در میانه دهه هفتاد و زمانی که سیدمحمد خاتمی با برچسب «اصلاح طلبی» وارد انتخابات شد، جناح حاکم همچنان «محافظه کار» خوانده میشد. عنوان کاملا برازندهای بود. اکثریت مردم به درستی تشخیص دادند که ناطقنوری به نمایندگی از این جناح تنها برای حفظ و تثبیت وضعیت موجود پا به عرصه انتخابات نهاده بود. خواستگاه اصلی این جناح هنوز راست سنتی بود و یک پایه در روحانیت و پایهای دیگر در حزب موتلفه و بازار داشت. محافظهکاران دهه هفتاد همه ویژگیهای کلاسیک محافظهکاری را یدک میکشیدند و این دقیقا پاشنه آشیل آنها بود: «در کشوری که اکثریت مردمش از هزار و یک نامطلوب سیاسی-اجتماعی و اقتصادی در رنج هستند، هیچ گونه تلاشی برای حفظ وضعیت موجود مورد تایید نخواهد بود».
رمز پیروزیهای توفانی اصلاحطلبان در انتخابات ریاستجمهوری 76 و پس از آن شورای اول و مجلس ششم همین گرایش به تغییر بود. مشخص هم بود تا زمانی که جناح محافظهکار بخواهد بر دیدگاههای پیشین خود پافشاری کند این پیروزیها ادامه خواهد داشت. این روند تنها زمانی متوقف شد که به مرور اصلاحطلبان به قدرت حاکم بدل شدند و ناچار بودند به جای «دعوت به تغییر» مردم را به «تداوم راه اصلاحات» فرا بخوانند. در نقطه مقابل جناح جدیدی پیدا شد که از نارضایتیهای همچنان پابرجای عمومی کمال استفاده را ببرد. «اصولگرایان» با نامی جدید و مرزبندی ظریفی با «محافظهکاران» به عرصه وارد شدند تا پس از پیروزی در انتخابات نه چندان پرشور شورای دوم، توانایی گفتمان جدید را به رخ بکشند.
قول معروفی در میان آمریکاییهاست که میگوید «برنده انتخابات همیشه کسی است که گذشته را انکار کند و نوید آیندهای ایدهآل را بدهد». اصلاحطلبان دهه هفتاد میتوانستند از چنین صلاحی بهره ببرند، اما در دهه هشتاد آنها ناچار بودند به صورت مداوم عملکرد دولت اصلاحات را توجیه کنند. در برابر جناح اصولگرا به سادگی میتوانست بر روی نقاط ضعف و نارضایتیهای مردم، به ویژه فشارهای اقتصادی پافشار کند و شعار «عدالتمحوری» سر دهد. از آنجا که این گروه نوپا فاصله خود را با جناح محافظهکار حفظ کرده بود نیازی نداشت که خود را میراثدار تمامی شکستهای محافظهکاران قلمداد کند و در واقع بدون هیچ پیشینه قابل نقدی تنها از آینده سخن میگفت.
حرف من این است که راست سنتی، اگر بخواهد طیف احمدینژاد را حذف کند در واقع هیچ چیز نخواهد بود بجز همان جناح محافظهکاری که یک دهه پیش مردم برای همیشه با آن وداع کردند. هرچند نام «اصولگرایی» آنچنان با سرعت رشد کرد که به ظاهر «محافظهکاران» را در خود بلعید، اما نباید فراموش کرد که تمامی این تغییرات به مدد شخص احمدینژاد و اطرافیان او به دست آمد که هیچ گاه روی خوشی به محافظهکاران سابق نشان ندادند. در واقع امروز برای توده جامعه ایرانی همانگونه که اصلاحطلبی در سیدمحمدخاتمی خلاصه میشود، معنای اصولگرایی نیز در سیمای احمدینژاد تبلور مییابد. بدین ترتیب حذف احمدینژاد تنها در صورتی میتواند آیندهای داشته باشد، که جای خالی این گفتمان را گفتمانی خواستار «تغییر» پر کند و نه «محافظهکاری» خواستار ثبات.
ناگفته پیداست که در انتخابات 88، احمدینژاد بزرگترین ضربه را از همان حربهای خورد که خودش زمانی بدان توسل جسته بود. او پس از چهار سال «وضعیت موجود» به شمار میآمد و مخلفانش برای «تغییر این روحیه» به میدان گام نهاده بودند. شکست او در جلب آرای عمومی بلافاصله نزدیکانش را متقاعد ساخت تا بار دیگر باید خود را در شرایطی قرار دهند که از دید ناظر بیرونی منتقد وضعیت کنونی و خواستار تغییرات ریشهای به شمار آیند. کار دشواری بود که تصمیمات حیرتانگیزی را هم به دنبال داشت. زمانی که دیگر نه اصلاحطلبانی وجود داشتند و نه هاشمی، احمدینژاد ناچار بود گناه وضعیت موجود را به گردن تنها قدرت باقی مانده در صحنه بیندازد!
ریشه دعوای میان رهبر و احمدینژاد هرچه که باشد، لایه رویی و ظاهری آن جدال بر سر موضع منتقد از وضع موجود است. هر یک تلاش میکنند دیگری را مسوول نامطلوباتی نمایش دهند که نارضایتیهای گسترده اجتماعی را به دنبال داشته است. به همین واسطه است که تریبون نماز جمعه و نمایندگان رهبری در افشاگری فسادهای گسترده گوی سبقت را از افراطیترین مخالفان حاکمیت نیز ربودهاند. حال به باور من مستقل از اینکه چه کسی فاتح جدال کسب موقعیت «اپوزوسیون مجازی» خواهد شد، این وضعیت روزنههای تنفسی برای جریان سوم ایجاد خواهد کرد. به صورت دقیقتر، هیچ یک از دو جناح درگیر نمیخواهند خود را مسوول مستقیم سرکوبهای خونین دو سال گذشته نمایش دهند. بدین ترتیب اصلا بعید نیست که اگر بار دیگر پای معترضان سبز به خیابان کشیده شود، ماشین دستگاه سرکوب دچار تناقضاتی درونی شود. این بار دولت و رهبری هر یک باید اسلحه را در دست دیگری نشان دهند تا آخرین پایگاههای مشروعیت رقیب را نابود کنند. این یعنی ماشین سرکوب دیگر نمیتواند یکپارچه و منسجم وارد عمل شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر