به صورت علمی و در مباحث مربوط به ریشه شناسی انقلاب سال 57 در ایران، چهار نظریه قابل توجه وجود دارد. «نظریه توطئه، نظریه توسعه نامتوازن، نظریه اقتصاد ریشه انقلاب و نظریه مذهب»*. این چهار نظریه در تمام دانشگاههای ایران هم تدریس میشوند و علیرغم اینکه هریک طرفدارانی دارند اما در مجموع هیچ کدام به تنهایی به رسمیت شناخته نمیشوند. حال چه بر تاثیرگذاری تلفیقی این نظریات بر انقلاب ایران پافشاری کنیم و چه همچنان هوادار یکی از آنها باقی بماینم یک نکته غیرقابل تردید است: «هدف انقلاب ایران هرچه بود، دست یابی به ولایت فقیه نبود».
سایت «روز آنلاین» به تازگی متن سخنان آقای خامنهای در جمع جامعه مدرسین حوزه علمیه قم را منتشر کرده است. (از اینجا بخوانید) متنی که به باور من دقت در آن میتواند تصویر بسیار شفافی را از نگرش و عملکرد رهبر جمهوری اسلامی طی دو دهه گذشته ارایه کند. آقای خامنهای در بخشی از این سخنان مدعی میشوند: «یک روزی توی این کشور تلاش میشد، هم شعارش داده شد، هم عملا تلاش شد، که حاکمیت دوگانه درست کنند. یعنی واقعا برای این کار بنا کردند سرمایهگذاری کردن. مراد از حاکمیت دوگانه هم فقط این نیست که دو دستگاه در راس کشور قرار داشته باشند که هر کدام به نوبه خودشان تصمیمگیری کنند. این معنایش این بود که منزله رهبری و ولایتفقیه و این حرفهایی که ماها داریم و انقلاب از اول داشته، اینها را از جایگاه تعیینکنندگی و فصلالخطاب بودن کنار بیندازند و برایش رقیب درست کنند».
مقدمه متن را از این جهت نوشتم که نشان دهم آقای خامنهای یا اساسا تصویر درستی از انقلاب ایران ندارد و یا ترجیح میدهد تصویر دلخواه خودش را به خواستهای انقلاب تحمیل کند که میگوید منزلت رهبر به عنوان «فصل الخطاب» حرفی بوده است که «انقلاب از اول داشته» و احتمالا هر تلاشی برای تضعیف این جایگاه و یا تغییر این روند در راستای به انحراف کشاندن انقلاب است. اگر کسی به واقع چنین موضعی داشته باشد طبیعی است که هیچ چیز را بجز یک حاکمیت یکدست و از بالا به پایین برنخواهد تافت و هرگونه تلاش برای تقسیم قدرت را انحراف و توطئه میخواند. ایشان رسما و علنا اعلام میکنند که رهبر (یعنی خودشان) باید قدرت بلامنازع کشور باشند و حتی رییس جمهوری که به واسطه آرای مستقیم مردم انتخاب میشود یا باید در راستای دلخواستهای ایشان رفتار کند و یا باید حذف شود. اصولا من گمان نمیکنم در هیچ دایرهالمعارفی بتوان تعریفی تا بدین حد شفاف از «استبداد فردی» پیدا کرد.
به باور من ادامه این سخنرانی که مطالعه دقیق آن را به شدت توصیه میکنم تنها و تنها در یک مفهوم کلی خلاصه میشود: ارایه چندین و چند شاهد و مثال از جانب آقای خامنهای که نشان میدهد احمدینژاد تا چه حد سر به راه و «بلی قربانگو» است اما دولتهای هاشمی و خاتمی چقدر رهبری را نگران میکردند و رهبر تا چه حد ناچار بود در کارهای آنها دخالت کرده و جلوی اقداماتشان را بگیرد. دخالتهایی که البته از جانب هر شخصی ممکن است نقض استقلال قوه مجریه، بیاحترامی به خواست و آرای مردم و یا حتی زیر پا گذاشتن قانون اساسی کشور محسوب شود، اما از جانب آقای خامنهای باعث افتخار ایشان و سند خیانت دولتهای پیشین است.
پینوشت:
* در این مورد میتوانید به این یادداشت + مراجعه کنید و یا به عنوان یک کتاب مقدماتی با زبانی ساده به «مقدمه ای بر انقلاب اسلامی» نوشته دکتر صادق زیباکلام مراجعه کنید.
دیروز به صورت اتفاقی حدس و گمان خودم را از موضع رهبر در قبال تعیین رییس کل بانک مرکزی نوشتم. (یادداشت «معضل نبود فرمان همایونی» را بخوانید) جالب اینجاست که آقای خامنهای در جریان این سخنرانی آنچه را که من به حدس و گمان نوشته بودم به صراحت اعلام کرده و گفتهاند: «یک جاهایی هست که مطلب برای من محرز و روشن و جزمی است، میگویم آقا این کار نباید بشود؛ خب واقعا گوش میکنند و جلویش گرفته میشود. یک وقتهایی هم نه، برای من آنجور روشن نیست که بگویم نباید بشود، اما کاری را که دارد انجام میگیرد، قبول ندارم؛ از این قبیل موارد متعددی هست. اما در زمینههای مختلف، جریان اصلی، جریان موافقت است، البته یک زمینههایی هست که من دخالت نمیکنم. در مسایل اقتصادی، بنده اصلا دخالت نمیکنم. من خودم را توی این مسایل صاحبنظر نمیدانم. سر قضایای گوناگون، اختلافنظر هم هست، استدلالهای گوناگونی هم هست، همیشه از من هم توقع میرفته که دخالت کنم. بعضیها سر قضیه قیمت ارز، سر قضیه کم و زیاد کردن سود بانکی همیشه از من توقع داشتهاند که دخالت کنم؛ اما من دخالت نمیکردم».
لینک مربوط به این یادداشت + خراب است
پاسخحذفرفیق جان چک کردم؛ درست کار می کنید، اتفاقا فیلتر هم نیست
پاسخحذف