معرفی:
عنوان: Creep
گروه / خواننده: Radiohead
آلبوم: Pablo Honey - 1993
در دهه هشتاد تمام اعضای گروهِ «رِیدیوهِد» در مدرسه «آبینگدان» در حومه شهر آکسفورد درس میخواندند و به گفته خودشان تمرین موسیقی در سالن موسیقی مدرسه راهی بود برای فراموش کردن فضای کسالت بار مدرسه. در دهه نود آنها جزو تاثیر گذارترین گروههای راک و به نظر خیلیها پیشتاز موسیقی «آلترناتیو» بودند.
«کریپ» آهنگی عاشقانه است. یک سر سپردگی ناامید و لذت بخش شعر را در بر گرفته است، آهنگ و رنگ آمیزی سازها صدای همین «دراوجِ تمنا؛ نخواستن»* را میدهد.
بندی است که سه بار تکرار و بدین سان آهنگ به سه قسمت تقسیم میشود. بارِ اول؛ ثانیهای قبل از شروعِ بند چند ضربه خشک و تکان دهنده روی گیتار نواخته میشود و وقتی «تام یورک»، خواننده گروه به کلمه «کریپ»، یعنی انتهایِ خطِ اولِ بند میرسد ضربهای غلیظ اما کشدار آهنگ را تا انتهای بند همراهی میکند. بارِ دوم نیز بند همینگونه با همین ضربات بدرقه میشود اما در قسمت سومِ آهنگ صداها رام میشوند و خواسته و آرزوها تسلیم و ساده. چونان «حمید هامون» که در انتهای فیلم «هامون» بعد از آنهمه کشمکش از درگیریهای فلسفیاش کوتاه میآید؛ آنها را به کناری مینهد و میگوید: «چی میشد اگه همه چی همون جور که من میخواستم میشد؟ همه جا صلح و آشتی، همه جا عشق و صفا» تام یورک نیز میخواند:
حالا بعد از این تسلیم دیگر همراهِ بندِ تکراری نه آن ضربه غلیظ و کشدار بلکه ضربهای رام شده را میشنویم. همه چیز تمام میشود. هیچ چیز حل نمیشود: عشق ورزیدهایم. تام یورک در یک مصاحبه میگوید: «یک بار در مجله لس آنجلس مصاحبهای با چارلز بوکوفسکی خواندم. از بوکوفسکی پرسیده بودند فلسفه شما در زندگی چیست؟ او جواب داده بود: «سعی نکن» و این واقعیت دارد. نمیتوانی سعی کنی. اگر سعی کنی، همه چیز را خراب میکنی چون شبیه بقیه آدمها میشوی».
متن انگلیسیِ شعر را میتوانید از اینجا+ دانلود کنید.
«وقتی قبلا اینجا بودی
نمیتوانستم در چشمانت نگاه کنم
تو مثلِ یک فرشتهای
دیدنِ پوستت مرا به گریه میاندازد
تو مثل یک دانه پَر شناوری
کاش من هم خاص بودم
تو به شکلِ وحشیانهای خاص هستی
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم
برایم مهم نیست اگر آزاردهنده است
میخواهم کُنترل داشته باشم
یک تنِ زیبا میخواهم
و یک روحِ بینقص
میخواهم به من توجه کنی وقتی این دور و بر نیستم
تو به شکل دیوانه واری خاصّی
کاش من هم خاص بودم
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم
او دارد به بیرونِ در میدود
او دارد میدود
می دود، میدود؛ میدود
هرچی تو بگی
هر چیزی که تو را خوشحال کند
هر چیزی که تو بخواهی
تو خیلی خاصّی
کاش منم خاص بودم
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم»
پی نوشت:
* دیالوگی دیگر از فیلم "هامون".
گروه / خواننده: Radiohead
آلبوم: Pablo Honey - 1993
(موزیک را از اینجا+ دانلود کنید)
در دهه هشتاد تمام اعضای گروهِ «رِیدیوهِد» در مدرسه «آبینگدان» در حومه شهر آکسفورد درس میخواندند و به گفته خودشان تمرین موسیقی در سالن موسیقی مدرسه راهی بود برای فراموش کردن فضای کسالت بار مدرسه. در دهه نود آنها جزو تاثیر گذارترین گروههای راک و به نظر خیلیها پیشتاز موسیقی «آلترناتیو» بودند.
«کریپ» آهنگی عاشقانه است. یک سر سپردگی ناامید و لذت بخش شعر را در بر گرفته است، آهنگ و رنگ آمیزی سازها صدای همین «دراوجِ تمنا؛ نخواستن»* را میدهد.
“But I'm a creep
I'm a weirdo
What the hell am I doing here?
I don't belong here"
I'm a weirdo
What the hell am I doing here?
I don't belong here"
بندی است که سه بار تکرار و بدین سان آهنگ به سه قسمت تقسیم میشود. بارِ اول؛ ثانیهای قبل از شروعِ بند چند ضربه خشک و تکان دهنده روی گیتار نواخته میشود و وقتی «تام یورک»، خواننده گروه به کلمه «کریپ»، یعنی انتهایِ خطِ اولِ بند میرسد ضربهای غلیظ اما کشدار آهنگ را تا انتهای بند همراهی میکند. بارِ دوم نیز بند همینگونه با همین ضربات بدرقه میشود اما در قسمت سومِ آهنگ صداها رام میشوند و خواسته و آرزوها تسلیم و ساده. چونان «حمید هامون» که در انتهای فیلم «هامون» بعد از آنهمه کشمکش از درگیریهای فلسفیاش کوتاه میآید؛ آنها را به کناری مینهد و میگوید: «چی میشد اگه همه چی همون جور که من میخواستم میشد؟ همه جا صلح و آشتی، همه جا عشق و صفا» تام یورک نیز میخواند:
Whatever makes you happy
Whatever you want
Whatever you want
حالا بعد از این تسلیم دیگر همراهِ بندِ تکراری نه آن ضربه غلیظ و کشدار بلکه ضربهای رام شده را میشنویم. همه چیز تمام میشود. هیچ چیز حل نمیشود: عشق ورزیدهایم. تام یورک در یک مصاحبه میگوید: «یک بار در مجله لس آنجلس مصاحبهای با چارلز بوکوفسکی خواندم. از بوکوفسکی پرسیده بودند فلسفه شما در زندگی چیست؟ او جواب داده بود: «سعی نکن» و این واقعیت دارد. نمیتوانی سعی کنی. اگر سعی کنی، همه چیز را خراب میکنی چون شبیه بقیه آدمها میشوی».
متن انگلیسیِ شعر را میتوانید از اینجا+ دانلود کنید.
«وقتی قبلا اینجا بودی
نمیتوانستم در چشمانت نگاه کنم
تو مثلِ یک فرشتهای
دیدنِ پوستت مرا به گریه میاندازد
تو مثل یک دانه پَر شناوری
کاش من هم خاص بودم
تو به شکلِ وحشیانهای خاص هستی
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم
برایم مهم نیست اگر آزاردهنده است
میخواهم کُنترل داشته باشم
یک تنِ زیبا میخواهم
و یک روحِ بینقص
میخواهم به من توجه کنی وقتی این دور و بر نیستم
تو به شکل دیوانه واری خاصّی
کاش من هم خاص بودم
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم
او دارد به بیرونِ در میدود
او دارد میدود
می دود، میدود؛ میدود
هرچی تو بگی
هر چیزی که تو را خوشحال کند
هر چیزی که تو بخواهی
تو خیلی خاصّی
کاش منم خاص بودم
ولی من یک آدم نخواستنیام
یک آدم ضایع
من اینجا دارم چه غلطی میکنم؟
من به اینجا تعلق ندارم»
پی نوشت:
* دیالوگی دیگر از فیلم "هامون".
دمت گرم ... خیلی وقت بود دلم برای این موزیک تنگ شده بود... مطلبت هم عالی بود ... مرسی
پاسخحذف