«منزهطلبی» واژه گمشدهای است که من بدان نیازداشتم تا رفتاری رایج اما تا حدودی گنگ و مبهم را برای خود تفسیر کنم. رفتاری بسیار ظریف که به دلیل همین ظرافتهایش کمتر به چشم میآید و به دلیل همین نامریی بودنش از گزند نقد در امان میماند. مدتی پیش این واژه را از دهان دوستی شنیدم و بلافاصله فهمیدم که این همان پازل گمشده است.
منزهطلبی چیست؟
منزهطلبی یعنی اتخاذ پاکترین مواضع در هر موقعیتی. یعنی محکوم کردن جنایت، فارغ از اینکه چه کسی و در چه شرایطی مرتکب آن شده است. یعنی حمایت از مظلوم فارغ از زمینههای ظلم. تا اینجای کار که شمایل خوبی دارد، اما نباید عجله کرد، مشکل از همین ظاهر فریبنده آغاز میشود.
منزهطلب فینفسه موقعیتی ندارد. همه چیزش در نقد و نفی دیگران خلاصه میشود. باید کسی مرتکب جرمی شود تا منزهطلب هم فرصت ظهور پیدا کند. در چنین شرایطی او به سادگی میتواند از هر عملی انتقاد کند، چون معمولا کمتر عملی یافت میشود که از هر زاویهای که بدان بنگریم بینقص به حساب آید. («همه شان سر و ته یک کرباس هستند» کلیدواژه شناخت منزهطلبان است) در نقطه مقابل هیچ کس نمیتواند به منزهطلب انتقاد کند، چرا که او اساسا کنشی مرتکب نمیشود که نقدپذیر باشد. حتی انتقادات او را نیز به دشواری میتوان نقد کرد چرا که موضع منزهطلب معمولا پافشاری بر حقایقی «بدیهتاً بدیهی» است. آنچنان بدیهی که حتی بیانش نیز میتواند حیرتانگیز باشد و نقد شونده را در بهت فرو برد: «جنایت بد است»!
منزهطلبی چه تفاوتی با «اندیشه انتقادی دارد»؟
اندیشه انتقادی، مکتبی است برخواسته از بنیانهای فلسفی. در این مکتب، نقد، پایگاه و بنیان مشخصی دارد. شاید چندان برخاسته از عمل نباشد، اما میتواند عملگرایی را نیز در انتقادات خود لحاظ کند و یا دست کم به نتیجه کار بیندیشد. از همه مهمتر، اندیشههای مکتب انتقادی قابل نقد و در نتیجه قابل رد هستند. در برابر انتقادات آن میتوان استدلال کرد. به صورت خلاصه، اندیشه انتقادی در صدد اصلاح مداوم برای رسیدن به مطلوب است، اما منزهطلبی هیچ مطلوبی را هدف قرار نداده است. حتی با آرمانگرایی نیز فاصله دارد. منزهطلبی در بقای خود نیازمند نامطلوباتی است که همیشگی هستند. منزه طلبی اگر قصد اصلاح داشت، به جای تکرار بدیهیات در ریشهیابی با کنشگران همراه میشد. کاری که منتقد اندیشه انتقادی انجام میدد، اما اساس کار منزهطلب همین است که خود را به ندانستن بزند و با فرار به جلو کنشگر را محکوم ابدی جلوه دهد. در ذات «منزهطلبی» همواره «هوچیگری» نیز نهفته است چرا که اگر پای منطق و گفت و گو به میان کشیده شود «منزه طلب» کالایی برای عرضه ندارد. او حتی ممکن است به صورت مکرر خود را نیز نقض کند و تنها به مدد همین «هوچیگری» است که امکان دارد بتواند از آشکار شدن این تناقضاتش فرار کند.
منزهطلبها در چه شرایطی تولید میشود؟
زندگی اجتماعی یعنی اصطکاک مداوم میان اعضای جامعه. چه در برخورد با یکدیگر و چه در تقابل با دستگاه حاکم. انسان به حکم همین حقیقت بدیهی در عمل ناچار میشود و البته میآموزد که به صورت مداوم در رفتارهای خود معادله «هزینه-فایده» را لحاظ کند. سادهترین برخوردهای ما حتی با دوستان و نزدیکانمان از این معادله مداوم فارغ نیست. در چنین شرایطی طبیعی است که انسان نمیتواند به صورت انتزاعی ایده پردازی کند، چرا که خود او نیز گرفتار عواقب ایدههای خود خواهد بود. برای مثال، منزهطلب خیلی ساده میتواند بگوید: «دروغگویی در هر شرایطی بد است». اما دست کم یک شهروند ایرانی به تجربه خواهد آموخت در زندگیاش موقعیتخواهی پدید خواهند آمد که احتمالا هیچ گریزی از دروغگویی نداشته باشد. پس منزهطلب چطور تولید میشود؟
منزهطلبی اساسا زاییده شرایطی است که فرد در زمینهای اظهار نظر کند که خود از عواقب نظراتش در امان باشد. حال این مسئله میتواند حقیقی باشد یا تنها برگرفته از یک تصور کاذب. برای مثال منزهطلب میتواند در یک کشور زندگی کند اما برای مردم کشوری در آنسوی جهان نسخه بپیچد و به واقع از گزند نتایج اظهاراتش در امان بماند. حالت دیگر زمانی رخ میدهد که شهروندی به دلیل نداشتن آگاهی تصور کند فرآیندهای سیاسی بر زندگی شخصی او هیچ تاثیری ندارد و با این تصور بگوید «من با سیاست کاری ندارم». این شهروند احتمالا اگر ناچار به اظهار نظر سیاسی شود در موضع منزهطلبی قرار خواهد گرفت: همان «همهشان سر و ته یک کرباس هستند» معروف!
و اما نتیجه:
دلیل پرداختن من به بحث «منزهطلبی»، تفسیر برخی رفتارهاست که گاه اساسا برای یک فعال سیاسی قابل درک هم نیستند. گروهی که این رفتار را بروز میدهند مواضعی ندارند که چندان قابل نقد باشد. مثلا به صورت مداوم جنایتکاران را محکوم میکنند، در سوگ مظلومان مرثیه میسرایند، «مصالحه با جلاد» را محکوم میکنند، نسبت به «پایمال شدن خون شهدا» هشدار میدهند، خواستار «آزادی، دموکراسی، برابری و رفع هرگونه تبعیض» آن هم بدون هیچ قید و شرطی میشوند. این موارد هیچ کدام حرفی نیست که قابل رد یا نقد باشد. حتی من میگویم هیچ کدام از این موارد اساسا «حرفی» نیست. بیشتر به نشخوار بدیهیاتی شباهت دارد که تکرارشان آنها را کاملا تهی از معنا کرده است. حال اگر قرار بر ارایه راهکار برای دستیابی به این آرمانهای بیتردید باشد، منزهطلب حرفی برای گفتن ندارد. در بهترین حالتش احتمالا حاتم بخشی کرده و دست در کیسه میهمان میبرد و نسخه «مبارزه و ایستادگی تا رهایی» را برای آنانی میپیچد که در معرض خطر قرار دارند. منزهطلب خودش همچنان فرصت خواهد داشت تا خود را از حادثه دور نگه داشته و در حاشیه امنیت باقی بماند.
جالب اینجاست که همین منزهطلبان، زمانی که قرار میشود در امور روزمره خود تصمیمگیری کنند آشکارا از ادعاهای پرطمطراق گذشته عدول میکنند. شهروند مهاجری را در نظر بگیرید که برای ایرانیان داخل کشور «مبارزه بدون سازش» را نسخه میپیچد اما در کشوری که زندگی میکند بنابر عملگرایی سیاسی یک بار از این حزب حمایت میکند و یک بار از آن یکی. یا شهروند به اصطلاح «غیر سیاسی» داخلی را در نظر بگیرید که به سادگی همه سیاستمداران را متهم به «دزدی» و یا دست کم «پیگیری منافع شخصی» میکند، اما خودش در زندگی شخصی و یا محیط کاری قوانین را به سود منفعتش زیر پا میگذارد. به قول معروف از دیدگاه این دوستان: «مرگ خوب است، اما برای همسایه»!
در نهایت اینکه، منزهطلبی بزرگترین آفت عملگرایی است. تردیدی وجود ندارد که کنش سیاسی، در هر گام خود با آرمانهای کنشگر فاصله فراوانی دارد. حتی در شرایط دشواری همچون وضعیت کنونی جامع ما، کنش سیاسی با هدف برونرفت از بنبست فعلی با عدول از بسیاری از مواضع همراه خواهد بود. اساسا هیچ توافق سیاسی در هیچ کجای جهان معنا ندارد، مگر اینکه طرفین بتوانند تنها بر روی نقاط حداقلی اشتراکشان تاکید کنند و اختلاف نظرها را دست کم در کوتاه مدت نادیده بگیرند. این درست جایی است که منزهطلبان فرصت ابراز وجود پیدا میکنند تا با برجسته کردن همین نقاط اختلاف و جنجالسازیهای رسانهای بار دیگر هویت پیدا کنند. به باور من تنها درمان معضل «منزهطلبی» رشد یافتگی جامعه است تا به مرور بتواند مرز باریک میان انتقاد را از «منزهطلبی» تشخیص دهد.
کاملا این مساله رو احساس کردم واقعا واژه مناسبی انتخاب شده برای این طرز برخورد
پاسخحذف