چندی پیش با یکی از دوستان گرم گفت و گو بودیم. یک جورهایی خسته بود و انگار از یک سری نتایجی که در جریان اندیشه های انفرادی اش به آنها رسیده بود دچار ناامیدی شده بود. استدلالش این بود که اگر قرار باشد همه مردم جهان به آگاهی کامل برسند، این امکان وجود دارد که دیگر کسی حاضر نباشد در روستاها به کشاورزی ادامه دهد و یا مثلا در معادن سنگ و آهن کار کند. به نظرش اگر روی کاغذ چنین اتفاقی بیفتد جهان از نظر نیروی کار برای تامین نیازهای اولیه نظیر محصولات کشاورزی و غیره دچار مشکل می شد. بحث بیش از حد انتزاعی بود و من هم تحلیل و یا پاسخی در مورد آن نداشته و ندارم. اما به نظرم یک مطلب غیرقابل تردید وجود دارد: «ادامه این راه به تئوریزه کردن استثمار خواهد انجامید». یعنی اگر دوست من موفق شود نظراتش را به صورت علمی به اثبات برساند، نتیجه این خواهد شد که ما باید برای نجات جهان همواره گروهی از انسان ها را در ناآگاهی نگه داریم تا آنها به کارهای دشوارتر بپردازند و احتمالا ما در کافه های تهران و یا پاریس برای کل جهان تصمیم گیری کنیم.
شاید مقدمه نامربوط باشد؛ اما زمانی که این یادداشت «آزاد نویس» را خواندم همان خاطره برایم زنده شد. مسئله از آنجا آغاز شد که پس از دیدار گروهی از بازیگران صدا و سیما با رهبر کشور، عده زیادی به این بازیگران حمله کردند. برنامه پارازیت در تلویزیون صدای آمریکا نیز بخشی از این حملات را تکرار کرد و در این بین خانم «پروانه معصومی» را بیشتر مورد تمرکز قرار داد. «آزاد نویس» در پاسخ مطلبی نوشته تا احتمالا توجه منتقدان سرسخت این جمع از بازیگران را به شرایط دشواری متوجه سازد که هرکدام ممکن است در آن قرار گرفته باشند. شرایطی که احتمالا در جریان انقلاب هم پیش آمده بود و تعداد زیادی از مسوولان دوران پهلوی را گرفتار ساخته بود. من تا حدودی با «آزاد نویس» موافق هستم. من با پاکسازی های گسترده و گاه خشنی که در ابتدای انقلاب رخ داد موافق نیستم. از تکرار آنها هم به شدت وحشت دارم چرا که گمان می کنم دودش به چشم کل کشور خواهد رفت، اما به نظرم می رسد این ماجرا جنبه دیگری هم دارد.
خانم معصومی در حضور آقای خامنه ای می گوید: «من اطمینان دارم که از فردا هرکس توی خیابان من را ببیند به چشم دیگری به من نگاه خواهد کرد، چرا که می دانند من برای مدت کوتاهی در همان فضایی تنفس کردم که شما در آن نفس می کشید» (نقل به مضمون از فیلمی که خودم آن را دیدم؛ روایت دیگرش را می توانید از فارس بخوانید) اگر قرار باشد شرایط زندگی خانم معصومی و همچنین مقدمات دعوت ایشان به بیت رهبری بررسی شود، شاید نکات بسیار زیادی به دست بیاید که از تیرگی صد در صد این اقدام بکاهد. مثلا فشارهای احتمالی برای ممنوع التصویر شدن. ترس از برخورد نهادهای امنیتی. نیاز مالی و یا هرچیز دیگر که می توان تصورش را کرد. اما آیا تلاش برای درک شرایطی که فرد را به سوی عملی غیراخلاقی* سوق می دهد می تواند نتایج عمل آن فرد را تغییر دهد؟ آیا هیچ مجرمی وجود دارد که هیچ انگیزه قابل درکی برای اقدام خود نداشته باشد؟ مثلا هیچ قاتلی هست که از فرط بیکاری دست به جنایت بزند؟ (اگر هم پیدا شود باید ببینیم خود این «بیکاری» چقدر آزار دهنده بوده است!)
من گمان می کنم همان گونه که افراط در تقبیح اعمال چنین افرادی می تواند در آینده به بازتولید خشونت منجر شود، افراط در مورد شرایط سنجی و مصلحت بینی هم احتمالا به تئوریزه کردن بی اخلاقی منجر می شود. یعنی ما در نهایت به اینجا می رسیم که بازیگری که در حضور رهبری چنین مدیحه سرایی به پا می کند، با آن بازیگری که به دلیل مقاومت در معرض خطر قرار گرفته، ممنوع التصویر و یا حتی ناچار به ترک کشور شده است تفاوت چندانی ندارند؛ صرفا زمان و مکان و شرایط شان با یکدیگر متفاوت بوده است. به نظرم می رسد باز هم نباید تردید کرد که ادامه چنین شیوه استدلالی می تواند به نتایج فاجعه باری برسد و هرگونه مرزی میان اخلاقیات را با آنچه غیراخلاقی می دانیم از بین خواهد برد.
پی نوشت:
* غیراخلاقی بودن اقدام خانم معصومی برای این نوشته یک پیش فرض مورد توافق قلمداد شده است.
** گمان می کنم خاطره دیگری از ابراهیم حاتمی کیا به یاد دارم که نمی دانم مرجعش کجا است. اما نقل قولی بدین مضمون از او در ذهنم باقی مانده است که: «من هیچ گاه در مورد پهلوی ها فیلم نخواهم ساخت؛ چون اگر بسازم مردم شاه را خواهند بخشید». (بدون هیچ قضاوتی در مورد این نقل قول، گمان می کنم بی ارتباط به این بحث نباشد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر