معرفی:
عنوان: «آدمها و دودکشها»
نویسنده: «امیررضا بیگدلی»
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ نخست 1388
106 صفحه، 2200 تومان
اگر به انتخاب من باشد، «خانه دارد میسوزد» بهترین داستان مجموعه «آدمها و دودکشها»ست. با شیوه روایت خاص خودش کم کم و در طول داستان اطلاعات را به خواننده میرساند. هرچه جلوتر میرویم تصویر کاملتر میشود و درست زمانی که همه قطعات پازل کنار هم قرار گرفت و علامتهای سوال از ذهن خواننده پاک شد، یک نفر باقی میماند که میتوان به او فکر کرد. انگار همه پرسشهای پیش از این ابرهایی بودهاند که اجازه دقیق شدن در وضعیت شخصیت داستان را نمیدادند و در پایان داستان که همه کنار میروند خواننده فرصت میکند تا به وضعیت او و شرایطی که در آن گرفتار شده فکر کند. و این درست همان زمانی است که خود راوی هم سر به خیابانهای شهر میگذارد تا فکر کند. به خودش، گذشتهاش و احتمالا به همان داستانی که برای ما تعریف کرده است.
«بیب بیب»، «هواکش» و «آدمها و دودکشها» دیگر داستانهای قابل توجه مجموعه هستند هرچند من نمیتوانم با زبان گنگ و پر از پیچیدگی داستان «هواکش» ارتباط برقرار کنم. گمان میکنم در تمام مدتی که صرف خواندن داستان میکنم به نوعی مشغول حل معمایی هستم که نه خودش نتیجهای دارد و نه اجازه لذت بردن از این خوانش را میدهد. در نقطه مقابل این داستان، «بیب بیب» و «آدمها و دودکشها» قرار دارند. جایی که داستان با زبانی سادهتر و در بستر روایتی آشنا مطرح میشود تا خواننده با آن احساس نزدیکی و راحتی داشته باشد.
دیگر داستانهای مجموعه بیشتر تصاویری ناتمام یا طرح وارههایی هستند که اجزای مورد نیاز برای «داستان پردازی» را ندارند. از این گروه، داستان «پیش از این» برای من قابل توجه بود. داستانی که گویا بر پایه یک خواب نوشته شده و منطق روایتش از منطق پریشان حاکم بر خواب پیروی میکند. (فقطای کاش در بخشی از داستان بدون هیچ دلیل خاصی نویسنده این توضیح غیرضروری را نمیگنجاند که «نمیدانم در خواب بود یا بیداری» ص44. به نظرم ضربه بدی به داستان وارد کرد) علیرغم این پریشان گوییهای قابل انتظار از یک خواب، نویسنده موفق شده است تا چند دغدغه و شاید خاطره و تجربه شخصی را به خوبی انتقال دهد. از آن دست مواردی که میتوانند به کابوسی بدل شوند و در ناخودآگاه آدمی جای گیرند و در خوابهایش دوباره جان بگیرند. حسرتهای کودکی، مرگ عمو یا پدر و آرزوهایی که برای عروسی او داشتهاند. حتی گنجاندن المانهایی از دوران مدرسه و مشق و کودکی، و از همه مهم تر، اشارهای گذرا به «برهنه شدن مادر» به خوبی نشان میدهد که نویسنده دست کم به اصول اولیه حاکم بر خواب و نظریههای روان کاوی آشنایی دارد.
آنچه در زیر میآید، بخشی از داستان «خانه دارد میسوزد» است:
«... به مادر زنم فکر میکنم که هیچ نمیخواهد بپذیرد نباید پاپیج من شود. انگار نه انگار شوهر دخترش هستم. او زن زیبا و دلربایی است و به راحتی میتواند کس دیگری را برای خودش دست و پا کند. نمیدانم چرا دست از سر من بر نمیدارد. من که نمیتوانم از آتوسا جدا شوم. آخر دست راستم را میبرند. آن را مهر آتوسا کردهاند. شاید همین است که رهایم نمیکند. او یک برده بدون دردسر میخواهد که همیشه کنارش باشد. چه کسی بهتر از من؟ من آدم بیشرمی نیستم اما خب بیکارم و بیعار؛ گاهی هم اهل دود و دم؛ مثل خودش. همین بود که آبمان رفت توی یک جوی. اولین باری که دیدمش تنها بود. توی همین دامنههای شمالی تهران پی همپایی میگشت. خیلی لوند است. پا پیاش که شدم راه داد. گفتم که از پشت کوه آمدهام و دنبال کسی میگردم تا با خودم ببرمش پشت کوه. خندید. راه افتادیم. شانه به شانه هم رفتیم بالا و برگشتیم پایین. گفت «حالا برویم پایین کوه». آنقدر آمدیم پایین که رسیدیم به گیشا؛ خانهشان گیشا است. رفتیم تو. بیشتر روزها تنها بود. هر روز کنار هم بودیم. اهل دود هم هست. چند ماهی کارمان شده بود دم و دود و داد و ستد. یک روز لا به لای همین بده بستانها بود که آتوسا را دیدم. گمان نمیکردم دخترش باشد ...» ص31
هر چند با تاخیر اما تشکر من را بایت مطلبی که درباره کتاب من نوشته اید بپذیرید. موفق باشید
پاسخحذف