توضیح: مدتی است که در جریان گفت و گوهای مجازی (در وبلاگ یا شبکههای اجتماعی) به مشکل رایجی برخورد کردهام که هیچ نام و توجیهی برایش ندارم بجز آنکه «محمدرضا نیکفر»، «بحران معناشناختی» میخواند. اینجا به هیچ وجه روی سخن من با گروهی که قصد تخریب بحث یا تخطئه حریف را دارند نیست. اینجا فرض نمیکنم که یک عده دروغ میگویند و یا «ماموریت» دارند تا دروغ بگویند. فرض من این است که طرفین دست کم از نگاه خود با حسن نیت وارد بحث شدهاند، اما حتی نمیتوانند منطق طرف مقابل را بفهمند، چه رسد به اینکه بخواهند آن را بپذیرند. من بارها به مواردی برخورد کردهام که ادعایی به صراحت مطرح میشود اما در مورد آن تردید میشود. برای مثال من میگویم «با حمله نظامی مخالفم» اما طرف مقابل بحث را به شیوهای ادامه میدهد که با یکی از حامیان حمله نظامی روبهروست. یا به پایبندی به قانون اساسی تاکید میکنم، اما به عنوان یک انقلابی یا ساختار شکن نگریسته میشوم. با در نظر گرفتن همان پیشفرض صداقت و سلامت، من تنها میتوانم ایراد بحث را با «بحران معناشناختی» توضیح دهم و به ذهنم رسید که بهتر است این موضوع را عینا از زبان خود جناب نیکفر بازگو کنم. پس متن زیر، بازنشر نوشتهای است از ایشان که پنج سال پیش در سایت «رادیو زمانه» منتشر شده بود:
***
«بحران معناشناختی بحران در انتقال معناست. بحران که بروز کند، منظورها در پردهی ابهام میروند. مفهومها معنای روشنی ندارند، چندپهلویند. میتوان آنها را اینگونه یا آنگونه تعبیر کرد. ظاهراً خودِ گوینده نیز نمیداند چه میگوید. امروز این را میگوید و فردا آن را. هر کسی از ظنِّ خود یار دیگری است. رابطهها روشن نیستند. آنکه لبخند به لب با دستی دستِ تو را میفشارد، شاید در پشت با دستی دیگر قبضه خنجرش را لمس میکند. مفهومها چه بسا در معناهایی به کار برده میشوند که در تضاد آشکار با معناهای اصلی تثبیتشده در عرف زبانیاند.
از دست رفتن جهان مشترک
بحران معناشناختی بیمعنا شدن گفتههاست. تبدیل گفته به نقاب است. نمیتوان پی برد که پشت پرده سخن چه پنهان است. معلوم نیست چه کسی راست میگوید، چه کسی دروغ. بحران معناشناختی نبود واگشتگاهی است که با واگشت به آن بتوان راست و دروغ را از هم تمیز داد. جهان مشترک از دست میرود. ما در کنار همیم، اما به دو جهان مختلف تعلق داریم. با هم حرف میزنیم، اما حرف یکدیگر را نمیفهمیم.
زبان فاسد میشود. این امر امکان نامحدودی برای حرف مُفت زدن ایجاد میکند. هیچ حرفی مالیات ندارد. هر چه دلت میخواهد بگو؛ کسی از تو بازخواست نخواهد کرد، اما همهنگام این امکان وجود دارد که صدها مدعی بر سرت بریزند و از تو بازخواست کنند. آزادی مطلق و اجبار مطلق. ممکن است سرت بر باد رود و به همان اندازه ممکن است تاج بر سرت بگذارند. اگر به محاکمهات کشند، ممکن است تبرئه شوی. در محکمهای که چهار قدم آنسوتر تشکیل میشود، ممکن است فنا گردی. همه چیز کشکی و اللهبختکی است. باید «خوشاقبال» باشی. همه چیز به بخت و اقبال بستگی دارد. پس غَره مباش، همین فردا ممکن است ستاره بختت اُفول کند! و نیز ناامید مباش، همین فردا ممکن است جهان به کام تو گردد!
گندهگویی
یا خوبِ خوب یا بدِ بد، یا پایینِ پایین یا بالای بالا. سایهروشن وجود ندارد، یا سیاه یا سفید، خاکستری وجود ندارد. اما اگر بگویند سیاه شاید منظورشان سیاه نباشد. باید بخواهی منظورشان را روشن کنند. خواهند گفت سیاهِ سیاه. هنوز باید باید شک داشت. خواهند گفت سیاهِ سیاهِ سیاه، سه بار سیاه. واقعاً منظورشان سیاه است؟ میگویند چهار بار، پنج بار، ده بار، صد بار سیاه. باز هم جای شک هست. و چون جای شک هست، همه غلو میکنند. آدم گاه باید خودش را خفه کند تا دیگری حرفش را باور کند. کیفیتها رنگ میبازند و کمیت میداندار میشود. رقمها یا بسیار کوچکاند یا بسیار درشتاند، اگر این چنین نباشند باورکردنی نیستند، و چون اینچنیناند باورکردنی نیستند! یک یک نیست، دو دو نیست، هزار هزار نیست. هزار ممکن است ده باشد و ممکن است میلیون باشد. کسی نمیداند. همه چیز بیارزش میشود. اگر بگویی یکی مُرد، به نظرت میرسد که کافی نیست. میگویی ده نفر مُردند و باز حس میکنی که فاجعه باید بزرگتر باشد. میگویی صد نفر، میگویی هزار نفر. حتّا در همدلی با قربانیان از ارزش آنان میکاهی!
یا خوبِ خوب یا بدِ بد، یا پایینِ پایین یا بالای بالا. سایهروشن وجود ندارد، یا سیاه یا سفید، خاکستری وجود ندارد. اما اگر بگویند سیاه شاید منظورشان سیاه نباشد. باید بخواهی منظورشان را روشن کنند. خواهند گفت سیاهِ سیاه. هنوز باید باید شک داشت. خواهند گفت سیاهِ سیاهِ سیاه، سه بار سیاه. واقعاً منظورشان سیاه است؟ میگویند چهار بار، پنج بار، ده بار، صد بار سیاه. باز هم جای شک هست. و چون جای شک هست، همه غلو میکنند. آدم گاه باید خودش را خفه کند تا دیگری حرفش را باور کند. کیفیتها رنگ میبازند و کمیت میداندار میشود. رقمها یا بسیار کوچکاند یا بسیار درشتاند، اگر این چنین نباشند باورکردنی نیستند، و چون اینچنیناند باورکردنی نیستند! یک یک نیست، دو دو نیست، هزار هزار نیست. هزار ممکن است ده باشد و ممکن است میلیون باشد. کسی نمیداند. همه چیز بیارزش میشود. اگر بگویی یکی مُرد، به نظرت میرسد که کافی نیست. میگویی ده نفر مُردند و باز حس میکنی که فاجعه باید بزرگتر باشد. میگویی صد نفر، میگویی هزار نفر. حتّا در همدلی با قربانیان از ارزش آنان میکاهی!
بحران در رابطههای اجتماعی
بحران معناشناختی جلوهای از بحران در رابطههای اجتماعی است، و شاید هم قضیه برعکس باشد. معلوم نیست که چه کسی مسئول است و چه کسی مسئول نیست. معلوم نیست تصمیمگیرنده چه کسی است. در جایی که چنین بحرانی حاکم است به وعده وفا نمیشود. قراردادها به سادگی زیر پا گذاشته میشوند. نمیشود روی حرف کسی حساب کرد. به هیچ چیزی اطمینانی نیست. تو روی زمین سِفت پا نمیگذاری. هر آن ممکن است چالهای دهان بگشاید و تو را به کام خود بکشد. نمیتوان برنامهریزی کرد. نمیتوان برای فردا طرح ریخت.
خطرناکی بحران معناشناختی
بحران معناشناختی مانع گفتگوست. کار به خشونت میکشد، چون فقط خشونت زبان روشنی دارد. وقتی با حرف چیزی را نتوانی ثابت کنی، چاقو میکشی و نیز چاقو میکشی، وقتی به ندای کمکخواهیات پاسخ ندهند، وقتی خواهشت را نشنوند، وقتی منظورت را نتوانی بیان کنی. همه چنین میشوند. بحران معناشناختی خطرناک است، بسیار خطرناک است، بسیار بسیار خطرناک است، بسیار بسیار بسیار خطرناک است ...
مشکل اونجاست که کافر همه را به کیش خود پندارد .دروغ گو همه رو دروغ گو فرض میکنه و در بحث هم با همین ذهنیت جلو میاد که قانون مداری یا جنگ گریزی شما مثل ادعا های خودش دروغه بنا بر این تعجب نکنید دنبال توجیه ویژه هم نباشید
پاسخحذف