در مورد نظریه دور «استبداد-هرج و مرج-استبداد» پیش از این چند بار نوشتهام. (مثلا اینجا و اینجا) معتقدین به این نظریه گمان میکنند تاریخ ایران را میتوان بر اساس دورههای متناوبی که کشور از ترس هرج و مرج به یک حاکم مستبد پناه برده و یا با برکناری یک حاکم مستبد دچار هرج و مرج شده است بازخوانی کرد. (دکتر همایون کاتوزیان از حامیان این نظریه است. اینجا+ بخوانید) انتقاد من* به این نظریه از این بابت است که این دور تنها با این پیشفرض میتواند پذیرفته شود که استبداد را معادل یک «نظم» بدانیم. یعنی در برابر «هرج و مرج» یک نظمی قایل شویم که در سایه حکومت یک حاکم مستبد پدید آمده است. من نمیتوانم بپذیرم که حکومت استبدادی یک ساختار منظم محسوب شود. به این موارد اخیر دقت کنید:
اختلاف میان شهرداری تهران و بنیاد مستضعفان به یک جدال شهری بدل میشود. تیتر «جنگ خانها» در توصیف این جدال تیتر برازندهای است. (اینجا+) معاون سازمان بازرگانی تهران در جریان یک درگیری لفظی به رییس خود شلیک میکند. (اینجا) رییس دولت وزرای پیشین و نمایندگان مجلس را افشا(!) میکند. (+) نمایندگان مجلس رییس دولت را «دروغگو» میخوانند. (+) رییس مجلس به صورت تلویحی به رییس دولت میگوید «لات بازی در نیار».(+) اخوی رییس مجلس که خودش رییس قوه قضائیه است تهدید رییس دولت را با تهدیدی متقابل جواب میدهد. سه هزار میلیارد تومان گم میشود و کسی پاسخگو نیست. عجیبتر از آن اینکه یک هزار میلیارد دیگر گم میشود و حتی اسنادش هم به سرقت میرود!(+) شهروندان عادی که هیچ، جانشان کف دست خودشان است. یعنی اگر بخواهند مورد تجاوز دست جمعی قرار نگیرند احتمالا باید لباسهای آهنین بپوشند، (مثلا از اینها) اما فرزند نماینده مجلس را هم میدزدند و یکی میگوید کار گروه نزدیک به دولت است(+) و ...
پرسش من این است: اگر این وضعیت نمایانگر نظمی است که مردم از بیم «هرج و مرج» بدان پناه بردهاند، پس «هرج و مرج» چیست؟ یعنی اگر این مملکت حکومت مرکزی نداشت قرار بود چه اتفاقی در آن بیفتد؟ سازمانهایش به جان هم میافتادند؟ مسوولینش به روی هم اسلحه میکشیدند؟ شهروندانش مورد تجاوز گروهی قرار میگرفتند؟ یا اموال عمومی به یغما میرفت؟
خلاصه کلام اینکه به باور من مشاهده عینی یک حاکمیت استبدادی بهتر از هرگونه بحث و جدل تئوریک میتواند نظریه دور «استبداد-هرج و مرج-استبداد» را باطل کند. از این پس من بیم دادن شهروندان به نبود حاکم مستبد را بیش از آنکه دریافتی از یک نظریه تاریخی بدانم، نوعی استخوان لای زخم گذاشتن برای تداوم و بقای استبداد قلمداد میکنم. البته نه بدین معنا که امروز به سیاهی مطلق رسیدهایم و بالاتر از این رنگی نیست، بلکه از این منظر که فراموش نکنیم در هرج و مرجی به سر میبریم که در آن هیچ عهد و پیمانی تضمین شده نیست، هیچ کس امنیتی ندارد و هیچ ناگواری غیرممکن نخواهد بود.
پینوشت:
* قبلا هم تاکید کرده بودم که ایده این انتقاد را از «حسن قاضیمرادی» گرفتم.
با نقد این مطلب شما بهروزم.
پاسخحذفhttp://bigahha.wordpress.com/2011/11/16/725/
شاید من درک اشتباهی کرده باشم. اما بیا موقعیتی را فرض کنیم در شصت هفتاد سال پیش. یک بی نطمی وحشتناک. قتل و غارت و جنایت ایلخانان و... خب! خواست آمدن مستبدی مثل رضاخان که به صلابه و چارمیخ بکشاند عوامل ظاهری بی نطمی را (آن نانوا-ای را که نان گران میفروخت و رضاخان در تنورش انداخت را باید شنیده باشی) کمی قابل درک است. از دید مردم عامه ببینش..
پاسخحذف