۵/۱۸/۱۳۹۰

نگاهی به نمایش «آقای اشمیت کیه؟»




صبح روزی که «گره‌گوار سامسا» از خواب بیدار شد و دید به یک سوسک غول‌آسا بدل شده با خودش گفت: «هیچ چیز آن قدر خرف کننده نیست که آدم همیشه به این زودی از خواب بیدار شود»! اگر منطق نمایش «آقای اشمیت کیه؟» برایتان نامفهوم آمد، یک بازگشتی به شاهکار جناب کافکا بزنید تا با دریچه متفاوتی به جهان آشنا شوید.


من «از خود بیگانگی» را بیماری مختص جوامع صنعتی و پیشرفته نمی‌دانم. در عصر رسانه‌ها شاید همه ابنای بشر از مزایای پیشرفت و رفاه حاصل از فن‌آوری به صورت مساوی بهره‌مند نشده باشند، اما به گمان من سهم به نسبت یکسانی از عوارض و پیامدهای ناگوار آن داشته‌اند. ما نیز اگر هنوز در محاسن مدرنیته شریک نشده‌ایم، دست کم در معایب و بیماری‌هایش سهیم هستیم، پس حق داریم «آقای اشمیت کیه؟» را نمایشی مناسب حال و روز جامعه خود قلمداد کنیم.


باید اعتراف کنم پس از تجربه ناخوشایند «منهای دو» به هیچ وجه از ترکیب کارگردانی «داوود رشیدی» و بازی «سیامک صفری» انتظار موفقیت نداشتم، اما «آقای اشمیت کیه؟» از هر نظر غافل‌گیرم کرد. مدت‌ها بود که نمایشی با این عمق پیام در پس ظاهری طنزگونه ندیده بودم. دست‌پرورده جدید داوود رشیدی این توانایی را دارد که در همان حین اجرا و درست در زمانی که تماشاگرش قهقهه می‌زند، او را به فکر فرو برد که «آیا من خودم را می‌شناسم؟ آیا من گم نشده‌ام؟ اصلا من چه کسی هستم؟»


«آقای اشمیت کیه؟» در یک روند نه چندان خطی همه چیز را زیر سوال می‌برد. از همان آغاز نمایش علامت‌های سوال یکی پس از دیگری سر بر می‌آورند و هیچ گاه نیز پاسخی نمی‌یابند. کار به جایی می‌رسد که در یک پرده به ناگاه تمام نقاب‌های ظاهری برداشته می‌شود و نویسنده از زبان دکتر روان‌پزشک فریاد می‌زند هیچ قطعیتی وجود ندارد. هیچ چیز آن‌چه گمان می‌کنیم نیست. وقتی درخت، خانواده است و ماهی ماشین می‌شود، دیگر چه انتظاری از انسان می‌توان داشت؟ آن هم انسانی که خودش نیز در توصیف خود درمانده است.


در منطق این نمایش، همچون «مسخ» کافکا، روی‌دادها قرار نیست از علیتی منطقی برخوردار باشند. اساس حرف بر این است که هیچ قطعیتی وجود ندارد، ما مسخ شده‌ایم، حتی خودمان، خودمان را نمی‌شناسیم. اطمینان نداریم که این هستیم یا آن بودیم. دیگران ما را جور دیگری می‌شناسند که برای خودمان درک نشدنی است. همه چیز دچار بحران شده است. شخصیت‌ها، هویت‌ها، ارتباطات و از همه مهم‌تر قطعیت‌ها.


در پرده پایانی نمایش آخرین گام نیز برداشته می‌شود و درست زمانی که گمان می‌شود یک توافق جمعی بر سر یک قطعیت واقعی ایجاد شده، باز هم همه چیز زیر سوال می‌رود. همسر و فرزند سیه‌چرده به ظاهر بر سر اینکه شخصیت اصلی نمایش، آقای دکتر اشمیت است توافق دارند. گویی آن‌ها از قطعیتی اطلاع دارند که «ژان کلود/هانری» در جست و جوی آن است. با این حال حتی در همین زمان نیز زمانی که هر یک شروع می‌کنند به توصیف آقای اشمیت، با دو چهره کاملا متضاد مواجه می‌شویم که تطبیق دادن آن‌ها با یکدیگر دشوار می‌نماید. گویی آخرین پیام نمایش آن است که حتی اگر برای خودمان هم قطعیتی داشته باشیم، باز در آیینه نگاه‌های متفاوت اطرافیان تکثیر خواهیم گشت و سیمای دیگری خواهیم یافت.


«آقای اشمیت کیه؟» از هر نظر می‌تواند پیشنهاد مناسبی برای سپری کردن یک شب به یاد ماندنی باشد حتی اگر ناچار باشید از یک روز قبل دردسر رزو بلیط را تقبل کنید و یا به جای صندلی روی زمین بنشینید.

پی‌نوشت:

نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه‌ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.

۱ نظر: