پس لرزههای سخنان جنجالی احمدینژاد هنوز فروکش نکرد است. پس از منوچهر متکی (اینجا) نوبت به محسنیاژهای رسیده است تا سخنان رییس دولت کودتا را «کذب محض» بخواند. (همان) با این حال تمامی مواردی که واکنش این چهرههای اصولگرا را برانگیخته از نگاه من بخشهای حاشیهای سخنان احمدینژاد است. نکته کلیدی این سخنان جای دیگری است.
سکوت دو ساله دولت نسبت به جنبش سبز حساسیتهای بسیاری را برانگیخته بود. در اوج بحران پایتخت و در حالی که کل نظام با بزرگترین چالش سه دهه گذشته دست به گریبان بود، طیف دولت و حامیانش کمترین دخالت را در مخاطب قرار دادن سبزها داشتند. کار به جایی رسید که بسیاری به درستی گمانهزنی کردند مشایی قصد دارد تا از میان طبقه متوسط و بدنه جنبش سبز برای خود جذب عضو کند. (اینجا) در واقع در طول این مدت جناح دولت خیالش آسوده بود که هزینه مبارزه با سبزها را طیف رهبری از کیسه خودش پرداخت خواهد کرد، پس نیازی نیست که احمدینژاد خودش را وارد این درگیری کند. این سیاست، نمونه پیشرفتهتر سیاست دولت نهم بود که به محض پیروزی، نوک پیکانش را از سوی اصلاحطلبان به سمت اصولگرایان تغییر داد. در آن دوره نیز دولت خیالش آسوده بود که حاکمیت هزینه حذف اصلاحطلبان را خودش میپردازد، پس بهتر است توان دولت بر حذف رقبای اصولگرا تمرکز یابد. با این حال اتفاقات جدیدی افتاده که دیگر امکان تداوم سیاست پیشین وجود ندارد.
به باور من، تصمیم تازه رهبر نظام بر حذف ریاستجمهوری و انتخاب یک نخستوزیر زنگ خطر ریشهکنی کامل جناح دولت را به صدا درآورده است. دیگر مسئله این نیست که چه کسی در انتخابات آینده رای خواهد آورد. اساسا به نظر میرسد که دیگر انتخاباتی در کار نباشد. احمدینژاد به مانند همیشه زودتر از دیگران دریافته است که در ساختار جدیدی که رهبر برای نظام سیاسی کشور در نظر دارد، همان اندک آرا و نظرات مردم هم بیاهمیت خواهد بود. پس به جای جلب آرای مردمی، باید پیامی به راس حاکمیت ارسال شود. پیام جدید احمدینژاد به باور من کاملا آشکار است: «دشمن اصلی من نیستم؛ موسوی است»!
حتی در معدود مواردی که طی دو سال گذشته دولتیان به مسئله «فتنه» اشاره کردند، هیچ گاه ذکری از نام مهندس موسوی به میان نمیآمد. رهبر معنوی جنبش سبز بیش از آن در سطح جامعه محبوب و خوش نام بود که کسی بخواهد خودش را با او درگیر کند. حتی در مواردی که خبرنگاران خارجی از احمدینژاد دلیل بازداشت رقبای انتخاباتیاش را میپرسیدند او اصرار میکرد که نقشی در این ماجرا نداشته است و همه چیز بر عهده قوه قضاییه است. با این حال در سخنرانی اخیر به ناگاه به شخص مهندس موسوی اشاره میکند و مدعی میشود که او میخواست رهبری را ریشه کن کند: « آقای موسوی قبل از انتخابات در مصاحبه با تایمز گفته بود که انتخابات فقط برای ما یک مرحله است و ما چه برنده و چه بازنده، تجمعاتمان را ادامه میدهیم. برنامه بر این بود که جلوی هر وزارت را 500 نفر بگیرند تا وزرا نتوانند سر کار بیایند و سپس مجلس را تعطیل کنند و سپس به سمت بیت رهبری بروند». (اینجا)
احمدینژاد بار دیگر در موضعی قرار گرفته که نیازمند یک دشمن مشترک با رهبر نظام است. دشمنی که آنقدر بزرگ باشد که در سایه هراس از او رهبری به یک پیوند استراتژیک دوباره با این «فرزند یاغی» رضایت دهد. البته این دشمنسازی، به هیچ وجه در میان گروههای داخلی کشور محدود نمیشود. اصولا دشمن خارجی همیشه ملاط مستحکمتری برای اتحاد داخلی بوده است. به باور من احمدینژاد همانگونه که هیچ ابایی ندارد تا برای بقای خودش، کل موجودیت نظام جمهوری اسلامی را قربانی کند، در جنبه بینالمللی نیز کاملا آمادگی دارد تا کل کشور و تمامیت ارضی آن را قربانی سیاستهای داخلی خودش کند. این موضوعی است که در یادداشتهای مربوط به خطرات جنگ بیشتر به آن خواهم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر