشی جز یک قربانی بی دفاع نداشته اند و گروه دیگر تلاش می کنند تمامی ضعف های شخصیتی و عملکردی خود را با حمله به یکی از سخت ترین شرایط تاریخ این کشور جبران کنند.

در نهایت باور من این است: تمامی آنانی که در انقلاب نقش داشتند، تمامی آنانی که در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کردند و یا حتی نکردند، تمامی آنانی که به جبهه ها پیوستند و یا حتی نپیوستند، تمامی آنانی که نسبت به شرایط زمان انتقاد داشتند و یا موافق بودند، همه و همه به یک اندازه در رخدادهای دهه شصت، از جمله جنگ هشت ساله دخیل هستند. تمامی آن وقایع، از کشتارها و اعدام ها و سرکوب ها و محدودیت ها گرفته تا شروع و پایان جنگ، همه و همه انتخاب های یک نسل از مردم این کشور بوده اند و اتفاقا جزو معدود برهه های زمانی کشور است که اکثریت تصمیمات در راستای رضایت اکثریت قریب به اتفاق مردم گرفته می شد. هرچند امروز همه فهمیده اند که رخدادهای دهه سیاه همچون لکه ننگی بر پیشانی تاریخ این کشور ثبت خواهد شد، اما این را نه می توان و نه باید انکار کرد که هرچه شد و هر چه بود، همه با هم بودند.

پی نوشت:
1- متاسفانه اصطلاحی نادرستی در کشور ما رایج شده است و حتی در بیلبوردهای سطح شهر هم به چشم می خورد که از «فتح خرمشهر» یاد می کنند. گویی این دوستان خرمشهر ما را به واقع بخشی از خاک عراق می پندارند که دم از «فتح» آن می زنند!
2- به متن استعفا نامه مهندس موسوی از سمت نخست وزیری مراجعه کنید
3- دست کم سردار مشفق حکایت های مفصلی از این ماجرا تعریف می کند

- به خوبی واقفم که بسیاری در همان سال ها باور داشتند که جنگ باید زودتر تمام می شد و حتی نسبت به این مسئله هشدار هم داده بودند.امیدوارم نیازی به تکرار نباشد که چنین هشدارهای جسته و گریخته و اقدامات تک چهره هایی منحصر به فرد هیچ چیز را در تصمیم همه گانی مردم کشور تغییر نمی دهد.

روحت را می‌خراشند


در ایستگاه اتوبوس منتظری. دخترک به سراغت می‌آید. باید فال بخری. نمی‌خواهی. التماس می‌کند. پشت چشم نازک می‌کند. می‌خری / نمی‌خری. جایی درون قلب‌ات می‌سوزد. به ولیعصر می‌رسی. پسرک ساز می‌زند و دخترک جعبه پول را به سمت‌ات می‌گیرد. نگاهش می‌سوزاندت. پول می‌دهی / نمی‌دهی. آن طرف‌تر یکی پای نداشته‌اش را به نمایش گذاشته. سر می‌گردانی.


توی کافه نشسته‌ای. پسرک می‌آید. دستمال می‌فروشد. نمی‌خواهی. التماس می‌کند. به داشته و نداشته سوگندت می‌دهد. نمی‌توانی مقاومت کنی. پول می‌دهی / نمی‌دهی. جایی درون مغزت به آشوب کشیده شده. دیگر طاقت نداری. جای سالمی برایت نگذاشته‌اند. حکایت هر روز است. قلب‌ات تکه تکه شده. ذهن‌ات پریشان است. کودکی لباس‌ات را می‌کشد. می‌خواهی فریاد بزنی. نباید بزنی. نباید تندی کنی. کودک است. شاید تاثیر بدی داشته باشد. شاید فریادت را هیچ‌گاه از خاطر نبرد. درمانده‌ای. عاجزی. دیگر طاقت نداری. روح‌ات را خراش داده‌اند. روح‌ات را هر روز می‌خراشند. باید سنگ باشی. باید سنگ شوی.

۶/۳۰/۱۳۸۹

سردار مشفق و «واترگیت» ایرانی

یکی از مهم ترین اعتراضات به روند انتخابات دهم ریاست جمهوری، دخالت سازماندهی شده نهادهای امنیتی و نظامی به سود محمود احمدی نژاد و علیه جریان اصلاح طلب است. دخالتی که میرحسین موسوی و مهدی کروبی بارها تحت عناوینی چون «مهندسی انتخابات» بر آن تاکید کرده اند. سردار مشفق نیز در سخنرانی خود با کمال افتخار به گوشه ای از این دخالت های سازمان یافته اشاره می کند و می گوید:

« آقای موسوی گفت که صدای این جلسه (جلسه با اصلاح طلبان) را درنیاورید چون می خواهم از اصولگرایان رای جمع کنم . اصول گراها بفهمند من با شما نشسته ام به من رای نمی دهند. آن شکاف را باید ایجاد کنم. بعد می گوید که از من انتظار نداشته باشید که من با شما (امثال بهزاد نبوی) عکس دو نفره بیندازم اما بدانید نود درصد فکرم با شما یکی است. دم خروس در آن جلسه زد بیرون . معلوم شد که تمام ژست مستقل بودن ایشان دروغی بیش نیست. ایشان نیازمند حمایت جریان اصلاحات است و خودش هم می داند. این اعوان و انصاری هم که دورش جمع شده اند کننده کارنیستند. چند روز بعد با مشارکت چنین جلسه ای گذاشت. چند روز بعدش با ملی- مذهبی ها چنین جلسه ای گذاشت. به لطف امام زمان و به برکت زحمات سربازان گمنام این جلسه منتشر شد . ما ظرف ۲۴ ساعت منتشرش کردیم در اختیار مردم گذاشتیم که تا بگوییم که مردم بفهمید این دارد دروغ می گوید و پشت صحنه با طیف رادیکالی که علیه نظام شمشیر کشیده اند دستش در یک کاسه است نگاهش نگاه شرقی هست اما نیازمند حمایت اینهاست». (توضیحات داخل پرانتز متعلق به من است)

فرض را بر این می گذاریم که سردار مشفق راست گفته باشد و میرحسین موسوی به عنوان یک تاکتیک تبلیغاتی تلاش کرده باشد که جلسات مشترکش با جریان اصلاح طلب را علنی نکند. چنین اقدامی از جانب یک نامزد انتخاباتی به هیچ وجه خلاف قانون نیست و در بالاترین حالت می توان آن را نوعی بی اخلاقی یک سیاستمدار قلمداد کرد. اما مقامات امنیتی با چه مجوزی از امکانات شنود و تجسس خود بهره گرفته اند و به قول سردار مشفق «به برکت زحمات سربازان گمنام»، اطلاعات دیدارهای پنهان و جلسات خصوصی این نامزد انتخاباتی را منتشر ساخته اند؟ برای یک نمونه تاریخی بدنیست به ماجرای «واترگیت» اشاره کنیم. ماجرایی که در آن دو خبرنگار آمریکایی موفق شدند اثبات کنند تیم تبلیغاتی «ریچارد نیکسون» برخی از مکالمات ستاد انتخاباتی حزب رقیب خود (حزب دموکرات) را شنود کرده اند. نتیجه افشای چنین حقیقتی، بزرگترین رسوایی انتخاباتی تاریخ آمریکا و در نهایت استعفای «ریچارد نیکسون» از مقام ریاست جمهوری بود. در بخش «اسناد کودتا» نشان خواهیم داد که اعمالی مشابه، از نظر قوانین انتخاباتی کشور ما نیز از مصادیق تقلب به حساب می آیند.

پی نوشت:
در نوشته های پیشین برای دریافت فایل صوتی سخنان سردار مشفق به لینکی ارجاع می دادم که بعدها متوجه شدم کامل نیست. فایل صوتی سخنان سردار مشفق را به صورت کامل و در دو بخش از اینجا (بخش اول و بخش دوم) دریافت کنید و متن پیاده شده آن را از اینجا بخوانید.

سردار مشفق و دو نمونه از سیاست‌مداران با برنامه

سردار مشفق و جنایت و مکافات

سردار مشفق و پارادوکس سیدحسن خمینی

سردار مشفق و یک ترفند ساده

سردار مشفق و نکته قوتی که سبزها فراموش کردند

سردار مشفق و اعتراف به شکست رهبری

سردار مشفق و یک هشدار چندباره

چند مشکل و یک پیشنهاد در خط اتوبوس رانی ولیعصر

- حذف بلیط های اتوبوس در مسیر تجریش تا راه آهن مشکلات پیش بینی نشده ای در مسیر حرکتی این اتوبوس ها به وجود آورده است. نخستین و ساده ترین آنها توقف های طولانی مدت در هر ایستگاه است تا راننده اتوبوس بتواند کرایه هر یک از مسافرینی را که قصد پیاده شدن دارد محاسبه کند. قابل پیش بینی است که همه مسافران یک صدتومانی آماده ندارند و مسئله پیدا کردن و تکمیل باقی مانده پول تعداد زیادی مسافر که جلوی پله های اتوبوس جمع شده اند خودش ماجرایی است. در اتوبوس های بخش خصوصی به دو دولیل این مشکل کمتر به چشم می خورد. نخست اینکه بیشتر آنها از یک نفر کمک راننده بهره می گیرند و دوم اینکه به دلیل نرخ بالاتر کرایه این اتوبوس ها، معمولا تعداد مسافرانشان به مراتب کم تر اتوبوس های دولتی است.

- مشکل دوم توقف های غیرقانونی اتوبوس است. تا زمانی که هر مسافر کرایه اش را با یک بلیط دولتی پرداخت می کرد راننده ها تمایل چندانی به پر کردن اتوبوس نداشتند و ای بسا مواردی پیش می آمد که در یک ایستگاه توقف نمی کردند و یا کمی پس از ایستگاه توقف می کردند تا مسافران کمتری سوار شوند. اما حالا که راننده کرایه نقدی از مسافر دریافت می کند، در به در دنبال جذب مشتری جدید است و تقریبا چهارراهی نیست که درهای اتوبوس را برای سوار کردن یکی دو مسافر بیشتر باز نکنند. خلاصه اش اینکه اتوبوس ها شباهت بسیاری با تاکسی پیدا کرده اند.

- سومین مشکل که من تنها می توانم حدس بزنم ولی اطلاع دقیقی از آن ندارم نحوه محاسبه حقوق رانندگان است. پیش از این و در اتوبوس های دولتی رانندگان به استخدام شرکت واحد اتوبوس رانی در می آمدند و حقوق ثابت ماهیانه دریافت می کردند. دریافت بلیط از سوی راننده بیش از هرچیز ضامن تامین درآمدهای کارفرما بود و به کارگر ارتباط خاصی نداشت. اما در شیوه جدید که بلیط ها حذف شده اند، احتمالا نمی توان برای رانندگان اتوبوس یک حقوق مشخص تعیین کرد. در این سیستم خود راننده است که کرایه ها را دریافت می کند و می توان حدس زد که تنها راه قرارداد بستن با چنین راننده ای این است که در ازای اعطای مجوز تردد در این خطوط اتوبوس رانی، از او کرایه ماهانه دریافت کرد. به عبارت دیگر اتوبوس رانی به جای اینکه به رانندگان حقوق بدهد باید از آنها کرایه دریافت کند. این مسئله زمانی بحرانی می شود که راننده ای به هر دلیل (از قبیل بیماری) نتواند برای مدتی فعالیت کند. این رانندگان در چنین شرایطی مثل یک راننده تاکسی درآمد خود را از دست می دهند. قطعا مشکلات دیگری در همین زمینه می توان برشمرد که نیازمند بحث مجزایی است.

- در نهایت اینکه من گمان می کنم اگر دولت می خواست از زیر بار فشار یارانه بلیط های اتوبوس خلاص شود، می توانست به جای آزاد کردن کرایه، قیمت بلیط ها را به 100 تومان افزایش دهد. در این حالت هیچ یک از مشکلات فوق به وقوع نمی پیوست و تنها کرایه ها تغییر می کرد.

پی نوشت:
باز هم مشکل دیگری که نیازمند یک بحث جداگانه است احتمالا حذف تعداد بسیار زیادی فرصت شغلی، به دلیل حذف شغل «بلیط فروشی» است.

۶/۲۹/۱۳۸۹

کودتای ناتمام

چندی پیش سایت نوروز گزارشی را در قالب یک فایل پاورپوینت منتشر کرد که به بنابر آنچه در خود گزارش آمده است «بررسی و تجزیه و تحلیل ساختار و سازمان فتنه 88» نام دارد و «حاصل جلسات متعدد كارشناسان با حضور مسئولين و كارشناسان عالی وزارت اطلاعات ، نيروی انتظامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی می باشد* كه بنا بر تصويب دبيرخانه شورايعالی امنيت ملی» تهیه شده است. این گزارش دقیقا همان چیزی است که سردار مشفق سخنرانی معروف خود را مستند به گزارش های آن انجام داده است. توضیح و تشریح این گزارش را به همان یادداشت های سردار مشفق واگذار می کنم و اینجا تنها به یک نکته قابل تامل اشاره می کنم.

در بخشی از این گزارش «لایه رهبری» جریان فتنه به این شرح معرفی می شود: «هاشمی رفسنجانی (در راس فهرست و به عنوان اصلی ترین مهره)، خاتمی، موسوی خوینی ها و میرحسین موسوی». ناگفته پیدا است که از این لایه رهبری در حال حاضر تنها میرحسین موسوی است که به نوعی در حصر نیم بند خانگی به سر می برد و جسته گریخته ادعاهایی مبنی بر برگزاری دادگاه محاکمه وی نیز به گوش می رسد. راس این لایه یعنی هاشمی رفسنجانی همچنان دو مسوولیت حقوقی خود یعنی ریاست بر مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام را حفظ کرده است. آقایان خاتمی و موسوی خوینی ها نیز تقریبا آزاد و تا حدودی به دور از حواشی به سر می برند. نتیجه اینکه کودتای خرداد 88، حتی در حد برخورد با اصلی ترین اهداف خود همچنان ناکام مانده و مقاومت های مردمی کودتاگران را در همان گام اول متوقف ساخت است. اگر این گزارش را ادامه دهیم، به مجموعه گسترده تری از اسامی در رده های «طراحی، سازماندهی و اجرای» آنچه «فتنه» خوانده می شود برخورد می کنیم که باز هم هیچ کدام از این گروه ها و یا شخصیت ها مورد تعرض قرار نگرفته اند. به فهرست زیر دقت کنید:

- حزب کارگزاران، مجمع روحانیون مبارز، حزب مردمسالاری، بنیاد باران، حزب اسلامی کار، حزب همبستگی، مرکز مطالعات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام(!)، موسسه گفت و گوی ادیان، حلقه کیان، نشریه آیین و کانون نویسندگان. (با این فرض که «حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی غیرقانونی اعلام شده و فعالیت هایشان متوقف شده است).

- آقایان عارف، حاجی، موسوی لاری، سیدحسن خمینی، یونسی، بجنوردی، صادق خرازی، محمدرضا خاتمی، محمدرضا تابش، مجید انصاری، محتشمی پور، شکوری راد، نجفقلی حبیبی، صفدر حسینی، تمامی فرزندان آقای هاشمی به اضافه همسر ایشان، زنگنه، جاسبی و ده ها نام دیگر که باید به عنوان عوامل «فتنه سبز» احتمالا بازداشت و محاکمه شوند اما همچنان آزاد و حتی در مواردی مشغول در سمت های پیشین خود هستند.

در نهایت اینکه در این گزارش فصلی وجود دارد با عنوان «عناصر تاثیرگذار در فتنه اخیر و حامیان مرتبط با آنها». اسامی و گروه های تقریبا همان است که پیش از این ذکر شد، با این تفاوت شگفت انگیز که در حلقه دوم زیرمجموعه های هاشمی رفسنجانی، اسامی چهره هایی به چشم می خورد که جزو نزدیک ترین لایحه ها به رهبر نظام هستند، به این فهرست دقت کنید: «ولایتی، ناطق (احتمالا منظورشان ناطق نوری بوده)، لاریجانی، حسن روحانی، مسیح مهاجری، واعظ طبسی و ...

خلاصه اش اینکه با این دایره ای که دوستان سپاهی و امنیتی برای فتنه درنظر گرفته اند گمان نمی کنم به اندازه انگشتان یک دست هم از مسوولان نظام باقی بمانند.

پی نوشت:
* خدمت ارشدترین کارشناسان امنیتی کشور عرض می شود که «می باشد» غلط است، لطفا از «است» استفاده کنید.

۶/۲۸/۱۳۸۹

همه فرزندان خانم آغا

برخی نمایش‌ها هستند که یک جورهایی عطر ایرانی دارند. منظور همان نوستالژی حیاط کوچک خانه مادربزرگ و حوض کوچکش است که چه به یاد داشته باشیم و چه نداشته باشیم گویی با آن احساس همدلی می‌کنیم. حال و هوایش جدای از هنر مدرن است. نه اینکه هنری نباشد یا از المان‌های یک اثر مدرن بی‌بهره باشند، که اتفاقا این از زکاوت کارگردان است که توانسته اینچنین ظاهر کارش را برای مخاطب به رنگ خاطرات دیرین درآورد. «همه فرزندان خانم آغا» از نگاه من نمونه‌ای از چنین نمایش‌هایی است هرچند اساس آن بر پایه دو نمایش‌نامه روسی (آثار چخوف) بنا نهاده شده.

حکایت ماجرای خانواده‌ای است که در خانه‌ای «نظر کرده» زندگی می‌کنند: حیاط امام زاده «فزه خاتون». بزرگ خانواده، «خانم آغا»، تولیت امام‌زاده را دارد و فرزندانش را از کودکی با یاد و عشق به مذهب بزرگ می‌کند، اما سرانجام کار جز ویرانه‌ای بر جای نمی‌ماند. نه سرنوشتی و نه باوری. شاید همه چیز در همان دیالوگ تلخ پایانی نهفته باشد که «ما جوری بزرگ شدیم که نمی‌تونیم به چیزی اعتقاد داشته باشیم. باید از خانم آغا ممنون باشیم».

نمایش خیلی ساده به اجرا در می‌آید. بازی‌های چشم‌گیری ندارد. شخصیت پردازی‌هایش گاه کلیشه‌ای می‌شوند و حرف جدیدی ندارند. دکور نمایش در تمام طول اجرا ثابت باقی می‌ماند، هرچند به هیچ وجه آزار دهنده نیست، با این حال گمان می‌کنم حوض بزرگی که بزرگترین حجم وسط صحنه را به خود اختصاص داده است خواسته یا ناخواسته تحرک را از نمایش گرفته و بازیگران را ناچار ساخته است تا مدام دورش بگردند و تمام اجرا را در حاشیه صحنه به نمایش بگذارند. نمایش دچار فراز و فرود نمی‌شود و خستگی روایت خطی آن را تنها طنز پراکنده در اثر است که از ذهن مخاطب می‌زداید. اما در پس همه این سادگی‌ها، سخنی نهفته است که چندان هم ساده نیست. نمایش نگاهی از درون به مقوله مذهب عرضه می‌کند که اگر مخاطب صبور باشد و پیش از پایان اجرا دست به پیش داوری نزند برایش تازگی خواهد داشت!

«همه فرزندان خانم آغا» به هیچ وجه کار بزرگی نیست. از آن دست نمایش‌هایی است که نمونه کم نظیر و اعلایش را «کوکوی کبوتران حرم» به اجرا در آورده است. با این حال این اجرا نیز حرف‌های ویژه خود را دارد و نگاه خودش را به مسئله مذهب به نمایش می‌گذارد. در کل بیننده‌ای نیست که با لبخند رضایت سالن نمایش را ترک نکند و پیامش از آن دست سخنانی نیست که به این سادگی‌ها از ذهن زدوده شود.

پی‌نوشت:
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه‌ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.

پایتخت روی گسل

اتوبوس‌های خیابان ولیعصر از دیروز همگی پولی شده‌اند. دیگر در بلندترین خیابان تهران، از تجریش گرفته تا راه‌آهن بلیط اتوبوس اعتباری ندارد. ارزان‌ترین اتوبوس‌هایی که احتمالا باید «دولتی» قلمدادشان کرد 100 تومان کرایه می‌گیرند. مردم همه شوکه شده بودند. بسیاری هم دیگر کارشان از ناراحتی و نگرانی گذشته بود، مدام شوخی می‌کردند که «یارانه‌هایمان را می‌پردازیم»! با این حال در پس تمامی این خنده‌ها و بهت و حیرت‌ها لرزه‌های خفیفی جمع شده‌اند که گمانم از انباشته شدنشان باید ترسید. یک لایه‌هایی زیر پوسته شهر در حال تکان خوردن است. تهران واقعا بر روی گسل‌های خطرناکی خوابیده است.

پی‌نوشت:
چند وقتی می‌شود که اخبار پراکنده‌ای از افزایش بهای آب و برق در برخی مناطق کشور و حتی برخی مناطق پایتخت به گوش می‌رسد. آزاد شدن قیمت اتوبوس را هم که دیدم تازه بعد از 30 سال فهمیدم در جمله تاریخی «آب مجانی، برق مجانی، اتوبوس مجانی»، چه ارتباط معناداری میان «آب، برق و اتوبوس» نهفته است!

۶/۲۷/۱۳۸۹

پادکست: مروری بر یک هفته اخبار جنبش سبز – 11

پادکست یازدهم با وقفه ای یک هفته ای منتشر می شود که از این بابت پوزش می خواهم. در این شماره می شنوید:

- مروری بر آخرین وضعیت اسرای جنبش و احکام صادر شده
- گفت و گویی پیرامون دلایل بازداشت نسرین ستوده
- آخرین مواضع و سخنان میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا ره نورد
- گزارشی در مورد حملات بسیج به آیت الله دستغیب و عواقب آن در مجلس خبرگان
- نگاهی کوتاه به نامه عبدالله مومنی و اظهارات اخیر مصطفی تاجزاده

مدت زمان: 31 دقیقه
حجم: 5.4 مگابایت

پادکست یازدهم را از رادیو مجمع دیوانگان بشنوید
لینک دانلود مستقیم فایل صوتی (Mp3)
لینک دانلود مستقیم فایل متنی

تاریخمان را فراموش نکنیم

در آخرین گفت و گوی مهندس موسوی ایشان به ذکر راهپیمایی های مردم می پردازند و از روزهای 25، 28 و 30 خرداد نام می برند: «اگر سال گذشته شعار رای من کجاست توانست میلیونها شهروند مسالمت جو را در روزهای ۲۵و ۲۸ و ۳۰ خرداد دور هم جمع کند اکنون با سیاستهای سرکوب یک سال گذشته و اوضاع معیشتی مردم و فشار های بین المللی ناشی از ماجراجویی ها، احتمال حرکتهای غیر مترقبه بیشتر شده است». راستش این اولین باری نیست که می بینم تاریخچه روزهای پرالتهاب پس از کودتا پراکنده ذکر می شود. پیش از این دست کم یک مستند از شبکه صدای آمریکا هم به یاد می آورم تاریخ ها را به شدت به هم ریخته و گاه اشتباه ذکر می کرد. این را بیشتر برای خودم می نویسم. هرچند تا پایان عمرم هم امکان ندارد آن روزها را فراموش کنم، اما باز هم به گمانم نوشتنش بهتر از ننوشتن است.

شب کودتا تا صبح در خیابان بودیم. ستادهای موسوی را یکی یکی سر می زدیم. ستاد فاطمی غلغله بود. میدان فاطمی را ارازل و اوباش غرق کرده بودند و فریاد «سبزها کوشن؟ سوراخ موشن» سر می دادند. جمعیتی حدود 100 نفر بودیم که با قرائت اولین پیام مهندس مبنی بر اینکه در برابر کودتای انتخاباتی کوتاه نخواهد آمد الله اکبر گفتیم و کم کم پراکنده شدیم.

صبح 23 خرداد شهر مثل آتش زیر خاکستر بود. رفتیم میدان ولیعصر. نیروی انتظامی غرق کرده بود و هرکه را که دم دستش بود با باتوم می زد. نمی توانستیم تشخیص دهیم مردم برای چه آمده اند؟ باور نمی کردیم که معترض باشند. تا اینکه کم کم هسته های اعتراضی شکل گرفت. گروه های چند ده نفری و بعدش چند صد نفری. به غروب نکشیده شهر میدان جنگ شده بود. چهار راه به چهار راه بود که یا در تصرف مردم بود یا نیروهای انتظامی. طالقانی دست مردم بود. چند بانک را آتش زده بودند. پلیس جرات نزدیک شدن نداشت. از زیر پل کریم خان گرفته تا زیر پل حافظ جمعیت جمع شده بود. شیشه های ایستگاه های اتوبوس یکی پس از دیگری خرد می شدند.

روز 24ام اوضاع به ناگاه تغییر کرد. شایعه شد که آیت الله صانعی و هاشمی رفسنجانی می خواهند در جماران بست بنشینند. قرار شد خودمان را برسانیم. رسیدن به تجریش خیلی سخت بود. لباس شخصی ها خشونت کم نظیری از خود نشان می دادند. به هیچ کس رحم نمی کردند. خودروهای ون شخصی هم آورده بودند و هرکه را می توانستند بازداشت می کردند. اما حوالی تجریش متوجه شدیم که نیروی انتظامی کنار کشیده است. انگار از درگیری های روز قبل شوکه شده بودند. تجریش امن بود. میدان یکدست جمعیت بود و امنیت را هم نیروی انتظامی تامین می کرد. از دست لباس شخصی ها به نیروی انتظامی پناه می بردیم و الحق هم که محافظت می کردند. یادم می آید وسط میدان یک سرهنگ نیروی انتظامی بود که گویا رتبه ای بالاتر از دیگران داشت. دورش جمع شده بودیم و به شوخی می گفت: «شما جوانید؛ اگر رای شما را تازه دزدیده اند، رای ما را 30 سال است که دزدیده اند». خلاصه از تجریش به بالا دیگر امن بود. رفتیم جماران که خبری نبود. دست خالی برگشتیم. تا اینجا تمامی تجمع ها و درگیری ها پراکنده بودند.

روز 25ام خبر رسید که مهندس می خواهد از انقلاب به سمت آزادی حرکت کند. آن روزها کسی فرصت مراجعه به سایت ها و یا شبکه ها را نداشت. همه خبرها دهن به دهن می چرخید. موبایل ها هم بعید می دانم که کار می کردند. خلاصه تا ظهر نشده دوباره خبر رسید که دکتر رهنورد در دانشگاه تهران سخنرانی کرده و گفته است به دلیل صدور حکم تیر و برای جلوگیری از کشتار مردم راهپیمایی لغو می شود. گوش کسی بدهکار نبود. ترس همه جا حضور داشت. ترس از شلیک مستقیم؛ ترس از قتل عام. اما دیگر کار از کار گذشته بود. قطار به راه افتاده بود. از ستارخان و خیابان های پشتی خودمان را به انقلاب رساندیم. باورمان نمی شد که امن باشد. جمعیت خیلی زود شکل گرفت. راهپیمایی که شروع شد صف های اول بودیم اما به چهار راه نواب رسیده و نرسیده وسط جمعیت هم نبودیم. از تمام طول خیابان به جمعیت افزوده می شدند. سر از پا نمی شناختیم. این را هم بگویم، این که مدام می گویند راهپیمایی روز 25 خرداد، راهپیمایی سکوت بود مال بعدها است. ما که راه افتادیم تا خود آزادی شعار دادیم و زیر و بالای همه را شستیم. تا چشم کار می کرد آدم بود و همه انگار بال درآورده باشند. گویا ما که رد شدیم گروه های بعدی به همراه مهندس موسوی و آقای کروبی آمدند و قرار شده بود دیگر شعار ندهند. خلاصه 25ام هم گذشت. طرف های غروب صدای شلیک از نزدیک میدان آزادی به گوش رسید اما دیگر کسی نمی ترسید. قرار شد فردایش میدان ولیعصر جمع شویم.

صبح 26 ام خبر رسید احمدی نژاد هم طرفدارانش را به میدان ولیعصر دعوت کرده است. دوباره تردیدها بالا گرفت. می گفتند می خواهند مردم را به جان هم بیندازند. یکی از دوستان مدام می گفت «تله مرگ است». اما باز هم شوق و شور از ترس و تردید بیشتر بود. به ولیعصر که رسیدیم در تصرف هوادارن احمدی نژاد بود. تاجایی که یادم هست واقعا مردم عادی بودند. حتما گروه هایی را هم هماهنگ شده آورده بودند اما بیشترشان مردم عادی بودند. همین بود که ما با دستبند و نماد سبز از میانشان عبور کردیم و بجز کرکری های کلامی اتفاق بدی برایمان نیفتاد. گیج شده بودیم. ناخودآگاه ولیعصر را رو به بالا رفتیم. از سه راه فاطمی که گذشتیم 100 نفری می شدیم. به ونک که رسیدیم چند هزار نفر بودیم که تازه فهمیدیم جمعیت اصلی در ونک جمع شده بودند. باز هم به دریایی از سبزها پیوستیم. از ونک تا پارک وی را در سکوت حرکت کردیم و این برای ما اولین راهپیمایی سکوت محسوب شد. همانجا دهان به دهان پیچید که تجمع بعدی، فردا، میدان هفت تیر.

ظهر 27 خرداد با مترو به هفت تیر رفتیم. از همان قطار که پیاده می شدیم دلهره و اضطراب را حس می کردیم. هنوز باورمان نشده بود که نیروهای سرکوب دست از سرمان برداشته اند. به دهانه خروجی مترو که می رسیدیم اول حسابی سرک می کشیدیم و بعد که مشخص می شد فقط سبزها میدان را پر کرده اند دوباره سرخوش نمادهای سبزمان را خارج می کردیم. جمعیت از دل میدان می جوشید و کم کم به سمت میدان ولیعصر به راه می افتاد. باز هم میلیونی، باز هم در سکوت. به ولیعصر که رسیدیم قرار شد پراکنده شویم اما امکانش نبود. آنقدر زیاد بودیم که پراکنده شدن معنایی نداشته باشد. یک سر جمعیت به انقلاب رسید و ما از آنجا رفتیم.

قرار 28ام میدان توپخانه (امام خمینی) بود. قرار بود مهندس هم بیاید که ما ندیدیمش، اما گفتند بعد از ما آمده و سخنرانی هم کرده است. میدان که پرشد امکان انتظار نداشتیم. ناچار برای اینکه دیگران هم بتوانند بیایند به سمت میدان فردوسی راه افتادیم. دوباره راهپیمایی میلیونی، دوباره صدای «هیس هیس» تنها نجوای جمعیت بود. انگار عهد کرده بودیم که دست هایمان را پایین نیاوریم. آنقدر بالا نگه می داشتیم و «V» نشان می دادیم که خون به انگشتان نمی رسید و نوبت این دست را به دست دیگر می دادیم. تنها تنوعش زمانی بود که هلیکوپترها (فارسی اش چه می شود؟ بالگرد؟) از بالای سرمان عبور می کردند. یکهو همه فریادشان به هوا می رفت و دست تکان می دادند. بعد دوباره «هیس، هیس». این بار هم فردوسی را تا ولیعصر آمدیم و پراکنده شدیم. میدان فردوسی یک نفر از مجسمه بالارفت. بالا رفتن که چه عرض کنم؛ باید از نزدیک ببینید که فقط می شود پرواز کرد تا از آن بالا کشید. خلاصه به هر زحمتی که بود بازوبند سبز رنگی به بازوی حکیم بست تا هلهله جمعیت به هوا برود. قرار شد 29 ام (جمعه) را استراحت کنیم و شنبه دوباره از انقلاب تا آزادی. شنبه ای که 30 خرداد بود و شنبه خونین شد.

همه اش را گفتم تا یادمان باشد که ما چهار راهپیمایی میلیونی سکوت داشتیم. 25، 26، 27 . 28 خرداد ماه. اگر 30 خرداد هم به جانمان نمی افتادند باز هم در سکوت می رفتیم که نشد و همان شد که می دانیم.

مهران مدیری را هم شلاق بزنید!

با آغاز توزیع مجموعه «قهوه تلخ» به کارگردانی مهران مدیری، موج حمایت از طنزپرداز محبوب کشور هم بالا گرفته است. این روزها هرکجا که پا می گذارید به پیشنهاداتی برمی خورید شبیه اینکه «با خریدن مجموعه قهوه تلخ از مهران مدیری حمایت کنید». تا این جای کار بسیج مردمی دیگری شکل گرفته است نظیر حمایت از آخرین کاست استاد شجریان. اما در نمونه اخیر یک مشکل وجود دارد! به گمان من تاکید مداوم بر این نکته که «برای حمایت از مهران مدیری، به جای کپی کردن و یا دانلود قهوه تلخ، حتما آن را خریداری کنید» به نوعی تایید یک بی اخلاقی رایج است. گویا در هر بار پیشنهاد به صورت ضمنی تایید می کنیم که «کپی کردن و یا دانلود غیرقانونی آثار هنرمندان نه تنها رایج، که طبیعی است، اما این بار و به خاطر گل روی آقای مدیری نمی خواهیم آن را انجام دهیم»!

برای من ماجرا شباهت زیادی به همان پرونده علی کریمی دارد. («علی کریمی را شلاق بزنید») اگر قرار است یکدیگر را به قانونگرایی (در اینجا رعایت حقوق ناشر) دعوت کنیم نباید دلیل آن را یک فرد و یا یک مورد مشخص قرار دهیم. قانونگرایی و دعوت به آن باید فارغ از مصادیق شخصی صورت پذیرد، همانگونه که دفاع از حقوق شهروندی (نظیر علی کریمی) و یا حقوق متهمان (نظیر هر کدام از زندانیان) باید فارغ از علایق و سلایق ما صورت پذیرد. در غیر اینصورت در عین تلاش برای قانونگرایی موضعی، به صورت کلی تر اصل قانونگرایی را زیر پا گذاشته ایم و یا به بهانه انجام یک عمل اخلاقی، کلیت اخلاق گرایی را نقض کرده ایم.

پی نوشت:
چندی پیش سایت مشرق مدعی شد که مهران مدیری مجموعه خود را به احمدی نژاد تقدیم کرده است. همین خبر در دیگر سایت های حامیان کودتا بازتاب یافت. تا جایی که من می دانم خبر از اساس دروغ بوده و مهران مدیری اصلا به جلسه احمدی نژاد نرفته است. (گویا سایت مشرق اصولا با هدف دروغ پراکنی تاسیس شده است) با این حال هنوز نتوانسته ام منبع موثقی برای تایید این مسئله پیدا کنم. اگر شما اطلاعی دارید ممنون می شوم من را هم در جریان قرار دهید.

آیا جنبش سبز منفعل شده است؟

«... انتظار سریع از جنبش داشتن می‌شود چیزی شبیه انقلاب که اگر چه محصول سالیان متمادی تلاش و مبارزه همه گرو‌ه‌ها علیه یک نظام سلطنتی بود، اما نیروهای مذهبی چون نیروهای جدی‌تری در سطوح رهبری و در بدنه جامعه داشتند به طور طبیعی حاکمیت را در اختیار گرفتند و در نهایت حقوق زنان، برابری خواهی، عدالت، آزادی، دموکراسی، قانون‌گرایی، کثرت‌گرایی فکری و فرهنگی، اهتمام به امور اقوام و زبان‌ها و مفاهیم دیگری در این سی سال مغفول ماند...»

دکتر رهنورد در گفت و گوی هفته گذشته خود با جرس (از اینجا بخوانید) به این پرسش پرداخته که «آیا جنبش سبز دچار انفعال شده است»؟ مدت‌ها است بحث‌هایی مشابه -دست کم در فضای مجازی- شکل گرفته است که من دلیل آن را کمبود تحلیل‌های قابل اتکا می‌دانم. متاسفانه کم کم به نظرم می‌رسد جامعه روشنفکری ایران برای پیشبرد جنبشی تا این حد پیشرفته و مدرن به اندازه کافی فربه نبوده است. این روزها موسوی باید خودش بیانیه و منشور صادر کند، بعد خودش و رهنورد بیانیه‌ها و منشورهای صادر شده را تفسیر کنند، بعد دوباره مصاحبه کنند و پاسخگوی انتقادات و ابهامات باشند و حتی خودشان به صورت مستقیم و در دیدارهای خصوصی به انتشار آن بپردازند. (شرایط کروبی هم دست کمی از این وضعیت ندارد) نمی‌خواهم بیش از حد بدبین باشم، اما گمان می‌کنم میان صدر تا ذیل جنبش سبز فاصله‌ای وجود دارد که باید توسط روشنفکران واسط پر می‌شد اما این روزها به امان خدا رها شده است. مدت‌ها است روشنفکران، اساتید دانشگاه، نویسندگان و صاحب‌نظران سخن جدیدی در مورد جنبش و تحلیل شرایط کنونی نداشته‌اند. آنچنان که گاه گمان می‌کنم تمام جامعه روشنفکری ما به همان فعالان سیاسی و حزبی محدود می‌شد که اکنون در پشت میله‌های زندان به سر می‌برند. با این حال من حتی چنین گمانه‌ای را در صورت صحت، دلیلی بر انفعال جنبش نمی‌دانم و بر فرض هم که بدانم تلاش خواهم کرد تا به جای اینکه کاسه کوزه‌هایش را بر سر موسوی، کروبی و یا هرکس دیگری بشکنم، خود دست به کار شوم و در حد توان خود جای خالی را پر کنم. به باور من ما حق نداریم تنها در هنگام تقسیم عناوین مدعی شویم که جنبش سبز یک رهبر ندارد و به تعداد فعالانش رهبری دارد، اما به هنگام ضعف و انتقاد که شد همه پیکان‌ها را به یک سمت روانه کنیم. در نهایت اینکه در شرایطی فعلی گفت و گوی دکتر رهنورد به گمانم یکی از بهترین تحلیل‌های ارایه شده از شرایط کنونی جنبش است که نباید آن را از دست داد.

۶/۲۴/۱۳۸۹

اسناد کودتا – تعریف تقلب انتخاباتی

بنابر گزارش «دیده‌بان سبز انتخابات»(فایل Word را از اینجا دریافت کنید) «در قانون انتخابات ریاست جمهوری کشور ما و آیین نامة اجرائی آن که در درگاه مجازی وزارت کشور و بسیاری از سایت‌ها منعکس است، تعریف جامع و مانعی از تقلب نشده، در مقابل به تخلفات متعددی اشاره شده است که تقلب انتخاباتی از طریق آن‌ها تحقق می‌یابد». بنابر قوانین انتخاباتی کشور دو نوع تخلف در انتخابات پیش‌بینی شده است. ماده 25 این قانون تخلفاتی را برشمرده که در صورت تایید آنها برگه‌های رای باطل شده اما در شمار کل آرای ماخوذه محاسبه می‌شوند:

1. آرای غیر قابل خواندن.
2. آرایی كه از طریق خرید و فروش به دست آمده باشد.
3. آرایی كه سفید به صندوق ریخته شده باشد.

ماده 26 به تخلفاتی تعلق دارد که نه تنها برگ رای باطل می‌شود که اساسا در شمار آرای ماخوذه نیز محاسبه نمی‌شود:

1. صندوق فاقد لاك و مهر انتخاباتی باشد.
2. آرا زائد بر تعداد تعرفه باشد.
3. آراء كسانی كه به سن قانونی رأی دادن نرسیده باشند.
4. آرایی كه با شناسنامه افراد فوت شده یا غیرایرانی داده شده باشد.
5. آرایی كه با تقلب و تزویر (در تعرفه‌ها ، آرا، صورت جلسات، شمارش) به دست آمده باشد.
6. آرایی كه با شناسنامه غیر یا جعلی اخذ شده باشد.
7. آرای تكراری.
8. آرایی كه با شناسنامه كسانی كه حضور ندارند اخذ شده باشد.
9. حذف شد.
10. آرایی كه از طریق تهدید به دست آمده باشد.
11. آرایی كه روی ورقه غیر از برگ رأی نوشته شده باشد.

در بخش بعدی، برای داشتن درک صحیحی از نظر کامل قانون درباره «تقلب و تزویر» و پی‌آمدهای آن، فهرستی از این وظایف را از خود قانون و آیین نامه آن استخراج خواهیم کرد تا روشن شود مرجع رسیدگی به این تخلفات یا تقلبات کدام است.

پی‌نوشت:

برای مشاهده کامل یادداشت‌های این بخش به زمینه «اسناد کودتا» مراجعه کنید.

واکنش‌های خودمانی به آزادی سارا شورد

متن زیر، نظرات خوانندگان است پای خبر آزادی سارا شورد که در سایت‌های مختلف منتشر شده‌اند. بدون شرح باید بخوانید اما این یادآوری ضروری است که تمامی این سایت‌ها جزو سایت‌های رسمی و قانونی کشور محسوب می‌شوند، پس طبیعی است که نظرات مخاطبان یک بار از فیلترینگ این دوستان عبور کرده باشد:


خبرآنلاین

حقیقت گو: با آزادی ملوانان انگلیسی، کلوتید ریس (در حالی که متهمان ایرانی در زندان بودند و اجازه ی ملاقات نداشتند) و سارا شورد نشان دادند که پایبند به "رحماء علی الکفار، اشداء بینهم" هستند!!!!!!!!

بدون نام: یادتان باشد برایش مانتو شلوار بخرید نه کت شلوار

بن لادن: این یعنی چراغ سبز به آمریکا دیگه !!

بدون نام: چه کسی برای او وثیقه کذاشته واگر گذاشته چرا اعلام نمیکنید ثانیا این انصاف است که جاسوسی را ازاد کنید البته حسب فرمایشات خودتان و اصلاح طلب مسلمان ایرانی در بند باشد

بدون نام: یکی توضیح بده وثیقه یعنی چی؟

با نام!: چی شد دقیقا؟!

نادر: حالا ببینیم سوغات چی بهش میدن


تابناک:

- آزادی بدون هدیه و بدون كت وشلوار؟

- آیا جاسوس را باید آزاد کرد؟

- آیا این به معنی نشان دادن در باغ سبز به امریكا است ؟

- از قدیم گفتن که: هر که زر در ترازو زور در بازوست . معامله معامله هست.

- بابا رافت اسلامی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

- میگم شما برای یشتر خبرهاتون كه نیاز به عكی دارن رو عكس نمی زنید اما ایندفعه چی شد كهما عكس سارا شورد رو دیدیم!!!

- حتی نتونستین وثیقه بگیرین؟ عجب دیپلماسی...

- این که جاسوس بود چی شد؟

- دست راستش زیرسرزندانیان وطنی..

- همین امروز سخنگوی امریکا اعلام کرد وثیقه نمی دهیم و خانواده سارا گفتند بدون وثیقه آزاد کنید احتمالا وثیقه سارا خانم رو دولت ایران پرداخت کرده است.

- ضمانت نامه بانکی

- میشه در مورد سایر زندانیان هم رافت اسلامی نشون بدید؟ راستی مانتو وشلوار هدیه ندادند؟ عکس بدرقه ایشون کی اماده میشه؟

- چرا خبر را درست و حسابی نمی نویسین؟؟؟!!!

- بالاخره کی این وثبقه را پرداخت کرده؟

- به این خانم هم هدایایی از قبیل زعفران و لباس های فاخر و فرش هم دادید

- پس 500 میلیون تومان چی شد ؟

- از حركت هوشمندانه دولت سپاسگذارم

- این بنده خدا از اولش عینكی بوده و یا در اثر بیماری توی زندان عینكی شده؟

- همه جاسوسها میتونن با 500 میلیون تومن آزاد بشن؟

- كدوم بانك وثیقه گذاشت؟ نكنه بانك ملی

- جاسوس ازاد میکنییییییییییییییییییییم

- وثیقه میبخشییییییییییییییییم

- اب حوضضضضضضضضضضضضضضضض

- راسته که میگن وثیقه رو دولت داده؟؟؟!!

- چرا مدارك جاسوس بودنشون رو اثبات نمیكنید؟؟؟

- جاسوس بود نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


فرارو:

ما نفهمیدم معنی عزت اسلامی و ایرانی یعن این؟؟؟ به ما این همه مدت گفتید که اینها جاسوس بودند. برای آنها و خانوادهشان در هتل ضیافت گرفتید که مبادا ناراحت شوند. به ملت این همه مدت گفتید که جاسوسند . آخر سر ازادشان کردید.بدون ذره ای محاکمه و توضیح. آخر نمیدانم چه بگویم. تا کی اقایان فکر می کنند که ملت صغیرند. تا کی می خواهید با این ملت بازی کنید.


الف:

Fereydoon: انها که بپول یامفت نفت نرسیده اند لابد اگر میخواهند خرجی کنند باید نمایندگان مردم در کنگره تصویب کنند یا صندوق صدقات بگذارند و از مردم پول جمع کنند مردم امریکا که مالیات داده اند اجازه صدقه دادن نمیدهد.

مهدی خ.م: به نام حق احتمالا اگر آقای توکلی در صدر اسلام بودند پیامبر را هم . . .بگذریم. آقایی توکلی ، شورش رو در آوردید. در صدر اسلام ، حتی 1 نفر به دست خود پیامبر در جنگ ها کشته نشدند. رافت و رحمت مخصوص پیامبر بود و جایی که باید شمشیر پیش میرفت شمشیر علی(ع) بود. اینها تاریخ است و تعصب بردار نیست. آقای احمدی نژاد در جایگاه قوه قضاییه نیست و بر طبق جایگاه خود و مسئولیتی که دارند از رفات سخن می گویند و قوه قضاییه به واسطه مسئولیت خود باید به وظیفه خود عمل کند. در این مدل هم ما رافت را نشان داده ایم و هم عدالت را اجرا می کنیم. آقای توکلی ، شما بفرمایید مجلس هشتم را از این وضعیت اسفبار نجات دهید. زنده باد مردان حق.

ناشناس: آزاد می کنید؛ آن هم بدون وثیقه. احمدی نژاد هم برای عکس یادگاری به فرودگاه می ره. ببینید من کی گفتم.

معکوس- نعل وارونه: دولت ما واقعا وارونه عمل می کند: اشداء بینهم رحماء علی الکفار. کاش این مرزبندی خودی و غیر خودی نشده بود تا ما هم مثل آمریکاییها ، از رأفت دولت اسلامی برخوردار می شدیم.

mohsenR : از آمریکای جنایت کار با آن دولت متکبرش بیش از این هم انتظار نمیرفت. البته در شرایط کنونی و پس از موج ابراز انزجار و تنفر نسبت به اهانت انجام شده نسبت به قرآن مجید در آمریکا،اقدام به آزادی یکی از جاسوس های آمریکایی میتوانست تبلیغ خوبی برای نشان دادن رافت اسلامی به غرب اسلام ستیز باشد.

ناشناس: حق با امریكاست چون اگر سندی در خصوص جاسوس بودن متهمان موجود می باشد می بایست تا الان اعلام می گردیدو عدم ارائه آن نشان از برائت متمهمان است.

رضا حسین خداداد: اقای کرولی حالا ما یه چیزی گفتیم شما زیاد ناراحت نشین.حالاحالاها جای تخفیف داره.500هزارتا نداشتین 50هزارتا بدین!عیب نداره 50 هزار تا هم نداشتین 5هزارتا بدین ! اصلا شما هیچی ندین مهمون ما ایرانی ها و رییس جمهور دست و دل باز ما باشین! شما ها که برادری خودتون را با توهین به قران مقدس ما ثابت کردین حالا هم نوبت دولت مردان ما است که پاسخ این همه محبت شما رو بده!!!

ناشناس: اگر یكی از اتباع ایران بجرم ورود غیرقانونی در آمریكا دستگیر شود دولت ایران باید وثیقه آزادی او را بدهد؟ از پول چه كسی باید این وثیقه داده شود؟ مشخص است كه خانواده فرد مزبور باید چنین وثیقه ای را تامین كند. در این قضیه هم عینا همینطور است. تازه اگر دولت آمریكا این وثیقه را تامین كند خودش دلیلی بر صحت ادعای ایران است كه وی جاسوس بوده است. دیگه آمریكایی ها تا این حد كه می فهمند.

ناشناس: خوش بحال ملت امریکا

ناشناس: مطمئن باشید هر سه نفر را آزاد میکنیم و با بدرقه باشکوهی راهی کشورشان میکنیم.آزاد ی شان را به ععنوان موفقیت و پیروزی قلمداد میکنیم شاید هم به همین خاطر دوروزتعطیل عمومی اعلام کردیم.

حمید: قای رئیس جمهور گرامی، شما کی میخواهید که در درون دولت خودتان با کمی هماهنگی کار کنید؟ چرا میباید که این در هم برهمی در دم و دستگاه دولت خودتان را این چنین به تمام دنیا ابلاغ کنید! آیا ضرهای این نوع رفتار شما, متوجه خودتان, هم دولتتان و سرانجام آیا متوجه ملت ایران نمیشود؟ که میشود! پس تا کی بی برنامگی و بی مدیریتی به این نهو را ما ملت ایران و دیگران تماشا گر باشیم؟

سید: با سلام حالا آیا این بنده خدا تا وثیقه را ندهند آزاد می شود یا خیر منتظریم ؟

ناشناس: چرا اسناد جاسوسی این 3 نفر منشر نمی شود ؟ چرا ابهامات بازگشت امیری برای مردم توضیح داده نشد ؟ چرا اسناد کمک 1 میلیارد دلاری غرب به سران فتنه منتشر نشد ؟ چرا اسناد ملاقات خاتمی با جورج سورس را نشان نمیدهید ؟ چرا آبروی ضد انقلاب و غرب را نمی برید ؟ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟ یا اینکه شاید همه این ها سیاسی بازی است و مردم را سرگرم می کنید ؟

محمد کریمی- کسب تکلیف: این سه آمریکایی، وارد خاک کشور ایران شده اند، یعنی وارد حریم خصوصی ملت ایران، نه دولت ایران. این مردم هستند که باید اجازه آزادی آنان را بدهند. دولت حق ندارد چنین اقدام غیر قانونی انجام دهد. آیا دولتمردان از آزادی ملوانان انگلیسی درس عبرت نگرفتند؟

ناشناس: آمریکا وثیقه ای نداد ولی سارا شورد آزاد شد. حالا منتظر بدرقه رسمی ریئس جمهور اصولگرا هستمیم. اینم سانسور کن.

ناشناس: دوباره تحقیر ایران. شکست قوه ضاییه از دولت.

ناشناس: دولت را راس امور است.

حسن زاده - وثیقه: می‌شه بفرمایید این 500 میلیون تومان وثیقه را كی گذاشته؟ نكنه شورای محترم ایرانیان مقیم خارج از كشور!؟!؟!

ناشناس: ببخشید می شه از اول توضیح بدید چی شد؟ اون وقت ضمانت بانکی چیه؟ آمریکا وثیقه رو داد بالاخره یا خانوادش؟

سینا: چه کسی وثیقه گذاشته؟ در این کشور چه می گذرد؟

محمد کریمی – عقبنشینی: این عقب نشینی دولتمردان را تسلیت عرض می نمایم.

سید میثم موسوی - رافت اسلامی: من كه اشكم در اومد. به این می گن رافت اسلامی. فقط نمی دونم این همه لطف و عنایت ویژه شامل حال چشم آبی ها می شه ؟!!!!!!!!!! اول گرفتنشون به جرم جاسوسی. بعد خانواده اینها رو دعوت كردن ایران كه بچه هاشون رو ببینن. بعد وثیقه تعیین كردن واسه این خانم و آخرش هم وثیقه نگرفته خانوم رو آزاد كردند. خیلی شیك و البته مضحك .

ناشناس: "ضمانت نامه بانکی" یعنی چه؟

حمید: مهم تر از همه اینکه این ضمانت نامه بانکی را چه کسی تهیه کرده؟ این قضیه واقعا مجهوله.

ناشناس: ازادی جاسوسان / پناهنده شدن دیپلمات ها !!!!! هنوز که جنگ و برخوردی پیش نیامده؟ چرا ترسیده ایم؟

فرشید - .....: آقای رییس جمهور این كار های شما را چگونه توجیح كنیم...آقای رئیس جمهور رافت اسلامی برای كی؟ برای كدام دولت ؟ آقایرئیس جمهور....

حمید: آقا یا آزاد نمیکردن یا اگه کردن این پول گرفتن چی بود دیگه. اینطوری همه دنیا به چشم باج گیر بهمون نگاه میکنه.

مهدی خ.م: به نام حق در قضیه گروگان گیری سفارت آمریکا در ایران ، که جاسوس بودن همه آنها مسلم بود، امام چه کسانی را آزاد کردند؟ هدف وسیله را توجیه نمی کند. بعضی ها به هر وسیله ای آویزان می شوند برای تخریب دولت. شما ابتدا دلایل را می بینید و بعد نظر می دهید و یا ابتدا نظر می دهید و بعد به دنبال دلیل می گردید؟ در ضمن ، ضمانت نامه بانکی در حقیقت همان وثیقه است. زنده باد مردان حق

سیدمهدی موسوی: اشدا بینهم و رحما علی الکفار

ناشناس: هنوز موضوع عدم پرداخت ودیعه اعلام نشده بود که پیشنهاد تعیین وکیل برای برداشت 500 میلیون تومان از حسابهای بلوکه ایران در امریکا مطرح شده بود فراموش نکنید که فقط در سال گذشته بنیاد علوی ایران درامریکا با سرمایه ای نزدیک به 2 میلیارد دلار توقیف شده بود و حتی اگر 500 هزار دلار پرداخت میشد این پول را از 2 میلیارد و سایر اموال ایران در امریکا برداشت میکردند. اما این حرکت کوچک ژست خوبی برای قانونمندی ایران و بدهکار نشان دادن ان خانواده بود از طرفی بر اساس قرارداد الجزایر اگر این زن پول ودیعه را ندهد در دادگاه لاهه میتوان اینرا هم عنوان کرد گرچه امیدی به دریافت پول نباید داشت.

ناشناس: حداقل میگذاشتید مادرش برای بردن دخترش به ایران بیاید تا فیلم به اغوش کشیدن دخترش را در ایران بگیرند و همان اعتبار انسانی که میخواستید تا حدی بدست بیاید و یاحداقل پول 2 شب هتل را از جیب مبارک به یک ایرانی بدهد و اعتبار ازادیش به عمان نرسد چرا به عمان فرستاده شد یکی از قضایای پشت این جریان برای مردم پرده بردارد قبل از اینکه دوباره رساناهای خارجی این اعتبار را هم بخود اختصاص دهند

حالا - بیچاره اگر مسجد ادینه بسازد: میگم چرا ما هر جاسوسی دستگیر میکنیم بعد خیلی راحت ازاد میکنیم؟ خوب این جوری ریسک جاسوسی تو ایران میاد پایین .همه دوست دارن جاسوس ایران باشند فوقش یه چند ماهی میرن بازداشت بعد ازاد. خوبه کسایی که بخوان پناهنده بشن برن یه مدت جاسوس بشن!! ضمانت بانکی یعنی یکی از بانک های ما با دریافت سندی چیزی یا از روی اعتبار کسی ضمانت را میدهد که در صورت عدم مراجعه این خانم بانک ضمانت کننده موظف به پرداخت ان است!!!! بانک هم که دولتی است و پولش واسه مردم و ... . ای بابا.

۶/۲۳/۱۳۸۹

سردار مشفق و دو نمونه از سیاست‌مداران با برنامه

گویا در ایالات متحده آمریکا مرسوم است هر رییس جمهوری که دوران مسوولیتش به پایان می‌رسد، مجموعه‌ای را با عنوان یک کتابخانه راه‌اندازی می‌کند و فعالیت‌های خود را در این مجموعه ادامه می‌دهد. (برای نمونه به «کتابخانه جورج بوش» و یا «پارک بیل کلینتون» مراجعه کنید) برای من جالب بود که بدانم روسای جمهور ایران پس از کناره‌گیری چه می‌کنند؟ سردار مشفق در مورد دو تن از روسای دولت پیشین کشور توضیحات جالبی می‌دهد:


«... جلسات بنیاد باران مربوط به خاتمی است. ۴سال است این جلسات برادران دارد برگزار می شود. آقای خاتمی از زمانی که از ریاست جمهوری کنار رفت بنیاد باران را تاسیس کرد و در این بنیاد باران ۱۲۰۰ نفر از اساتید دانشگاه ها، وزرا، معاون وزرا، مدیرکل ها، استانداران، فرمانداران و مدیرانی که با ایشان ارتباط داشتند با ایشان همسو هستند ایشان را ساپورت می کردند در کمیته های مختلف کارهای مطالعاتی انجام می دادند و این کارهای مطالعاتی محصولش در اختیار آقای خاتمی قرار می گرفت. برای اینکه آقای خاتمی اکتیو باقی بماند برای برگشت به قدرت. برای اینکه ایشان را پشتیبانی بکنند بتواند در عرصه بین المللی و در جامعه بین الملل به یک جایگاه قابل توجه دست پیدا بکند...»


در بخش دیگری از همین سخنرانی، سردار مشفق به فعالیت‌های مهندس موسوی در دوران دوری از قدرت اشاره می‌کند:


«... جلسات آقای میرحسین موسوی ۱۰سال است، شما باید بدانید این را، ده سال است آقای میرحسین موسوی جلساتی دارد. یک حلقه های مطالعاتی دارد، کمیته های مطالعاتی دارد که اینها هم اساتید دانشگاه هستند. آقای دکتر بهزادیان نژاد است، پسران شهید بهشتی و جناب آقای فاتح و … اینها هستند. ده سال است اما نه برای انتخاب، اینها دارند کارمطالعاتی انجام می دهند. محصول مطالعات ده ساله آقای میرحسین موسوی شده جزوه زیست مسلمانی . این جزوه راهبرد آقای موسوی است برای ا داره یک جامعه و یک حکومت. در زمینه مسائل دینی؛ سیاست، اقتصاد، فرهنگ، سیاست خارجی،…. درهمه زمینه ها آقای موسوی نظرات خودش را در اینجا آورده است. جزوه زیست مسلمانی که اگر در اختیار شما قرار گیرد و شما بررسی کنید آن چیزی که از آن طراوش پیدا می کند مخالفت جناب آقای میرحسین موسوی با حکومت دینی است. ایشان می گوید حکومت دینی معنی و مفهوم ندارد. ما بایدحکومت دینداران داشته باشیم نه حکومت دینی ...»


تلاش می‌کنم تا در آینده از جزوه «زیست مسلمانی» مهندس موسوی بیشتر بنویسم.


پی نوشت:

فایل صوتی سخنان سردار مشفق را از اینجا و فایل متنی آن را از اینجا دریافت کنید. در همین رابطه بخوانید:

سردار مشفق و جنایت و مکافات

سردار مشفق و پارادوکس سیدحسن خمینی

سردار مشفق و یک ترفند ساده

سردار مشفق و نکته قوتی که سبزها فراموش کردند

سردار مشفق و اعتراف به شکست رهبری

سردار مشفق و یک هشدار چندباره

اگر یک وبلاگ نویس مذهبی بودم

نیازی به «بی‌پرده‌گویی» نیست! این نوشته پاسخی است به یادداشت «اگر من یک فیلسوف سکولار بودم» از «وبلاگ ملکوت»، که آن نیز به نوبه خود در واکنش به یادداشت «اگر من معمم بودم» نوشته شده است. نخستین پرسشی که یادداشت ملکوت در ذهن من ایجاد کرد این بود که نگارنده آن چه کسانی را «متحجر» و یا به تعبیر همان یادداشت، «دین‌دار متعصب و بی‌خرد» می‌خوانند؟ و اینکه نگارنده ملکوت «با تمام پوست و گوشت» خودش، رنج نیکفر از برخورد با چه جماعتی را درک کرده است؟ تنها پاسخ برای خودم روایتی مشابه همان روایت توزیع عادلانه عقل بود. حتما شنیده‌اید که می‌گویند عقل را عادلانه میان انسان‌ها تقسیم کرده‌اند، چرا که همه گمان می‌کنند به اندازه کافی از آن بهره برده‌اند. گویا روشنفکری نیز (حتی اگر از نوع مذهبی‌اش باشد) مشابه عقل است. هیچ کس گمان نمی‌کند خودش همان «متعصب بی‌خرد»ی است که دیگران را به زحمت انداخته!


نگارنده ملکوت در مورد یادداشت نیکفر توضیح می‌دهد «شاکله‌ای عقلی و منطقی» ندارد. البته نکته امیدوار کننده‌ای است که کسی بتواند تشخیص بدهد یک یادداشت چهارصد کلمه‌ای که اساسا از همان عنوانش خیال‌پردازانه است «شاکله منطقی» ندارد، اما چندان چنگی به دل نمی‌زند که تنها مطالبی دارای شاکله «عقلی» خوانده شوند که «منطقی» بیان شوند. (دست کم دوستان مذهبی باید به چهارچوب‌هایی فراتر از «منطق» برای «عقلانیت» باور داشته باشند!) از این نکته که بگذریم به امثال و حکمی می‌رسیم که تاریخ و فرهنگ ایرانی جز در چهارچوبش رشد نیافته و باقی نمانده است. به بیان شیرین جناب مولوی:


ای برادر، قصه چون پیمانه است

معنی اندر وی به مثل دانه است

دانه معنی بگیرد «مرد عقل»

ننگرد پیمانه را گر کرد نقل


نوشتم که باور نگارنده ملکوت را نمی‌دانم، اما به باور من، متحجر و متعصب همان مردی است که توصیف «مرد عقل» مولوی در موردش صادق نیست. ظاهربین است. قشری و سطحی است. نگاهش عمق ندارد. آنچنان شتاب‌زده است که پیش از اندیشیدن به مفاهیم پنهان در کلام، قضاوتش را بر پایه ظاهر آن بنا می‌کند. یک بار قیام علی علیه «قرآن بر سر نیزه» را کفر می‌خواند و یک بار حلاج را به جرم «انا الحق» بر دار می‌کند. پس عجیب هم نیست که نتیجه منطق نیکفر را توصیه به «سوزاندن مومنان به قرآن» قلمداد کند!


نگارنده ملکوت، نیکفر را متهم می کند که در نوشته‌اش «فریاد و خشم و خروش» نهفته است. من هم می‌پذیرم. اما ای کاش پیش از حواله کردن این جوال‌دوز به دیگری، نگارنده سوزنکی هم به خودش می‌زد تا مخاطب یادداشتش از خود نپرسد: «در کجای نوشته آقای نیکفر آمده است که ماجرای قرآن سوزی از نگاه او به شهرت‌طلبی ولی‌فقیه مربوط می‌شود؟» نباید چنان بدبین بود که گمان کرد نگارنده به قصد یادداشت کوتاه جناب نیکفر را تحریف کرده است. به گمان من مشکل همان «خشم و خروش» است که اتفاقا دیدگان نویسنده ملکوت را آنچنان بسته، که بجز همان ترکیب نامیمون «قرآن سوزی»، هرچه دیده هزیان بوده و کابوس. «لا الاه» را دیده و «الا الله»اش را نادیده گرفته است و اتفاقا خوب اشارتی هم کرده که «گاهی اوقات آدم فکر می‌کند اگر این ولايت نبود، دست عده‌ای چقدر تهی می‌ماند». به واقع که چنین است. به هر حال باید بی‌نوایی پیدا شود تا کاسه کوزه‌هایی را که نمی‌توان پیوند زد بر سرش شکست!


نگارنده ملکوت می‌نویسد «من اگر فیلسوفی سکولار بودم، قرآن‌سوزی، حافظ‌سوزی، کاپيتال‌سوزی یا سوزاندن آثار لنين (و يا حتی سوزاندن انجيل و تورات یا هر کتاب مقدس يا نامقدس ديگری) به یک اندازه برای من تکان‌دهنده می‌بود» و من از خودم می‌پرسم چنین عباراتی با چه دیدگاهی نوشته شده‌اند؟ آیا نگارنده به واقع گمان کرده است اگر روزی در گوشه‌ای از جهان کسی قصد آتش زدن «کاپیتال» یا «آثار لنین» را داشته باشد، جماعتی هستند –و لابد نیکفر هم یکی از آن‌ها است- که کفن به تن می‌کنند و به خلق جهان چنگ و دندان نشان می‌دهند؟ به واقع نگارنده ملکوت نمی‌داند که اتفاقا نیکفر تلاش می‌کند تا دقیقا همان برخوردی را با قرآن سوزی تشویق کند که با هر کتاب سوزان دیگری؟ آیا به واقع نمی‌تواند درک کند برتر دانستن پیام یک کتاب از کاغذ و مرکب آن به چه معنا است؟ عجیب روزگاری است که نیکفر مدعی سکولاریسم باید به مدعیان مذهب دینشان را بیاموزد که «قرآن بر سر نیزه پوست و مرکب است، قرآن ناطق علی است»!


نگارنده ملکوت آنچنان با واکنش نیکفر به قرآن سوزی برخورد می‌کند که گویا جناب نیکفر رساله‌ای در تایید و تشویق کتاب‌سوزان نوشته اند. ملکوت می‌نویسد: «... می‌گفتم که نفس عمل کوششی است برای نابود کردن تمدن بشری و نادیده گرفتن بخشی از آدميان که مثل ما فکر نمی‌کنند» عجب!!! خوب شد شما این را می‌گفتید! احتمالا به محض اینکه چنین واژگان سحرآمیزی از کام مبارک می‌تراوید جهانی حیرت زده جامه می‌دریدند و «یدخلون فی دین الله افواجا»! برادر گرامی من! کل ماجرا تلاشی است برای یافتن راهکاری در برخورد با بنیادگرایی. راهکاری غیر از بازتولید خشونت. راهکاری غیر از دامن زدن به نفرت متقابل. راهکاری غیر از محکوم کردن‌های یک‌طرفه و بی‌حاصل. اگر درمان درد همان نسخه‌ای بود که شما می‌پیچید که کل دعوا صدها سال پیش باید پایان می‌گرفت. اما نگرفت چرا که هیچ گاه امثال نیکفر معمم نبودند و اتفاقا امثال کشیش جونز نماد و سخنگوی مذهب شدند و امثال شما هم توجیه‌گران خوش خط و خال آن.


اما اگر به جای نگارنده ملکوت، من یک وبلاگ نویس مذهبی بودم، به جای جست و جو در پوسیدگی‌های بند تنبان یادداشت جناب نیفکر –از قبیل لزوم ارایه مدارک مستند در رمان ناخوانده بودن آیت الله خمینی- به پیام زیبا و آموزنده‌ای که در پس این ظاهر نهفته است می‌اندیشیدم و از خود می‌پرسیدم: هزار سال است جواب هر «های» را با «هوی» داده‌اند. آیا کارگر افتاده است که من هم همچنان بر همان طبل بکویم؟ یا از خود می‌پرسیدم: اصلا هدف آن کشیش از چنین عملی چه بوده است؟ -بجز شهرت طلبی که نیکفر بدان اشاره کرده و ملکوت به سخره‌اش گرفته- آیا این کشیش نمی‌خواسته در سالگرد فجایع 11سپتامبر مسلمانان را نزد افکار عمومی جهانیان خشن و بی‌منطق نشان دهد؟ اگر اینچنین بوده، واکنش مناسب برای خنثی کردن این نیرنگ چیست؟ آیا راهکار جناب نیکفر این دسیسه را به خوبی نقش بر آب نمی‌کرد؟


و در نهایت گلایه قابل قبولی می‌تواند باشد از جانب یک مذهبی که غیرمذهبی‌ها حق ندارند برای حمله به مذهب آن را به مصادیق دلخواه خود نظیر طالبان یا ولایت فقیه بکاهند. پس بدنیست دوستان مذهبی هم چنین نکاتی را فراموش نکنند و در یادداشتی که قرار است «منطقی و عقلانی» نوشته شود تا پاسخی باشد بر یادداشتی که منطقش فریاد است ننویسند: «پايه‌های تفکری (اشاره نگارنده به سکولاریسم است) که بهترین نمونه‌اش – و با ادب‌ترین و متين‌ترين نمونه‌اش – محمدرضا نيکفر است، سخت لرزان است و باید هميشه به آن با ديده‌ تردید نگريست». البته که جناب نیکفر اندیشمندی قابل احترام هستند و هر خواننده‌ای می‌تواند با نگاهی کوتاه قضاوت کند که در یادداشت ایشان تا چه میزان شرط ادب رعایتش شده است؛ اما اگر همچون منی بخواهم در پاسخ به این دوست مذهبی، «با ادب‌‌ترین و متین‌ترین» چهره‌های مذهبی را به انتخاب خودم معرفی کنم، گمان می‌کنم به خیلی از دوستان گرامی خودم جسارت و توهین خواهد شد.

۶/۲۱/۱۳۸۹

آقاجون - ۲


با آقاجون می‌رویم خیابان گردی. مدت‌ها است که دیگر نمی‌تواند رانندگی کند و حالا که یک راننده گیرش آمده می‌خواهد دوباره شهر را ببیند. خیابان‌گردی‌هایمان با توضیحات مداوم آقاجون همراه است:

اینجا رو قدیم می گفتن «دم شیرو». (۱)
اون دو اشکفه است. (۲)
اینجا جاده قدیم پریان(۳) بود. بهش می‌گفتن «سیزده خران».

اما مرور خاطرات قدیمی تنها دلمشغولی آقاجون نیست. نمی‌دانم خاصیت عینکی است که به چشم زده و یا چشمانش خدادادی جهان را جور دیگری می‌بینند. برایم توضیح می‌دهد: «این بیمارستان امام رضا جزو مجهزترین بیمارستان‌های منطقه است. از تمام استان‌های اطراف برای درمان میان اینجا». بعد زیر چشمی نگاهی می‌کند و تکمیل‌اش می‌کند که: «زمان هاشمی شروع کردن به ساختنش».(۴)

برای آقاجون هر خیابان جدیدی جذاب است. تعریف می‌کند قدیم که این خیابان نبود چقدر مردم مشکل داشتند. به اتوبان که می‌رسد می‌گوید قدیم یک راه خاکی بیشتر نبود، با بیل خاک می‌ریختند روی جاده. از کمربندی جدید کرمانشاه رد می‌شویم که «سراب» را تا نزدیکی‌های «بیستون» می‌رساند و اهالی «اسلام آباد» (همان «شاه آباد») را برای رفتن به شرق، از ورود به شهر کرمانشاه بی‌نیاز می‌کند. چند پل رو گذر و زیر گذر هم در شهر ساخته شده است. اسکلت هتل بین المللی قدیم که بیش از 35 سال در همان مرحله اسکلت بندی باقی مانده بود تخریب شده و یکساله یک هتل جدید جایش ساخته‌اند. «قره سو» را لایروبی کرده‌اند و حسابی مشغول‌اند تا حاشیه‌اش را به یک منطقه تفریحی و گردش‌گری بدل کنند.

خلاصه آقاجون همه این‌ها را می‌بیند. همه آن چیزهایی که بسیاری دیگر نمی‌توانند ببینند. با خودم می‌گویم «از آن زمان که جاده اصلی شهر شوسه بوده و به قول آقاجون با بیل روی جاده خاک می‌ریختند تا امروز که یک اتوبان چند بانده شده، چند دولت سر کار آمده‌اند؟ چند انقلاب شده و هر انقلاب با چند کودتا منحرف شده؟ چه تعداد آزادی‌خواه جانشان را در مبارزه با ظلم و ستم از دست داده‌اند؟ چه جنگ‌ها و خونریزی‌هایی در این کشور رخ داده است؟»

اما نگاه آقاجون فراتر از همه این جدال‌ها است. او از پس عینکش، یا شاید به لطف همان چشمان گیرای‌اش می‌تواند از ورای دوران‌ها به سرزمین مادری‌اش نگاه کند و پیشرفت‌ها را ببیند. می‌تواند ببیند که هر چه بود و هرچه هست، هم‌شهری‌های‌اش امروز زندگی بهتری دارند.

پا نویس:
۱- «شیرویه» در داستان «خسرو و شیرین» همان فردی است که خسرو را به قتل می‌رساند.
۲- «دو اشکفه» در لفظ محلی به معنای «دو سوراخ» یا «دو شکاف» در کوه است که به دهانه دو غار نزدیک به هم گفته می‌شود.
۳- پریان روستای مادری است.
۴- از ارادت آقاجون به هاشمی رفسنجانی پیش از این نوشته بودم.

(تصویر متعلق به نمایی از شهر کرمانشاه است)