۱/۲۹/۱۳۹۵

معصیت بی لذت


پس از پیروزی قاطع و یکجانبه در جنگ‌های معروفِ شش روزه، ارتش اسراییل توانست برای سال‌های سال تصویر یک ارتش استثنایی از خود خلق کند. بسیاری چنان محو این تصویر افسانه‌ای شدند که حتی آن را «ارتش شکست‌ناپذیر» خواندند. سایه سنگین ارعاب ارتش شکست‌ناپذیر دست‌کم تا سال ۲۰۰۶ ادامه پیدا کرد. زمانی که یک حماقت همه چیز را بر باد داد. سال‌ها پس از عقب‌نشینی یک جانبه از جنوب لبنان، ارتش اسراییل دوباره ریسک ورود به خاک این کشور را پذیرفت. داعیه دفاع از امنیت ملی و استراتژی تهاجم پیش‌گیرانه همان اشتباه مرگ‌باری بود که حزب‌الله انتظارش را می‌کشید. خاک لبنان، از هر نظر زمین بازی حزب‌الله بود. هرچند در نهایت هزینه‌های وارد شده به طرفین قابل مقایسه نبود (حدود ۱۵۰ کشته از اسراییل در برابر حدود ۱۵۰۰ لبنانی) اما آنکه چیز بیشتری برای از دست دادن داشت به بازنده بزرگ‌تر تبدیل شد. کمترین نتیجه کار، پایان مفتضحانه یک افسانه ۴۰ ساله بود. «ارتش شکست‌ناپذیر»، بدون کسب هیچ دستاوردی، در اذهان عمومی به ارتش شکست خورده بدل شد و همان میزان که روحیه‌اش را از دست داد، به دشمنان‌اش شجاعت و روحیه را بازگرداند.

* * *

با گذشت ۲۵ سال از پایان جنگ هشت‌ساله، کم‌ترین افتخار ارتش ایران آن بود که یک تنه توانست در برابر بزرگ‌ترین ارتش زمینی منطقه مقاوت کند. آن هم در شرایطی که نه تنها کشورهای غربی مستقیم و غیرمستقیم از دولت عراق حمایت می‌کردند، بلکه اکثر قریب به اتفاق کشورهای عربی منطقه، با اعزام پول، سلاح و حتی نیرو در کنار صدام قرار گرفته بودند. بدین ترتیب، شکست پروژه اشغال ایران، فقط شکست صدام و ارتش عراق نبود. دست‌کم تصویری که از پایان جنگ بر جای ماند آن بود که مجموع قدرت نظامی تمامی کشورهای عربی منطقه نیز نمی‌تواند ارتش ایران را از پای درآورد. این تصویر اقتدارآمیز برای ربع قرن به کابوس بسیاری از کشورهای منطقه بدل شد و آنان را وادار ساخت که با هزینه کرد سالانه میلیاردها دلار به بزرگ‌ترین خریداران اسلحه در جهان بدل شوند، اما همچنان از خوف قدرت نظامی ایران در امان نمانند. حالا اما، باز هم تاریخ ورق خورده است.

دو هفته پیش، خبر رسمی اعزام «تیپ ۶۵ نیروهای ویژه هوابرد» (نوهد) به سوریه منتشر شد. بدین ترتیب، پنج سال پس از خیزش شهروندان سوری علیه دیکتاتوری اسد، سرانجام دخالت نظامی ایران در این کشور از شکل غیررسمی حضور مستشاران سپاهی و مزدبگیران افغان، به شکل حضور رسمی ارتش کشور تغییر یافت. آن هم ارتشی که تجربیات خاص خودش را از جنگ هشت ساله به همراه داشت.

حتی یک مرور غیرحرفه‌ای بر تاریخچه شکست‌ها و پیروزی‌های جنگ هشت‌ساله به خوبی نشان می‌دهد که ارتش ما تنها در شرایط دفاغ در خاک خودی دست بالا را داشته است. به صورت متقابل، هرگاه پا را از مرزها بیرون گذاشتیم با شکست‌های سنگین و تلفات بالا مواجه شدیم. بی هیچ تردیدی، تک‌تک‌فرماندهان ارتش این تجربیات را از لحظه به لحظه جنگ هشت‌‌ساله به یادگار دارند، اما به نظر می‌رسد سیاست‌گذاران استراتژی «هلال شیعی» و علاقمندان به تشکیل «عمق استراتژیک در منطقه» خود را بی‌نیاز از به کار بستن چنین تجربیاتی قلمداد کرده‌اند.

کلاه‌سبزهای ارتش ایران طی کمتر از ۱۰ روز گرفتار چند حمله و کمین شده‌اند. شمار کشده‌شدگان را منابع مختلف به صورت‌های متفاوت اعلام کرده‌اند اما نخستین پیامد روانی و رسانه‌ای این تلفات موجی از شادی و هلهله بوده است از جانب تمام آنانی که ۲۵ سال تمام زیر سایه سنگین ارتش ایران کمر خم کرده بودند. حالا خیلی‌ها می‌توانند با خیال راحت بنشینند و فرو رفتن زبده‌ترین نیرهای نظامی ما را در باتلاقی بی‌سرانجام نظاره کنند. ارتشی که تسلیم قدرت هیچ دشمنی نشده بود، حالا باید تاوان سوداگری‌های یک سیاست نامبارک را نه فقط با خون، که با آبروی خودش بپردازد.


می‌گویند زمانی امیرالمونین وارد دیاری شد و مردم در پیشوازش سجده کرده و به خاک افتادند. در برابر این کارشان، امیر فرمود: «چه معصیت بی‌لذتی»! حالا باید دید با این اوصاف، حکایت وضعیت ما چه توصیفی دارد؟ مایی که میلیون‌ها دلار از ثروت کشور را همراه با جان سربازان و جوانان‌اش و آبرو و اعتبار ارتش مقتدرش فدا کرده‌ایم، تنها برای دفاع از دیکتاتوری سفاک که دست‌اش تا مرفق به خون هم‌وطنان‌اش آغشته است. این همه هزینه کرده‌ایم تا روز به روز در میان کشورهای منطقه منفورتر، منزوی‌تر و در پیشگاه تاریخ روسیاه‌تر شویم.

۱/۲۱/۱۳۹۵

بگو آخرین حرفت چیست تا بگویم چه کاره هستی!


به باور من، روشنفکر، یا باید راه حلی برای دردهای جامعه‌اش ارایه دهد، یا دست‌کم از امید حرف بزند. آنکه نه تنها راه حلی ندارد، بلکه به گوش جامعه آیه یاس می‌خواند، اگر نگوییم خیانت کرده، حکایت دوستی‌اش به حکایت «خاله خرسه» می‌ماند. اگر راه‌حلی نداریم، بهتر است بدبختی‌های مردم را مدام جلوی چشم‌شان نیاوریم و زخم‌هاشان را بی‌دلیل دست‌کاری نکنیم.* این مشکلی است که به باور من بخش عمده‌ای از آثار سینمای اجتماعی و حتی ادبیات داستانی کشور با آن مواجه هستند.** گمان می‌کنم خالق بسیاری از این آثار، تحت یک هژمونی نامیمون و با درکی نادرست از روشنفکری، هرگونه روایت یا پایان‌بندی شاد یک داستان را نشان ابتذال و زرد بودن اثر می‌دانند. طبیعی است که با چنین تصوری، تلخی اثر هم نشان وزین بودن و قرار گرفتن‌اش در زمره آثار روشنفکری خواهد بود. این روال نامیمون، نه تنها به اصل آثار هنری ما ضربه زده، بلکه تاثیرات به شدت مخرب و حتی ویرانگری نیز در دل جامعه به جای گذاشته است.

هنر بخش فرهنگ‌ساز و روحیه‌بخش اجتماع است. وقتی آثار هنری/اجتماعی یک جامعه، به گونه‌ای معضلات و ناهنجاری‌ها را روایت کنند که گویی همه چیز رو به نابودی است و راه نجات و امیدی هم وجود ندارد، قطعا شاهد جامعه‌ای مایوس و راکد خواهیم بود. جامعه‌ای در هر زمینه‌ای فقط یاد می‌گیرد به مانند خالقان آثار هنری‌اش «آیه یاس» بخواند و در ناامیدی از هر امکان بهبودی، دست به هیچ تحرک و اقدام سازنده‌ای نزند. تنها کار این جامعه می‌شود مرثیه‌خوانی و روضه‌خوانی برای بدبختی‌های خودش، که الحق هم قابل ترحم است!

البته که تراژدی یک ژانر شناخته شده و حتی قابل احترام در وادی هنر است. اما تراژدی نه در پایان‌بندی خلاصه می‌شود، و نه ترجمان آیه یاس است. از منظر درون‌مایه، تراژدی می‌تواند حماسی و غرور‌آفرین باشد. می‌تواند پدیدآورنده اسطوره‌ها یا ستایش‌گر خوبی‌ها و نوید دهنده جهانی بهتر باشد. از منظر ساختار نیز تراژدی می‌تواند در نخستین برخورد، یعنی با همان طرح موضوع اولیه تکمیل شود، به اوج برسد و حتی پایان یابد. از آن پس ما می‌مانیم و مخاطب. روشنفکر باقی می‌ماند و جامعه. حالا تکلیف چیست؟ راه حل ساده و سرراست که بعید است وجود داشته باشد. اگر هم باشد لزوما در قاموس هنر نمی‌گنجد که نسخه‌ای بپیچد. اما حداقل می‌توان از «امید» سخن گفت. این دیگر نه تنها با ذات هنر در تضاد نیست، بلکه حتی می‌تواند به یکی از ارکان آن بدل شود.

«ابد و یک روز» به باور من در کل فیلم خوبی بود. من کل فیلم را دوست داشتم. اما آنچه به نظرم قابل تقدیر بود، تصمیم نهایی کارگردان برای پایان‌بندی بود. تراژدی اگر نه در همان مراحل ابتدایی فیلم، که دست‌کم در دقایقی مانده به انتهای فیلم تکمیل شده بود. حالا می‌خواهید با مخاطب چه کنید؟ نابودش کنید؟ روح ضربه خورده و احساسات تحریک شده‌اش را له و لورده کنید؟ یا اینکه به عنوان صحنه پایانی، روزنه‌ای از امید برای تنفس باقی بگذارید؟ این فیلم می‌توانست حدود ۳ دقیقه زودتر تمام شود. (در صحنه داخل ماشین و تماشای خیابان از پس حرکت برف‌پاکن) و یک پایان به شدت تلخ، مایوس و ویران‌کننده را رقم بزند. من واقعا از کارگردان متشکرم که این کار را نکرد و یک تکمله ساده برای باز کردن یک منفذ تنفس به فیلم اضافه کرد.

پی‌نوشت:
* البته این مساله یک استثنا دارد. گاهی برخی معضلات هستند که اصلا دیده نشده یا کمتر شناخته شده هستند. طرح این مشکلات خودش می‌تواند گام نخست برای دیده شدن و سپس تدبیر یک درمان باشد. مثل فیلم‌هایی که در مورد «تراجنس‌»ها یا «کودک‌آزاری» ساخته شد و به نظرم گام‌های مثبتی بودند. اما موضوع این یادداشت معضلاتی است از جنس فقر اقتصادی یا فرهنگی که کسی نمی‌تواند ادعا کند دیده نشده‌اند.


* اتفاقا یکی از پیامدهای مستقیم و طبیعی و حتی درست این فهم نادرست خالقان آثار هنری، از دست دادن مخاطبان است. به طرزی که می‌بینیم چه به روز ادبیات داستانی ما آمده است. 

۱/۱۸/۱۳۹۵

طنزهای تلویزیون به ما چه می‌گویند؟


حتما شما هم به مانند من بسیاری از آثار کلاسیک طنزپردازان تاریخ سینما را دیده‌اید. از چارلی چاپلین و باستر کیتون گرفته، تا لورل و هاردی، جری لوییس، نورمن ویزدوم و خلاصه تمامی آنان که عمری خنده به لب میلیون‌ها مخاطب خود نشاندند. تعداد زیادی از آثار این کمدین‌های سرشناس به تناوب از سیمای ملی پخش شده و ما ایرانیان نیز به مانند بسیاری از مردم جهان آشنایی خوبی با آن داریم. حال، نکته‌ای که می‌خواهم از خلال این آثار طنز مورد تاکید قرار دهم، دست‌مایه‌های شوخی، یا بنیان اخلاقی شخصیت‌های کمدی است.

فهرست آثار هر یک از کمدین‌های برجسته تاریخ را که مرور کنید، با شخصیت‌هایی ساده، صادق، مهربان، فداکار و خلاصه از هر نظر دوست‌داشتنی مواجه می‌شویم که سادگی اغراق شده‌شان به معصومیتی کودکانه می‌ماند. در مقابل شخصیت‌های اغراق‌شده ما، دنیایی وجود دارد که درست به مانند واقعیت جهان بیرونی، خشن، تیره، پر از دروغ، سودجویی، بی‌وفایی و در یک کلام «بی‌اخلاقی» است. تقابل شخصیت‌های ساده قصه ما در برابر جهانی از واقعیات تلخ، ضمن پدیدآوردن یک وضعیت کمیک و خنده‌دار، در نهایت ته مایه‌هایی از انتقاد را به همراه دارد. تلنگرهایی که به ما یادآوری می‌کند ذات انسان و خوبی‌های مورد ستایش ما تا چه میزان با واقعیت‌های اجتماعی فاصله گرفته است. در نهایت، شخصیت اصلی داستان که باید مورد ستایش و تمجید مخاطبان قرار گیرد، همان نماد سادگی و سلامت اخلاقی انسان است که در برابر پلیدی‌های جهان یک «وصله ناجور» به نظر می‌رسد اما مقاومت می‌کند و تسلیم نمی‌شود.

این شیوه از خلق موقعیت کمیک، احتمالا تاریخی‌ترین و کلاسیک‌ترین شیوه طنزپردازی نقادانه است و اتفاقا در کشور ما نیز پیشینه‌ای دور و دراز دارد. یکی از قدیمی‌ترین مصادیق آن در تاریخ ادب و سنت ایرانی را باید در شخصیت «ملا نصرالدین» جست. اگر به نسخه‌های تاریخی و معتبرتر حکایت‌های ملا مراجعه کنیم، او نیز دقیقا نمونه‌ای است از انسانی زیرک، صادق و به شدت صریح‌الهجه. کسی که در برابر ناهنجاری‌های جامعه با لحنی شوخ و برنده زبان به انتقاد و کنایه می‌گشاید.

پس از ملانصرالدین، شخصیت «مبارک» نیز در تاریخ ادبیات نمایشی ما چهره‌ای کاملا شناخته شده است. «مبارک» نیز به مانند «ملانصرالدین»، فردی هوشمند در لباسی از سادگی و بلاهت است. در طول داستان شاهد سودجویی‌ها و دروغ‌گویی‌های دیگر شخصیت‌ها است و با طنز و کنایه آن‌ها را دست می‌اندازد، اما در نهایت با «پایان خوش» داستان، مبارک سیه‌چرده سربلند باقی می‌ماند و روسیاهی واقعی به چهره دغل‌کاران می‌نشیند. بدین ترتیب، سنت طنز ایرانی نیز به درستی همان روح تمجید از خوبی‌ها و تشویق به اخلاق‌گرایی را در دل خود حفظ کرده بود، البته تا زمانی که پای سریال‌های تلویزیونی به میان کشیده شد!

سال‌ها است که برجسته‌ترین شخصیت‌های سریال‌های طنز تلویزیونی ما، از فرمولی یکسره متفاوت برای خنداندن مردم استفاده می‌کنند. شاخص‌ترین چهره‌های طنز در سیمای ملی، شخصیت‌هایی به غایت دروغ‌گو، تنبل، دورو، فریب‌کار، سودجو، خودخواه، از زیر کار در رو، متملق، بددهن و خلاصه «لمپن» هستند. در نسخه سریال‌های تلویزیونی، این جهان بیرونی است که منطقی، با اخلاق، ساده و صادق است و موقعیت کمیک، این‌بار از تقابل شخصیت اصلی بی‌اخلاق، در برابر جهان منطقی شکل گرفته است. همچنان این تقابل سنتی می‌تواند لبخند به لب بیننده بنشاند، اما پرسش من این است که در نهایت دستاورد و پیام چنین طنزی چیست؟

چارلی چاپلین، از فراز شاهکارهای ماندگار خود، گویی انگشت اتهام خود را به تمامی جهانیان اشاره می‌رود و فریاد می‌زند: انسان واقعی همین شخصیت ساده، صمیمی و حتی معصوم چارلی است که من خلق کرده‌ام. آنچه ناهنجار است جهان سیاه شماست. «عصر جدید» شما انسانیت را لای چرخ دهنده‌هایش خورد کرده است. «دیکتاتور»های شما جهان را به جنگ و نابودی کشانده‌اند. فریب و نیرنگ در دل‌هایتان خانه گزیده، اما من از تمامی این رنگ‌های تیره شما اعلام برائت می‌کنم.


اما شخصیت‌هایی چون «بهروز پیرپکاجکی»، «داوود و فرهاد برره»، «مرد هزار چهره»، «کنگر زهتاب» (با بازی جواد رضویان و تکه کلام معروف «واس ماس») و ده‌ها سریال طنزی که به صورت مسلسلی و سفارشی در تلویزیون ساخته می‌شود و معمولا به صورت مناسبتی (نوروز یا رمضان) پخش می‌شود، حجم مجموعه کاملی از تمامی بی‌اخلاقی‌ها را به نمایش می‌گذارند که در بهترین حالت می‌تواند «عصاره رذایل» جامعه ایرانی تلقی شود. گویا، سریال‌های طنز سیمای ملی، بر خلاف رویه کلاسیک و تاریخی طنز که سنتی انتقادی و عامل تحرک به سمت پیرایش اخلاقی جامعه بوده، صرفا می‌خواهند به مخاطب خود تسکینی مخدرگونه بدهند که «نگران خرده رذایل اخلاقی خود نباشید، این پلیدی‌ها فراگیر و حتی خنده‌دار است»!

۱/۱۵/۱۳۹۵

تروریست‌های امروز، پیش از آن‌که مذهبی شوند، رادیکال بوده‌اند


نویسنده: فرید زکریا- واشنگتن پست
 مترجم: محمد افخمی

حملات اخیر بروکسل، به فاصله کمی پس از حملات پاریس و کالیفرنیا صورت گرفت و هیزم در آتش بحث داغ تروریسم اسلامی در ایالات متحده ریخت. بسیاری، از جمله دو کاندیدای پیشروی حزب جمهوری‌خواه (ترامپ و کروز)، برای یافتن علاقمندان به افراط‌گرایی مذهبی و تروریسم، خواهان عملیات پلیسی گسترده‌ در محله‌ها و گروه‌های مسلمان هستند؛ اما بمب‌گذاری‌های اخیر در اروپا توسط نسل جدیدی از تروریست‌ها انجام می‌شود. نسلی که تصورات پیشین ما را از انگیزه‌های این افراد به کلی دگرگون کرده است. به زبان ساده‌تر، تروریست‌های امروز، مذهبی‌هایی افراطی نیستند که بعدا رادیکال شده باشند؛ بلکه رادیکال‌هایی هستند که در ادامه افراط‌گرایان مذهبی هم شده‌اند. تفاوت بین این دو بسیار مهم است.

مثلا ابراهیم و خالد البکراوی، دو برادر طراح و مجری بمب‌گذاری بروکسل را در نظر بگیرید. در خانواده‌ای از کارگران مهاجر متولد شدند. مذهبی‌های مقیدی نبودند. خیلی زود به اعمال مجرمانه گرایش پیدا کردند. در بیست و چند سالگی سابقه ماشین دزدی و سرقت مسلحانه داشتند و به دلیل این جرایم به ۹ و ۵ سال زندان محکوم شدند. احتمالا در همین زندان یا پس از آن بود که آن‌ها مسیر «جهاد» را برای ادامه زندگی انتخاب کردند.

داستان این دو به طرز حیرت‌آوری مشابه داستان تعداد زیاد دیگری از تروریست‌های بلژیک و فرانسه است. تنها معدودی از آن‌ها، مسلمان سفت و سخت بوده‌اند. عبدالحمید اباعود، سردسته حملات پاریس، مانند خیلی از همراهان مسلحش، الکل و مخدر مصرف می‌کرد. دو جهادی بریتانیایی هم که در ۲۲ سالگی بیرمنگام انگلیس را به قصد سوریه ترک کردند، پیش از سفر، کتاب‌های «اسلام به زبان ساده» و «قرآن به زبان ساده» را خریده بودند.

موسسه بلژیکی اگمونت به دنبال درک موج جدید جهادی‌ها و متمایز کردن آن از جهادی‌های قدیم یک تحقیق فوق‌العاده‌ای منتشر کرده است. میانگین سن جهادی‌های اروپایی بین سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۹، حدود۲۷ سال بوده و امروز نزدیک ۲۰ است. ده سال پیش، برای تولید یک جهادی، سال‌ها تلقین مذهبی لازم بود، امروز عضویت در داعش عمدتا تصمیمی لحظه‌ای و آنی است.

این تفاوت بارز را در نظر بگیرید؛ القاعده و تبارش، فتواهایی با انتقادات ریز و مفصل و درخواست‌هایی دینی/سیاسی منتشر می‌کردند. درخواست‌های حملات پاریس و بروکسل چه بود؟ «الیور روی»، یک استاد اسلام‌شناسی فرانسوی درباره این جهادی‌های جوان فرانسوی می‌نویسد «تقریبا هیچ‌کدام این‌ها سابقه‌ای در فعالیت سیاسی (مثلا مساله فلسطین)، اسلام بنیادگرایانه، یا محافظه‌کاری اجتماعی ندارند. رادیکال شدن آن‌ها محصول فانتزی قهرمان شدن، خشونت و مرگ است، نه شریعت و آرمان‌شهر». دولت اسلامی کعبه آمال است: تقدیس خشونت برای خشونت.

این مردان و زنان جوان، معمولا فرزندان مهاجران اروپا هستند. «روی» حتی به این مساله اشاره می‌کند که بسیاری از آن‌ها در حال طغیان علیه پدر و مادر سنتی و مذهبی خود هستند. این افراد در «هویت» خود شک دارند. آنان نه در کشور قدیم ریشه دارند و نه در کشور جدید. دچار تبعیض و طردشدگی هستند. در همین بستر است که به دنبال عصیان، جنایت و بعد از آن سفر غایی ممنوعه، یعنی جهاد می‌روند.

معمای این که چرا مسلمانان بلژیکی، چنین سهم بزرگی در میان اعضای داعش دارند هم با در نظر گرفتن این شرایط قابل شرح است. مقاله اگمونت اشاره می‌کند که فاصله بین سطح آموزش و میزان بیکاری در بین بومی‌ها و مهاجران بلژیک از هر جای دیگر اروپا بیشتر است. ۱۵٪ بلژیکی‌هایی که در خانواده‌ای بلژیکی متولد شده‌اند زیر خط فقر زندگی می‌کنند، این عدد برای بلژیکی‌های با ریشه مراکشی، حدود ۵۰٪ است. به علاوه، شهروندان بلژیکی در داشتن روحیه ملی کارنامه ضعیفی دارد. این کشور دچار بحران هویت است. کشوری دوپاره بین دو فرهنگ فلاندرزی و والون.

این‌ یافته‌ها سیمای جدیدی از یک تروریست ترسیم می‌کنند. تروریستی که کمتر به واسطه مذهب جذب تروریسم شده است. تروریستی که مسیر ترور را به عنوان عصیان غایی علیه دنیای مدرن انتخاب کرده و سپس یک ایدئولوژی برگزیده که به علایقش مشروعیت ببخشد. اسلام رادیکال، همان بسته مطلوبی است که به سادگی در اینترنت و رسانه‌های اجتماعی یافت می‌شود. اما این حلقه آخر زنجیر است، نه حلقه ابتدایی آن.

همچنان می‌دانیم که مسلمان‌ها باید با سرطانی که به اسم «اسلام رادیکال» در میان‌شان رشد کرده بجنگند. اما از آن طرف، مجریان قانون در غرب هم باید بدانند اگر هدف پیدا کردن تروریست‌ها است، شنود مساجد و گشت زدن در محله‌های مسلمان و حتی جنگیدن با بنیادگرایان مسلمان آدرسی اشتباه است. تروریست‌ها ممکن است در بارها و محله‌های خرید و فروش مخدر، صف‌های بیکاری و زندان‌ها در حال رادیکال شدن پیش از مسلمان شدن باشند.

۱/۱۴/۱۳۹۵

پرسش‌هایی پیرامون دلایل واهمه از «برجام دو»


نویسنده: خسرو شکوری - «برجام دو همان اقدام مشترک ملی در داخل کشور است که با وحدت، آشتی و با همدلی شروع خواهد شد؛ برجامی که قبل از اقتصاد از اخلاق آغاز می‌شود». (از پیام نوروزی آقای روحانی)

«برجام دو و سه و غیره باید به وجود بیاید تا بتوانیم راحت زندگی کنیم. این منطقی است که سعی می‌کنند در میان نخبگان جامعه و از سوی نخبگان جامعه به افکار عمومی جامعه منتقل کنند. معنای این حرف چیست؟ معنای این حرف این است که جمهوری اسلامی از مسائل اساسی که به حکم اسلام و برجستگی‌های نظام جمهوری اسلامی به آن پایبند است صرف نظر کند. از فلسطین و حمایت از مقاومت در منطقه صرف نظر کند. از مظلومان منطقه مانند مردم یمن، بحرین و غیره پشتیبانی و حمایت سیاسی نکند». (از سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در مشهد)

·         در تعریف آقای روحانی، برجام دو، پیش‌شرط اینکه «بتوانیم راحت زندگی کنیم» نیست؛ بلکه «قبل از اقتصاد، از اخلاق آغاز می‌شود». اگر می‌شد چنان برنامه محتملی را اجرا کرد با حذف تهمت، دروغ، رشوه و فساد، زندگی مردم به سمت «خوب‌تر شدن» می‌رفت. ولی سخت و صادقانه کار کردن همچنان پیش‌شرط مهم‌تری برای راحت زندگی کردن بود.

·         اصطلاح برجام دو را برای اولین بار آقای روحانی به کار برد و نمونه‌ای از مطرح کردن، تکرار یا تشویق آن از طرف یک سیاستمدار یا رسانه غربی موجود نیست. گفتن اینکه «سعی می‌کنند در میان نخبگان جامعه و از سوی نخبگان جامعه به افکار عمومی جامعه منتقل کنند» یعنی یک منبع خارجی، یک بیگانه، یک «دشمن» منبع این پیام است و آقای روحانی در حال انتقال آن هستند.

·         آقای روحانی چندین بار و از جمله در همین پیام توضیح دادند که برجام دو ناظر به مسائل «داخل کشور» است. از بین فلسطین، حمایت از مقاومت، مردم یمن، بحرین و غیره... کدام یک از مسائل داخل کشور است؟

·         آقای روحانی با دعوت به وحدت، آشتی، همدلی و اخلاق خواستار «صرف نظر» از تفرقه، دعوا، دشمنی و بی‌اخلاقی شده است. از بین این چهار رذیلت، کدام یک از «مسائل اساسی» است که جمهوری اسلامی «به حکم اسلام و برجستگی‌های نظام» به آن‌ها پای‌بند است؟

آقای روحانی به زبان ساده می‌گوید همچنان که در سیاست خارجی برنامه‌ای تدوین کردیم تا به مرور مسائل خود را حل کنیم، نیاز به برنامه‌ای برای حل مسائل داخلی داریم. کسانی که با این نطر مخالفت می‌کنند یا معتقدند مشکل داخلی نداریم، یا حل مشکلات نیاز به برنامه جامع ندارد. هر چه غیر از این، اساساً پاسخی به دعوت آقای روحانی نیست.

حالا سوال اینجاست که آیا ما مشکل داخلی نداریم؟ فرض کنیم در سال  ۸۸ اتفاق خاصی نیفتاد، چند میلیون نفر به خیابان نیامدند، چند هزار نفر زندانی نشدند، چند صد نفر کشته نشدند و چند نفر محصور و ممنوع التصویر و ممنوع المنبر نشدند. آیا رای آوردن۴۴ از۴۵ فرد معرفی شدۀ آقایان خاتمی و هاشمی برای دو مجلس، رای اول شدن آقای هاشمی، حذف تمامی چهره‌های اصولگرای تهران از مجلس شورا، رد صلاحیت آقایان یزدی و مصباح برای مجلس خبرگان با رای مردم و آخرین نفر بودن آقای جنتی در انتخاباتی که خود مسئول بررسی صلاحیت دیگران بوده مساله بزرگی محسوب نمی‌شود؟ آیا پیام انتخابات اخیر جز اثبات قطبی بودن شدید جامعه و معترض بودن آن به وضعیت حاضر است؟


آقای روحانی بزرگواری مردم در چشم پوشی از اشتباهات سال ۸۸ را درک کرده و به عنوان فردی دلسوز به مردم و نظام با مطرح کردن برجام دو در صدد ارایه راه آبرومندانه‌ای برای برون رفت از انسداد موجود است. قاعدتاً جز نیت خیر برای کار ایشان قابل تصور نیست. در مقابل آیت الله خامنه‌ای مهم‌ترین استدلال‌شان برای عدم مذاکره با آمریکا این بود که «این کار ما را در افکار عمومی ملت‌ها و دولت‌ها به تذبذب متهم می‌کند». آیا ایشان نگران نیستند که این سطح از مغالطه، طفره روی و آدرس غلط دادن درباره طرح برجام دو، نظام را در «افکار عمومی مردم ایران» به چیز بدتری متهم خواهد کرد؟

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.