نگاهم از شیشههای پنجره عبور میکند. سرمای هوا و خیسی برف را به جان میخرد و همچنان که در عمق آسمان به پیش میرود از مرزهای زمان میگذرد. نفوذ میکند و آنقدر دور میرود که سالها را پشت سر میگذارد و درست وسط سینه آدم برفی خپلی فرود میآید که روی سکوی مقابل حوض ساخته شده است. اطرافش را حرارت شور و شوق گرم کرده و این تنها حرارتی است که آدم برفیها دوست دارند. تولدش ساعتها به طول انجامیده و حالا انگار خودش هم مشتاق است که زودتر سرانجام کار را ببیند. آینهای که در کار نیست. باید عکسی گرفت به یادگار. تنهاییهای دونفره هر حسنی هم که داشته باشند یکجا کار دست آدم میدهند: از عکسهای مشترک خبری نیست. چه جای گلایه؟ آدم برفی که جنسیت ندارد. میتواند جور هردو را بکشد. میتواند همچون فرزندی مشترک یک پل پیوند باشد. پس آماده باش، لبخند بزن، یک، دو، سه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر