پرده نخست:
همیشه باور داشتهام که سایه سنگین جنبش ملی شدن صنعت نفت و پس از آن کودتای 28 مرداد آنچنان بر نام «دکتر محمد مصدق» سنگینی کرده است که به چشمان تاریخ اجازه نگریستن به دیگر دستاوردهایش را نمی دهد. برای ایرانی امروز، مصدق قهرمان ملی شدن صنعت نفت و قربانی کودتای بیگانگان است؛ اما این تمام مصدق نیست.
نامدارترین نخست وزیر تاریخ ایران به صورت سنتی نماد ملیگرایان ایرانی شناخته میشود؛ اما او «ناسیونالیسم» خاص خودش را رهبری میکرد. مصدق حقوقخوانده در فرنگ نخستین کسی بود که استقلال کانون وکلای دادگستری را به قانون بدل کرد.(+) او در تمام طول دوران نخست وزیریاش هیچ گاه به خود اجازه دخالت در امور دانشگاهها را نداد و به استقلال این نهاد علمی احترام گذاشت. مصدق در اوج دوران قدرت و محبوبیتش که همگان گمان میکردند بساط سلطنت را به اشارهای برخواهد چید و اولین رییس جمهور تاریخ ایران خواهد شد همچنان به سوگند خود به قانون اساسی وفادار ماند و هیچ گاه از قدرت کمنظیر خود برای نقض قوانین سوء استفاده نکرد. او سالها علیه استبداد رضاخانی مقاومت کرده و تا پای مرگ پیش رفته بود، پس هیچ گاه حاضر نبود خود مستبدی دیگر شود.
هرچند که مبارزه جهت ملی شدن صنعت نفت، ناخودآگاه مسیر کلی حرکت دولت او را از پیش تعیین کرده بود، اما این سبب نشد تا مصدق از هدف اصلی که همان آسایش مردم است غافل بماند: «... مصدق دهقانان را از کار اجباری بر روی زمینهای مالکین آزاد کرد. به کارخانهداران دستور داد تا به کارگران بیمار یا مجروح مقرری بپردازند. یک نظام پرداخت خسارت بیکاری برقرار کرد. 20 درصد از درآمد مالکان را به صورت اجاره دریافت و با تشکیل یک صندوق آن را صرف طرحهای توسعه همچون کنترل آفت، مسکن روستایی و حمامهای عمومی کرد. او از حقوق زنان دفاع و از آزادی مذهب حمایت کرد. به دادگاهها و دانشگاهها اجازه داد تا آزادانه عمل کنند. او حتی از سوی دشمنان خود به عنوان فردی بینهایت درستکار و شریف و مقاوم در برابر فساد حاکم بر سیاستهای ایران شناخته میشد ...». (برگرفته از «همه مردان شاه»)
نه مصدق نژادپرست بود و نه ناسیونالیسم مصدقی ناسیونالیسم فاشیستی. او نه داعیه رهبری بر جهان داشت و نه ادعای برتری و سروری. نگاه مردی که بسیاری او را بزرگترین رهبر جنبشهای ملیگرایی جهان میخوانند هیچ گاه به فراسوی مرزهای کشور نبود. تمام دغدغهاش در تامین معاش مردمش خلاصه میشد. پس هنگامی که فرصت حضور در سازمان ملل را یافت، درست در زمانی که جنجال مبارزهاش با انگلستان تمام نگاهها را به سخنرانی او جلب کرده بود تنها از مردمش گفت و سخنان آرام و متینش را اینگونه آغاز کرد:
«مردم کشورم فاقد حداقل ضروریات زندگی هستند و سطح زندگی آنان احتمالا یکی از پایینترین سطوح زندگی در جهان است. بزرگترین ثروت طبیعیمان نفت است که باید منبع کار و تغذیه جمعیت ایران باشد ...». (برگرفته از «همه مردان شاه»)
لطفالله میثمی در «از نهضت آزادی تا سازمان مجاهدین» خاطرات کودکی خود از نخست وزیری مصدق را تعریف میکند و در اشاره به دوران تحریم ایران از جانب کشورهای جهان مینویسد: دولت مصدق برای کاهش فشار بر مردم یک برنامه غذایی تهیه کرده بود تا حداقلهای مورد نیاز را در اختیار مردم قرار دهد. یکی از ضروریات در نظر گرفته شده در این برنامه یک وعده خوراک «ماهی» در هفته بود. این در حالی بود که بسیاری از مردم اصفهان (محل زندگی میثمی) تا آن زمان اصلا ماهی نخورده بودند. پس بچهها به شوخی در کوچه و خیابان شعر میخواندند «مصدق عزیزم؛ ماهیت رو خوردم و مریضم». (نقل خاطره به مضمون)
از نگاه مصدق هدف نهایی همه تلاشها در نهایت رفاه و آسایش مردم است. پس میهن پرست واقعی کسی است که هر سختی را برای رفاه مردم به جان بخرد، نه آنکه مردم را سپر بلایای دولت بخواهد. این «ناسیونالیسم مصدقی» است که من میشناسم.
پرده دوم:
اولین جایگاهی که نام رحیم مشایی را بر سر زبانها انداخت، سازمان میراث فرهنگی بود. با این حال گمان نمیکنم آن سالها هیچ کس پیشبینی میکرد که جناب مشایی چه سودایی از ریاست بر این سازمان در سر میپروراند. سالها بعد هنگامی که احمدینژاد توانست چپیه بسیج را بر گردن نمادی از کاوه آهنگر بیندازد و با منشور کوروش بزرگ عکس یادگاری بگیرد، بسیاری ریشه همه این برنامهها را در همان ریاست پیشین سازمان میراث فرهنگی تشخیص دادند. یعنی تنها کسی که میتواند در فضای کنونی کشور ادعا کند محمد اصل و نسب ایرانی داشته و باید از فرهنگ اسلامی عبور کرد و فرهنگ ایرانی را جایگزینش کرد، اما همچنان در صحت و سلامت بر صندلی خود پایدار بماند. با این حال خلاصه کردن مدل جدید ملیگرایی در جنجالسازیهای رحیم مشایی اشتباه بزرگی است.
احمدینژاد، این کوتاه قامتترین رییسجمهور ایران در هر زمینهای که قابل تصور باشد، شیفتهترین آنان به ثبت نام خود در تاریخ بود. او هیچ ابایی نداشت که پس از نزدیک به نیم قرن در تبلیغات وسیع رسانهای خود از تصویر نسبتا ممنوعه دکتر محمد مصدق استفاده کند و آشکارا نشان دهد که میخواهد پا جای پای او بگذارد تا همانگونه که او رهبر ملی شدن صنعت نفت بود، این هم رهبر ملی شدن انرژی هستهای شود! مطالبهای آنچنان عاری از محتوای سیاسی و منطقی که بیشتر به طنزی مبتذل و کسل کننده میمانست.
نه تنها دشمنان که حتی علاقمندان به وی اعتراف میکنند که احمدینژاد آشکارا دروغگو، خودرای و لجوج است. از پرخاشگری و اتهام زنی هیچ ابایی ندارد و در زیر پا گذاشتن قانون تردیدی به خود راه نمیدهد. از دانشگاه و یا وزارتخانههای تحت نفوذ خود گذشته، حتی برای دیگر قوای آشکارا مستقل از دولت هم هیچ استقلالی قابل نیست و صراحتا نظرات خود را به آنان تحمیل میکند. هیچ کس را بزرگتر از خود نمیتواند ببیند. خواه پیشکسوت در سابقه سیاسی و انقلابی، خواه محبوبتر نزد توده مردم. پس مدام پیشینیان سیاسی را مورد حمله قرار میدهد و حتی به بزرگان مذهبی مورد احترام مردم هم بیاعتنایی میکند. با این حال جز در مواقعی که چاپلوسانه قصد فریبکاری دارد، حتی برای توده مردم هم اهمیت و احترامی قایل نیست و در صورت لزوم از «خس و خاشاک» خواندن آنان خودداری نمیکند.
خودبینی و خودشیفتگی آنچنان کورش کرده که جایگاه سخن گفتن از مردم را تنها فرصتی برای خودنمایی و خودستایی میداند. پس عجیب نیست که سخنرانی خود در سازمان ملل را به جای مردم کشورش و مشکلات آنان، به مشکلات مردم جهان اختصاص دهد و به مانند همیشه خود را منجی همگان بخواند و از پیشگوییهای تحقق یافتهاش دم بزند و همه چیز را اینگونه آغاز کند: «طی چهارسال گذشته از چالشهای اصلی پيش روی جهان، علل و عوامل ريشهای بروز و پايداری آنان و ضرورت بازنگری در انديشه و عمل صاحبان قدرت و همچنين نياز به سازوكارهای جديد با شما سخن گفتم». (از اینجا بخوانید)
ناسیونالیسم احمدینژادی ناسیونالیسم مردمی نیست. ناسیونالیسم نفرت پراکنی است. ناسیونالیسم «ما» در برابر اسراییل است. تشکیل جبهه بین «ما» و غرب. «ما» و شرق. «ما» و روسیه، و در یک کلام «ما و آنها». پس برای دم دادن به شعلههای این آتشافروزی و کینه پراکنی خود را «ملت ایران» میخواند و از زبان این «ملت ایران» سخن میگوید. از اقتداری دم میزند که معنایش جز خط و نشان کشیدن برای عالم و آدم نیست. از پیشرفتی دم میزند که در افزایش طول برد موشکهای نظامی خلاصه میشود. از قلههای رفیع افتخاری سخن میگوید که معنایش سالنهای خالی سخنرانی است و از موج اقبال جهانی سخن میگوید که بروزش در تحریمهای گسترده و یکپارچه به چشم میآید.
در نهایت اینکه ناسیونالیسم احمدینژادی، ناسیونالیسم مردمی نیست. ناسیونالیسم متعفن فاشیستی است. همان که همدوش و در تناظر با نژادپرستی خود را برتر از دیگران میپندارد و باز هم درست به مانند دیگر حکومتهای فاشیستی جهان پاکسازی نژادهای پستتر را از سرکوب و قتلعام مخالفان داخلی شروع میکند. با این حال و متاسفانه همین ناسیونالیسم متعفن هم بیثمر نبوده و گروهی را فریفته است. آنان که گمان میکنند ایرانزمین عنقریب در اوج قلههای علم و معرفت و دانش و اقتدار قرار گرفته و تا پرواز به سوی آسمانهای دست نیافتنی و افسانهای گامی بیشتر فاصله ندارد، پس تمام تحریمها و انتقادات جهانی تنها و تنها از سر ترس و حسادت است. آنانی که گمان میکنند به واقع تمامی چشمهای جهانی به ایران دوخته شده است و شش میلیارد جمعیت جهان کاری ندارند جز تحسین و تمجید از ایران و ای بسا حسادت ورزیدن به جایگاه روزافزونش. آنانی که کوچکترین تمجید از جانب یک غیر ایرانی را به معنای اعتراف جهان به ضعف در برابر عظمت ایرانی تعبیر میکنند و برای تسلیم شدن قریبالوقوع جهان در پیش پای مدیریت ایرانی لحظه شماری میکنند. آنانی که گمان میکنند ایرانی نابغه به دنیا آمده است؛ مخترع و مکتشف بزرگ شده و در اوج سعادت زندگی میکند. اینان هر انتقادی به وضعیت موجود را وطنفروشی و هر تمجیدی از دستاوردهای جهانی را خودکمبینی و حقارت قلمداد میخوانند. پس عجیب نیست که مردمیترین و ملیترین قیام یک قرن گذشته ایرانیان را درک نکنند و تمام ابعادش را در فریب خوردن مشتی ساده لوح از بیگانگان خلاصه کنند. این ناسیونالیسم متعفنی است که نخستین قربانیانش شهروندان کشور خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر