- اشتیاقی به تماشای بازی ایران و عراق نداشتم. محض رفع کنجکاور نشستم پای بازی. گل اول را که خوردیم خاموش کردم. بین دو نیمه شنیدم بازی مساوی شده. بابا که از در آمد هیجان زده بود. به گمانم هنوز از شادی گل مساوی خارج نشده بود. با شور و شوق خاص خودش تکرار میکرد «خوب بازی میکنن». میدانستم حکایت این بازی برای بابا چیز دیگری است. هشت سال از عمرش را در جنگ سپری کرده است. هنوز خیلی مانده تا حساب کهنه این نسل با نام «عراق» صاف شود. به بهانه همراهی بابا نیمه دوم را دور هم دیدیم. واقعا خوب بازی میکردند. کم کم هیجان بابا به همه سرایت کرد و ضربه «ایمان» که وارد دروازه شد کار به فریاد و هلهله کشید. شادیهای کوچکی بود که مدتها تجربه نکرده بودیم.
- از بازی دوم اصلا خبر نداشتم. با رفیقی توی کافه نشسته بودیم. با بارش سنگین برف کافه حسابی خلوت بود. بعد در باز شد و مغازهدارهای اطراف هجوم آوردند داخل. تلویزیون بزرگ را روشن کردند و کافه گرم شد. تا نیمی از بازی همه همچنان در لذت حذف عربستان بودند. نمیدانم این چه خشم نهفتهای است که هنوز هم ناخودآگاه ما را از شکست اعراب اینچنین به وجد میآورد. اینبار هیجان چندین برابر بود. به نظرم رسید که دلسردی بسیاری از ما نسبت به فوتبال تا حدودی مترادف دور شدن از جامعه است. همه آنچنان پر شور و حرارت بازی را دنبال میکردند که برایم یادآور جام جهانی 98 بود. «انصاریفر» که استادانه توپ را به گوشه دروازه کره فرستاد کافه ترکید. همه از جا پریدند بودند و یک نفر در اوج شادی فریاد میزند «بچه انزلیه؛ شیره بچه انزلی». گفتیم که بچه انزلی نیست که! با همان لهجه شمالیاش گفت «پژمان نوری رو میگم؛ ندیدی چه سانتری کرد». پیروزی را با برف بازی جشن گرفتند. آنچنان سرمست بودند که شیشه کافه شکست اما دل هیچ کس نشکست. تصویر کوچکی بود از جشن صعود به جام جهانی. از روزهایی که شاد و پر غرور بودیم.
- بازی امشب با امارات است. حتی صعود قطعی ایران هم چیزی از حساسیت بازی کم نمیکند. این سالها خودمان به اندازه کافی زخمی و رنجور بودهایم که به نیشترهای گاه و بیگاه امارات نیازی نداشته باشیم. با این حال شیخ نشین کوچک خلیج فارس آنقدر نمک به زخمهای کهنه ما ریخت تا خودش را به صدر کشورهای منفور در میان ایرانیان بکشاند. حساب بازی با امارات حساب برد و باخت در یک مسابقه فوتبال نیست. «ورزش برای صلح» اینجا فقط شعار است. حساب این دیدار هم حساب تلاشی است برای ترمیم یک غرور ملی زخم خورده، و یا دست کم مرهمی ناچیز بر آن.
- از بازی دوم اصلا خبر نداشتم. با رفیقی توی کافه نشسته بودیم. با بارش سنگین برف کافه حسابی خلوت بود. بعد در باز شد و مغازهدارهای اطراف هجوم آوردند داخل. تلویزیون بزرگ را روشن کردند و کافه گرم شد. تا نیمی از بازی همه همچنان در لذت حذف عربستان بودند. نمیدانم این چه خشم نهفتهای است که هنوز هم ناخودآگاه ما را از شکست اعراب اینچنین به وجد میآورد. اینبار هیجان چندین برابر بود. به نظرم رسید که دلسردی بسیاری از ما نسبت به فوتبال تا حدودی مترادف دور شدن از جامعه است. همه آنچنان پر شور و حرارت بازی را دنبال میکردند که برایم یادآور جام جهانی 98 بود. «انصاریفر» که استادانه توپ را به گوشه دروازه کره فرستاد کافه ترکید. همه از جا پریدند بودند و یک نفر در اوج شادی فریاد میزند «بچه انزلیه؛ شیره بچه انزلی». گفتیم که بچه انزلی نیست که! با همان لهجه شمالیاش گفت «پژمان نوری رو میگم؛ ندیدی چه سانتری کرد». پیروزی را با برف بازی جشن گرفتند. آنچنان سرمست بودند که شیشه کافه شکست اما دل هیچ کس نشکست. تصویر کوچکی بود از جشن صعود به جام جهانی. از روزهایی که شاد و پر غرور بودیم.
- بازی امشب با امارات است. حتی صعود قطعی ایران هم چیزی از حساسیت بازی کم نمیکند. این سالها خودمان به اندازه کافی زخمی و رنجور بودهایم که به نیشترهای گاه و بیگاه امارات نیازی نداشته باشیم. با این حال شیخ نشین کوچک خلیج فارس آنقدر نمک به زخمهای کهنه ما ریخت تا خودش را به صدر کشورهای منفور در میان ایرانیان بکشاند. حساب بازی با امارات حساب برد و باخت در یک مسابقه فوتبال نیست. «ورزش برای صلح» اینجا فقط شعار است. حساب این دیدار هم حساب تلاشی است برای ترمیم یک غرور ملی زخم خورده، و یا دست کم مرهمی ناچیز بر آن.
آقای آرمان. من چون خواننده دائمی شما نیستم، نمی دانم این تحلیل های شما ناشی از حس ناامیدی شیوع یافته بعد از انتخابات است (که دامن همه ماها را گرفته!) یا اینکه همیشه پای سیاست را می کشید وسط ورزش!! به هر حال دوستانه پیشنهاد می کنم که اگر حالت اول است، کمی از سیاست فاصله بگیرید، به هر شکلی که می دانید، کمتر اخبار خواندن و کمی دنبال "ادبیات و نمایش" رفتن حتما کمکتان می کند. برداشت من این است که این نوشته خیلی سیاست زده است. تحلیل وقتی سیاست زده شود، می تواند به راحتی از جاده منطق و انصاف خارج شود.
پاسخحذفیا علی
وقتی داشتم این پست شما رو میخوندم و میخندیدم یکی از دوستان خارجی کنارم بود که اون هم کنجکاو شد. پست شما رو براش ترجمه کردم و با هم خندیدیم
پاسخحذف