بهانه اولیه این یادداشت، پاسخی است به یادداشت مفصل «هوشنگ امیراحمدی» با عنوان «به بهانه مقایسه مصدق با احمدینژاد و فرهنگ سیاسی ناسالم ایران». یادداشت آقای امیراحمدی توضیحی است بر دلایل مقایسه احمدینژاد با مصدق که ایشان به صورت ضمنی در برنامه پارازیت مطرح کردند. هرچند آقای امیراحمدی در ابتدای این یادداشت بلند تلاش میکنند تا اصل چنین مقایسهای را رد کرده و آن را غرض ورزی مخالفانی معرفی کنند که از «فرهنگ سیاسی ناسالم» رنج میبرند، اما اتفاقا کل یادداشت اخیر خود را به تشریح این مقایسه تاریخی اختصاص دادهاند تا از همین ابتدا نشان دهند آنچه را که در کلام رد میکنند در عمل به اجرا در میآورند. با این حال برای من یادداشت جناب امیراحمدی تنها بهانهای است برای ورود مجدد به بحث مقایسه احمدینژاد با مصدق، چرا که گمان میکنم این مقایسه نادرست به تازگی گسترش عجیبی پیدا کرده و اتفاقا شخص محمود احمدینژاد و نزدیکانش نیز به شدت از آن استقبال میکنند. (پیش از این یادداشت «از ناسیونالیسم مصدقی تا ناسیونالیسم متعفن» را در این مورد نوشته بودم)
به باور من، یادداشت آقای امیراحمدی مجموعهای جامع و مانع از تمامی موارد اختلاف و یا شباهتی است که میتوان میان محمد مصدق و محمود احمدینژاد ذکر کرد. پس این یادداشت را تنها بر پایه پاسخ به یادداشت ایشان به پیش میبرم و گمان میکنم در طول این مسیر به همه مباحث مطرح شده پرداخته خواهد شد.
آقای امیراحمدی با دستمایه قرار دادن این مقدمه که «میگویند در مثال مناقشه نیست و من فکر میکنم که این حکم درباره مقایسه هم صادق است»، در مقایسه میان مصدق و احمدینژاد میآورند که: «مصدق نخبهزده و احمدینژاد عوامزده است» و سپس ادامه میدهند که «مصدق ظاهر و کلامی متجدد و غربی دارد و احمدینژاد ظاهر و کلامی سنتی و بومی». با این حال ایشان تنها یک پاراگراف بعد، زمانی که نوبت به معرفی تشابهات این دو چهره میرسد مدعی میشوند: «هم مصدق و هم احمدینژاد پوپولیست (عوامگرا) هستند. تکیه کلام مصدق این بود که من نوکر مردم هستم. اتفاقاٌ احمدینژاد هم همین شعار را مرتب تکرار میکند، با این تفاوت که شعار احمدینژاد، با توجه به سابقهاش، واقعیتر مینماید». بدین ترتیب برای مخاطب این پرسش پدید میآید که بالاخره از دیدگاه جناب امیراحمدی، مصدق یک «نخبه زده» با ظاهر و کلامی «متجدد و غربی» بود و یا یک «عوام گرا» با ادبیات لمپنیستی «من نوکر مردم هستم»؟ یا شاید هیچ کدام! فقط بستگی دارد کدام ویژگی میتواند به کار آقای امیراحمدی بیاید!
ایشان همچنین ادامه میدهند که «مصدق حتما از احمدینژاد دمکراتیکتر است و بیشتر پایبند به عرف، در حالیکه احمدینژاد حتما از مصدق مردمیتر است و بیشتر پایبند به شرع». باز هم برای مخاطب این پرسش پیش میآید که آیا آقای امیراحمدی که به گفته خودشان یک «سیاست مدار روشنفکر» هستند اساسا با تعریف «عرف» آشنایی دارند؟ چطور ایشان میتوانند «پایبندی به عرف» را در تضاد با «مردمی» بودن قلمداد کنند؟ چطور ویژگی پایبندی مصدق به عرف با ویژگی مردمی بودن احمدینژاد در تضاد قرار میگیرد؟ به نظر میرسد آقای امیراحمدی «مردمی بودن» را مترادف «پایبندی به شرع» قلمداد میکنند و «پایبندی به عرف» را به جای نخبه گرایی مردم گریز به کار میبرند!
در مورد همین جمله تاریخی، ایشان یک پاراگراف پایینتر در ترسیم شباهتهای مصدق و احمدینژاد تاکید میکنند که «هر دو توان پایینی برای تحمل مخالف دارند» و باز هم جای این پرسش را بر جای میگذارند که بالاخره «دموکراتیکتر» بودن مصدق را باید به عنوان یکی از اختلافات او با احمدینژاد قبول کنیم و یا باید به عنوان شباهت این دو «توان پایین برای تحمل مخالف» را به رسمیت بشناسیم؟ البته جناب امیراحمدی برای توان پایین مصدق در تحمل مخالفینش هیچ مصداق تاریخی بجز ماجرای انحلال مجلس ارایه نمیکند. اصولا ایشان ترجیح میدهد آزادی بیتکرار و بیمانند مطبوعات در دوران نخست وزیری دکتر مصدق را نادیده بگیرند. همان آزادی که سبب شد مطبوعات مزدبگیر انگلیس از یک سو و نشریات تودهای از سوی دیگر شدیدترین حملات و کثیفترین توهینها را به ایشان وارد کنند اما همچنان از تیغ سانسور و یا چماق توقیف در امان بمانند. (البته مطبوعات تودهای بعدها به جرگه هواداران ایشان پیوستند) در همین راستا طبیعی است که آقای امیراحمدی هیچ اشارهای هم به آزادی احزاب و گروههای مختلف در دوره نخست وزیری مصدق نیندازند و آن را با سرکوب شدید احزاب در دوران احمدینژاد مقایسه نکنند.
در ادامه آقای امیراحمدی میافزایند: «مصدق بیشتر بدنبال استعمار زدایی و آزادی بود و طرفدارانش بیشتر طبقات بالا و میانه ایران بودند و آنها عمدتاً سکولار هستند، در حالیکه احمدینژاد بدنبال عدالت اجتماعی است و طرفدارانش روستاییان و نیروهای فقیر و زحمت کش جامعهاند و در میان آنها نیروهای مذهبی به فور دیده میشوند». البته تاریخ به روایت آقای امیراحمدی خودش ماجرای مفصلی است که اگر ایشان زحمت کشیده و آن را مکتوب کنند بدون تردید دستاورد جدیدی برای تاریخ نگاری کشور به همراه خواهد داشت. اما تا آن زمان به نظر میرسد ما ناچار باشیم بر پایه اسناد تاریخی موجود بپذیریم که اتفاقا پایگاه اصلی قدرت دکتر مصدق در میان اقشار پایین اجتماعی، به ویژه کارگرانی بود که بارها برای حمایت از ایشان و پیشبرد اهداف جنبش ملی شدن صنعت نفت دست به اعتصاب زدند و در زمان نخست وزیری ایشان به هشت ساعت کار روزانه و دریافت دستمزد برای یک روز تعطیل هفته دست یافتند. همچنین خورده دهقانانی که از اصلاحات دکتر مصدق و دست یابی به بیمه و مالکیت زمین بهرهمند شدند. آیا صرف اینکه اکثریت نخبگان نیز تا مدتها در کنار دکتر مصدق باقی ماندند باید سبب شود که ما حمایتهای مردمی از ایشان را نادیده بگیریم؟ از این مهمتر،ای کاش جناب امیراحمدی از خود میپرسیدند که در نهایت چه کسانی به دکتر مصدق پشت کردند؟ توده مردم و یا همان به اصطلاح نخبگانی نظیر کاشانی و مظفر بقایی و...
در ادامه یادداشت آقای امیراحمدی ادعای جالب تری میخوانیم: «مصدق و احمدینژاد هر دو ناسیونالیست هستند و در برخورد با غرب ناسازشکار، با این تفاوت که ملی گرایی مصدق نخبهای بود و ریشه سکولار داشت درحالیکه ملی گرایی احمدینژاد عامیانه است و ریشه مذهبی دارد».
به باور من، یادداشت آقای امیراحمدی مجموعهای جامع و مانع از تمامی موارد اختلاف و یا شباهتی است که میتوان میان محمد مصدق و محمود احمدینژاد ذکر کرد. پس این یادداشت را تنها بر پایه پاسخ به یادداشت ایشان به پیش میبرم و گمان میکنم در طول این مسیر به همه مباحث مطرح شده پرداخته خواهد شد.
آقای امیراحمدی با دستمایه قرار دادن این مقدمه که «میگویند در مثال مناقشه نیست و من فکر میکنم که این حکم درباره مقایسه هم صادق است»، در مقایسه میان مصدق و احمدینژاد میآورند که: «مصدق نخبهزده و احمدینژاد عوامزده است» و سپس ادامه میدهند که «مصدق ظاهر و کلامی متجدد و غربی دارد و احمدینژاد ظاهر و کلامی سنتی و بومی». با این حال ایشان تنها یک پاراگراف بعد، زمانی که نوبت به معرفی تشابهات این دو چهره میرسد مدعی میشوند: «هم مصدق و هم احمدینژاد پوپولیست (عوامگرا) هستند. تکیه کلام مصدق این بود که من نوکر مردم هستم. اتفاقاٌ احمدینژاد هم همین شعار را مرتب تکرار میکند، با این تفاوت که شعار احمدینژاد، با توجه به سابقهاش، واقعیتر مینماید». بدین ترتیب برای مخاطب این پرسش پدید میآید که بالاخره از دیدگاه جناب امیراحمدی، مصدق یک «نخبه زده» با ظاهر و کلامی «متجدد و غربی» بود و یا یک «عوام گرا» با ادبیات لمپنیستی «من نوکر مردم هستم»؟ یا شاید هیچ کدام! فقط بستگی دارد کدام ویژگی میتواند به کار آقای امیراحمدی بیاید!
ایشان همچنین ادامه میدهند که «مصدق حتما از احمدینژاد دمکراتیکتر است و بیشتر پایبند به عرف، در حالیکه احمدینژاد حتما از مصدق مردمیتر است و بیشتر پایبند به شرع». باز هم برای مخاطب این پرسش پیش میآید که آیا آقای امیراحمدی که به گفته خودشان یک «سیاست مدار روشنفکر» هستند اساسا با تعریف «عرف» آشنایی دارند؟ چطور ایشان میتوانند «پایبندی به عرف» را در تضاد با «مردمی» بودن قلمداد کنند؟ چطور ویژگی پایبندی مصدق به عرف با ویژگی مردمی بودن احمدینژاد در تضاد قرار میگیرد؟ به نظر میرسد آقای امیراحمدی «مردمی بودن» را مترادف «پایبندی به شرع» قلمداد میکنند و «پایبندی به عرف» را به جای نخبه گرایی مردم گریز به کار میبرند!
در مورد همین جمله تاریخی، ایشان یک پاراگراف پایینتر در ترسیم شباهتهای مصدق و احمدینژاد تاکید میکنند که «هر دو توان پایینی برای تحمل مخالف دارند» و باز هم جای این پرسش را بر جای میگذارند که بالاخره «دموکراتیکتر» بودن مصدق را باید به عنوان یکی از اختلافات او با احمدینژاد قبول کنیم و یا باید به عنوان شباهت این دو «توان پایین برای تحمل مخالف» را به رسمیت بشناسیم؟ البته جناب امیراحمدی برای توان پایین مصدق در تحمل مخالفینش هیچ مصداق تاریخی بجز ماجرای انحلال مجلس ارایه نمیکند. اصولا ایشان ترجیح میدهد آزادی بیتکرار و بیمانند مطبوعات در دوران نخست وزیری دکتر مصدق را نادیده بگیرند. همان آزادی که سبب شد مطبوعات مزدبگیر انگلیس از یک سو و نشریات تودهای از سوی دیگر شدیدترین حملات و کثیفترین توهینها را به ایشان وارد کنند اما همچنان از تیغ سانسور و یا چماق توقیف در امان بمانند. (البته مطبوعات تودهای بعدها به جرگه هواداران ایشان پیوستند) در همین راستا طبیعی است که آقای امیراحمدی هیچ اشارهای هم به آزادی احزاب و گروههای مختلف در دوره نخست وزیری مصدق نیندازند و آن را با سرکوب شدید احزاب در دوران احمدینژاد مقایسه نکنند.
در ادامه آقای امیراحمدی میافزایند: «مصدق بیشتر بدنبال استعمار زدایی و آزادی بود و طرفدارانش بیشتر طبقات بالا و میانه ایران بودند و آنها عمدتاً سکولار هستند، در حالیکه احمدینژاد بدنبال عدالت اجتماعی است و طرفدارانش روستاییان و نیروهای فقیر و زحمت کش جامعهاند و در میان آنها نیروهای مذهبی به فور دیده میشوند». البته تاریخ به روایت آقای امیراحمدی خودش ماجرای مفصلی است که اگر ایشان زحمت کشیده و آن را مکتوب کنند بدون تردید دستاورد جدیدی برای تاریخ نگاری کشور به همراه خواهد داشت. اما تا آن زمان به نظر میرسد ما ناچار باشیم بر پایه اسناد تاریخی موجود بپذیریم که اتفاقا پایگاه اصلی قدرت دکتر مصدق در میان اقشار پایین اجتماعی، به ویژه کارگرانی بود که بارها برای حمایت از ایشان و پیشبرد اهداف جنبش ملی شدن صنعت نفت دست به اعتصاب زدند و در زمان نخست وزیری ایشان به هشت ساعت کار روزانه و دریافت دستمزد برای یک روز تعطیل هفته دست یافتند. همچنین خورده دهقانانی که از اصلاحات دکتر مصدق و دست یابی به بیمه و مالکیت زمین بهرهمند شدند. آیا صرف اینکه اکثریت نخبگان نیز تا مدتها در کنار دکتر مصدق باقی ماندند باید سبب شود که ما حمایتهای مردمی از ایشان را نادیده بگیریم؟ از این مهمتر،ای کاش جناب امیراحمدی از خود میپرسیدند که در نهایت چه کسانی به دکتر مصدق پشت کردند؟ توده مردم و یا همان به اصطلاح نخبگانی نظیر کاشانی و مظفر بقایی و...
در ادامه یادداشت آقای امیراحمدی ادعای جالب تری میخوانیم: «مصدق و احمدینژاد هر دو ناسیونالیست هستند و در برخورد با غرب ناسازشکار، با این تفاوت که ملی گرایی مصدق نخبهای بود و ریشه سکولار داشت درحالیکه ملی گرایی احمدینژاد عامیانه است و ریشه مذهبی دارد».
عجبا! نخست اینکه از چه زمانی «ملی گرایی» میتواند ریشه مذهبی داشته باشد؟ ای کاش آقای امیراحمدی مشخص میکردند که کدام مذهب جدیدی در دنیا یافت شده که ترویج «ملی گرایی» میکند تا ما بپذیریم «ملی گرایی احمدینژاد ریشه مذهبی دارد»؟ در ثانی؛ آیا صرف مبارزه دکتر مصدق با زیاده خواهی شرکت نفت ایران-انگلیس باید به «غرب ستیزی» تعبیر میشود؟ پس آن همه تلاش ایشان برای برقراری ارتباط با آمریکا کجا میرود؟ و یا تلاش برای فروش نفت به ایتالیا که نیروی دریایی انگلستان آن را نافرجام گذاشت؟ اصولا بجز انگلستان، دولت مصدق با کدام کشور غربی دیگری مشکل داشت؟ از اینها گذشته، آیا همین آقای امیراحمدی نبود که چند سطر بالاتر مصدق را «متجددی غرب گرا» توصیف کرده بود؟
از مصدق که بگذریم؛ ایشان غرب ستیزی احمدینژاد را از کجا دریافتند؟ از آن نامههای بیپایانی که جناب احمدینژاد به صورت مداوم برای تمامی رهبران غربی فرستادند؟ از پیام تبریک بیسابقهشان به باراک اوباما؟ از شیفتگی زایدالوصف ایشان برای پنج حضور پیاپی در سازمان ملل؟ آیا کارشکنی شخص رهبر و طیف محافظه کاران سنتی در ارتباط با غرب و هنچنین بیمیلی متقابل غربیان به چنین ارتباطی باید به پای غرب ستیزی احمدینژاد نوشته شود؟
از این هم که بگذریم؛ چگونه فردی که در هنگام سخن گفتن از کوچکترین مشکلات کشور رویای «مدیریت جهانی» در سر میپروراند و علاقهاش به مسایل لبنان و فلسطین و ونزوئلا به مراتب بیشتر از دغدغههای مردم کشور خودش است «ناسیونالیست» خوانده میشود؟ شاید هم این مدالی است که آقای امیراحمدی به پاس «خس و خاشاک» خواندن مردم به سینه احمدینژاد زدهاند؟
اما باید اعتراف کنم که از نگاه من تمام ایراداتی که تا کنون به یادداشت آقای امیراحمدی گرفتهام هیچ محسوب میشود وقتی که به این اظهار نظر شگفت انگیز برسیم که «اگر بشود قیام تاریخی ۳۰ تیر ۱۳۳۱ را با جنبش سبز ۱۳۸۸ مقایسه کرد، در اولی مصدق با سیاسیترین شخصیت مذهبی ایران آن وقت، یعنی آیت الله کاشانی، اتحاد موقت میکند و باعث سرنگونی دولت قوام میشود و در دومی احمدینژاد به همراه متحدین اصول گرا و امنیتی- نظامی خود، اعتراضات مردمی علیه انتخابات ۱۳۸۸ را سرکوب میکند».
شاهکار جناب امیراحمدی اینجا است که در قیام مردمی ۳۰ تیر، دولت قوام را در برابر خواست اکثریت مردمی که خودجوش به خیابان ریخته بودند و شعار «یا مرگ یا مصدق» سر میدادند مظلوم نمایانده و قربانی دسیسه مصدق معرفی میکند و معلوم نیست با چه چسبی میخواهد آن را به سرکوب خونین یک قیام مردمی دیگر مربوط سازد! من واقعا هنوز هم نتوانستهام درک کنم که آیا آقای امیراحمدی میان سرکوب یک جنبش مردمی توسط دولت با پیروزی یک جنبش مردمی دیگر بر دولت فرقی قایل نمیشوند؟ چطور ایشان این دو را یکسان قلمداد میکنند؟
آقای امیراحمدی در یادداشت خود آوردهاند که «بدون شک مرحوم مصدق یکی از رهبران ماندگار تاریخ کشورمان است. اما همین ماندگاری، اگر مصون از نقد و نظر بماند، میتواند ما را در زمان مصدق منجمد کند» و این حقیقتی است که من کاملا با آن موافقم. اما نمیتوانم درک کنم که ایشان چگونه ادامه میدهند: «همانطور که تا به امروز کرده است». یعنی دکتر مصدق را مصون از نقد و نظر بخوانند و فراموش کنند که طی بیش از نیم قرنی که از سرنگونی دولت مصدق میگذرد، تمام حکومتهای حاضر در ایران بر سر هر چیز که اختلاف داشتهاند بر سر تخریب مصدق توافق کردهاند. از محمد رضاشاهی که کودتای ۲۸ مرداد را قیام ملی میخواند تا آیت الله خمینی که مصدق را کافر میدانست. صدها و هزاران جلد کتابی که به مدد رانتهای جمهوری اسلامی میتوان در بازار نشر علیه دکتر مصدق یافت به کنار، امثال جناب امیراحمدی کافی است یک نگاهی به کتاب تاریخ آموزش و پرورش ایران بیندازند تا ببینند که آنچه حقیقت هم نداشته در تخریب دکتر مصدق منتشر شده و آموزش داده میشود. چه برسد به اینکه ایشان را مصون از نقد بخوانیم!
در ادامه همین ادعا آقای امیراحمدی میافزایند: «واقعیت این است که سرنگونی دکتر مصدق در کودتای ۱۳۳۲ سرنوشت ایرانیها را در جهت منفی دگرگون کرد. اگر مصدق پیشنهاد ۵۰ در صدی امریکا را برای پایان منازعه ایران و انگلیس بر سر نفت کشور میپذیرفت و مجلس شورای ملی را نمیبست، کودتای ۱۳۳۲ پیش نمیامد، و درغیاب آن اتفاق، دیکتاتوری شاه تثبیت نمیشد و ایرانیها به شدتی که ضد امریکایی گشتند نمیشدند» و من در پاسخ چند نکته مفصل را به صورت گذرا یادآور میشوم:
نخست اینکه اگر آقای امیراحمدی به جای نگارش چنین یادداشتهای مفصلی وقت خود را صرف مطالعه اسناد کودتا میکردند متوجه میشدند که پیشنهاد ۵۰ درصدی آمریکا خیلی پیش از آنکه از جانب مصدق رد شود، از جانب انگلستان مردود شده بود. در واقع جمله تاریخی «یک پنی هم کوتاه نمیآییم» از جناب چرچیل امروز دیگر یک سند غیرمحرمانه افشا شده است.
دوم، نه ملی شدن صنعت نفت دستاورد شخص محمد مصدق بود و وی تصور میکرد که نفت مملکت ارث پدریاش است که هر وقت دلش بخواهد به هرکسی که صلاح بداند ببخشد. متاسفانه محکوم کردن دکتر مصدق به دلیل نپذیرفتن پیشنهاد ۵۰ درصدی فصل الخطاب بسیاری از منتقدان ایشان است، بدون اینکه هیچ کدام توجه کنند که آیا اساسا دکتر مصدق توانایی لغو ملی شدن صنعت نفت را داشت؟ چطور آنانکه مصدق را به دلیل برگزاری رفراندوم انحلال مجلس مورد حمله قرار میدهند، به صورت همزمان از وی انتظار دارند که به تنهایی مصوبه مجلس را در ملی شدن صنعت نفت لغو کرده و پای یک پیمان استثماری دیگر را امضا کند؟ آیا در صورت پذیرش چنین امری از جانب مصدق، مجلس او را استیضاح نمیکرد و یا مردم علیه وی دست به قیام نمیزدند؟ آیا خود آقای امیراحمدی در همین مقاله و در چند سطر بعد تایید نمیکنند که: «(مصدق) میدانست که ملت ایران از سازش بدشان میآید و ذاتا انقلابی هستند»؟!
سوم اینکه به نظر میرسد آقای امیراحمدی در کل این ماجرا به جای اینکه افسوس از دست رفتن جنبش ملی نفت را بخورند نگران ایجاد حس ضد آمریکایی در مردم ایران هستند. اگر آنقدر که آقای امیراحمدی دلشان برای تصویر آمریکاییها در میان مردم ایران میسوزد، خود سیاستمداران آمریکایی دلسوزی به خرج میدادند بدون تردید هیچگاه برای سرنگونی دولت ملی در ایران دست به کودتا نمیزدند.
در نهایت خدمت جناب امیراحمدی عرض میکنم اگر ایشان میپذیرد مصدق امروز به یک «اسطوره» در میان مردم ایران بدل شده، پس باید این را هم خوب بدانند که اسطورهها را مردم میسازند و نه دولتها و یا هواداران چشم و گوش بسته. اگر صرف تبلیغات نادرست میتوانست از کسی اسطوره بسازد همین الآن باید دو اسطوره در راس حکومت اسلامی مشاهده میکردیم که نمیکنیم و اگر قرار بود حمله و نقد و توهین و اتهام اسطورهها را مخدوش کند، نام مصدق باید سالها پیش از عرصه سیاست ایران حذف میشد. اما اتفاقا بر خلاف آنچه آقای امیراحمدی تلاش میکنند نشان دهند، مصدق را نه مشتی نخبه دور از مردم، که اتفاقا همان تودههای مردم «مصدق» کردند و «مصدق» نگاه خواهند داشت.
ذاتا آدم تنبلی هستم. پس اگر میشود یک تعدادی لینک درباره ی مصدق معرفی کنید. البته همانطور که خودتان میدانید مطالبی ژورنالیستی منظورم است...
پاسخحذف