عنوان: شهربانو
نویسنده: محمد حسن شهسواری
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول، زمستان 89
95 صفحه، 2200 تومان
شاید هر انتظاری از یک نویسنده میتوان داشت بجز آنکه پس از «شب ممکن»، «شهربانو» را منتشر کند. گمان میکنم «محمد حسن شهسواری» با این کار تمام خوانندگان «شب ممکن» را شگفت زده و حتی ناامید کرده باشد. اگر نویسنده «شب ممکن» به حق در نگارش فیلمنامه «تنها دو بار زندگی میکنیم» نقش داشته است، از نگارنده «شهربانو» تنها میتوان انتظار داشت با سریالهای خانوادگی صدا و سیما همکاری کند، هرچند که «شهربانو» حتی یک رمان «عامه پسند» هم نیست!
«شهربانو» تماما کلیشه است. موضوع کلیشهای و روایت کلیشهای و شخصیتها کلیشهای؛ پایانبندی هم از همه کلیشهایتر. من گمان نمیکنم حتی اشارههای فراوان خود نویسنده به کلیشهای بودن دیالوگها و رخ دادهای داستانش در داخل کتاب توجیه قابل قبولی برای تداوم این وضعیت باشد.
از خود کتاب تنها بخشی که به نظر من متفاوت میآمد و بار دیگر نشان میداد که این همان نویسنده «شب ممکن» است، روایت خاطرات گذشته شهربانو بود. خاطرات دوران گذشته، خواستگاریها، آشنایی با همسرش و آن صحنه مسافرت و گفت و گو در ماشین حمید. این تنها بخشی است که سیر خطی و کسالت بار داستان تغییر میکند. انگار که سطح این بخش به ناگاه بالا میآید و از دیگر صفحات کتاب بیرون میزند.
در مورد دیگر بخشهای رمان من هیچ نظری ندارم. واقعا قابل توصیه نیست، اما بد نمیدانم بار دیگر و به بهانه این کتاب به مسئلهای اشاره کنم که در یادداشت مربوط به کتاب «به هادس خوش آمدید» هم به آن پرداخته بودم. اشاره من به تکرار ملال آور نامها، آن هم به صورت کاملا غیرضروری است که روانی متن و شیوایی کلام را از میان برده، ذهن خواننده را بیش از پیش خسته و فرسوده میکند. به دو بند زیر دقت کنید:
«شهربانو به دستان لرزان محمود نگاه کرد که به سختی خربزه را از پوست جدا میکرد. دست برد جلو تا چاقو را از محمود بگیرد. مادر حمید تا متوجه شد مچ دست شهربانو را گرفت و با نگاه به شهربانو فهماند بگذارد محمود کارش را بکند». (ص71)
تنها در دو خط، هفت بار اسامی تکرار شدهاند. حالا اجازه بدهید همین دو خط را به شکل زیر بازنویسی کنیم:
«شهربانو به دستان لزران محمود نگاه کرد که به سختی خربزه را از پوست جدا میکرد. دست برد جلو تا چاقو را بگیرد. مادر حمید تا متوجه شد مچ دستش را گرفت و با نگاه به او فهماند: بگذار کارش را بکند».
به این ترتیب تعداد اسامی از هفت به سه کاهش پیدا کرده است. همچنین خود متن هم کوتاهتر شده و احتمالا خواندنش برای مخاطب روانتر میشود. حال به این مثال دقت کنید:
«این بار زهره نخندید. شهربانو مدتی به او خیره ماند. بعد شانه بالا انداخت و برای فرار از ترس معنای حفرهای که میدید، که داشت همه سکوتهای زهره را میبلعید رفت.
انتهای راهرو، شهربانو وارد اتاق مشاور پزشکی شد. به محض ورود دید دکتر افضلی چند عکس رنگی از یک ریه را به دانشجویان جوان که همه روپوش سفید پوشیده بودند نشان میداد. انگار آخر توضیحاتش بود. شهربانو همان ابتدای اتاق ایستاد و شنید که دکتر میگفت: «...» . دکتر در همین لحظه متوجه شهربانو شد». (ص26و27)
در این متن من برخی واژهها را به صورت برجسته و نوشته و با رنگ مشخص کردهام. حال پیشنهاد میکنم به متن بالا مراجعه کنید و یک بار دیگر آن را به همین شکلی که هست بخوانید، تنها واژههایی را که متمایز شده نادیده بگیرید و از آنها صرف نظر کنید. کاملا پیداست که تعداد بسیار زیادی از واژهها و اسامی این متن کاملا زائد هستند و بجز آخرین «شهربانو» که باید با یک ضمیر جایگزین شود، حتی نیازی به یک جایگزین هم ندارد. برای نمونه دیگر به صفحه 56 مراجعه کنید که نام شهربانو 6بار تکرار شده است اما بجز همان مورد نخست، باقی موارد بدون هیچ تغییر خاصی میتوانند حذف شوند. من با یک محاسبه سرانگشتی گمان میکنم با یک ویرایش ساده میتوان حدود 100 بار تکرار نام شهربانو را از کتاب حذف کرد.
پی نوشت:
دو نگاه متفاوت به این کتاب را از اینجا+ و اینجا+ بخوانید.
از آثار محمدحسن شهسواری، پیش از این نگاهی به رمان «شب ممکن» در «مجمع دیوانگان» منتشر شده بود.
نویسنده: محمد حسن شهسواری
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول، زمستان 89
95 صفحه، 2200 تومان
کلیشه و دیگر هیچ!
شاید هر انتظاری از یک نویسنده میتوان داشت بجز آنکه پس از «شب ممکن»، «شهربانو» را منتشر کند. گمان میکنم «محمد حسن شهسواری» با این کار تمام خوانندگان «شب ممکن» را شگفت زده و حتی ناامید کرده باشد. اگر نویسنده «شب ممکن» به حق در نگارش فیلمنامه «تنها دو بار زندگی میکنیم» نقش داشته است، از نگارنده «شهربانو» تنها میتوان انتظار داشت با سریالهای خانوادگی صدا و سیما همکاری کند، هرچند که «شهربانو» حتی یک رمان «عامه پسند» هم نیست!
«شهربانو» تماما کلیشه است. موضوع کلیشهای و روایت کلیشهای و شخصیتها کلیشهای؛ پایانبندی هم از همه کلیشهایتر. من گمان نمیکنم حتی اشارههای فراوان خود نویسنده به کلیشهای بودن دیالوگها و رخ دادهای داستانش در داخل کتاب توجیه قابل قبولی برای تداوم این وضعیت باشد.
از خود کتاب تنها بخشی که به نظر من متفاوت میآمد و بار دیگر نشان میداد که این همان نویسنده «شب ممکن» است، روایت خاطرات گذشته شهربانو بود. خاطرات دوران گذشته، خواستگاریها، آشنایی با همسرش و آن صحنه مسافرت و گفت و گو در ماشین حمید. این تنها بخشی است که سیر خطی و کسالت بار داستان تغییر میکند. انگار که سطح این بخش به ناگاه بالا میآید و از دیگر صفحات کتاب بیرون میزند.
در مورد دیگر بخشهای رمان من هیچ نظری ندارم. واقعا قابل توصیه نیست، اما بد نمیدانم بار دیگر و به بهانه این کتاب به مسئلهای اشاره کنم که در یادداشت مربوط به کتاب «به هادس خوش آمدید» هم به آن پرداخته بودم. اشاره من به تکرار ملال آور نامها، آن هم به صورت کاملا غیرضروری است که روانی متن و شیوایی کلام را از میان برده، ذهن خواننده را بیش از پیش خسته و فرسوده میکند. به دو بند زیر دقت کنید:
«شهربانو به دستان لرزان محمود نگاه کرد که به سختی خربزه را از پوست جدا میکرد. دست برد جلو تا چاقو را از محمود بگیرد. مادر حمید تا متوجه شد مچ دست شهربانو را گرفت و با نگاه به شهربانو فهماند بگذارد محمود کارش را بکند». (ص71)
تنها در دو خط، هفت بار اسامی تکرار شدهاند. حالا اجازه بدهید همین دو خط را به شکل زیر بازنویسی کنیم:
«شهربانو به دستان لزران محمود نگاه کرد که به سختی خربزه را از پوست جدا میکرد. دست برد جلو تا چاقو را بگیرد. مادر حمید تا متوجه شد مچ دستش را گرفت و با نگاه به او فهماند: بگذار کارش را بکند».
به این ترتیب تعداد اسامی از هفت به سه کاهش پیدا کرده است. همچنین خود متن هم کوتاهتر شده و احتمالا خواندنش برای مخاطب روانتر میشود. حال به این مثال دقت کنید:
«این بار زهره نخندید. شهربانو مدتی به او خیره ماند. بعد شانه بالا انداخت و برای فرار از ترس معنای حفرهای که میدید، که داشت همه سکوتهای زهره را میبلعید رفت.
انتهای راهرو، شهربانو وارد اتاق مشاور پزشکی شد. به محض ورود دید دکتر افضلی چند عکس رنگی از یک ریه را به دانشجویان جوان که همه روپوش سفید پوشیده بودند نشان میداد. انگار آخر توضیحاتش بود. شهربانو همان ابتدای اتاق ایستاد و شنید که دکتر میگفت: «...» . دکتر در همین لحظه متوجه شهربانو شد». (ص26و27)
در این متن من برخی واژهها را به صورت برجسته و نوشته و با رنگ مشخص کردهام. حال پیشنهاد میکنم به متن بالا مراجعه کنید و یک بار دیگر آن را به همین شکلی که هست بخوانید، تنها واژههایی را که متمایز شده نادیده بگیرید و از آنها صرف نظر کنید. کاملا پیداست که تعداد بسیار زیادی از واژهها و اسامی این متن کاملا زائد هستند و بجز آخرین «شهربانو» که باید با یک ضمیر جایگزین شود، حتی نیازی به یک جایگزین هم ندارد. برای نمونه دیگر به صفحه 56 مراجعه کنید که نام شهربانو 6بار تکرار شده است اما بجز همان مورد نخست، باقی موارد بدون هیچ تغییر خاصی میتوانند حذف شوند. من با یک محاسبه سرانگشتی گمان میکنم با یک ویرایش ساده میتوان حدود 100 بار تکرار نام شهربانو را از کتاب حذف کرد.
پی نوشت:
دو نگاه متفاوت به این کتاب را از اینجا+ و اینجا+ بخوانید.
از آثار محمدحسن شهسواری، پیش از این نگاهی به رمان «شب ممکن» در «مجمع دیوانگان» منتشر شده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر