۴/۱۲/۱۳۸۹

فقط «دست خدا» می تواند فوتبال را نجات دهد

گاهی به نظرم می رسد «دهکده جهانی» بدجور فریبمان می دهد. اشاره من به کوچک شدن مجازی جهان در سایه رسانه های پیشرفته ای است که ما را در توهم آگاهی از وضعیت دیگر نقاط جهان فرو می برد. از «توهم» استفاده می کنم چرا که باور دارم مسافرت از کانال رسانه ها، تنها شبیه یک رویای کاذب است. بهانه این ادعا، «پوپولیست» و یا «لمپن» خوانده شدن دیگو آرماندو مارادونا است*.


ماردونا دست کم از سال 86 تا به امروز، برای نزدیک به 24 سال از چهره های سرشناس تاریخ فوتبال جهان بوده و شهرت و محبوبیتش پا را از مرزهای جغرافیایی فراتر گذاشته است. فرانس بکن بائر، یوهان کرایف، میشل پلاتینی و یا همتایان جوان تر آنان نظیر زیدان، رونالدو، رونالدینهو و مسی همگی بازیکنان بزرگ و محبوبی بودند که در مقاطعی شهرتشان جهانی شد، اما هیچ یک از آنها اسطوره نشدند؛ و یا حتی فراتر، هیچ یک از آنها «افسانه» نشدند.


این تنها مارادونا بود که «سانتا دیگو» (دیگو مقدس) شد. این تنها مارادونا بود که «دست خدا» را در اختیار گرفت و این تنها مارادونا است که برایش شعر پشت شعر می سرایند و آوازهایش را کولی ها هم نوا با گیتارنوازیشان سر می دهند. جنس مارادونا متفاوت از تمام همتایان سرشناسش بوده است. او با کت و شلوار پوش های اتوکشیده ای که آداب معاشرتشان یادآوری است از اشرافیت پوشالی اروپای پیشین تفاوت دارد و صراحت لهجه اش با مصلحت اندیشی محافظه کارانه آنانی که عرصه ورزش را با وادی سیاست اشتباه گرفته اند همخوانی ندارد. مارادونا همانی است که پیشنهاد همگامی با بکن بائر و پله را در افتتاحیه جام جهانی 2006 رد می کند چرا که باور دارد باید در میان مردم فوتبال را نگاه کند.


اما این روزها نگاه متفاوتی هم به دیگو در کشور ما پدید آمده است. نگاهی که تحت تاثیر شخصیت وی شکل گرفته، اما کار را به قضاوت در مورد عملکرد فنی او هم کشانده است. نگاهی که او را «عوام فریب»، «پوپولیست» و حتی «لمپن» می خواند، پس باور می کند که او مربی خوبی هم نباید باشد. من تنها دلیل شکل گیری این نگاه را نوعی سرخوردگی از سیاستمدارانی می دانم که که «عوام فریبی» را به دروغ به جای «مردم گرایی» به خورد این کشور داده اند و سبب شده اند تا بسیاری از فرط خشم و نفرت نسبت به چنین دورنگی هایی، از هرگونه مردم گرایی منزجر شوند و هرآنکس را که مورد استقبال توده مردم قرار می گیرد به چشم یک «احمدی نژاد» دیگر ببینند. اما من چنین باوری ندارم.


توهم جهان شناسی از پس کانال های رسانه ای احساسی است که سبب می شود گروهی تصور کنند سنگ عیار ایران و سیاستمدارانش همه جا کاربرد دارد. این گروه باور ندارند آمریکای لاتین جهان متفاوتی است که گروهی به واقع در آن شیفته مردم هستند، با توده مردم نفس می کشند، در شادی آنان پایکوبی می کنند و در اعماق وجودشان نیز هیچ نیتی برای فریب آنان ندارند. اینان نمی توانند تصور کنند نیرنگ بازهای دروغ گو و عوام فریب در آنجا** کاپشن های چرمی به تن نمی کنند که اتفاقا گرانبهاترین کراوات ها را با برازنده ترین کت و شلوارهای اتوکشیده هماهنگ می کنند و در برابر دوربین های تلویزیونی لفظ قلم صحبت می کنند و امیدوار می مانند تا عطرهای چندین هزاردلاری بوی تعفن تمامی کثافت کاری هایشان را پوشش دهد. اما مارادونا از این جنس نیست، حتی اگر به خاطر علاقه به دخترانش کت و شلوار بپوشد.


امروز آرژانتین دیدار سرنوشت سازی را برابر آلمان برگزار می کند و من آرزو می کنم تا از آن پیروز بیرون بیاید، اما نه به دلیل آنکه سنت دیگو را می پرستم، نه به دلیل آنکه از کودگی باور کرده بودم که میان «آرمان» و «آرماندو» پیوندی ماوراءالطبیعه وجود دارد و نه برای آنکه شیفتگان پابرهنه فوتبال در آرژانتین را برتر از اشراف زادگان گنده دماغ آلمانی می دانم. من امیدوارم آرژانتین پیروز بازی امروز باشد تنها و تنها به این دلیل که گمان می کنم پس از شکست بارسلونا در برابر اینتر، فوتبال زیبا محتاج این پیروزی است تا آخرین امیدها برای حفظ برتری تکنیک، بر دانش مکانیکی و انضباط آهنین بر باد نرود. فوتبال زیبا به این پیروزی نیاز دارد و فقط «دست خدا» می تواند ما را نجات دهد.


پانویس:

* تاملات نیمه دودی آرزو می کند که آرژانتین ببازد «تا دیگر فوتبال به سمت احمدی نژادی شدن پیش نرود» و فیدوس امیدوار است آرژانتین ببازد چرا که دوست ندارد «لمپنیزم احساسی بر نظم و قاعده غلبه کند».

** سمبل بدون چون و چرای این گروه از نظر من «پله» است.

۱۱ نظر:

  1. ناشناس۱۲/۴/۸۹

    اتفاقا به همين دلايلي که نوشتي من معتقدم مارادونا يک با استعداد فريب کار هست.
    اصلا توجيه مناسبي نيست که چون او متولد آمريکاي حنوبي است دروغ ها و اراجيف او را چيزي جز عوامفريبي بدانيم. من ادعاي شناخت آمريکاي جنوبي را ندارم؛ اما معتقدم دروغ در همه دنيا به يک شکل است.
    دقيقا به علت آنکه که تمام ستارگاني که نام بردي (چه اهل آمريکاي جنوبي و چه غير آن) قدرت وقاحت مارادونا در قلب حقايق و ساختن افسانه هاي جذاب براي مردمِ در انتظار اسطوره، را نداشته اند هيچ گاه تبديل به ديگوي مقدس نشده اند.

    پاسخحذف
  2. ناشناس۱۲/۴/۸۹

    آرمان فکر می کنم یه مساله مهم که باعث این جدل شده اینه کهمن فکر می کنم دیه گو مربی گری بلد نیست و تو معتقدی بلده
    پست آخرمو ببین

    پاسخحذف
  3. ناشناس۱۳/۴/۸۹

    برد آلمان بر آرژانتین به نظر من پیروزی فرهنگ اروپایی بر فرهنگ آمریکای جنوبی بود
    (فرهنگی که همیشه وابسته به یه موجوده برتره، فرهنگی که یه شنگول معتاد که یه موقع اسطوره بود تا ابد اسطوره باقی میمونه، سرمربی میشه و تیمش رو به فنا میده، فرهنگی که رهبراش از دانشمندا و هنرمنداش معروف تره، اگه هم نویسنده ای مثل مارکز رو به دنیا شناسونده نمیشه از وابستگیش به دیکتاتوری مثل فیدل... کاسترو چشم پوشی کرد. فرهنگی که نتیجه اش اینه که همه نگاهشون به پاهای مسی ه)
    آقا حالا سوسیالیستی قبول ولی دیگه همه چیز رو تفسیر به رای نکن (با این که معمولا از یه چپ بعیده)

    پاسخحذف
  4. در پاسخ به اولین دوست ناشناس:
    من نگفتم چون آمریکای لاتین از اینجا دور است پس آنجا دروغ گویی مجاز است. اتفاقا حرف من کاملا برعکس است. یک دروغ گویی از مارادونا به من نشان بدهید تا در برابرش صد دروغ از دیگر مربیان بزرگ جهان به شما نشان بدهم. حرف من این بود که هرکس عامیانه حرف می زند لزوما دروغ گو نیست. ما آنقدر احمدی نژاد دیده ایم که این حقیق را فراموش کرده ایم.

    در پاسخ به دوست ناشناس دوم:
    با شیوه استدلال شما دوست عزیز باید بپذیریم که فرهنگ غنا هم از فرهنگ آمریکا برتر است و اتفاقا بی فرهنگ ترین تیم های جام جهانی فرانسه، ایتالیا و انگلستان هستند!!! خوب اگر به خودمان اجازه می دهیم به منوچهر متکی به خاطر حرف های بی پایه اش بخندیم، دست کم باید پیش از آن یک سوزن هم به خودمان بزنیم!!!!

    اما در مورد سوسیالیست خواندن من، عرض می کنم من سوسیالیست نیستم. اگر بودم ابایی نداشتم که بگویم، بدم هم نمی آید، یعنی آن را فحش سیاسی قلمداد نمی کنم، مسئله فقط این است که من سوسیالیست نیستم. جالب اینجا است که بجز شما تنها کسانی که باور دارند من سوسیالیست هستم نویسندگان سایت رجانیوز است که یک بار تلاش کردند من را افشا کنند.

    پاسخحذف
  5. محسن۱۳/۴/۸۹

    چندتا حرف آرمان جان :
    1: سوسیالیست یعنی چی؟

    2: اگه تو امریکای جنوبی برعکس اینجاست و کسی که می خواد مردمو گول بزنه به جای کاپشن کت و شلوار می پوشه اونوقت اون کسایی که ازش حمایت می کنن پشت پرده جای عبا و امامه چی می پوشن؟

    3: به نظر تو واقعاً دیگو افسانه ای مربی گری هم بلده؟

    پاسخحذف
  6. ناشناس۱۳/۴/۸۹

    ناشناس دوم (علیرضا)
    سلام
    مدت کوتاهی که با وبلاگت آشنا شدم، از طریق گودر و البته معرفی یکی از دوستام. این که گفتم سوسیالیستی هم بر گرفته از نوشته ات بود هم تا جایی که یادمه یه بار موسوی رو یه سوسیالیست واقعی دونستی. ولی جدا از این حرفا خداییش این رو چی تعبیر می کنی:
    "شیفتگان پابرهنه فوتبال در آرژانتین را برتر از اشراف زادگان گنده دماغ آلمانی می دانم" و یا عطر های چند هزار دلاری و کت چرمی و ... هر جور نگاه کنی حداقل به نظرم نویسنده این وبلاگ لا اقل از نظر ادبیات وامدار ادبیات چپه.
    ولی در مورد جوابت، دوست عزیز کاش همونطور که من مطلبت رو با دقت خوندم نظر من رو هم با دقت می خوندی یا همونطور که من با فرض فهمیده و با سواد بودن نویسنده ی این نوشته مطلب رو خوندم تو هم خواننده ات رو در حد خودت فرض می کردی تا حداقل جوابی میدادی که من از نظر دادن خودم پشیمون نشم.
    دوست عزیز من نگفتم هر جا یه تیم فوتبال برنده میشه نشون دهنده برتری فرهنگشه (انصافا خنده دار اه گه من همچین چیزی گفته باشم مثلا به فرض همین آلمان آرژانتین تو چهار هفته با هم چهار تا بازی می کنن تو دو تاش آلمان ببره تو دو تاش آرژانتین برنده باشه یعنی تو چهار هفته فرهنگ بوده که دائم پیروز شده و دائم شکست خورده) من میگم شکست دیروز آرژانتین ریشه در فرهنگ داشته چرا چون فرهنگ آمرییکای جنوبی همیشه دنبال یه موجود برتره همیشه دنبال یه بت می گرده .نگاه کن بعد 50 سال عکس چه گوارا رو هنوز با خودشون حمل میکنن واقعا تو اروپا همچین چیزی رو نمیبینیم. پارگراف سوم نوشته ات رو بخون پلاتینی، فرانس بکن بائر و... تو اروپا بوده اند چرا هیچ کدوم اسطوره نشدن تو میگی تفاوت ویژگی های مارادونا با بقیه بوده من میگم تفاوت ویژگی های فرهنگی آرژانتین با اروپاست. فرهنگی که ذاتا اسطوره پروره، تو فوتبالش همیشه دنبال یه اسطوره اس تو سیاستش همیشه دنبال یه اسطوره است همه بچه ها هم با همین فرهنگ بزرگ میشن واسه همین وقتی دنبال یه مربی میگردن به جای اینکه در مهمترین مقطع یه مربی بزرگ و حرفه ای رو بیارن سر کار میان یه اسطوره میارن همه بازیکن ها هم منتظرن به اسطوره وسط زمین که مسی باشه پاس بدن.

    پاسخحذف
  7. آرمان جان به نوع ِ استدلال هات توی این پست به نظرم ایراد جدی وارده، هم به تو و هم محمد ... راجع به صحبت هاتون یه چیزایی نوشتم، یه سر بزن به اینجا
    http://setarvan.wordpress.com/2010/07/04/maradon

    پاسخحذف
  8. نوید۱۳/۴/۸۹

    من به دلایل زیادی با شما مخالفم.
    از آخرین دلیل شروع می کنم. تیم مارادونا اصلا تیم خوبی نبود. و گرچه من بارسا را هم دوست ندارم ولی آرژانین اصلا با بارسا قابل مقایسه نیست. تیم مارادونا تاکتیک نداشت برعکس بارسا.
    اشراف زادگان گنده دماغ آلمانی ! ! ! واژه ی خوبی نیست. دوست ندارم شما هم به درد آقای متکی دچار شوید و خیلی چیز ها را قاطی کنید.
    من مارادونا را اساسا دوست دارم. شخصیتش جذاب است و بازیش دلفریب بود ولی اینها اصلا دلیل نمی شود که او مربی خوبی باشد. مربی که کانبیاسو و زانتی را دعوت نمی کند و ورون و ساموئل را روی نیمکت می نشاند در حالی که نه هافبک درستی دارد و نه دفاع مستحکمی. (قبول کنید مدافعان اینتر کاملا آماده بودند)
    بعلاوه مارادونا به خاطر ژست های ضد استعماری اش به خاطر علاقه اش به چه گوارا در نزد خیلی ها محبوب است. من شخصا فکر می کنم این علاقه از سر صدق و صفاست ولی این صدق و صفا لزوما ربطی به درست بودن ادعاهایش ندارد. او یکی از قدیمی ترین دیکتاتور ها و جلادان تاریخ (کاسترو) را هم دوست دارد. او حتی احمدی نژاد را هم دوست دارد. او حتی گاهی کوکایین را هم دوست داشت. بله، مارادونا با احمدی نژاد تومنی 100 تومن فرق دارد ولی مارادونا به عنوان یک فیگور ورزشی پذیرفته است ولی همین آدم به عنوان یک نماد سیاسی بسیار خطرناک است. من علت مخالفت دوستان با پوپولیسم مارادونا را همین می دانم. مردم گرایی وقتی عقل از آن زدوده شود به پوپولیسم تبدیل می شود ربطی به نیت درونی آن آدم ندارد.
    نکته ای هم درباره ی آمریکای جنوبی. آمریکای جنوبی دیگر یک کل واحد نیست. از شیلی دموکرات تا ونزوئلای درگیر با پوپولیسم از برزیل پیشرفته تا بولیوی هنوز درگیر با انتخاب الگوی توسعه همه چی فرق می کند.
    اتفاقا به نظر من مردمی ترین انسان ها کم ادعا ترین آنهایند. به نظر من مارادونا دوست داشتنی ولی همچنان پوپولیست است . . .

    پاسخحذف
  9. در پاسخ به محسن:

    1- نمی دانم منظورتان از طرح این پرسش چیست؟ اما اگر من نسبت به سوسیالیست خوانده شدن واکنش نشان دادم به دلیل برداشت مارکسیستی از سوسیالیسم بود. در واقع من نه به سوسیالیست خوانده شدن، که به احتمال مارکسیست خوانده شدن واکنش نشان دادم. دلیلش را هم همان جا نوشتم. چند سال پیش سایت رجانیوز من را به عنوان یکی از سرکردگان گروه های مارکسیستی افشا کرد(!) که هرچند هیچ پایه ای از حقیقت نداشت اما در محل کارم برایم دردسرساز شد. دست کم از آن زمان من نسبت به این برچسب در فضای مجازی مجبورم که واکنش نشان دهم.

    2- اون حرفی که من زدم کلی نبود. منظورم توهین به تمام کت و شلوار پوش های آمریکای لاتین نبود. فقط می خواستم بگم در فقط در ایرانه که به دلیل فشارهای حاکمیت بعید به نظر می رسه کسی کراوات بزنه و قصد دورویی داشته باشه، چون احتمالا فقط سرش رو به باد می ده. با استدلالی مشابه، فقط در ایرانه که برای فریب کاری ناچارید ژست مستضعف به خود بگیرید.

    3- نه؛ من فکر می کنم بهترین مربی دنیا گاس هیدینگ باشه. مورینیو، کرش، کاپلو، ونگال و اسکولاری چند تا از مربی های بزرگی هستند که الآن به ذهنم می رسه. این آقای «لو» آلمان هم نشون داد که مربی خوبیه. شاید توضیح مناسب تر و کامل کننده ای برای این پستم رو توی وبلاگ «تلاملات نیمه دودی» و به عنوان یک یادداشت میهمان نوشته باشم.

    پاسخحذف
  10. در پاسخ به علی رضا:

    فکر نمی کردم از شیوه پاسخ من دلگیر شوید، اما اکنون که گمان می کنید نظر شما را با دقت نخوانده ام یا با پیش زمینه نادرست پاسخ داده ام از شما جدا پوزش می خواهم. اما:

    - من مهندس موسوی را یک «سوسیال دموکرات» واقعی خوانده بودم نه یک سوسیالیست. سوسیال دموکرات از زیرشاخه های لیبرالیسم محسوب می شود. هرچند متاسفانه در کشور ما برداشت های غیرعلمی از این عناوین وجود دارد که گاه حتی به قلب مفهوم اصلی آنها منجر می شود.

    در مورد ادبیاتی که وامدار چپ به نظر می رسد با شما موافقم. انصاف بدهید که اختصاصی من نیست، اصولا ادبیات 60 سال گذشته ایران وامدار جریان چپ بوده است و نویسنده و شاعر غیر چپ اگر نگوییم نداشته ایم، دست کم انگشت شمار بوده اند. اما اگر کسی بخواهد وامداری ادبیات من به جریان چپ را به انحصار اندیشه من به جریان چپ پیش از انقلاب که بیش از آنچه مردمی و توده ای باشد، غرب ستیز و پرخاش جو بود بداند، آن وقت گلایه خواهم کرد که بی انصافی کرده است. این وبلاگ بیش از هر مطلب دیگری یادداشت سیاسی دارد و گمان می کنم آنقدر سابقه داشته باشد که نشان دهد من هیچ تعلق خاطری به این جریان ندارم.

    اما در مورد استدلال شما که گمان کردید من متوجه نشده ام و باز هم آن را تکرار کردید. به نظرم رسید تعجیل من در نوشتن یک پاسخ کوتاه سبب شده تا شما تصور کنید یا با دقت نظرتان را نخوانده ام و یا منظورتان را درست متوجه نشده ام. پس این بار بیشتر توضیح می دهم:

    استدلال شما را اگر از یک جنبه نگاه کنیم درست است. یعنی استدلال شما، بدون در نظر گرفتن دیگر فاکتورهای موجودی که ما در اختیار داریم می تواند شکست آرژانتین را تشریح کند. اما مسئله اینجا است که این استدلال زمانی قابل پذیرش باشد که فقط در یک مورد خاص جوابگو نباشد، بلکه دست کم در همین جام جهانی و در همین مرحله از مسابقات قابلیت تعمیم داشته باشد.

    آرژانتینی ها فرهنگ اسطوره پردازی دارند؟ گمان می کنم مخالفتی نداشته باشم. شخص محور و منجی گرا هستند؟ می پذیرم. آلمانی ها به کار گروهی و برنامه ریزی شده اعتقاد دارند؟ کاملا موافقم. پس نتیجه می گیریم که شکست آرژانتین، شکست قهرمان پروری در برابر کار جمعی و علمی است؟ خوب این استدلال غیر منطقی و غیر عقلانی نیست، اما مشکل اینجا است که ما داده های دیگری هم داریم. داده هایی که به این استدلال ضربات جدی وارد می کنند. از جمله حذف فرانسه و انگلستان. (فرانسه را کنار می گذارم به هزار و یک دلیل از جمله مربی اش)

    اجازه بدهید ببینم در مورد انگلستان چه اتفاقی افتاده است. یکی از بهترین تیم های تاریخ انگلستان (از نظر مهره و نفرات)، با برنامه ریزی ریشه دارترین فوتبال جهان و به مربی گری «فالیو کاپلو»ی بزرگ، با دانش و اثبات شده گام به عرصه مسابقات گذاشته است، اما تقریبا فاجعه بارترین نتایج چند دوره گذشته جهانی خود را تجربه می کند. آیا فرمول پیشنهادی شما قابلیت توضیح این پدیده را هم دارد؟ آیا انگلیسی ها در برابر آلمانی ها مردمانی اسطوره پرداز و قهرمان گرا محسوب می شوند؟

    می خواهم بگویم الگویی که شما برای توضیح شکست آرژانتین ارایه کرده اید به تنهایی و در خلاء می تواند پذیرفته شده و منطقی به نظر برسد، اما بر پایه داده ها و شواهدی که در واقعیت به دست آمده اند مردود می شود. به همین سادگی.

    باز هم اگر از یک جنبه دیگر به همین انتقاد شما بپدازم، به آخرین جمله شما خواهم رسید که: «به جای اینکه در مهمترین مقطع یه مربی بزرگ و حرفه ای رو بیارن سر کار میان یه اسطوره میارن همه بازیکن ها هم منتظرن به اسطوره وسط زمین که مسی باشه پاس بدن».

    باز هم ممکنه این انتقاد در فضای مجرد قابل قبول باشه، اما اگر به نتایج آرژانتین رو در دو جام جهانی پیشین بررسی کنیم به نظر می رسد که استدلال شما دوباره مردود می شود. پکرمن و بیلسا هیچ کدام نه اسطوره بودند و نه چهره هایی محبوب و جنجالی. اتفاقا هردو هم به مربیان با دانش و برنامه معروف بودند. باز هم اتفاقا همین آرژانتینی ها در دو جام پیاپی تیم خود را در اختیار آنان قرار دادند و در هر دو جام از آرژانتین مارادونا بدتر نتیجه گرفتند.

    این حرف را به پای ادعای من مبنی بر اینکه مارادونا مربی بهتری از پکرمن یا بیلسا است نگذارید. فقط می خواستم بگویم استدلال شما با شواهدی که به دست آمده اند تطبیق ندارد، پس باید برای تفسیر دلایل شکست ریشه مشکلات را با الگوی دیگری بررسی کنیم.

    پاسخحذف
  11. محسن۱۵/۴/۸۹

    نههههههه، آرمان جان سوال اول و دومم رو با چاشنی شوخی باید می خوندی!

    پاسخحذف