قرار بود کمربند سبز تجریش را به راهآهن وصل کند. برای بسیج کردن چهار تا دوست و آشنا و همکلاسی به هر دری میزدیم اما زیر لب از بد و بیراه گفتن به پیشنهاد دهندگان طرح هم دریغ نمیکردیم. از تجریش تا راه آهن؟! نزدیک ۲۰ کیلومتر است. اگر هر نفر میتوانست دو دستش را باز کند و دو متر مسیر را پوشش دهد باز هم به دههزار نفر نیرو نیاز داشتیم. آخرین تجربه ما حلقه زدن دور میدان آزادی باز میگشت که از سوی ستاد هوادارن معین در انتخابات ۸۴ طراحی شده بود. مگر آنجا کلا چند نفر بودیم؟ حالا چطور به ذهنشان رسیده بود که دههزار نفر را میتوانند بسیج کنند؟ اگر جمع نمیشدیم افتضاحی به بار میآمد که امثال کیهان دیگر ول کنش نبودند.
صبح دوشنبه خبر دادند که مسیر فلان تا بهمان سهم بچههای شریف شده است. مسیر بالاتر از میدان ولیعصر بود و من ترجیح میدادم آنجا نروم. به نظرم میرسید اگر هم نیرویی جمع شود همان بالاتر از ولیعصر خواهد بود. احتمالا پایینتر از چهارراه به مشکل برمیخوریم. میخواستم بروم منیریه و اگر آنجا کمبود نیرو بود کمکی کنم. باز هم زیر لب بد و بیراه میگفتم. آخر ۱۰هزار نفر؟ از کجا؟ با چه تبلیغاتی؟ در راه فقط به پیشنهادهای جایگزین فکر میکردم. مثلا فکر میکردم برویم نوارهای سبز بلند پیدا کنیم که مثل زنجیر واسطه شوند و خودمان بتوانیم در فواصل بیشتری بایستیم. یا اینکه هر نفر در یک فاصله ۱۰ – ۱۵ متری مدام رفت و آمد کند و با نمادهای سبز منطقه خودش را پوشش دهد. خلاصه با همین فکرها رسیدم به چهار راه ولیعصر و...
زنجیر که نبود. مثل رودخانه بود. دریا بود. موج میزد و ما تویش شنا میکردیم. دلمان میخواست غرق شویم. دلمان میخواست پرواز کنیم. میخواستیم فریاد بزنیم، میزدیم. میخواستیم سرود بخوانیم، میخواندیم. میخواستیم لحظه لحظهاش را ثبت کنیم؛ ثبت شد. هنوز خیلی مانده بود تا بفهمیم بیشماری یعنی چه. هنوز زنجیره امام حسین تا آزادی را ندیده بودیم. اینها که چیزی نبود. هنوز راهپیمایی سکوت ندیده بودیم. هنوز ۲۵ خرداد نشده بود. هنوز به چشمان خود ندیده بودیم که سهم ما از چهارفصل سیاسی این مرز و بوم، تنها یک خرداد پر از حادثه است.
پینوشت:
شاید باید مرور کنیم. اگر نه برای دیگران، دست کم برای خودمان. روزهای گذشته را. جایی که از آن شروع کردیم و آمدیم تا به اینجا رسیدیم. روزهایی که نطفههای جنبش شکل گرفتند. خردادماه ۸۸ را. این روزها به نظرم فرصت مناسبی است که از خاطرات سبز روزهای پیش از کودتا بنویسیم. به سهم خودم از «محمد معینی» و «حمزه غالبی» هم دعوت میکنم که چند خطی از آن روزها بنویسند. اگر شما هم میخواهید از خاطرات سبزتان چیزی بنویسید اما وبلاگی ندارید، مجمع دیوانگان مشتاقانه پذیرای یادداشتهای شما خواهد بود.
شاید باید مرور کنیم. اگر نه برای دیگران، دست کم برای خودمان. روزهای گذشته را. جایی که از آن شروع کردیم و آمدیم تا به اینجا رسیدیم. روزهایی که نطفههای جنبش شکل گرفتند. خردادماه ۸۸ را. این روزها به نظرم فرصت مناسبی است که از خاطرات سبز روزهای پیش از کودتا بنویسیم. به سهم خودم از «محمد معینی» و «حمزه غالبی» هم دعوت میکنم که چند خطی از آن روزها بنویسند. اگر شما هم میخواهید از خاطرات سبزتان چیزی بنویسید اما وبلاگی ندارید، مجمع دیوانگان مشتاقانه پذیرای یادداشتهای شما خواهد بود.
اون روزها همه مردم اومده بودند ببينند چه خبره و شما هم اين تجمع مردم رو به اسم جلبك ها ثبت كرديد اما حالا چه كه به هر بهانه اي مثلا مرگ ناصر حجازي، دوم خرداد و ... زور مي زنيد نمي تونيد بيشتر از 200 300 نفر جمع كنيد. خجالت هم خوب چيزيه اما شماها با سنگ پاي قزوين رقابت داريد.
پاسخحذفبا درود
پاسخحذفچقدر دلم تنگه واسه اون روز های قبل از انتسابات توی شیراز از اول بولوار چمران تا آخر پر بود هر کس با هر فکر وعقیده ای اومده بود یادش بخیر شب های انتسابات رو من تمام ماشینم رو پراز حرف های سبز کرده بودم اون موقع تو اون جمعیت نگاه به هر کی می کردی یه احساس خوب بهت دست می داد نمی دونم چه احساسی و نمی تونم باحرف بیان کنم اینقدر می دونم که انگار همه ی ما از یک خواب بیدار شده بودیم انگار همی ما زنده شده بودیم
خاطره من از آن روز فراموش نشدنی:
پاسخحذفhttp://searchascent.blogspot.com/2010/06/2.html