یک مثال معروف در علوم سیاسی هست که متناسب با پاسخگویی هر فرد به آن خط فکر سیاسی او را تخمین میزنند. مسئله این است:
«یک نفر در قطاری پر از جمعیت بمبگزاری کرده است. بمبگزار دستگیر شده اما معلوم نیست بمب را کجا پنهان ساخته. فرصت بسیار اندک است و اگر بمبگزار نخواهد اعتراف کند جان صدها انسان به خطر میافتد. تنها راه اعتراف گرفتن از بمبگزار اعمال فشار فیزیکی یا همان شکنجه است. حالا شما اگر در این شرایط قرار داشته باشید برای نجات جان آن صدها انسان بیگناه با شکنجه بمبگزار موافقت میکنید یا نه؟»
یادداشت پیشین در مورد ماجرای نظرسنجی برنامه نود و مسابقه پرسپولیس در برابر استیلآذین (اینجا) را که نوشتم بسیاری از دوستان مخالف مثالهای مشابهی مطرح کردند. بیشترین اعتراضات به مسئله خشونتپرهیزی بود. در واقع دوستان مخالف تلاش میکردند شرایط گوناگونی را به تصویر بکشند که در آنها «نمیتوان از خشونت دوری کرد». مثال پدر و دختری که شبانه مورد حمله اراذل قرار گرفتهاند و برای دفاع ناچار به خشونت هستند. یا مثال عینی مردم لیبی در برابر جنایات قزافی. حدس من این است که این گروه از دوستان احتمالا در پاسخ به شکنجه بمبگزار پاسخ مثبت خواهند داد. حال این گروه میخواهند بدانند مدعیان خشونتپرهیزی برای چنین مسایلی چه راهکاری دارند؟ من اگر یکی از این مدعیان باشم (که هستم) پاسخی به این پرسشها نمیدهم. اما چرا؟ به نظرم بهتر است مسئله را از آخر به اول مرور کنیم.
در یکی از یادداشتهای مجموعه «همه حقوق برای همه» نشان دادم که بر پایه قانون اساسی جمهوری اسلامی «شکنجه» تحت هر شرایطی ممنوع است و شکنجهگر تحت هر شرایطی که باشد باید مجازات شود. (از اینجا بخوانید) میدانیم که حاکمیت قانونگریز کنونی این اصل را زیر پا میگزارد. اما اجازه بدهید دو پیشفرض را مطرح کنیم. نخست اینکه در یک حاکمیت کاملا قانونمدار به سر میبریم و دوم اینکه بنابر درخواست موافقان شکنجه بمبگزار در قطار، در قانون ذکر میشود «شکنجه ممنون است مگر در مواردی بسیار ویژه که جان انسانهای زیادی در خطر باشد». حالا تصور کنید با افزوده شدن این قید ساده «مگر»، چه عواقبی در انتظار این جامعه «قانونمدار» است؟
من میگویم به مرور زمان این «شرایط ویژه» با تفاسیر گوناگون رشد میکند. ابتدا تنها همان جناب بمبگزار است که شکنجه میشود اما «تفسیر»ها روز به روز گسترش خواهند یافت. احتمالا خیلی زود به مخالفین مسلح کشیده میشوند. مثلا در همین کشور ما سازمان مجاهدین خلق (دست کم در همان زمانی که در داخل کشور فعال بودند)، نیروهای پژاک، نیروهای جندالله، انجمن پادشاهی و احتمالا جدایی طلبان اهواز شامل حال این بند از قانون میشوند و در مورد آنها شکنجه اعمال میشود. سپس حلقه تفسیر مصلحت عمومی گسترش مییابد و بعید نیست روزی گریبان میرحسین موسوی و مهدی کروبی را بگیرد. چرا؟ دلیلش بالاخره پیدا میشود. یعنی بالاخره گروهی پیدا میشوند که مخالفت این چهرهها را هم به نوعی تفسیر کنند که جان انسانها را به خطر بیندازد.
حرف من این است. آنانی که در آغاز، نطفه کوچک تایید خشونت را میپذیرند (هرچند تحت عنوان نجات جان انسانها) باید بدانند که این نطفه همواره ظرفیت رشد دارد. خیلی زود بزرگ میشود و به یک لکه سیاه بدل میگردد که میتواند تمامی زندگی ما را در بر بگیرد. دوستان چند مثال ساده و شاید عینی مطرح کردهاند و من میگویم صدها موقعیت مشابه دیگر هم میتوان تصور کرد که در نگاه نخست و با دیدی کوتاه مدت اعمال خشونت مورد قبول واقع میشود. اما اگر نگاهی از بالا داشته باشیم درخواهیم یافت که همین نطفههای کوچک هستند که امروز اطراف ما را پر کردهاند و فاجعه سیاسی-اجتماعی کنونی را به همراه آوردهاند.
تاریخ ما سرشار است از استدلالهای مشابهی که این دوستان موافق خشونت انجام دادهاند. استدلالهایی که همواره برای مواردی محدود مطرح شدهاند اما خیلی زود حتی دامن طراحان استدلال را هم گرفتهاند. برای نمونهای عینی میتوان به سالهای ابتدایی انقلاب مراجعه کرد. بلافاصله پس از انقلاب گروهی در اقلیت خواستار لغو مجازات «اعدام» شدند. (بخشهایی از جبهه ملی ایران) اما چند گروه دیگر که در مجموع اکثریت را تشکیل میدادند با این ماجرا مخالفت کردند. اول اسلامگراهایی که اعدام (و قصاص) را از قوانین الاهی میدانستند. پس از آنها نیز چپگرایانی که خواستار اعدام عناصر «ضد انقلاب» بودند. در نهایت اکثریت به برتری رسیدند و اعدامها شروع شد. اول «ضد انقلاب» به دستاندکاران رژیم پهلوی اطلاق شد. پس از آن نوبت به «گروهک»ها رسید که خودشان زمانی علیه حکومت پهلوی مبارزه کرده بودند اما در تفسیر جدید «ضد انقلاب» شناخته شدند. بعد از گروهکها نوبت سازمان مجاهدین خلق شد که سابقه طولانی مدت در مبارزه با رژیم پهلوی داشت. پس از آن نوبت به حزب توده رسید. از اینجا به بعدش را دیگر همه میدانیم. این «ضد انقلاب» آنقدر رشد کرده که به موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی هم کشیده شده است.
در نهایت اینکه اینجا سختترین مثالهای ممکن را معیار قرار دادیم. یعنی مثالهایی که در آنها جان هزاران انسان در خطر جدی قرار دارند. حرف من این بود که حتی اگر در این موارد نیز ما نطفه بیاخلاقی* (و یا به صورت متناظر خشونت) را بپذیریم در نهایت کارمان به فاجعه میکشد. حالا شما حسابش را بکنید که یک اکثریت قابل توجه در کشور ما، نه برای نجات جان انسانها، بلکه تنها در جریان یک مسابقه ساده ورزشی حاضر نیستند به این مسئله پایبند بمانند. در واقع این دوستان خودشان عملا نتیجه نهایی کار خودشان را به تصویر کشیدهاند. یعنی اگر من میخواستم استدلال کنم که در صورت پذیرش بیاخلاقی در یک ماجرای پیچیده مانند بمبگزاری کار ما به جایی خواهد رسید که یک روز در جریان یک مسابقه ساده ورزشی هم اصول بازی جوانمردانه را رعایت نخواهیم کرد احتمالا این دوستان حرف من را نمیپذیرفتند. اما حالا شرایطی به وجود آمده که عملا خودشان در موقعیت قرار گرفتهاند و من تنها میتوانم امیدوار بمانم که به جای تلاش در یافتن پاسخ این نوشته احتمالا ناقص من، خودشان به عواقب دیگر شیوه خود بیندیشند و پیشبینی کنند نتایج این روش به کجاها خواهد انجامید.
پینوشت:
* در یادداشت پیشین هم تاکید کردم من به هیچ وجه دو گروه موافق و مخالف حرکت تیم پرسپولیس را دو گروه «با اخلاق» و «بیاخلاق» نمیدانم. از نظر من این دو گروه تنها و تنها تعاریف متفاوتی از اخلاق دارند و در واقع اختلاف آنها یک اختلاف کیفی در مسئله اخلاق است. با این حال در این یادداشت در چند مورد از «بیاخلاقی» استفاده کردهام. این تنها با پذیرش این مسئله است که ما «خشونتپرهیزی همیشگی» را یک پیشفرض اثبات شده قلمداد کنیم. در غیر این صورت این «بیاخلاقی» معنای متفاوتی به خود میگیرد.
مدتها پیش در یکی از یادداشتهای بخش اعدام به استدلالی مشابه اشاره کردم که گمان میکنم میتواند به تکمیل این بحث کمک کند پس خواهش میکنم اگر به این بحث علاقه دارید یادداشت «اعدام و صدور مجوز جنایت» را هم بخوانید.
فکر میکنم توجه به یک نکته لازم باشه، چه در مورد قانون اساسی ما و چه در مورد قانون اساسیای که صریحا اجازه به شکنجه در موارد خاص رو داده میبینیم که جامعه میتونه دچار مشکل بشه. این بدین معنی است که مشکل جای دیگهای است. یعنی باید قدرت رو به وسیله دیگهای محدود کرد. پس هنوز شما اثبات نکردهاید که آیا شکنجه در شرایط خاص کاری اخلاقی است یا نه ؟
پاسخحذفسلام
پاسخحذفواقعا از اینکه این بحث را در وبلاگتان مطرح کردید خوشحالم و ازتان تشکر می کنم .
1) بسیار دوست داشتم صریح و روشن می نوشتید که آیا حاضرید کشته شدن آن جمعیت را به شکنجه بمب گذار ترجیح دهید ؟ شما مطلب بسیار خوبی نوشتید ولی واقعیت این است که صورت مساله را پاک کرده اید . شما در شرایطی هستید که جان صدها نفر در خطر است ، در این شرایط در عمل چه می کنید ؟؟؟
2) وقتی قرار باشد مفاهیمی که در زندگی روزمره کاربرد دارند و نقش ایفا می کنند در خلا و در فضایی انتزاعی تعریف شوند قطعا نتایجی همچون آنچه شما نوشته اید پیش می آید . یعنی وقتی یک گروه به جای ارائه تعریفی دقیق و عینی و مبتنی بر واقعیت های اجتماعی و صد البته ریز و مبتنی بر جزئیات ، خشونت را در فضایی ذهنی و ایده آل تعریف کند مسلما نتیجه فاجعه بار خواهد بود .
مثال شما را از جنبه دیگری تعریف می کنم . در جریان بمب گذاری فرد بمب گذار شکنجه نمی شود و صدها نفر می میرند ، فکر نمی کنید در چنین شرایطی خشونت در میان خانواده های قربانیان و در جامعه به شکل پدیده ای نجات بخش جلوه می کند ؟ فرزندی که می بیند والدینش در صورت کمی اعوال خشونت زنده می ماندند به خشونت به چه دیدی نگاه می کند ؟ و آیا این نگاه به رادیکال شدن رفتارش نخواهد انجامید ؟؟؟
3) به عنوان مخالف شما اگر قرار باشد در مورد این مثال خشونتی اعمال کنم قطعا از قبل حدود و مصادیقش را تعیین می کنم و صد البته حقوقی را برای فردی که مورد خشونت قرار می گیرد. بهترین مثال را می توان در آمریکای و در مورد غرق مصنوعی دید که موافق و مخالف بر سر مصداق شکنجه بودنش بحث می کنند . وجود جزئیات و مصادیق مانع تاویل های شخصی و احساسی و تعریف های انتزاعی از مفاهیمی همچون خشونت می شود .
4) از صمیم قلب دوست دارم روزی باشد که نیازی به اعمال خشونت نباشد ولی آیا آن روز فرا رسیده و ما در چنین جامعه ای زندگی می کنیم ؟
5) مساله امروز بیش از هر چیز ایستادگی دو طرز فکر در برابر همدیگر است . به مثال بازی پرسپولیس بر می گردم ، آیا دادن توپ به دروازه بان جایزه ای برای عمل شنیع او تلقی نمی شد؟ ، اگر می گویید نه لطفا جواب دهید که چرا تا به حال که بازی جوانمردانه کم و بیش رعایت می شد این نوع اتلاف وقتها بجای کمتر شدن ، بیشتر شده ؟
6) می دانم اینها را توجیح می دانید ، از شما می خواهم بدیلی برای اعمال خشونت در شرایط حساس بیان کنید .
7) مثال اول انقلابتان را نمی پذیرم چون اعدامها در آن مقطع یک نوع خشونت رادیکال ، افسار گسیخته و بی منطق بوده والا هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد که اشخاص بدون محاکمه اعدام شوند و از حقوق اولیه شان محروم . گفتم ، خشونت اگر بدون تعریف دقیق و با اعلام مصادیق باشد ابزاری است برای سوء استفاده کما اینکه در اول انقلاب بخوبی این سوء استفاده در فضای احساسی آن دوران انجام گرفت .
8) شاید این سوال کمی مسخره به نظر برسد : شکنجه یعنی چه ؟ ، آیا مرزهای شکنجه مرزهای قرارداد نیست ؟ ، نمی توان این مرزها را برای شرایط گوناگون متفاوت تعریف کرد ؟
9) بیایید فرض کنیم شما هم در قطارید و بمب جان شما و بمب گذار را هم زمان تهدید می کند ، آیا در این شرایط استدلال شما تن داد به بازی خشونت ورزانه بمب گذار نیست ؟
**این بحث خیلی جای کار داره ، امیدوارم بتونیم ادامه اش بدیم ... از اینکه فرصت طرح این بحث رو دادید مجددا تشکر می کنم .
آرمان عزیز- اول تشکر میکنم بخاطر این یادداشت و همچنین یادداشت قبلی . کاملا استفاده کردم یعنی فکرم را مشغول کرد. در ضمن قصد ندارم در هر یادداشت شما ,روی نظرات خودم اصرار بیهوده بکنم.اینجا هم صرفا جهت روشن شدن بحث چند نکته ای را خدمدتان عرض میکنم:
پاسخحذف1- حدس شما اشتباه است در مثال قطار من معتقد به خشونت ورزی نیستم و کاملا با نظرات شما موافقم(به همان دلایلی که شما آوردی)میبینید دوست عزیز مثال با مثال متفاوت است - در مثال من (پدرو دختر) پدر هنوز از آرمانهای ضد خشونت و اخلاق مدار خودش دست نکشیده. شما فقط خشونت بر علیه "دیگران" راطرد میکنی. من هم با این قسمت موافقم( مثال قطار) . اما من حرفم این است که این قصه کامل نیست و ما باید مخالف خشونت "دیگران" بر علیه "خودمان" هم باشیم. اینجا پازل فکری من( حداقل من) کامل میشود. "دفاع" از خود در مقابل حمله خشونت طلبان "حق" ماست . شما یا من اگر نمی توانیم مسئله به این سادگی(و بدیهی) یعنی حق دفاع آن پدر از خودش و فرزندش رادر تئوری های بی خشونت خود هضم کنیم.اشکال از تئوری ست .من میدانم که شما اگر خدای نکرده در موقعیت آن پدر و دختر قرار بگیرید چه خواهید کرد. خودتان هم اینرا میدانید. مثال زدن که جای نگرانی ندارد.من مثال قطار شما را براحتی پاسخ دادم شما هم مثال مرا پاسخی ساده بدهید . و اگر نمی توانید پاسخی شفاف و در چند کلمه بدهید. لطفا علتش را جستجو کنید
درود.
پاسخحذفبنا بر استدلال شما، سیگار، خوردن شکر و چربیها و... هم باید ممنوع بشه چون خیلیها نمیتونن تعادل رو حفظ کنن و باعث بیماری خودشون و طبیعتاآسیب به جامعه و خانواده میشن.
یا به عنوان مثال دیگه، ما باید غذا بخوریم و برای غذا خوردن ما باید یک چیز زنده رو از بین ببریم(با این پیش فکر که ما میتونیم انسان، حیوان و گیاه رو بخوریم) با منطق شما ما اصلا نباید چیزی بخوریم چون باعث نابودی یه موجود زنده میشیم و اگر بگیم میشه چیزی خورد ممکنه یه سری برن آدم بکشن و بخورن!)
بحث حدود رفتار یا چهار چوب بندی اون در اخلاقیات چیزی نیست که فقط در مورد خشنونت مطرح باشه و در مورد خیلی از مسائل اخلاقی وجود داره.
این وظیفه قانون گذار هست که جزئیات رو مشخص کنه تا دست کسایی که میخوان سواستفاده کنن بسته بشه.نه این که به کل از ترس سواستفاده صورت مسئله رو پاک کنیم.
این استدلال شما مرا یاد حرف خامنهای انداخت که اگر یک امتیاز به مخالفان بدهیم دیگر حد یقفی نمیشناسند! اینکه ممکن است از یک قانون سواستفاده شود و یا از خشونت حداقلی در موارد اجبار، بعدها عدهای جهت اغراض خودشان سواستفاده کنند، دلیل بر این نیست که آدم در مقام دفاع از خود به هیچ وجه خشونت نورزد. اتفاقن اگر در چنین مواقعی از خشونت استفاده نکنی کاری غیراخلاقی انجام دادهای. اینکه خشونت کی و چه مقدار باید انجام شود البته بسیار مهم است. یعنی مشکل اصلی در تعیین مصادیق است که باید همه جانبه به مسئله نگاه کرد و اصل کمترین خشونت تا حد امکان را مد نظر قرار داد.
پاسخحذفبا سلام
پاسخحذفولی دوستان در شرایطی مثل این یک راه حل دیکه هم وجود داره بدون اینکه نیاز باشه شکنجه برسمیت شناخته بشه.
یک داوطلب میتونه کار اعتراف گیری را انجام بده و بعد اگر کاری خلاف قانون انجام داده بود به مجازات برسه.
سلام
پاسخحذفدر ادامه بحث خوشحال میشم اگه این مطلب رو هم بخونی
http://green-ronin.blogspot.com/2011/04/blog-post_20.html