ناهموار، همچون جادههای کویری
برای من، «زبان» در ادبیات یک عنصر محوری است. در واقع من گمان نمیکنم که «زبان» تنها ظرف و ابزاری است که به واسطه آن میتوان محتوا را انتقال داد، بلکه به باور من اگر هنری به نام «ادبیات» میشناسیم، عظیمترین بخش آن را خود «زبان» تشکیل داده است. با چنین دیدگاهی است که میتوانم از رمان یا داستانی که قلمی شیوا و نثری فاخر دارد، اما لزوما از محتوای درخوری بهرهمند نیست لذت ببرم، اما هیچگاه نمیتوانم زیباترین داستانها را اگر با نثری ضعیف روایت شده باشند دوست داشته باشم. خلاصهاش اینکه من «پرسه زیر درختان تاغ» را دوست ندارم.
هیچکس قابل اطمینان نیست. هیچ حرفی معتبر نیست. هیچکس دیگری را دوست ندارد. حد و مرزی برای رفتار و کردار افراد نمیتوان تصور کرد. وقایع و رخدادها، درست به مانند فضای وقوعشان خشک و خشن تصویر میشوند. مرگ، قتل، دروغ و خیانت، آنچنان ساده و ناگهانی رخ میدهند که گاه خواننده گمان میکند چیزی از قلم افتاده است. در واقع منطق خشن کویر خود را به روابط تمامی انسانها تحمیل کرده و از این منظر رمان از انسجام خوبی برخوردار است.
«پرسه زیر درختان تاغ» 12 راوی مختلف دارد. هرچند میتوان نقش برخی از این روایتگران را پررنگتر قلمداد کرد، اما در نهایت تنها از کنار هم قرار گرفتن مجموعه این روایات است که کلیت داستان پرداخته میشود. چرخش مداوم زاویه دید میان شخصیتهای داستان، امکان اشراف بیشتری به خواننده میدهد. با این حال به گمان من این ساختار رمان بیعیب و نقص هم نبوده است چرا که گمان میکنم نویسنده آنچنان شیفته این تعدد روایات و تغییر مداوم زاویه دید شده، که گاه لزوم این تغییر را نادیده میگیرد. در واقع روایتهای بسیاری در رمان به چشم میخورد که نه چیزی به دانستههای خواننده میافزاید و نه در مسیر پیشرفت داستان گامی بر میدارد. از سوی دیگر، به نظر میرسد شخصیتهای متعدد داستان حتی در ذهن نویسنده نیز به خوبی پرداخت نشدهاند تا اثرات این قوام یافتگی شخصیت در ادبیات روایات هویدا شود. بدین ترتیب باز هم شاهدیم که زبان روایت، متناسب با تغییر راوی تغییر نمیکند. ضعفی بسیار رایج در میان نویسندگان جدیدی که از چند راوی بهره میگیرند. باز هم به گمان من، ریشه اصلی این ضعف، پس از پرداخت نامناسب و ناتمام شخصیت ها، ضعف در دیالوگنویسی است. ضعفی که سبب میشود نویسنده، تنها دیالوگ آشنای خود (که احتمالا همان دیالوگ شخصی خودش هم هست) را به تمامی شخصیتهای داستان تحمیل کند.
ایراد دیگری که من در ماجرای روایتگران رمان «علی چنگیزی» بدان برخورد کردم، یک راوی شگفت انگیز بود! «سارا»، دختری که به قتل رسیده است، به صورت ناگهانی روایت یکی از بخشهای داستان را بر عهده میگیرد که اتفاقا به مرگ خودش ختم میشود. البته راوی مرده، نه تنها یک پدیده نایاب در ادبیات نیست، که اتفاقا شیوه روایت بسیار جذابی هم به شمار میرود*. اما در رمان آقای چنگیزی، این بخش هیچ تناسبی با سیر کلی رمان ندارد. در واقع هنگامی که نویسنده تصمیم گرفته است ساختار رمان خود را واقع گرا بنا کند و از هر دست خیال پردازی و یا خرق عادت بپرهیزد، دیگر نمیتوان روایت یک راوی مرده را در همخوانی با دیگر راویان قلمداد کرد. این ساز ناکوک بدجوری هارمونی اثر را به هم میریزد.
از شیوه روایت که بگذریم، میخواهم به نخستین و البته اصلیترین انتقاد خودم به رمان بازگردم. نثر رمان ضعیف نیست، فاجعهبار است! این ادعا را از آن جهت مطرح میکنم که مشکل نثر رمان در قلم نه چندان شیوا، یا ادبیات غیرفاخر، یا افعال تکراری و یا دایره محدود واژگان نیست، بلکه نثر رمان از الفبای قواعد نگارش هم تخطی کرده است. تلفیق هم زمان و غیرقابل درک ادبیات محاورهای با زبان رسمی در دیالوگها و از آن بدتر، به کارگیری ادبیات محاوره در روایاتی که به دیالوگ شخصیتها مربوط نمیشود، اشتباهاتی غیرقابل چشم پوشی هستند که نه تنها نویسنده، که حتی ناشر را هم زیر سوال میبرد. به نمونههای زیر دقت کنید:
«... توی دشت اقیانوس فقط یک معبد بوده که اگر عرضه داشت هوای خودش را میداشت که درب و داغون و فراموش نشود» (صفحه 18 – سطر 12)
این بخشی از یک دیالوگ است. اگر قرار بر محاورهنویسی در این دیالوگ بود (که در کل اثر چنین بنایی به چشم نمیخورد) دیگر «هوای خودش را میداشت» معنا ندارد. اما اگر بنابر نگارش رسمی است (که چنین به نظر میرسد) پس «درب و داغون» چه توجیهی دارد؟ یا به عنوان نمونهای دیگر از دیالوگ نویسی:
«... تو عقل از کلهات در رفته، چرت و پرت میگویی، کیه که نداند» . (صفحه 22 – سطر نخست)
من با هیچ منطق و ادبیاتی نمیتوانم «کیه که نداند»؟ را درک کنم! یا به صورت رسمی «کیست که نداند»؟ یا به صورت محاوره «کیه که ندونه» و البته «کیه که ندانه». از همین نمونه میخوانیم: «درشو بگذار»؟ (همان صفحه) و باز هم من میمانم که یا «درش را بگذار»، یا «درشو بذار».
اما همانطور که اشاره کردم، این ضعف به دیالوگهای رمان منحصر نمیشود. به نمونهای از روایت اثر دقت کنید:
«... کسایی تو این مملکت عقیده دارند باید همه تیر و تختهها را تعمیر کرد» . (صفحه 40-سطر8)
نخست اینکه این بخش یک دیالوگ نیست، پس به مانند دیگر روایات داستان محاورهنویسی در آن جایی ندارد. دوم اینکه «کسایی تو این مملکت عقیده دارند» اساسا غیرقابل درک است. اگر قرار بر محاوره نویسی است، میتوان نوشت:
«کسایی تو این مملکت فکر میکنن»
و یا حتی کمی عامی تر:
«کسایی تو این مملکت خیال میکنن» .
اما اگر قرار بر نگارش رسمی است، دیگر «کسایی» معنا ندارد: «کسانی تو این مملکت عقیده دارند» و یا نمونه بهترش برای همخوانی بیشتر با ادبیات عامه: «کسانی در این مملکت فکر میکنند».
این دست تناقضات آنچنان زیاد است که تقریبا یک صفحه از رمان را هم بینصیب نگذاشتهاند. اما اگر از این موارد بگذریم، یک اصرار دیگر نویسنده هم هست که من نمیتوانم آن را درک کنم و گمان هم میکنم ضربه سنگینی به نثر رمان زده است. به این بخش دقت کنید:
«پسره پا میشود و با قدمهای کوچکش خیلی زود میآید طرف مغازه. دم در مغازه که میرسد و همینجور که دارد آرام از کنار شاطره رد میشود؛ شاطر علی یکی میزند پس گردنش. لاکتاب محکم هم میزند. پسره سکندری میخورد و میرود توی مغازه. شاطره یک جاروی دست بلند میدهد دستش و میگوید جلوی دکان را جارو کن ...»
من به هیچ وجه نمیتوانم درک کنم نویسنده این اصرار نابجا برای به کار برده «ه» را از کجا آورده است؟ این تنها یک بند از رمان است که دوبار از «پسره» استفاده میشود و دوبار هم از «شاطره» . تمامی کتاب پر است از ترکیبات مشابهی همچون «سربازه» ، «افسره» ، «پیرمرده» و حتی «قبره» و «جسده» ! تا زمانی که ضعف نثر در این سطح است، مجالی برای انتقادات بیشتر و کمی عمیقتر از ترکیبات نابجا و افعال نادرست باقی نمیماند.
در نهایت اینکه «پرسه زیر درختان تاغ» همچون جادهای است که شاید مسیر درستی را طی کند و به سرانجامی هم برسد، اما خود جاده آنچنان پر از گودال و حفره نابجا است که کمتر خوانندهای یارای به پایان رساندن راه را خواهد داشت. پس پیشنهاد خواندن این رمان را من تنها میتوانم به زمانی موکول کنم که ناشر گرامی در یک چاپ جدید از یک ویراستار حرفهای بهره بگیرد و متن رمان را یک ویرایش اساسی کند.
پی نوشت:
* نمونه زیبایی از این راوی مرده را در مجموعه داستان «ابر صورتی» میتوان یافت که به زودی در مورد آن خواهم نوشت.
دو نگاه متفاوت به این رمان را از اینجا و اینجا بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر