پیرامون خطر سرخوردگی و رکود اجتماعی
- کمتر از دو سال پیش، زمانی که میلیونها ایرانی دوش به دوش یکدیگر به خیابان آمدند، آرام به راه افتادند و اعتراض خود را تنها با دو انگشت برافراشته در سکوت به نمایش گذاشتند، به ناگاه نگرش ما به خود و هم وطنانمان تغییر کرد. موج سبز میلیونی اما آرام و شایسته تقدیر بود. پس از آن نوبت به خشونت و سرکوب رسید و این بار شجاعت، پایداری و هم چنان خویشتنداری ایرانیان بود که جهان را به تحسین وا داشت. هیچ کس نتوانست اغراق کند. ما شایسته هرچه ستایش کردند بودیم، اگر بیش از آن نبودیم.
- شاید ماجرای قتل در میدان کاج نخستین نمونه از اخبار ناگوار اجتماعی پس از کودتا بود. (در مورد آن ماجرا از همین وبلاگ بخوانید) جایی که تمرکز اصلی بر روی واکنش شهروندان حاضر در صحنه جنایت قرار گرفت. اگر از کوتاهی پلیس چشم پوشی کنیم به واقع هم باید پذیرفت که حاضران در صحنه برای نجات جان یک انسان کوتاهی کردند. این بار موج انتقاد و سرکوفت بود که هر سو روان شد. دیگر اینجا جدال میان موافق و مخالف حکومت نبود. هر کس از راه رسید لعن و نفرینی نثار این جامعه رو به زوال و این انسانیت بر باد رفته کرد و رفت. من میگویم ما شایسته این همه سرکوفت نبودیم.
- گمان میکنم نمونه بعدی را در وبلاگ «برساحل سلامت» دیدم. (یادداشت «سنگی بر گور انسانیت» را بخوانید) رخ دادی نه چندان بی شباهت به ماجرای میدان کاج و باز هم واکنشهایی از همان دست. شاید این یکی را چندان مربوط ندانید، اما من باور دارم واکنشهای منفی به فروش بالای فیلم اخراجیهای3 جناب ده نمکی هم از همین دست بود. تحقیر و نکوهش توده مردم به دلیل «بیغیرتی»، «بیفرهنگی»، «نداشتن حافظه» و یا هر اتهام دیگری که احتمالا شنیدهاید. پرسش من این است: بالاخره ما کدام هستیم؟ ملتی شایسته تقدیر و ستایش یا جامعهای رو به زوال و قابل نکوهش؟
- «سرمایه اجتماعی» مبحث آشنایی در جامعه شناسی به شمار میآید. (در این مورد میتوانید از دانشنامه ویکیپدیا بخوانید) سرمایهای که سنجش میزان کمی آن مقدور نیست اما شناسههایی قابل بررسی برای رشد و یا سقوط آن وجود دارد: اعتماد عمومی، حس کنش و حمایت متقابل، انگیزه برای فعالیت و مشارکت در جامعه، پیوند و ارتباط گروهی، پایبندی به هنجارها، خوشبینی عمومی و در نهایت «امید» که به باور من از همه مهم تر است. کاهش و یا افزایش این «سرمایه اجتماعی» نیز به صورت کلی از روابط و معادلاتی قابل پیش بینی پیروی میکند، با این حال همیشه نقاط عطفی وجود دارد که روند معمول را به کلی بر هم زده و نتایجی خیره کننده و غیرقابل پیش بینی به دنبال میآورد.
در تاریخ معاصر ایران چند نمونه آشکار از این نقاط عطف به چشم میخورد. دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق و جنبش ملی شدن صنعت نفت، انقلاب سال 57 و جنبش اصلاحی دوم خرداد از آشکارترین نمونههای این نقاط عطف هستند. در تمامی این موارد شور و حال خیره کنندهای در سطح جامعه ایجاد شده است. پیوندهای اجتماعی میان مردم قویتر شده و آنان با یکدیگر احساس نزدیکی و دوستی بیشتری کردهاند. اتحاد عمومی و تلاش جمعی برای رسیدن به هدف مشترک جامعه را منسجم کرده و امیدواری به تغییری دلخواه سطح نشاط جامعه و امید به زندگی شهروندان آن را به صورت ناگهانی بالا برده است. سرمایه اجتماعی قابل توجهی که در هر یک از این موارد ایجاد شده بود میتوانست به تنهایی هر کشوری را با یک جهش رو به جلو مواجه سازد، اما همه ماجرا در همین جنبه خلاصه نمیشود.
نقاط عطف تاریخی به چاقوی دو دم میمانند. یعنی به همان میزان که میتوانند سرمایه اجتماعی را افزایش داده و زمینه رشد و پیشرفت را ایجاد کنند، امکان دارد ایجاد سرخوردگی و ناامیدی کرده و سبب رخوت و رکود جامعه شوند. کافی است به همین سه نمونه نام برده دقت کنید. سرخوردگی ملی پس از کودتای 28 مرداد که تا سالها ایرانیان را در سکوت فرو برد و اثرات نامطلوب آن هنوز هم قابل مشاهده است. سرخوردگی بعدی به دنبال محقق نشدن شعارهای انقلاب و به بیراهه کشیده شدن آن رخ داد و در آخرین نمونه شکست دولت اصلاحات در برآورده سازی انتظارات عمومی سرانجامی به همراه داشت که در انتخابات 84 نتایج آن را دیدیم. بدین ترتیب کشور ما نه تنها از این سه نمونه نقطه عطف تاریخی هیچ گونه بهرهای نبرد، بلکه هزینه سنگینی برای دوران رکود هریک از آن ها پرداخت کرد. به باور من جنبش سبز نیز یک نمونه دیگر از این نقاط عطف تاریخی به شمار میآید.
حتی پیش از وقوع کودتا نیز شور و نشاط فضای انتخاباتی، آشکارا سرمایه اجتماعی جامعه ایرانی را افزایش داده بود. شاید بتوان ادعا کرد همین سرمایه عظیم بود که سبب شد جامعه ایرانی به رخ داد تلخ کودتا پاسخی درخور تحسین نشان دهد و اعتراضی گسترده اما آرام و مسالمتآمیز را به نمایش بگذارد. از قبل همین سرمایه دست کم تا یک سال پس از کودتا ایرانیان همچنان امیدوار باقی مانده بودند. جنبش سبز به بسیاری از ما احساس قدرتمند و لذتبخش عضویت در یک شبکه بزرگ اجتماعی را داده بود که میتوانست بر کوچکترین رفتارهای ما، از جمله اخلاق شخصی و خصوصی نیز تاثیرگزار باشد. با این حال این نقطه عطف تاریخی نیز از خطر پرتگاه ناامیدی و رکود در امان نیست.
بدون تردید طولانی شدن مسیر پیروزی خسته کننده بوده است. شهروندان جامعه هر یک متناسب با توان خود با این خستگی مواجه شده و میشوند. گروهی همچنان امیدوار مانده و مقاومت میکنند. گروه دیگر از نیمه راه ناامید و متوقف میشوند. گروهی مضطرب و پریشان شده و نگران از شکست، با دستپاچگی تلاش میکنند به روشهای کوتاه مدت (و احتمالا خشونتبار) روی بیاورند. اشاره من اینجا به گروه دیگری است که احتمالا در درون خود احساس شکست میکنند. شکستی که غرور آنها را خورد میکند و سبب میشود سرخوردگیهای درونی را به صورتی کاملا ناخودآگاه با فرافکنی جبران کنند. اینجاست که نگاه آنها تنها نیمه خالی لیوان را میبیند.
«این ملت لیاقت بیشتر از این را ندارند»، «مردن نمیفهمند»، «ملت مثل ... رفتار میکنند»، «ایرانیها حافظه تاریخی ندارند»، «مردم بیغیرت شدهاند» و ... اینها نمونههایی آشکار از بروز سخوردگی و فرافکنی هستند که احتمالا به گوش هر یک از ما رسیده است. جالب اینجاست که راویان هر یک از این جملات احتمالا همان کسانی هستند که یک سال پیش در مدح و ثنای همین جامعه و همین شهروندان داد سخن میدادند.
از نگاه من مسئله در عین پیچیدگی، خیلی ساده است. باید بپذیریم که مردم یک جامعه نه یک شبه بافرهنگ، متمدن، فهیم، شجاع، آگاه و آزادیخواه میشوند و نه یک شبه تمامی اندوختههای خود را از دست میدهند. سرمایه اجتماعی امکان فراز و فرود دارد اما این مسئله بیشتر بر روی روابط انسانها و انگیزه و امید آنها تاثیر دارد. بیشترین بروزهای ظاهری آن احتمالا در میزان صبر و تحمل افراد قابل مشاهده است که امکان دارد با پرخاشجویی و اضطراب جایگزین شود. اما باید بپذیریم این تغییرات بیش از هرچیز نوعی بار روانی هستند که میتوانیم خود را در برابر آن کنترل کنیم و حتی به دیگران نیز در این مورد یاری برسانیم.
خطر سقوط سرمایه اجتماعی به دلیل سرخوردگی ناشی از تعویق در پیروزی کاملا جدی است. راهکار من برای پرهیز از این ورطه آن است که خونسرد باشیم، صبوری پیشه کنیم، امیدوار و خوش بین بمانیم، شادی و نشاط خود را افزایش دهیم و همه اینها را به اطرافیان خود نیز منتقل کنیم.
به نظرم مشکل بیش از آنکه در دوپارگی جامعه باشد در فاصله این دو پاره است . این فاصله را این روزها به وضوح در صفهای سینما می توان دید . فاصله بین اخراجی ها و جداییی نادر از سیمین . شاید اگر این فاصله کمتر بود قدرت هضم آن از سوی قشر با فرهنگتر جامعه بیشتر می بود . بخشی از این سرخوردگی ناشی از این دره عمیق است و دیدن افرادی که علیرغم آنکه تا چند ماه پیش ظلم و جنایت را در سطح خیابانها دیده اند و به قول معروف ککشان هم نگزیده .
پاسخحذفاز سوی دیگر برای کسی که در بطن جامعه زندگی می کند مراوده با قشر آنسوی این شکاف نوعی شکنجه به حساب می آید در حالیکه قشر پایین تر(نمی دانم اطلاق بالا و پایین درست است یا نه؟) با یک نوع تساهل سعی در بهره گیری حداکثر از جامعه دارد و به نوعی در برخوردهای روزمره پیروز تر است .
می شود به سادگی گفت باید نشاط خود را حفظ کنیم ولی در عمل این تقریبا محال است و اغلب به فرار و خالی کردن صحنه از جانب گروه فرهنگ مدار منجر می شود و عرصه آرام آرام برای جولان قشر "اخراجی ها" باز تر می شود.
بیایید فکر کنیم با ادامه این روند 20 سال آینده جامعه ما چه شکلی خواهد بود؟؟ نسل حاضر که با فیلمهای مهرجویی و بیضایی و ... رشد کرده حالا این وضعش است وای به حال نسلی که با اخراجی ها بزرگ می شود...
آرمان عزیز! وقتی امکان تعریف دقیق یک پدیده اجتماعی یا یک اجتماع مستقل به نسبت بالا فراهم میشود که در کنار پدیده یا جامعهای دیگر و از بیرون مورد نگاه قرار گرقته و آنگاه حکم صادر شود که مثلا پدیده (الف) از پدیده (ب) بزرگتر، کوچکتر بهتر، بدتر، یا افسردهتر و شادابتر است یا بر عکس. یکی از همکلاسهای «گورباچف» ونویسنده کتاب «دومینانقلاب کمونیستیجهان» در همان کتاب اشاره میکند: سالها ماندن پشت «پردههای آهنین» ساخته «استالین» و دریافت اطلاعات از کانالهای دولتی باعث شده بود فکر کنیم در بهترین سرزمین دنیا زندگی میکنیم و از اینکه «پدر» با کشیدن پردههای آهنین اجازه نداده فقر و فلاکت و افسردگی موجود در تمام جهان به سرزمین ما وارد شود، همه از اوممنون بودم. ایشان اشاره میکند زمانی که «استالین» مرد او به شدت گریه میکرده که «پدر» از دست رفت.در آن زمان او استاد دانشگاه بوده است.10 سال بعد موفق میشود برای اولین بار به یک کشور دیگر مسافرت نماید پردهای آهنین فرو میافتد و تازه اومتوجه میشود پردها نه تنها اجازه نمیداده که فقر وارد نشود بلکه مهمترین و بزرگترین مانع ورود خوشبختی بوده است. خوشبختی زمانی تعریف بهتری پیدا می کند که فرصت پیدا می کند جامعه خود را با جامعهای دیگر مقایسه کند. برای من و احیانا شما هنوز امکان مقایسه یک جامعه با سازوکارها وشباهتهای نزدیک به جامعه کشورمان با ایران تا کنون از بیرون فراهم نشده است. و این دقیقا خواست دیکته شده و هدف غایی سیاستهای 30 سال گذشته است.همه اتفاقات مورد اشاره شما از این زاویه قابل بررسی است. حادثه کودتا بر علیه دکتر «مصدق» زمانی شکل گرفت که جوانههای آزادی تازه در حال رستن بود وکودتا اجازه بارور شدن آنها را نداد.حادثه انقلاب 57 نتیجه تلاش نافرجام سلطنت بود برای سانسور اطلاعات و به دنبال آن سلب آزادی. اما از 22 بهمن 57 تا 2 خرداد 76 زمان بسیار کمتر بود و از 2 خرداد 76 تا 22 خرداد 88 باز هم زمان به نفع آگاهی مردم کاهش یافت. چرخشهای موسمی وکوتاه در رویکرد به شبکههای شادی و افسردگی نفسهای به شماره افتاده اقلیتی است که تلاش داشت جامعه را از آگاهی محروم کند. امروز ابتدا برای من وشماو سپس تودههای جامعه به کمک ابزارهای نوین اطلاع رسانی محکمترین «پردههای آهنین» فرو میریزد. جامعه ایرانی به امکان مقایسه سهم خود از شادمانی و حقوق و آزادی با دیگر جوامع به کمک امواج دسترسی پیدا کرده است. «آگاهی» طلسم استبداد را خواهد شکست و به زودی همه از بهاری سبز و زیبا بهرهمند خواهیم شد.
پاسخحذفkheili movafegham, dust dashtam neveshtatuno, mersi. az nadashtane font farsi ham mazerat
پاسخحذف