زهرآب کشنده تردید
در اثر ماندگار ویلیام شکسپیر، «رومئو» جوانی از خاندان «مونتاگیو» است که شیفته «ژولیت» از خاندان «کپیولت» میشود. دو خاندان کینهای کهن به یکدیگر دارند و همین عداوت خانوادگی سد راه عشق دو دلداده میشود. با این حال آن دو به صورت پنهانی و توسط «لارنس راهب» به عقد یکدیگر در میآیند. در جریان یک درگیری خانوادگی رومئو در دفاع از خود عموزاده ژولیت را به قتل میرساند و به تبعید از شهر محکوم میشود. در غیاب او قرار عروسی ژولیت با نجیبزادهای به نام «پاریس» گذاشته میشود. ژولیت برای فرار از این ازدواج اجباری از «لارنس راهب» کمک میخواهد. راهب به او پیشنهاد میکند زهری را بنوشد که برای 48 ساعت او را شبیه مردگان میسازد. در این مدت او به قبرستان منتقل خواهد شد و عروسی به هم میخورد. از سوی دیگر راهب رومئو را خبر خواهد کرد تا پس از بیداری همراه ژولیت فرار کنند. در این میان پیغام راهب به رومئو نمیرسد و او خبر مرگ ژولیت را از دیگران میشنود. پس درنگ نمیکند. زهری کاری میخرد و بر سر مزار ژولیت زهر مینوشد. ژولیت نیز پس از بیداری و اطلاع از مرگ رومئو با خنجر او خود را میکشد.
عاشقانه تراژیک جناب شکسپیر، دستمایه اولیه نمایش «در خواب به سراغم آمد» قرار گرفته است تا برداشتی متفاوت از این داستان ارایه کند. در این نمایش از اساس نیت «لارنس راهب» زیر سوال میرود و شک جایگزین آن میشود. شکی که رد پای آن را میتوان در نمایش نامه شکپیر نیز یافت. جایی که ژولیت پیش از نوشیدن معجون راهب تردید میکند که آیا این معجون به واقع او را به خواب خواهد برد و یا برای همیشه او را خواهد کشت؟ در واقع ژولیت شک میکند که لارنس راهب از ترس بر ملا شدن اجرای یک پیوند زناشویی پنهانی قصد کشتن او را دارد:
«... اگر این زهری باشد که راهب آن را زیرکانه در کار کرده تا مرا به کام مرگ فرستد چه؟ مگر او از این عروسی خاکسار خواهد شد، زان روی که پیشترک مرا با رومئو تزویج کرده است» (رومئو و ژولیت – ترجمه فواد نظیری – ص151)
شاید بتوان گفت «در خواب به سراغم آمد» تلاش میکند تا یکی از دوراهیهای نمایش شکسپیر را گرفته و از مسیر دیگری نمایش را ادامه دهد. با این حال من گمان میکنم این نمایش حتی بدون اطلاع از شاهکار جناب شکسپیر هم نمایش کاملی است و میتواند به خوبی با مخاطبش ارتباط برقرار کند؛ با این تفاوت که دستمایه اصلی نمایش به جای «عشق»، «تردید» است.
بازگشتهای زمانی و روایات گوناگون پدر روحانی از مرگ ژولیت میتواند زاییده پریشانحالیهای ذهن یک عاشق شکست خورده باشد. روایاتی که گاه ژولیت را در سیمای یک زن خائن ترسیم میکند و گاه در قامت زنی خانواده دوست که به دلیل قتل عموزادهاش نمیتواند ژولیت را ببخشد. تمامی این روایات را میتوان هزلیات ذهن عاشقی دانست که از معشوق دور افتاده و بیخبر است. هزلیاتی که در نهایت به وحشتناکترین کابوس ممکن بدل میشود و با مرگ عاشق پایان میپذیرد.
«در خواب به سراغم آمد» نمایشی دیالوگ محور است. تکیه اصلی بر دیالوگهایی است که به همان سبک شکسپیری نوشته شده و خوب هم از آب درآمده اند. با این حال گمان میکنم تمرکز بیش ازاندازه بر این دیالوگها، نمایش را از نظر اجرا دچار ضعف آشکاری ساخته است. بدین ترتیب تنها بازیگر نقش پدر روحانی است که احتمالا بنابر تجربه و یا تواناییهای شخصی، بیان آهنگین و زیبای دیالوگهایش را با بازی مناسب تکمیل میکند. اما بازیگران جوان رومئو و ژولیت، هر دو آشکارا از یافتن حرکات مناسب با دیالوگهایشان عاجز ماندهاند و این ضعفی است که به گمانم کارگردان اثر باید آن را پوشش دهد.
دکور نمایش نیز ساده و به نسبت خالی است که به نوعی احساس سردی و سکوت را به مخاطب انتقال میدهد. سردی و سکوتی که هم میتواند نشان گر کلیساهای عظیم عصر شکسپیری باشد و هم میتواند سردابه گورستانی را تداعی کند که آخرین میعادگاه رومئو و ژولیت شد. روی هم رفته من «در خواب به سراغم آمد» را دوست داشتم و از گوش دادن به شعرگونههایش لذت بردم.
عاشقانه تراژیک جناب شکسپیر، دستمایه اولیه نمایش «در خواب به سراغم آمد» قرار گرفته است تا برداشتی متفاوت از این داستان ارایه کند. در این نمایش از اساس نیت «لارنس راهب» زیر سوال میرود و شک جایگزین آن میشود. شکی که رد پای آن را میتوان در نمایش نامه شکپیر نیز یافت. جایی که ژولیت پیش از نوشیدن معجون راهب تردید میکند که آیا این معجون به واقع او را به خواب خواهد برد و یا برای همیشه او را خواهد کشت؟ در واقع ژولیت شک میکند که لارنس راهب از ترس بر ملا شدن اجرای یک پیوند زناشویی پنهانی قصد کشتن او را دارد:
«... اگر این زهری باشد که راهب آن را زیرکانه در کار کرده تا مرا به کام مرگ فرستد چه؟ مگر او از این عروسی خاکسار خواهد شد، زان روی که پیشترک مرا با رومئو تزویج کرده است» (رومئو و ژولیت – ترجمه فواد نظیری – ص151)
شاید بتوان گفت «در خواب به سراغم آمد» تلاش میکند تا یکی از دوراهیهای نمایش شکسپیر را گرفته و از مسیر دیگری نمایش را ادامه دهد. با این حال من گمان میکنم این نمایش حتی بدون اطلاع از شاهکار جناب شکسپیر هم نمایش کاملی است و میتواند به خوبی با مخاطبش ارتباط برقرار کند؛ با این تفاوت که دستمایه اصلی نمایش به جای «عشق»، «تردید» است.
بازگشتهای زمانی و روایات گوناگون پدر روحانی از مرگ ژولیت میتواند زاییده پریشانحالیهای ذهن یک عاشق شکست خورده باشد. روایاتی که گاه ژولیت را در سیمای یک زن خائن ترسیم میکند و گاه در قامت زنی خانواده دوست که به دلیل قتل عموزادهاش نمیتواند ژولیت را ببخشد. تمامی این روایات را میتوان هزلیات ذهن عاشقی دانست که از معشوق دور افتاده و بیخبر است. هزلیاتی که در نهایت به وحشتناکترین کابوس ممکن بدل میشود و با مرگ عاشق پایان میپذیرد.
«در خواب به سراغم آمد» نمایشی دیالوگ محور است. تکیه اصلی بر دیالوگهایی است که به همان سبک شکسپیری نوشته شده و خوب هم از آب درآمده اند. با این حال گمان میکنم تمرکز بیش ازاندازه بر این دیالوگها، نمایش را از نظر اجرا دچار ضعف آشکاری ساخته است. بدین ترتیب تنها بازیگر نقش پدر روحانی است که احتمالا بنابر تجربه و یا تواناییهای شخصی، بیان آهنگین و زیبای دیالوگهایش را با بازی مناسب تکمیل میکند. اما بازیگران جوان رومئو و ژولیت، هر دو آشکارا از یافتن حرکات مناسب با دیالوگهایشان عاجز ماندهاند و این ضعفی است که به گمانم کارگردان اثر باید آن را پوشش دهد.
دکور نمایش نیز ساده و به نسبت خالی است که به نوعی احساس سردی و سکوت را به مخاطب انتقال میدهد. سردی و سکوتی که هم میتواند نشان گر کلیساهای عظیم عصر شکسپیری باشد و هم میتواند سردابه گورستانی را تداعی کند که آخرین میعادگاه رومئو و ژولیت شد. روی هم رفته من «در خواب به سراغم آمد» را دوست داشتم و از گوش دادن به شعرگونههایش لذت بردم.
پی نوشت:
نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا+ بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا+ ببینید.
چهارشنبه این هفته ساعت 18:30 دقیقه نمایش «فانوس های کور» را در خانه نمایش می بینم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر