سوگواری در مرثیه ما
گاهی تنها باید سوگواری کرد؛ دست کم من اینگونه می اندیشم و با همین نگاه نیز «نوشتن در تاریکی» را می ستایم. نمایش، روایت گوشه ای از دردها و رنج هایی است که کودتا به ما تحمیل کرد. داستان خوش باوری های ما و رویاهای زیبایمان که چگونه در کابوس سیاه سرکوب و جنایت محو شد. روایت برازنده ترین جوانان این سرزمین که چگونه به دست جلاد سپرده شدند و در اعماق تیره سیاه چال ها جان باختند. سوگواری در اندوه آنان که می توانستند امروز کنار ما باشند، اما نیستند و ای وای بر ما اگر بر این زخم جانسوز گرد فراموشی بپاشیم.
من نه می دانم و نه علاقه ای به این پرسش دارم که «نوشتن در تاریکی» چگونه مجوز اجرا گرفته است؟ من تنها می خواهم به این فکر کنم که ما آنچنان بی شماریم که هیچ سرپوشی توان پنهان کردن همگی ما را ندارد. هر روز در گوشه ای و هربار به صورتی دست سبزی به علامت پیروزی بالا می رود؛ فریاد حق طلبانه ای بلند می شود و یا مرثیه ای در سوگ یاران دیروزمان به پا می شود. «نوشتن در تاریکی» زاده یکی از همین فرصت ها است که این بار بر صحنه نمایش جلوه یافته، پس به گمان من از همین دیدگاه نیز باید آن را بررسی کرد.
داستان از مناظره تاریخی موسوی و احمدی نژاد آغاز می شود. یک گروه شش نفره از تحریریه یک روزنامه محور اصلی داستان می شوند و در مورد مسایل گوناگون با هم «گفت و گو» می کنند. درست به موازات همین گفت و گوها، بیننده می تواند نتیجه کار را ببیند؛ در ازای هرپرده از ماجراهای جمع شش نفره که بخش عمده ای از آن به پیش از انتخابات باز می گردد، یک پرده به بازجویی یکی از اعضای گروه پس از کودتا اختصاص می یابد. این تناوب تا بدانجا پیش می رود که دو بخش نمایش در ماجرای کشته شدن خبرنگار بازداشت شده به هم می رسند.
داستان نمایش هیچ چیز نیست بجز روایت بخشی از اتفاقاتی که بسیاری از ما به یاد داریم و یا طی یک سال گذشته خوانده و شنیده ایم. بحث ها و جدل ها نه تنها ویژگی و عمق خاصی ندارند که گاه سطحی و شعارگونه هم به نظر می آیند؛ به ویژه زمانی که اختلاف بر سر ساعت حرکت گروه، صحنه ای می شود برای ترسیم الفبای دموکراسی و تقابل رای اکثریت و حقوق اقلیت. با این حال اگر بپذیریم که هدف نمایش، بر روی صحنه بردن یک بحث فلسفی و یا آموزش دموکراسی نیست، آنگاه راحت تر می توانیم قضاوت کنیم که سادگی و عریانی متن در ترسیم پیامدهای کودتا تا چه حد توانسته است در همراه سازی و جلب مخاطب موفق عمل کرده و به اهداف خود دست پیدا کند.
طبیعی است که «نوشتن در تاریکی» از مجاری دشواری عبور کرده تا بتواند خود را به صحنه نمایش عمومی برساند. با این حال به نظر می رسد این دشواری ها نه تنها ضربات غیرقابل جبرانی به اثر وارد نکرده اند، بلکه دست کم در یک مورد به نوعی ابداع منجر شده اند که هم برای مخاطب جذاب است و هم از منظر هنری می تواند مورد توجه قرار گیرد. اشاره من به روایت صحنه های بازجویی است که به جای اجرای آنها، یا در غیاب بازیگران تنها متن دیالوگ ها بر روی پرده نمایش داده می شود و یا بازجو و متهم، در قامت دو هنرمندی که قرار است این نقش ها را بازی کنند کنار یکدیگر می نشینند و صحنه را توصیف می کنند. جذابیت این بخش از نمایش تا جایی است که اگر بخواهیم کل اثر را به دو نیمه «جمع خبرنگاران» و «اتاق بازجویی» تقسیم کنیم، نیمه دوم به مراتب بیش از همتای دیگر خود مورد توجه قرار می گیرد و کاملا هم استحقاق چنین اقبالی را دارد.
اما اگر بخش محتوایی نمایش را کنار بگذاریم، به گمان من شیوه اجرا از چند نقطه ضعف رنج می برد. نخست ایده «بازگشت زمانی» است که همین گروه پیش از این نمونه نسبتا موفقی از آن را در نمایش «خشک سالی و دروغ» به اجرا درآورده بودند؛ اما تکرار غیرهدفمند این بازگشت های کوچک زمانی آنچنان وصله ناجوری است که به نظر می رسد حتی بازیگران هم آن را چندان جدی نگرفته اند و تلاشی برای اجرای دقیق آن به کار نمی برند. در نهایت هم این بازگشت ها تنها به پرده اول نمایش منحصر می شود و در دیگر پرده ها هیچ گاه به چشم نمی آیند.
ایراد دیگر نمایش، شخصیت پردازی های سطحی آن است که امکان بازی های عمیق را از بازیگران سلب می کند. بازیگرانی که همگی چهره هایی آشنا هستند و پیش از این بارها توانایی های خود را به اثبات رسانده اند، اما در «نوشتن در تاریکی» تنها سایه هایی بی روح و متحرک به نظر می رسند. به گمان من، خود بازیگران نیز همان مقدار سطحی و کم عمق با نقش هایشان آشنا شده اند که به بیننده منتقل می شود. در این میان تنها نقش بازجو است که به واسطه معادل هایی که در فضای حقیقی دارد، هم برای بازیگر و هم برای بیننده می تواند قابل ترسیم و پیش بینی باشد که این مسئله در اجرای نمایش هم به خوبی به چشم می آید.
اما در نقطه مقابل این ضعف ها، به گمان من اجرای نمایش از نقاط قوتی هم برخوردار است که بارزترین آنها، همان شیوه اجرای متفاوت صحنه های بازجویی است. پس از آنکه در پرده اول نمایش جمع پر شور شش جوان روزنامه نگار به تصویر کشیده می شود، در پرده دوم به ناگاه فضا کاملا تاریک می شود، سکوتی سنگین فضای سالن را در بر می گیرد و تنها چیزی که همه نگاه ها را به خود معطوف می سازد دیالوگ هایی است که بر روی پرده بزرگی در انتهای صحنه به چشم می آیند. دیالوگ هایی که توصیف گر اولین جلسات بازجویی هستند و در فضای تیره و ساکت سالن تاثیرگذاری دوچندانی بر مخاطب دارند. گویی فضای سالن به واقع یادآور فضای تنگ و تیره سیاه چاله هایی است که اسرای پس از کودتا را در بر گرفته است.
نکته دیگر، صحنه پردازی ساده نمایش است، تاجایی که شاید حتی بتوان ادعا کرد «نوشتن در تاریکی» اصلا دکور ندارد! همه چیز تنها در کم و زیاد شدن صندلی های ساده ای خلاصه می شود که بر روی فضای خالی صحنه قرار می گیرند تا در یک پرده میزبان جمع شش نفره باشند و در پرده دیگر صحنه تقابل بازجو و زندانی. تنها تنوعی که در این میان به چشم می خورد به پرده ای اختصاص دارد که قرار است خبرنگاران را در کشوری خارجی نشان دهد که در این پرده هم کل دکور به یک دیواره کوتاه (احتمالا یادآور لبه یک ساختمان بلند مشرف به شهر) خلاصه می شود. این دست صحنه پردازی ساده و بی تکلف، از یک سو کمک می کند تا مخاطب تمامی حواس خود را صرف تمرکز بر روی دیالوگ های نمایش کند و از سوی دیگر فضای سرد، تیره و تنگ سلول های زندان را در ذهن بیننده زنده نگه می دارد.
در نهایت باز هم گمان می کنم که «نوشتن در تاریکی» سوگواری بی ریا و صادقانه ای است در ماتمی که داغ آن را همچنان بسیاری از ما بر سینه داریم. پس چه خوب که نمایش در این سوگواری به هیچ وجه کوتاهی نمی کند و فاجعه را تا انتها پیش می برد و هیچ جای بازگشتی باقی نمی گذارد.
پی نوشت:
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر