پیشگفتار: این یادداشت در پیوند با یادداشت «چگونه میتوان جنبش سبز را نابود کرد؟»(اینجا) و در واقع بخش دوم آن است که قرار بود فردا منتشر شود. یادآوری شد که فردا پنجشنبه است و کرکره وبلاگستان تا نیمه پایین میآید. ترجیح دادم همین امروز منتشرش کنم.
سالها پیش جدال چپگرایان و راستگرایان در اروپا آنچنان بالا گرفت که مرزهای بینالمللی به ظاهر کمرنگ شد و جای خود را به مرزبندیهای ایدئولوژیک داد. تندرویهایی که یکدیگر را بازتولید میکردند پاکسازیهای مداوم در دو جناح را به همراه آوردند. کار به جایی رسیده بود که فقط از دل اردوگاه چپ، انشعاب پشت انشعاب رخ میداد و تسفیههای حزبی حرف اول و آخر را میزد. در میان این بحبوهه به ناگاه شخصی ظهور کرد که استاد ماهیگیری از آب گلآلود بود. مجموعهای از حماقتها و کوتهبینیها کار را تا بدانجا کشانید که فردی سرشار از عقدههای شخصی به یکی از بزرگترین رهبران تاریخ بدل شود. «آدولف هیتلر» خود را پیشوای آلمان جدید میخواند.
«نازیسم» تلفیق نامیمونی بود از «ناسیونالیسم» و «سوسیالیسم». خط سومی در جدال میان راست و چپ سنتی که به هیچ کدام رحم نکرد. زمانی که هیتلر دست به کار پاکسازی سندیکاهای کارگری آلمان شد راستگرایان با توهم برچیده شدن بساط حرکتهای کارگری سکوت کردند و اردوگاه مارکسیسم «سوسیالدموکرات»های آلمان را یک انحراف خواند. پس از آنکه هیتلر ارتش خود را به سمت غرب اروپا حرکت داد تازه راست جهانی از خواب بیدار شد اما شوروی همچنان تصور میکرد این آفتی است که تنها به باغ همسایه میزند. در نهایت ارتش هیتلری از ویرانههای «لنینگراد» عبور کرد تا همه دنیا از خواب غفلت بیدار شوند. سروده معروفی که به «برتولد برشت» منتسب شده است همین آشفتهبازار را توصیف میکند.
-------
پیش از این در دو یادداشت جداگانه به «ناسیونالیسم متعفن» پرداخته بودم*. این نامی است که من در توصیف نمایشهای جناح احمدینژادی بکار میبرم. همان شوی مضحک «مکتب ایرانی». به باور من تظاهر ناشیانه این طیف به ملیگرایی، نه برگرفته از حس میهن پرستی است و نه برای جایگزینی آن با حکومت مذهبی. این «ناسیونالیسم متعفن» تنها یک ستون از پایههای دوگانه «فاشیسم» است که به اقتضای مکان و زمان، پایه دیگرش از «سوسیالیسم» به «بنیادگرایی دینی» یا همان «موعودگرایی» تغییر یافته است.
در این نگاه، شکافهای موجود در فضای سیاسی ایران نه دوگانه «حاکمیت-جنبش سبز» است و نه دوگانه «احمدینژاد - خامنهای». از نگاه من ما با یک سهگانه مواجه هستیم که اتفاقا در آن احمدینژاد و خامنهای کاملا در یک گروه قرار میگیرند. گروه نخست طیف میانهرو و (با تعبیری دقیقتر) سنتی حاکمیت است. طیف دیگر مجموعهای از اپوزوسیون است که به صورت کلی با نام «جنبش سبز» شناخته میشوند. در نهایت گروه سوم حاصل پیوند خامنهای با احمدینژاد است که به سمت فاشیسم حرکت میکنند.
آنچه این روزها و از ظاهر امر بر میآید، بالا گرفتن شکاف و اختلاف میان رهبر نظام با شخص احمدینژاد است. من تصور نمیکنم این یک جدال سوری باشد. اتفاقا کاملا جدی است و ممکن است تا حذف کامل رییس دولت کودتا هم پیش برود. اما این جدال سبب نمیشود که ماهیت دو سوی این دعوا متفاوت باشد. در واقع از نظر من این تنها یک جدال شخصی بر سر پیشوایی حرکت به سوی فاشیسم است و نباید با جدالی ایدئولوژیک اشتباه گرفته شود. در سوی دیگر راست سنتی قرار دارد که زمانی در برابر حذف تدریجی جناح اصلاحطلب و پس از آن در برابر کودتای انتخاباتی خاموش ماندند با این امید خام که قدرت را در دست بگیرند، اما اکنون همچنان مات و مبهوت از نتایج ندانمکاریهای خود نظارهگر صرف جدال در اردوگاه کودتا هستند. راس سوم گروهی هستند که تا پیش از انتخابات سال 84 تنها رقیب خود را راست سنتی قلمداد میکردند. پس از آن نسبت به «صدای پای فاشیسم» حساس، و در نهایت با کودتای 88 رسما وارد یک نبرد همه جانبه شدند.
البته هستند امثال اکبر گنجی که هنوز نفهمیده باشند دعوا بر سر چیست! همتایان جناب گنجی هم در اروپای دهه 30 از حرکتهای اولیه فاشیستها به وجد آمده بودند و هرچند آنان را از خود نمیدانستند، اما دچار این توهم شده بودند که این نیروی تازهکار دستکم به درد حذف رقبای سنتی میخورد. با همین توهم مشابه است که آقای گنجی، در زمان اوج درگیریهای خیابانی جنبش سبز و در حالی که جوانان این کشور در خیابان زیر ضرب باتوم و گلوله نظامیان قرار دارند فرصت را غنیمت میشمارند که جدال قدیمی با روحانیت اهل سنت را زنده کرده و وحیانیت قرآن را زیر سوال ببرند! من برای پیشینه مقاومت آقای گنجی احترام بسیاری قایل هستم اما باید اعتراف کنم از نگاه من حکایت ایشان و امثال ایشان حکایت «آنکس که نداند و نداند که نداند» است.
در یادداشت نخستین از دوگانه پیش رو هم اشاره کرده بودم که برای این نوشته، علاوه بر اظهار نظرهای آقای گنجی، یادداشتی از وبلاگ «بامدادی» را نیز دستمایه قرار خواهم داد. نگارنده این یادداشت نیز به ماند آقای گنجی گمان میکنند که جناح احمدینژاد در برابر «دین سیاسی» پارادایم جدیدی را معرفی کردهاند. جالب اینجاست که هردوی این یادداشتها پیشگامان ایران مدرن را نه جنبش سبز، بلکه همین جناح احمدینژادی قلمداد میکند. یکی مدعی است که جنبش سبز «رسما» پایان یافته و دیگری فرمان صادر میکند که «جنبش سبز باید ساکت شود»! من از هر یک از این دوستان یک پرسش دارم:
آقای گنجی در نوشته خود مدعی شدهاند: «محمود احمدینژاد و دوستانش - که بعضاً در دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی کار کرده اند- به خوبی از موج دین گریزی اطلاع دارند. آنان به این نتیجه رسیدهاند که اسلام در ایران دیگر «ایدئولوژی مشروعیت بخش» زمامداری سیاسی به شمار نمیآید. به همین دلیل «مکتب ایرانی» را در برابر اسلام علم کردهاند تا از ناسیونالیسم ایرانی به عنوان مبنایی تازه برای مشروعیت بخشی به نظام سیاسی استفاده کنند». (از اینجا بخوانید)
حال پرسش من از ایشان این است: در ازای هر یک باری که اسفندیار رحیم مشایی (و نه خود احمدینژاد) از مکتب ایرانی حرف میزند، احمدینژاد صدها بار از موعود گرایی و امام زمان سخن میگوید. این همه توسل به این اسطوره مذهبی حتی در تاریخ روحانیت هم بیسابقه بوده است. پس چطور آقای گنجی آن را ناشی از «موج دینگریزی» مردم قلمداد میکنند؟ کدام آدم عاقلی در برابر ملتی که از دین گریزان هستند به یک اسطوره مذهبی متوسل میشود؟
همچنین در یادداشت وبلاگ بامدادی میخوانیم: «نشانههای مختلفی وجود دارد که «تیم دولت» به نمایندگی رئیسجمهوری** و به حمایت اطرافیان مشهورش در متن و حامیان نیرومندش در حاشیه گفتمان جدیدی را مطرح میکند که روز به روز آشکارتر میشود. این گفتمان هر چه باشد با گفتمان غالب «دین سیاسی» متفاوت است». (از اینجا بخوانید) ایشان در بخش دیگری از یادداشت خود نمایندگی پارادایم «دین سیاسی» را با شخص رهبر نظام میدانند که احمدینژاد آن را به چالش کشیده است. در واقع ایشان جدال فعلی رهبر و رییس دولت کودتا را جدالی برگرفته از دو پارادایم سیاسی میدانند.
حال پرسش من از ایشان این است که چرا رهبر نظام حتی در یک نمونه از موضعگیریهای نظری و ایدئولوژیک احمدینژاد با او مخالفت نکرده و نمیکند؟ چرا حتی زمانی که ارشدترین روحانیون سنتی همچون مکارم شیرازی و جوادی آملی دادشان از دست اعتقادات دولتی به هوا بلند شد رهبری از لزوم پرهیز از «موضوعات فرعی» سخن گفت؟ اما تنها زمانی که پای انتخاب مدیر و وزیر به میان آمد دعوا را آنچنان ادامه دادند که کوس رسواییشان به آن گوشه جهان رسید؟ آیا این نشانهها کافی نیست که دریابیم این دعوا نه جدال میان دو نگرش ایدئولوژیک و یا پارادایم سیاسی، بلکه تنها جدالی برای کسب رهبری در یک پارادایم خاص است؟
خلاصه کلام من همان مثالی است که نوشته را با آن آغاز کردم. جدال امروز جامعه ایرانی، دعوای شخصی خامنهای با احمدینژاد نیست. جدال بر سر تثبیت فاشیسم و یا توقف آن است. در این جدال جنبش سبز پیشگام مبارزه است، اما روحانیت سنتی که به ظاهر در اردوگاه حاکمیت قرار دارد نیز در معرض نابودی توسط نظامیان قرار دارد. این احتمالا همان دیدگاهی است که شخصی همچون هاشمی رفسنجانی را همچنان امیدوار نگه داشته تا بتواند طیف سنتی را از خطر روزافزون فاشیسم آگاه سازد و به پیوند استراتژیک با اصلاحطلبان بکشاند.
در این شرایط، جدال استثنایی رهبر با احمدینژاد یک فرصت طلایی در اختیار جنبش سبز قرار داده است. این دعوای داخلی، اردوگاه فاشیسم را نه تنها تضعیف کرده، بلکه تا لبه پرتگاه سقوط کشانده است. در واقع نیمی از راهی را که شاید مخالفان با هزار زحمت هم نمیتوانستند طی کنند حاکمیت دو دستی تقدیمشان کرده است. متاسفانه در چنین شرایطی امثال اکبر گنجی همچنان ترجیح میدهند کینههای قدیمی خود از راست سنتی را پیگیری کنند و دل به سراب دینزدایی از جامعه ایرانی توسط دیکتاتور کوچکی همچون احمدینژاد ببندند. من تنها میتوانم خرسند (و البته امیدوار) باشم که چنین ندانمکاریهایی در برابر موج گسترده اقبال احزاب، گروهها و نخبگان سیاسی و اجتماعی به جنبش سبز در اقلیت مطلق است.
پینوشت:
* یادداشت «از ناسیونالیسم مصدقی تا ناسیونالیسم متعفن»
و یادداشت «هرگردی گردو نیست یا پاسخی به شرمگینان از میهنپرستی»
پینوشت:
* یادداشت «از ناسیونالیسم مصدقی تا ناسیونالیسم متعفن»
و یادداشت «هرگردی گردو نیست یا پاسخی به شرمگینان از میهنپرستی»
** احتمالا منظورشان رییس دولت کودتاست
معناب رجوع زیاد به امام زمانی که نیست(در دست آنهاست و خودت گفنه ای در ردحانی هاهم سلبقه نداشته) یعنی خامنه ای بشرط امام زمان. یعنی دست بالا.
پاسخحذفآرمان عزیز.
پاسخحذفقبل از هر چیز تشکر میکنم از اینکه قسمتی از نوشتهتان را به نقد موضوعاتی که من در وبلاگم نوشته بودم اختصاص دادید.
اما من با شما موافق نیستم. اگر اجازه دهید خیلی خلاصه شرح دهم که طولانی هم نشود.
1- در مورد میزان واقعی حضور و تاثیرگذاری جنبش سبز با شما موافق نیستم. فکر میکنم اگر چه نارضایتی بخشهای بزرگی از جامعهٔ شهری ایران یا تهران از وضعیت جدی است اما دیگر نمیتوانیم آنرا به جنبش سبز پیوند بزنیم چرا که جنبش سبز به تدریج به مدد برخورد عوامل قدرت در داخل و فرصت طلبی رسانههای فارسزبان خارجی و همین طور خطدهی خردهفرهنگهای قشری ولی تحصیلکرده خارج از ایران از معنای واقعی تهی شد.
2- نوع تقسیمبندی شما را به سنتی و سبز و تندرو تخیلی میدانم که مبتنی بر مشاهدات میدانیای که در عمل در صحنهٔ سیاست میبینیم نیست. بحث اصلا بر سر تندروی و میانهروی نیست و دعوا کاملا بر سر آمدن یک جریان جدید به جای جریان مستقر است.
3- اینکه چرا رهبری مخالف نکردند و حمایت کردند. بحث مهمی است. مهمترین دلیل آنرا احتمالا نه من و نه شما نمیدانیم و شاید موضوعی باشد که در آینده روشن شود. اما دلایل کماهمیتتر آن این است که رهبر در شرایطی که جنبش خیابانی سبز ثبات سیاسی کشور را تهدید میکرد مجبور به چنین حمایتی شد و هزینهٔ آنرا که احتمالا حذف جریان سنتی و همینطور خود ایشان از معادلات قدرت است را هم پرداخت و میپردازد. دلیل دیگر این حمایت هم احتمالا این بود که ایشان مطمئن بود که در انتخابات تقلب جدی انجام نشده و با توجه به شخصیت ایشان که از نوع اعتقادی به حکومت است دلیلی نداشت که حمایت نکند حتی اگر به هزینهٔ زیادی ختم شود.
4- نشانههای متعددی که سالهاست نشان میدهند تیم دولت برای کسب قدرت از پارادایم دیگری حمایت میکند را نادیده گرفتهاید. در ضمن اصلا در نظر نگرفتهاید که تیم دولت از محبوبیت فراوانی نزد تودهها برخوردار است که روز به روز هم بیشتر میشود.
من و شما میتوانیم تا سالها در اینجا بر سر اینکه فاشیسم آمد یا رفت و اینکه سبزها از این موقعیت تاریخی استفاده میکنند (که به نظر من نمیکنند چون رهبری و انسجام حتی نسبی ندارند) صحبت کنیم. اما در این روزها که من و شما به حاشیهها پرداختهایم، نمایندگان پارادایم سی سالهٔ جمهوری اسلامی در ضعیفترین وضعیت تاریخ خود هستند و جابجایی رسمی در قدرت در حال رخ دادن است. شاید رسالت من و شما در این میان چیزی بیشتر از انعکاس رویاها و آرزوهایمان به عنوان تحلیل شرایط موجود باشد.
باز هم ممنون از توجه شما به نوشتهٔ اینجانب.
با آرزوی موفقیت برای همهٔ دوستاران ایران.
بامدادی عزیز
پاسخحذفپاسخ من به شما در یک پرسش خلاصه می شود؟
شما در کدام محله زندگی می کنید که آنجا تیم دولت از محبوبیت فراوان و روزافزون نزد توده های مردم برخوردار است؟
آرمان عزیز
پاسخحذفآیا سوال شما را باید نوعی «مغالطهٔ حملهٔ شخصی» تلقی کنم؟ محل زندگی من ارتباطی به میزان درستی یا نادرستی حرف من ندارد. نباید موضوع بحث را با مسائل شخصی (مثل محل زندگی اینجانب) خلط کنید. شما میتوانستید سوال کنید که دلایل من برای اینکه فکر میکنم تیم دولت محبوبیت دارد چیست.
فرض میکنم منظور شما همان بوده است (امیدوارم).
من فکر میکنم تیم دولت نزد طبقههای فرودست جامعه طرفداران خودش را دارد. در دورانی که جنبش سبز فعال بود، ما کمتر شاهد حضور قشرهای محرومتر جامعه در آن بودیم. در نبود انتخاباتی بدون حرف و حدیث و یا نظرسنجی معتبر هم من (و شما) نمیتوانیم از کمیت و کیفیت چنین طرفدارانی آگاه باشیم و میتوانیم به شواهد و قرائن اکتفا کنیم. شواهد و قرائن به من نشان میدهد که تیم دولت نه تنها طرفداران خودش را بین تودهها دارد بلکه اختلافات علنی اخیر، محبوبیتش را حتی نزد تودهها بالاتر میبرد. این احتمال را هم میدهم که از همین حالا بخشی از طیفهای موسوم به سبز هم در حال نزدیک شدن (از نظر جانبداری سیاسی) به تیم دولت باشند.