عرصه هنر را خالی رها نکنیم
نمایشهای بسیاری بودهاند که از تماشایشان ناراضی باشم و ای بسا با بیرحمی تمام سختترین انتقادات را به آن ها وارد کنم. اما حساب «فانوسهای کور» از تمام آنها جدا است. اینجا دیگر بحث بر سر یک نمایش ضعیف نیست. اینجا مسئله تلفیق ابتذال با فاشیسم است. تلاشی برای تئوریزه کردن جنایت، توجیه تروریسم و از همه بدتر، دامن زدن به تنفر قومی و مذهبی، آن هم با ظرف و ابزار هنر، هرچند در مبتذلترین نمونه قابل تصورش. کم نبودهاند حکومتهایی که از هنر برای توجیه اهداف و سیاستهای خود سوءاستفاده کردهاند. نمونههای قابل توجهش را در حکومت نازیها بر آلمان و یا کمونیستها در شوروی میتوان یافت. اما در این موارد، اهداف سیاسی هرقدر هم که غیرانسانی بودند دست کم در بستر فریبندهای از هنر ارایه میشدند که قابل توجه بود و به سادگی نمیشد از کنارش گذاشت. با این حال «فانوسهای کور» حتی اگر چنین مضامین پلیدی را به همراه نداشت، باز هم آنچنان از لحاظ هنری مبتذل و سخیف بود که مخاطب حق داشت اجرای چنین نمایشی را توهین به شعور خود قلمداد کند.
در عنوان مطلب هم نوشتم که حرف من اینجا پرداختن به این نمایش نیست. دغدغه من خالی شدن عرصه نمایش از هنر شایستهای است که هم از آن انتظار میرود و هم توانایی و ظرفیت آن را دارد. طبیعی است که وقتی از ده اجرای موجود، دو اجرا («هدی گابلر» و «متولد 1361») توسط نیروهای امنیتی تعطیل شده و دستاندرکارانشان به پای میز بازخواست و محاکمه کشیده شوند، مجموعه باقی مانده نتواند کیفیت قابل قبولی داشته باشد. همین میشود که دستکم در حال حاضر از اجراهای مجموعه تیاتر شهر تنها «در خواب به سراغم آمد» است که توانسته خود را به مرز یک نمایش متوسط برساند و «خانه نمایش» که به صورت سنتی باید میزبان اجراهای عمیقتری باشد ابتذالی همچون «فانوسهای کور» را به روی صحنه میبرد.
تا زمانی که بحث بر سر دخالت چکمهپوشها باشد، حرفی نیست. کاری از دست اهالی هنر به تنهایی بر نمیآید و مشکل باید در جای دیگری پیگیری و مرتفع شود. اما آنچه من را نگران میکند دلسردی هنرمندان و خالی کردن عرصه هنر است. به باور من، بزرگترین مقاومتی که هنرمندان میتوانند برای حفظ روزنههای امید در عرصه هنر کشور از خود نشان دهند تلاش دوچندان و تولید محتوای هرچه بیشتر است. این اوج آمال و آرزوهای حاکمیت واپسگراست که هنرمندان به خواست و رای خود دست از کار بکشند تا بار سنگین فشار و سانسور را از دوش حاکمیت بردارند. سرخوردگی و ناامیدی از هرگونه فعالیت سازنده، گرد مسمومی است که دستگاه سیاه سانسور میپراکند و به گمان من هیچ پادزهری جز ارادههایی آهنین و باوری عمیق به پیروزی نهایی هنر ارزشمند بر ابتذال ترویجی ندارد. من تنها میتوانم امیدوار باشم که هر اثر توقیف شده با دو اثر ارزشمند دیگر جایگزین شود و در برابر هر گزندی که از تیغ سانسور وارد میشود، عمق و غنای بیشتر جبران مافات کند. باور کنیم که جامعه امروز ما بیش از هر زمان به چنین پشتوانههای ارزشمندی نیاز دارد تا از درون تهی نشده و فرو نریزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر