«آمنه بهرامی» این روزها نامی جنجالی شده است و حتی رسانههای جهانی هم نام او را مدام تکرار میکنند. شاید در نگاه نخست دلیل این شهرت جهانی، قربانی شدن آمنه در ماجرای کینه جویی یک خواستگار قلمداد شود؛ اما من مخالفم. نخست به این دلیل که آمنه تنها قربانی اسیدپاشی در کشور ما نیست، دوم از این جهت که اگر قرار بود او تنها به دلیل قربانی شدن اینقدر جنجالی میشد باید همان سال ها پیش که ماجرا رخ داد معروف میشد. از نگاه من آمنه امروز خبرساز است چرا که اختیار جان و سلامت یک انسان را کسب کرده است. حقی که دادگاه به او داده و هیچ کس دیگر نمیتواند از او سلب کند. حالا میلیونها نفر در سراسر جهان منتظر این هستند که بدانند آمنه سرانجام چه تصمیمی میگیرد؟ گویی در جدال میان گلادیاتورها یک نفر بر دیگری غلبه کرده و فرمان مرگ را هم از داور بازی گرفته است. حالا همه تماشاگران منتظر هستند که این گلادیاتور رغیب را از پا در میآورد یا به او ترحم میکند؟
به نظر میرسد آمنه هم از این ماجرای دنباله دار خوشش آمده است. (پیشنهاد میکنم گفت و گوی او با دویچه وله را از اینجا و با دقت بخوانید) او تا کنون یک کتاب در آلمان منتشر کرده و در حال نوشتن کتاب دوم است. آمنه در مورد کتاب هایش اینگونه توضیح میدهد: «کتابی که منتشر شده مربوط به زمان تولدم است تا پارسال ... پدربزرگم به من گفت بهخاطر اجدادمان که اجداد خوشنامی بودند این کار را نکن ... انتهای کتاب با صحبتهای پدربزرگ تمام میشود و معلوم نمیشود حکم اجرا میشود یا نه. کتاب دوم از یکسال گذشته شروع میشود و درباره حکم قصاص است» .
پایان این داستان پر هیجان همچنان معلوم نیست و قرار است آمنه، پس از آنکه در دقیقه نود سرنوشت جوان کینه جو را مشخص کرد جلد دوم رمانش را کامل کند. باید اعتراف کرد که رمان پلیسی آمنه همه چیز دارد. سوز و گداز؛ هیجان و اضطراب و البته به گفته خودش درسهای اخلاقی! درس هایی که میگوید قصد دارد به جامعه بدهد. حالا پرسش من این است: چه چیز به آمنه مشروعیت داده است که در مورد جوان مجرم قضاوت کند؟ چه درون مایهای به او مشروعیت داده است که به جامعه درس «خوبی» یا «بدی» بدهد؟ (تعبیری که خودش در مصاحبه به کار برده است) آیا این آمنه، با هزاران دختر معمولی دیگر که اینقدر خبرساز نشدهاند تفاوتی غیر از قربانی شدن دارد؟
بهانه نگارش این یادداشت تکرار یک پرسش انتقادی در واکنش به تلاشهای مخالفین قصاص است. یادداشت «به نظر می رسد اینجا اسیدپاشیدن مسئله نیست» را که نوشتم شاید بیش از دهها بار با این واکنش مواجه شدم که «اگر شما خودتان قربانی میشدید باز هم با قصاص مخالف بودید»؟
من نمیدانم اگر جای آمنه بودم چه تصمیمی میگرفتم، اما میدانم که در زندگی روزمره بارها و بارها تجربه کردهام که برای رخ دادهایی بسیار سادهتر از این هم آنچنان کینه به دل گرفتهام که ای بسا برای طرف مقابل آرزوی مرگ کردهام. حتی لحظاتی را میتوانم به یاد بیاورم که در برابر یک آسیب و یا توهین نه چندان جدی از جانب طرف مقابل امکان داشت او را به قتل برسانم. شاید باید شکرگزار باشم که مثلا در آن لحظات یک ابزار کشنده در اختیار نداشتهام و یا اطرافیانی بودهاند که من را آرام کنند. خوب، این از اعترافات من؛ حالا گمان میکنید چه چیز اثبات شد؟ اینکه آمنه حق دارد جوان کینه جو را کور کند؟ یا برعکس، اینکه جامعه باید از خشونت متقابل آمنه جلوگیری کند؟
میگویند کسی که در جایگاه قضاوت قرار میگیرد باید از هر نظر توانایی حفظ بیطرفی و تصمیم گیری در عین سلامت و آرامش را داشته باشد. (حتی شنیدهام که بر پایه روایتهای مذهبی مسلمانان، قاضی باید در هنگام قضاوت در محلی نرم و راحت بنشیند که ناراحتی احتمالی از جانب نشیمنگاه در قضاوت او تاثیر بد نگذارد) اگر هیچ یک از این موارد را هم در نظر نگیریم، بر سر یک چیز طبیعتا باید توافق کنیم: «تنها کسی حق قضاوت دارد که خودش یکی از طرفین دعوا نباشد» !
من میگویم جنایت تنها زمانی رخ میدهد که یکی از طرفین دعوا در جایگاه قضاوت بنشیند. مثلا همین جوان کینه جو را در نظر بگیرید. او با آمنه یک اختلاف عاطفی پیدا کرده است. احتمالا به جای اینکه این اختلاف را نزد ناظر بیطرف ببرد و مشورت بگیرد، خودش دست به کار شده و آمنه را به صورت یک طرفه محاکمه کرده است. در دادگاه یک طرفهای که خود جوان هم شاکی بوده و هم قاضی، حکم هول ناکی علیه آمنه صادر شده است. جوان او را مستحق اسیدپاشی تشخیص داده و خودش هم این حکم جنون آمیز را به اجرا درآورده است.
آمنه مدعی است که قصد انتقام گیری ندارد. او میگوید: «باور کنید که من خودم دارم بیطرفانه به حرفهای مردم گوش میکنم. یعنی سکوت کردهام و فقط حرفها را ضبط میکنم، برای این که بعدها در کتابم بیاورم. من میدانم که میخواهم چه کار کنم. به حرف مردمی که به من زنگ میزنند، گوش میکنم. دقیق هم گوش میکنم. واقعا نمیخواهم انتقام بگیرم». من نمیتوانم باور کنم که او واقعا قصد انتقام گرفتن ندارد و «بی طرفانه» به حرفهای مردم گوش میدهد. در درجه نخست به این دلیل که او یک انسان است و هیچ انسانی را من سراغ ندارم که در برابر چنین زجری بتواند بیطرفی خود را حفظ کند. در درجه دوم به این دلیل که در همین گفت و گو و در جای دیگر از آمنه پرسیده میشود که «دلایل شخصی او برای مصمم بودن در اجرای حکم چیست»؟ و او جواب میدهد: «از همان ابتد تا دیشب، خانوادهی این پسر (مجید موحدی) معذرتخواهی نکردند. تلفن من را داشتند، بارها زنگ زدند و تهدید کردند. بارها زنگ زدند ولی هرگز نگفتند ببخشید، پسر ما اشتباه کرده است. همیشه طوری صحبت کردند که انگار من مقصر بودم. مثلا پدرش وقتی من را دید، گفت مقصر خود تو بودی. چرا به پسر من جواب منفی دادی. چرا دروغ گفتی که شوهرداری تا با تو این رفتار را بکند. من گفتم او آن قدر اعصابم را خرد کرده بود، گفتم شوهر دارم تا برای همیشه برود. آنها کاری نکردند که من بهانهای برای گذشت داشته باشم، بلکه برای انجام این کار مصمم شدم»*.
باز هم تاکید میکنم، هیچ نیازی به دقیق شدن در سخنان آمنه نیست که دریابیم او تا چه میزان کینه جوان و خانواده او را به دل گرفته و آشکارا در انتظار انتقام جویی است. این رفتار آمنه را احتمالا هر فرد دیگری در جایگاه او تکرار میکرد. حرف من این است که چرا باید میلیونها انسان در انتظار این بمانند که چطور یک نفر با چنین روحیه نامتوازنی و چنین خاطرات اسفباری از فاجعه اسیدپاشی در مورد کور شدن یا نشدن جوان تصمیم بگیرد؟ آیا آمنه مشروعیت قضاوت کردنش را تنها به دلیل قربانی بودنش کسب کرده است؟
پرسشی که در این مدت بارها و بارها تکرار شده و همچنان خواهد شد این بود: «اگر خودتان قربانی میشدید باز هم این حرفها را میزدید»؟ پاسخ من این است: «قطعا خیر. قطعا در آن هنگام خواستار انتقام جویی میشدم و دقیقا به همین دلیل باید اختیار انتخاب را از من میگرفتند چرا که من بیطرفی خودم را و در نتیجه صلاحیت و مشروعیت تصمیم گیری را از دست میدادم».
پی نوشت:
* در همین مورد در بخشی از نامه خواهر آمنه به محمد مصطفایی (اینجا) نیز می خوانیم: «سوال من این است شما ان لحظات کجا بودید ؟ دیگران کجا بودند؟ وقتی من حتی فرصت گریه نداشتم وقتی حق گریه نداشتم ان شب ها که من از صورت سوخته و زشت شده خواهرم از جراحت ها و سرخی ترسیده بودم شما ودیگران کجا بودید وقتی خانواده مجید موحدی به جای مرحم بر زخم ما نمک می پاشیدند وبر حقانیت فرزندشان پای می فشردند شما کجا بودید؟»
** پس از نوشتن این متن متوجه شدم که سرکار خانم بهرامی اعلام کرده اند در قبال مبلغ دو میلیون یورو از اجرای قصاص خودداری خواهند کرد. (از اینجا)
در مورد یادداشت قبلی هم جایی نوشتم که در یک یادداشت وبلاگی نمیتوان به همه جنبههای ماجرا پرداخت. در یادداشت قبلی من تنها به جنبه اخلاقی قصاص پرداختم. اینجا از جنبه دیگری به این شیوه مجازات نگاه کردم. اگر فرصت باشد تلاش میکنم در دو یادداشت دیگر به پاسخ دو پرسش متفاوت بپردازم:
1- برای جلوگیری و یا کاهش جنایات مشابه چه راهکاری بجز قصاص میتوان اتخاذ کرد؟
2- اگر مجرم را قصاص نکنیم میتوانیم مدعی اجرای عدالت شویم؟
یادداشت های پیشین مجمع دیوانگان در مورد همین پرسش ها را می توانید در بخش «اعدام» بخوانید.
به نظر میرسد آمنه هم از این ماجرای دنباله دار خوشش آمده است. (پیشنهاد میکنم گفت و گوی او با دویچه وله را از اینجا و با دقت بخوانید) او تا کنون یک کتاب در آلمان منتشر کرده و در حال نوشتن کتاب دوم است. آمنه در مورد کتاب هایش اینگونه توضیح میدهد: «کتابی که منتشر شده مربوط به زمان تولدم است تا پارسال ... پدربزرگم به من گفت بهخاطر اجدادمان که اجداد خوشنامی بودند این کار را نکن ... انتهای کتاب با صحبتهای پدربزرگ تمام میشود و معلوم نمیشود حکم اجرا میشود یا نه. کتاب دوم از یکسال گذشته شروع میشود و درباره حکم قصاص است» .
پایان این داستان پر هیجان همچنان معلوم نیست و قرار است آمنه، پس از آنکه در دقیقه نود سرنوشت جوان کینه جو را مشخص کرد جلد دوم رمانش را کامل کند. باید اعتراف کرد که رمان پلیسی آمنه همه چیز دارد. سوز و گداز؛ هیجان و اضطراب و البته به گفته خودش درسهای اخلاقی! درس هایی که میگوید قصد دارد به جامعه بدهد. حالا پرسش من این است: چه چیز به آمنه مشروعیت داده است که در مورد جوان مجرم قضاوت کند؟ چه درون مایهای به او مشروعیت داده است که به جامعه درس «خوبی» یا «بدی» بدهد؟ (تعبیری که خودش در مصاحبه به کار برده است) آیا این آمنه، با هزاران دختر معمولی دیگر که اینقدر خبرساز نشدهاند تفاوتی غیر از قربانی شدن دارد؟
بهانه نگارش این یادداشت تکرار یک پرسش انتقادی در واکنش به تلاشهای مخالفین قصاص است. یادداشت «به نظر می رسد اینجا اسیدپاشیدن مسئله نیست» را که نوشتم شاید بیش از دهها بار با این واکنش مواجه شدم که «اگر شما خودتان قربانی میشدید باز هم با قصاص مخالف بودید»؟
من نمیدانم اگر جای آمنه بودم چه تصمیمی میگرفتم، اما میدانم که در زندگی روزمره بارها و بارها تجربه کردهام که برای رخ دادهایی بسیار سادهتر از این هم آنچنان کینه به دل گرفتهام که ای بسا برای طرف مقابل آرزوی مرگ کردهام. حتی لحظاتی را میتوانم به یاد بیاورم که در برابر یک آسیب و یا توهین نه چندان جدی از جانب طرف مقابل امکان داشت او را به قتل برسانم. شاید باید شکرگزار باشم که مثلا در آن لحظات یک ابزار کشنده در اختیار نداشتهام و یا اطرافیانی بودهاند که من را آرام کنند. خوب، این از اعترافات من؛ حالا گمان میکنید چه چیز اثبات شد؟ اینکه آمنه حق دارد جوان کینه جو را کور کند؟ یا برعکس، اینکه جامعه باید از خشونت متقابل آمنه جلوگیری کند؟
میگویند کسی که در جایگاه قضاوت قرار میگیرد باید از هر نظر توانایی حفظ بیطرفی و تصمیم گیری در عین سلامت و آرامش را داشته باشد. (حتی شنیدهام که بر پایه روایتهای مذهبی مسلمانان، قاضی باید در هنگام قضاوت در محلی نرم و راحت بنشیند که ناراحتی احتمالی از جانب نشیمنگاه در قضاوت او تاثیر بد نگذارد) اگر هیچ یک از این موارد را هم در نظر نگیریم، بر سر یک چیز طبیعتا باید توافق کنیم: «تنها کسی حق قضاوت دارد که خودش یکی از طرفین دعوا نباشد» !
من میگویم جنایت تنها زمانی رخ میدهد که یکی از طرفین دعوا در جایگاه قضاوت بنشیند. مثلا همین جوان کینه جو را در نظر بگیرید. او با آمنه یک اختلاف عاطفی پیدا کرده است. احتمالا به جای اینکه این اختلاف را نزد ناظر بیطرف ببرد و مشورت بگیرد، خودش دست به کار شده و آمنه را به صورت یک طرفه محاکمه کرده است. در دادگاه یک طرفهای که خود جوان هم شاکی بوده و هم قاضی، حکم هول ناکی علیه آمنه صادر شده است. جوان او را مستحق اسیدپاشی تشخیص داده و خودش هم این حکم جنون آمیز را به اجرا درآورده است.
آمنه مدعی است که قصد انتقام گیری ندارد. او میگوید: «باور کنید که من خودم دارم بیطرفانه به حرفهای مردم گوش میکنم. یعنی سکوت کردهام و فقط حرفها را ضبط میکنم، برای این که بعدها در کتابم بیاورم. من میدانم که میخواهم چه کار کنم. به حرف مردمی که به من زنگ میزنند، گوش میکنم. دقیق هم گوش میکنم. واقعا نمیخواهم انتقام بگیرم». من نمیتوانم باور کنم که او واقعا قصد انتقام گرفتن ندارد و «بی طرفانه» به حرفهای مردم گوش میدهد. در درجه نخست به این دلیل که او یک انسان است و هیچ انسانی را من سراغ ندارم که در برابر چنین زجری بتواند بیطرفی خود را حفظ کند. در درجه دوم به این دلیل که در همین گفت و گو و در جای دیگر از آمنه پرسیده میشود که «دلایل شخصی او برای مصمم بودن در اجرای حکم چیست»؟ و او جواب میدهد: «از همان ابتد تا دیشب، خانوادهی این پسر (مجید موحدی) معذرتخواهی نکردند. تلفن من را داشتند، بارها زنگ زدند و تهدید کردند. بارها زنگ زدند ولی هرگز نگفتند ببخشید، پسر ما اشتباه کرده است. همیشه طوری صحبت کردند که انگار من مقصر بودم. مثلا پدرش وقتی من را دید، گفت مقصر خود تو بودی. چرا به پسر من جواب منفی دادی. چرا دروغ گفتی که شوهرداری تا با تو این رفتار را بکند. من گفتم او آن قدر اعصابم را خرد کرده بود، گفتم شوهر دارم تا برای همیشه برود. آنها کاری نکردند که من بهانهای برای گذشت داشته باشم، بلکه برای انجام این کار مصمم شدم»*.
باز هم تاکید میکنم، هیچ نیازی به دقیق شدن در سخنان آمنه نیست که دریابیم او تا چه میزان کینه جوان و خانواده او را به دل گرفته و آشکارا در انتظار انتقام جویی است. این رفتار آمنه را احتمالا هر فرد دیگری در جایگاه او تکرار میکرد. حرف من این است که چرا باید میلیونها انسان در انتظار این بمانند که چطور یک نفر با چنین روحیه نامتوازنی و چنین خاطرات اسفباری از فاجعه اسیدپاشی در مورد کور شدن یا نشدن جوان تصمیم بگیرد؟ آیا آمنه مشروعیت قضاوت کردنش را تنها به دلیل قربانی بودنش کسب کرده است؟
پرسشی که در این مدت بارها و بارها تکرار شده و همچنان خواهد شد این بود: «اگر خودتان قربانی میشدید باز هم این حرفها را میزدید»؟ پاسخ من این است: «قطعا خیر. قطعا در آن هنگام خواستار انتقام جویی میشدم و دقیقا به همین دلیل باید اختیار انتخاب را از من میگرفتند چرا که من بیطرفی خودم را و در نتیجه صلاحیت و مشروعیت تصمیم گیری را از دست میدادم».
پی نوشت:
* در همین مورد در بخشی از نامه خواهر آمنه به محمد مصطفایی (اینجا) نیز می خوانیم: «سوال من این است شما ان لحظات کجا بودید ؟ دیگران کجا بودند؟ وقتی من حتی فرصت گریه نداشتم وقتی حق گریه نداشتم ان شب ها که من از صورت سوخته و زشت شده خواهرم از جراحت ها و سرخی ترسیده بودم شما ودیگران کجا بودید وقتی خانواده مجید موحدی به جای مرحم بر زخم ما نمک می پاشیدند وبر حقانیت فرزندشان پای می فشردند شما کجا بودید؟»
** پس از نوشتن این متن متوجه شدم که سرکار خانم بهرامی اعلام کرده اند در قبال مبلغ دو میلیون یورو از اجرای قصاص خودداری خواهند کرد. (از اینجا)
در مورد یادداشت قبلی هم جایی نوشتم که در یک یادداشت وبلاگی نمیتوان به همه جنبههای ماجرا پرداخت. در یادداشت قبلی من تنها به جنبه اخلاقی قصاص پرداختم. اینجا از جنبه دیگری به این شیوه مجازات نگاه کردم. اگر فرصت باشد تلاش میکنم در دو یادداشت دیگر به پاسخ دو پرسش متفاوت بپردازم:
1- برای جلوگیری و یا کاهش جنایات مشابه چه راهکاری بجز قصاص میتوان اتخاذ کرد؟
2- اگر مجرم را قصاص نکنیم میتوانیم مدعی اجرای عدالت شویم؟
یادداشت های پیشین مجمع دیوانگان در مورد همین پرسش ها را می توانید در بخش «اعدام» بخوانید.
واقعا عالی بود . درست یه هدف زدید . مسلم است که اگر قرار به خنک شدن دل قربانی باشد خیلی هایمان وقتی مورد آسیبی واقع می شویم می خواهیم به بدترین شکل تلافی کنیم . اینجا نقش قانون پر رنگ می شود و اصلا به همین جهت به وجود آمده که اینطور دل خنک کردن های شخصی جمع شود .
پاسخحذفدر مورد خانم بهرامی هم واقعا متعجب شدم . اگر پای درست کردن جامعه(به زعم ایشان) در میان است این وسط تکلیف این 2 میلیون یورو چه می شود؟؟ . از صمیم قلب آرزو می کنم ایشان پس از قصاص بتوانند از عذاب وجدانی که قطعا به آن دچار می شوند جان سالم به در ببرند
1.Moshkele ghezavat va ghesas va mardsalari ro bayad risheyi hal kard ! Ama kei va che juri !!! 2.kam nistand dokhtarani ke ghorbanie asidpashi shodeand.
پاسخحذفShayad behtare yek nafar ba in hokm fada beshe ta javane badi ke chenin fekri be saresh zad , be yade pesari biofte ke injuri ghesas shod!
من فکر می کنم اگه نظام قضایی و زندانهای ایران قابل اعتماد بود و مردم اطمینان داشتن که با چشم پوشی از قصاص، فرد قاتل، متجاوز، ضارب، اسید پاش و ... از نظر جنبه ی عمومی جرم مجازات می شه خیلی از قربانی ها و خانواده هاشون از قصاص چشم پوشی می کردن، اما در حال حاضر این طور نیست و همه هم می دونیم که زندانهای ایران فقط برای زندانیان سیاسی زندانه و برای باقی مجرمین خوابگاه محسوب میشه و می تونن به راحتی به مرخصی برن یا عفو بگیرن. وقتی مجازات جایگزین قصاص نداریم تا جامعه احساس امنیت کنه طبیعتاً رو در رو شدن قربانی و مجرم چیزی زشت و غیر انسانی شبیه نبرد گلادیوتورها میشه و در این شرایط من به خودم اجازه نمی دم از قربانی بخوام که در مقابل اِعمال "هیچ مجازاتی" از "قصاص غیر انسانی" بگذره.
پاسخحذفبهترين کار ازدواج آقای اسيدی با ایشون هست.
پاسخحذف