پیشگفتار: بهانه نخستین نگارش این متن، یادداشتی است از وبلاگ «بامدادی» با عنوان «آیا انتخاب معناداری وجود دارد و در آن صورت انتخاب شما کدام است؟». در عین حال به صورت همزمان میخواهم به یادداشت اکبرگنجی در سایت بی.بی.سی+ بپردازم. از نگاه من هر دوی این نوشتهها ریشه در تحلیل نگاهی مشترک و البته نادرست به وضعیت کنونی کشور دارند. هدف من اینجا بازنمایی همین اشتباه و در عین حال معرفی یک جایگزین است. در طول نگارش یادداشت متوجه شدم که حجم آن تناسبی با یک نوشته وبلاگی ندارد، به همین دلیل ناچار شدم با تغییراتی در متن آن را به دو بخش کاملا مجزا تقسیم کنم. یادداشت زیر تنها تحلیلی از جنبش سبز را هدف قرار میدهد و یادداشت بعدی (اینجا) به وضعیت نیروهای موجود در حاکمیت میپردازد. پیشنهاد میکنم در مورد یادداشت آقای گنجی، نقدی که در سایت «راه توده» (اینجا) منتشر شده است را از دست ندهید. از دوست نادیدهای هم که این نقد را برایم ارسال کرد سپاسگزارم.
------
من نمیخواهم به ادعایی تکراری و ملالآور به نام «پایان جنبش سبز» یا «مرگ فتنه» بپردازم. به تجربه دریافتهایم که متاسفانه بسیاری از ما هنوز تفاوتهای «تظاهرات خیابانی» با «جنبش اجتماعی» را درک نکردهایم، پس باید منتظر باشیم که حد فاصل هر دو دوره تظاهرات خیابانی سبزها، گروهی در سوگواری جنبش مرثیهسرایی کنند. در مقابل میخواهم به این پرسش جامعتر بپردازم که «آیا اساسا جنبش سبز میتواند بمیرد»؟ یا از زاویه دید حکومت: «آیا اساسا سرکوب جنبش سبز امکانپذیر است»؟
بینیاز از هرگونه مجادله، میتوانیم به یاد بیاوریم که نظامی با نام «جمهوری اسلامی» از زمان شکلگیری نطفه اولیه خود به صورت مداوم در حال «حذف» بوده است. اساسا به باور من خود «جمهوری اسلامی» زاییده یک تعدیل در پدیده بزرگتری به نام «انقلاب57» یا همان «انقلاب اسلامی» بود. با این حال روند دنبالهدار «حذف» تنها به مخالفان «جمهوری اسلامی» محدود نشد. خیلی زود به داخل همین ساختار نفوذ و روندی را طی کرد که با گذشت سی سال از یک انقلاب «غنی» و «فربه»، یک حاکمیت «نحیف» با گفتمانی تک بعدی و بیبنیه برجای گذاشت. نخبگان جامعه ایرانی گروه گروه و یکی پس از دیگری از قطار حاکمیت پیاده شدند و به جرگه غیرخودیها پیوستند. البته سرعت این روند حذفی همواره ثابت نبود. در دورههایی مشخص نظیر نیمه دوم دهه هفتاد، کاهش این روند سبب میشد تا حاکمیت فرصت بازتولید نیروهای جدید و جایگزینی آنها با نخبگان پیشین را پیدا کند. نیروهایی که البته خودشان هم در نهایت قربانی بازی حذفی شدند. در نهایت کار بدانجا کشیده شد که با شوک ناگهانی کودتای 22خرداد ریسمان به هم پیوسته حذف و بازتولید محدود گسسته و حاکمیت از نخبگان قابل اتکا تهی شد.
در نقطه مقابل، جرگه غیرخودیها یا همان «مجمع اخراجیها» به مرور و طی سه دهه روز به روز گستردهتر شد. چپگراها، ملیگرایان، ملیمذهبیها و در نهایت اصلاحطلبان دوم خردادی، نه به اختیار خود، که همگی به اجبار از حاکمیت بیرون رفته و در حاشیه قرار گرفتند. حاشیهای که به مرور پررنگتر و غنیتر از متن شد اما همچنان توانایی رقابت با آن را نداشت. ریشه این ناتوانی را من در ناهماهنگی، سردرگمی و از همه مهمتر، نداشتن اعتماد به نفس واقعی قلمداد میکنم. ضعفهایی که به ناگاه با شکلگیری جنبش سبز از میان رفتند و همگی جای خود را به یک اتحاد گسترده دادند.
برای سه دهه تمام گروههای اخراجی از حاکمیت تمام تلاش و تمرکز خود را معطوف به جذب نیرو و یا طرد و حذف رقبا کردند. (رویهای که از ابتدا در آن محکوم به شکست بودند) تا اینکه جنبش سبز از راه رسید و همه چیز را تغییر داد. به باور من، «جنبش سبز»، پیمانی فراگیر میان تمامی این اخراجیهای از حاکمیت است. پیمانی که سبب شد آنان رویه پیشین را کنار گذاشته و به این توافق برسند که «حیات نهایی همگی ما از مسیر حاکمیت مردم میگذرد. پس تا رسیدن به این حاکمیت میتوانیم اختلافات ایدئولوژیک، جناحی، گروهی، صنفی، قومیتی و حتی جنسیتی خود را کنار بگذاریم». بدین ترتیب، نتیجه این توافق که «جنبش سبز» خوانده میشود اساسا نمیتواند هویتی «ایدئولوژیک» داشته باشد چرا که اساس آن بر ترک چنین نگرشی بنا شده است. حال به پرسش نخستین باز میگردم: «آیا چنین جنبشی میتواند بمیرد و یا سرکوب شود»؟
حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب، حزب اعتماد ملی، جبهه ملی، نیروهای ملی-مذهبی، نهضت آزادی، حزب توده، سازمان فداییان خلق و حتی حزب مشروطه ایران، همه و همه خود را فعالان و مشتاقان جنبش سبز میخوانند. حتی گاهی کار بالا میگیرد و امثال شاهزاده رضا پهلوی و یا سازمان مجاهدین خلق هم بدشان نمیآید که به این بازی راه داده شوند. فعالان صنفی و قومیتی و جنسیتی نیز از دور و نزدیک در جنبش حضور دارند. پس اگر زمانی از من بپرسند که چه راهی برای نابودی این جنبش میشناسی؟ تنها پاسخ من این خواهد بود: «راضی کردن تمامی این گروهها»!
حرف من این است که اگر بپذیریم که جنبش سبز جنبش نخبگان اخراجی از حاکمیت است، باید این را هم بپذیریم که تا زمانی که این «مجمع اخراجیها» همچنان وجود دارد، جنبش سبز هم پابرجا میماند چرا که این نخبگان مجمعالجزایری از نقاط بیارتباط نیستند. آنها هریک بازنمود گروهی از داخل همین اجتماع هستند. (البته دایره این نخبگان محدود به فعالان سیاسی نیست. حتی هنرمندان و ورزشکاران نیز بارها در طول این مدت نشان دادهاند که خود را بخشی از دایره نخبگان اخراج شده قلمداد میکنند) من در افق حرکتی حاکمیت کودتا کور سوی امیدی در جهت بازگشت به منش جذب منتقدان نمیبینم، پس به هیچ وجه نمیتوانم روزی را تصور کنم که حاکمیت موجود بتواند ریشههایی را که به شکل گیری جنبش سبز منجر شده بخشکاند. این جنبش نامیراست، نه از آن جهت که رهبری خردمند، شریف، صادق و استوار دارد و نه از آن جهت که همراهانی شجاع، پایدار و آگاه حمایتش میکنند. بلکه از آن جهت که ذات و بنیانش بر پایه نفی استبدادی بنا شده و تا زمانی که خودکامگی وجود دارد، انکار آن نیز اجتناب ناپذیر خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر